• رقابت ۶ نویسنده ژانر ماجراجویی برای جایزه ۱۰ هزار دلاری
  • یادداشت حسن انصاری؛ آیا سفرنامه ناصرخسرو جعلی است؟/ افسانه‌سازی و داستان‌های بی‌پایه از سفرنامه
  • آمار نشر اردیبهشت‌؛ پیشتازی تألیف بر ترجمه آثار حوزه کودک
  • استاد دانشگاه کمبریج خواستار ترجمه رمان‌های ایرانی شد
  • آغاز ثبت‌نام کتابفروشی‌ها برای حضور در نمایشگاه کتاب تهران
  • اصلاحیه ایی بر یک تحریف تاریخی داریوش همایون، مردی با نقاب سیاه
  • خانه باغی در پاییز
  • وطن در دوران پهلوی و از آن پس
  • وقتی که خانه خانه بود و چراغ ما در خـــانه می سوخت-گفت و گو بادکتر ژاله آموزگار، اسطوره شناس
  • فیلسوف نامدار همدانی درگذشت/ پیکر پرویز اذکایی فردا در همدان تشییع می‌شود
  • نوام چامسکی مطرح کرد – جایگاه کتاب در دیپلماسی فرهنگی
  • کیومرث پوراحمد، کارگردان نامدار سینما، تلویزیون و تئاتر ایران در سن ۷۴ سالگی به زندگی خود پایان داد.
  • کاوه گلستان
  • بر صنعت نشر ایران چه گذشت؟ /نگاهی به مصائب نشر در سال ۱۴۰۱
  • ورود به ادبیات بومی از گذر «باغ رمان ایرانی»
    • افراد آنلاین : 0
    • بازدید امروز : 285
    • بازدید دیروز : 179
    • بازدید این هفته : 2305
    • بازدید این ماه : 11656
    • بازدید کل : 2160392
    • ورودی موتورهای جستجو : 17382
    • تعداد کل مطالب : 3241


    عنوان محصول چهارم

    توضیح محصول
    توضیح محصول
    توضیح محصول

    عنوان محصول چهارم

    توضیح محصول
    توضیح محصول
    توضیح محصول

    عنوان محصول چهارم

    توضیح محصول
    توضیح محصول
    توضیح محصول

    دق کاغذ نگیرید لطفا!
    بازديد : iconدسته: یادداشت ها

    نویسنده :اعلم، هوشنگ؛

    خرداد ۱۳۹۸- شماره ۱۳۸ ‏(۲ صفحه – از ۶ تا ۷)

    دق کاغذ نگیرید لطفا

    چند دهه‌اي است که کار فرهنگ بيش و کم به خنس خورده است و به تعلل و تعطيل گذشته. کنشگران فرهنگي از نويسنده و شاعر و روزنامه‌نگار تا موسيقي‌دان و فيلم‌ساز و ياران صحنه، همه خو کرده‌اند به کژدار و مريز از سر اجبار و سرگردان در اين تعطيل و تعلل ياس‌آور پس در غيبت انديشه و انديشه‌ورزي «که نخبه کار، توليد گران واقعي فرهنگ است» مردم هم در خواب قيلوله، هر سنگ‌ريزه‌ي رنگين مبتذل را، مرواريد غلطان و گوهر ناياب گرفته‌اند، چنان که دخترکان شهر، بدل ساخته‌هاي زينتي را به پندار جواهر، بر دست و گوش و گردن خود مي‌آويزند.

