نویسنده: طاهری، قدرت الله؛
اسفند ۹۷ و فروردین ۹۸ – شماره ۱۳۶ (۲ صفحه _ از ۲۰ تا ۲۱)

دکتر محسن ابوالقاسمی، استاد زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ و زبانهای باستانی (زادهی ۱۳۱۵ ملایر) روز ۱۸ بهمن روی در نقاب خاک کشید؛ دانشمندی که در سایهی نبوغ، حافظهی وافر، ذهن وقّاد و کوشش شگفت خود و زیر نظر محققان برجستهای مانند هنینگ و بویس در «دانشکدهی مطالعات مشرق زمین و آفریقا» در لندن بالید و در طول چند دهه از حیات پربارش، در کنار تحقیق و تفحّص در زبان فارسی و فرهنگ ایران باستان، تعداد پرشماری از شاگردانی را در حوزۀ زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ و زبانهای باستانی ایران تربیت کرد که امروزه در همهی دانشگاههای ایران مشغول تدریس و تحقیق هستند.
درباب جایگاه علمی، عمق و گسترهی اطلاعات کمنظیر وی و حتّی در زمینههایی بینظیر، سخنها گفته و خواهند گفت. راقم این سطور، که مدّتی افتخار شاگردی ایشان را داشتهام، در این مجال اندک به یک جنبه از زندگی و منش علمی استاد که میتواند برای محقّقان و استادان جوانتر بسی آموزنده باشد، اشاره میکنم. کسانی که استاد ابوالقاسمی را از نزدیک میشناسند و با وی مراودات علمی طولانیمدّتی دارند بر این امر معترف هستند که دانش ایشان هرگز به حوزهای که درس میداد و قلم میزد، خلاصه نمیشد. او در رشتهی زبان و ادبیات فارسی دکتری گرفته بود و در حوزههای مطالعاتی مختلف این رشته، از سایر همقطارانش هیچ کم نداشت. همچنین علاوه بر چند زبان کهن ایرانی، بر السنهی رایج اروپایی مانند آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و روسی اشراف کامل داشت و زبان عربی را شاید از متخصّصان این رشته بیشتر میدانست. با وجود این، زندگی علمی خود را در امر آموزش و پژوهش صرفاً بر یک «حوزهی علمی و مطالعاتی» اختصاص داد و از «پراکندهکاریهای آزاردهنده» خود را برکنار داشت و همین، ویژگی اوست که به گمانم میتواند برای نسل حاضر و آینده از پژوهشگران آموزنده و قابل پیروی باشد. نگاهی اجمالی به آثار او مؤیّد این نکتهی مهم علمی است که ایشان پژوهش را امری «حرفهای و تخصّصی» میدیده و به عرصههایی که حتّی در آنها دستی توانا داشته وارد نشده است. مهمترین آثار پژوهشی دکتر ابوالقاسمی از این قرار هستند: تاریخ زبان فارسی، تحوّل معنی واژه در زبان فارسی، مادههای فعلهای فارسی دری، ریشهشناسی، راهنمای زبانهای باستانی ایران، دستور تاریخی زبان فارسی، تاریخ مختصر زبان فارسی، شعر در ایران پیش از اسلام، پنج گفتار در دستور تاریخی زبان فارسی و چند اثر دیگر در همین حوزهی مطالعاتی. دکتر ابوالقاسمی با احاطهای که بر متون پیش و پس از اسلام داشت، هرگز وسوسه نشد مثلاً در باب شاهنامهی فردوسی قلمی بزند و اوراقی سیاه نماید، همچنین زباندانیاش او را به بازار مکّارهی ترجمه نکشاند. یا موضوعاتی که باب روز بودند و کیسهها و جیبها را پر میکردند، ذهن و قلم او را به خود جلب نکردند. به عبارت دقیقتر، دکتر ابوالقاسمی «حرمت علم» را و نیز ارزش و اعتبار تخصصگرایی را پاس داشت و تنها در یک زمینهی مطالعاتی سخن گفت و نوشت و هم سخنش دلها و جانهای تشنه را سیراب کرد و هم نوشتههایش سندی شد برای محقّقان حال و آینده.
