همه اين در و آن در زدنهاي من در پي گارسيا مارکز – يعني مسافرتم از پاريس به بارسلونا و دو هفته در هتلي در کاتولونيا ماندن و تلفنهاي دور و نزديک و نامهنگاريهاي پي در پي از نيويورک به اسپانيا – از وقتي شروع شد که در دومين و آخرين باري که گارسيا مارکز را در بارسلونا ديدم، پرسشنامهاي را که با نظر خود او تنظيم کرده بودم به دستش دادم. سنگرگيري گارسيا مارکز در مقابل خبرنگاران شهرهي آفاق است و در آن لحظه تنها با مصاحبهي کتبي ميشد به تورش انداخت. ضمن نوشيدن چاي، قول داد که ظرف چند روز جوابهايش را حاضر کند و حتي پيشنهاد کرد که اگر باز هم بخواهم ميتوانم سوالهاي تازهاي بر پايهي جوابهايي که داده است طرح کنم و به مصاحبه بيفزايم اما از آن وقت ديگر دستم به دامانش نرسيد. گر چه که قبل از عزيمتم به توسط همسرش برايم پيغام فرستاد که دستنويس آن را برايم خواهد فرستاد – اما هنوز که هنوز است چيزي به دست من نرسيده است.