با توجّه به رویّه و رویکرد علمی که استاد اتّخاذ کرده بودند و بدان پایبند بودند و عمر خود را با همان رویکرد آغاز و به انجام رساند، باید به محقّقان امروزی یادآوری کنیم که تخصّصگرایی، امروزه برای تمامی دانشها ضرورتی انکارناپذیر است. و نیز اقتفا و تبعیّت از استادان و محقّقان موفّق، – از نظر ما موفّقترینها کسانی هستند که به علم به دیدهی تخصّصی نگریسته و کار کردهاند- برای دانشجویان و پژوهشگران جوان، امری ضروریتر است؛ زیرا همانگونه که در انواع ورزشهای حرفهای، داشتن «الگو» و پیروی از سبک آنها برای مبتدیان و جوانان لازم است، در امر پژوهش نیز چنین امری حیاتی است. یکی از آفتهایی که نه تنها پژوهشگران حال و حاضر ادبیات و محقّقان آیندهی آن؛ بلکه نهاد علم ادبیات در دانشگاههای ایران را تهدید میکند، پراکندهکاری و در اصطلاح عوامانهی آن «همهچیز دانی و همهچیزکاری» یا به تعبیر دیگر «از این شاخه به آن شاخه پریدن»های محقّقان غیرحرفهای است؛ با توجّه به این آفت علمی مشاهده میشود که افراد در همهی زمینهها به پژوهش میپردازند؛ و کمترین سنخیّتی بین تحقیقات آنها مشاهده نمیشود. محقّقی که در یک سال، ابتدا در باب شاهنامهی فردوسی و بلاغت ادبی آن مقاله مینویسد و بلافاصله به عرصهی روایتشناسی داستانهای پسامدرن وارد میشود و بعد از آن کتابی دربارهی اخلاق عارفان مسلمان منتشر میکند، بیاغماض، تنها وقت و توان علمی خود را ضایع میکند.
امیل دورکیم، در کتاب ارزشمند «دربارهی تقسیم کار اجتماعی» به طور مفصّل به ضرورت و ارزش ذاتی «تخصّصگراییِ علمی» در جهان جدید اشاره کرده است. از میان انبوه نظریههای وی در این باب، تنها به نقل همین یک فقره اکتفا میکنم. «گذشت آن زمانهایی که انسان کامل کسی مینمود که در عین دارا بودن علاقمندی به همهچیز و ناپایبندی به هیچچیز، استعداد چشیدن طعم هر چیز و درک همهچیز را داشت … چنین فرهنگ عام و گستردهای که در گذشته آنهمه ستوده بود، امروزه دیگر تأثیری بر ما ندارد و به نظر ما در حکم رشتهای سست و بههم ناپیوسته است. … دلمان میخواهد که فعّالیّت ما به جای آنکه در پهنهای وسیع پراکنده باشد، متمرکز گردد و آنچه را که از لحاظ گسترش از دست میدهد از جهت شدّت و عمق بازیابد. … ما از مردانی که یگانه همّ و غمّشان این است که تمامی استعدادهای خود را به هم ببافند و آش شلّهقلمکاری از آن بسازند، … کناره میگیریم. مرد نجیب زمانهای گذشته، اکنون به نظر ما همهکارهی هوسبازی بیش نیست و این نوع هوسبازی در علم از نظر ما هیچ ارزش اخلاقی ندارد؛ کمال انسانی از دید ما بیشتر در وجود مرد باصلاحیّتی جلوهگر میشود که جویای کمال نیست، امّا میخواهد چیزی ایجاد کند، مردی که وظیفهی معیّنی دارد و همهی وجود خود را وقف آن میکند، سرگرم کار خویش است و زمین خویش را شخم میزند. … خلاصه … فرمان قاطع وجدان اخلاقی ما گویی در حال آن است تا به صورت قاعدهی زیر بیان شود: کاری کن بتوانی یک وظیفهی معیّن را به نحوی سودمند انجام دهی.» (دورکیم، ۱۳۶۹: ۵۰-۵۱)
در سالهای اخیر، رواج رویکرد «همهچیز دانی و همهچیز کاری» در تحقیقاتی ادبی موجب شده است با وجود کثرت عددی استادان و پژوهشگران ادبی، افراد متخصّص در هریک از زمینههای پژوهشی ادبیات نه تنها از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نکند؛ بلکه در بعضی از زمینهها حتّی یک نفر نیز وجود نداشته باشد. استادان و پژوهشگران «همسانی» که گویی صدها و هزارتایشان را از روی یکنفر تکثیر کردهاند، عهدهدار تدریس و تحقیق در دانشگاههای ما شدهاند. بیملاحظهتر باید بگویم «مدّعیانی با دانشهای عمومی» با وجود رتبههای دهنپرکنِ استاد تمام و دانشیار و استادیار که وجودشان دردی را دوا نمیکند و هرساله تعداد بی-شماری دانشجوی عمومی از نوع خودشان را روانهی بازار بیرونق ادبیات میکنند. در تأیید این سخن میتوانم به دیدگاه کسی استناد کنم که در صداقت علمی و اخلاق انسانی او تردیدی نیست. استاد مصطفی ملکیان، یکی از کسانی که در این سالها فترت علمی بیش از دیگران دلنگران معرفت اصیل بوده است. او میگوید: «واقع این است که پژوهش، متأخّر از آموزش و متوقّف بر آن است. نظام آموزشی کشور ما چنان از آنچه باید و شاید فاصله گرفته و دور شده است که فارغالتّحصیلان آن حتّی اگر عالیترین مدارج دانشگاهی را پیموده باشند، رُکوراست بگویم از معلوماتی بسیار ناچیز و از قدرت تفکّری بسی ناچیزتر برخوردارند. این حکم فقط یک استثنا دارد و آن کسانیاند که به شیوهای خودآموزانه و فراتر از آنچه تحصیل در دانشگاه بر آنان الزام میکند، به تحصیل علم و پرورش فکری خود پرداختهاند.» (ملکیان، ۱۳۸۹: ۸۳)
همچنین استاد محمّدرضا شفیعیکدکنی نیز در قضاوتی از همین سنخ و البتّه باز هم با لحنی سخت تند و هشداردهنده، ناکارآمدی و بیثمر بودن تحقیقاتی را که بسیاری از پژوهشگران معاصر انجام میدهند، بیآنکه اصول ابتدایی تحقیق را بدانند، به باد انتقاد گرفته است. بیگمان بخشی از دلایل این بیثمری متوجّه ناکارآمدی نظام آموزشی است که چنین پژوهشگرانی تربیت کرده است. به یقین، در دلسوزی او نیز نسبت به سرنوشت فرهنگ و ادب ایرانی نمیتوان تردید داشت. به نظر ایشان «بسیاری از محقّقان دانشگاهی ما، که در مهمترین دایرهًْالمعارفهای دولتی، با خرج ملّت ایران، مقالات «علمی» و «تحقیقی» مینویسند، ریاضیدانانی هستند که هنوز عددنویسی نیاموختهاند.» (شفیعیکدکنی، ۱۳۹۱: ۱۷) به نظر میرسد نسل جدید پژوهشگران ادبی باید از راهی که نادانسته قدم در آن گذاشته بازگردد و همان راهی را برود که در عمل استادان یکّه و ممتازی مانند دکتر محسن ابوالقاسمی پیمودهاند. امروزه جامعهی علمی از هر فردی انتظار دارد در یک یا نهایتاً دو زمینهی ادبی غور کند و حاصل مطالعات و بررسیهای خود را در قالب نتایج ثمربخش عرضه نماید.
دورکیم، امیل (۱۳۶۹) دربارۀ تقسیم کار اجتماعی، ترجمۀ باقر پرهام، چاپ اوّل، کتابسرای بابل، بابل
شفیعی کدکنی، محمدرضا (۱۳۹۱) رستاخیز کلمات؛ درسگفتارهایی دربارۀ نظریّۀ ادبی صورتگرایان روس، چاپ سوّم، انتشارات سخن، تهران
ملکیان، مصطفی (۱۳۸۹)حدیث آرزومندی، جستارهایی در عقلانیّت و معنویّت، چاپ اوّل، نشر نگاه معاصر، تهران