    در اين اوضاع و احوال است که باران رحمت هم مي‌بارد و تحريم‌ها از يک سو و طرح‌هاي نبوغ‌آساي نابغه‌گان هم‌وند، از سوي ديگر، کاغذ را که اصلي‌ترين نياز اهل و عرصه فرهنگ است به زعفران قاينات و فيروزه‌ي نيشابور و عقيق يماني تبديل مي‌کند و اين يعني قرائت الف و لام الحمد بر بالين فرهنگ محتضر. و کتاب‌هاي درسي مدرسه و دانشگاه شايد، مقدمه‌ي رجعتي ديگر به آن قديم نديم و روزگاري که لابد مشق آيات و ادعيه بر سنگ صيقل يافته مي‌نوشتند و باز مي‌شستند و باز مي‌نوشتند تا آراسته شوند به زيور علم!چند دهه‌اي است که کار فرهنگ بيش و کم به خنس خورده است و به تعلل و تعطيل گذشته. کنشگران فرهنگي از نويسنده و شاعر و روزنامه‌نگار تا موسيقي‌دان و فيلم‌ساز و ياران صحنه، همه خو کرده‌اند به کژدار و مريز از سر اجبار و سرگردان در اين تعطيل و تعلل ياس‌آور پس در غيبت انديشه و انديشه‌ورزي «که نخبه کار، توليد گران واقعي فرهنگ است» مردم هم در خواب قيلوله، هر سنگ‌ريزه‌ي رنگين مبتذل را، مرواريد غلطان و گوهر ناياب گرفته‌اند، چنان که دخترکان شهر، بدل ساخته‌هاي زينتي را به پندار جواهر، بر دست و گوش و گردن خود مي‌آويزند. در اين اوضاع و احوال است که باران رحمت هم مي‌بارد و تحريم‌ها از يک سو و طرح‌هاي نبوغ‌آساي نابغه‌گان هم‌وند، از سوي ديگر، کاغذ را که اصلي‌ترين نياز اهل و عرصه فرهنگ است به زعفران قاينات و فيروزه‌ي نيشابور و عقيق يماني تبديل مي‌کند و اين يعني قرائت الف و لام الحمد بر بالين فرهنگ محتضر. و کتاب‌هاي درسي مدرسه و دانشگاه شايد، مقدمه‌ي رجعتي ديگر به آن قديم نديم و روزگاري که لابد مشق آيات و ادعيه بر سنگ صيقل يافته مي‌نوشتند و باز مي‌شستند و باز مي‌نوشتند تا آراسته شوند به زيور علم!

    سال پيش در چنين ايامي بهاي کاغذ به هر کيلو چيزي حدود چهل، پنجاه تومان بود و امروز چيزي در حد پانصد و ششصد و شايد تا في الحال و چاپ اين وجيزه بالا و بالا تر هم باشد، الله واعلم.

    اما اگر الف اول اين تعزيه را تحريمگران نوشتند به فرمايشات! اهل خرد داخلي نسخه نوشته را ويراستند. و در بند اول چوب حراج بر خزانه ارزي زدند و دلار پانزده هزار توماني دادند به چهار هزار و دويست تومان که، خلايق! بشتابيد به ياري فرهنگ و ناگهان چنان گرديد که هر شاگرد حجره‌اي در بازار کاغذ و هر بازاري ديگر تا گذر پستايي‌سازان دل باخته فرهنگ و واردات کاغذ شدند و به حد توان و کفايت توصيه‌ها، ارز چهار هزار و دويست تومان گرفتند تا کاغذ ارزان بياورند و ارزان وارد بازار کنند. اما تا خبر در بوق شد، فال کاغذي حافظ از هزار به دوهزار رسيد و فالنامه فروش‌ها به مدد هوش دريافتند صداي سرنايي که از سر گشادش در آن دميده‌اند شب به نيمه نرسيده فغان ناشر و روزنامه‌دار و «روزنامه‌نگاران بعدا مازاد بر نياز!» را درخواهد آورد که در آورد.

    … و اما نقل است که تاجران فرهنگ و اربابان کاغذ چنان دست پاچه، نشاني مقصد دادند به کاغذ فروشان در بلاد خارجه که حجمي انبوه از آن کاغذها به مقاصد ديگر رفت و همسايگان را در شمال و غرب و شرق مغروق کرد در شعف! و در حال اهل فرهنگ را بشارت دادند در اين‌جا که کاغذ ارزان در راه است. و راه يا به پسله‌ها و انبارهايي مي‌رفت دربسته، که گاه از پنجره‌اش، بندبندي بيرون مي‌آمد شبانه! و به قيمت ارز آزاد که: اين، آن نيست و خريد قبل است و «کاغذ پنجره‌اي!» به کيلويي چهارصد تومان چوب حراج!! خورد و تا پانصد و ششصد و هفتصد رسيد. که شايد شندرغازي  فراهم آيد و صرف خريد پورشه‌ها و لامبورگيني‌هاي ديگر شود يا دست پايين تر تبديل به احسن کردن حساب‌هاي بانکي بعضي و خانه‌ها و ويلاهاي بعضي ديگر و زمزمه همچنان در افواه، ‌اين بود. که کاغذ در راه است! و اهالي چاپ و نشر و مطبوعات هاج و واج تماشاگر بازار چراغاني شده‌ي تاجران نوآمده کاغذ و اربابان اصلي فرهنگ! و چراغ‌ها که روشن‌تر شد، به ناگهان پاي تعزيرات کشيده شد به معرکه که اين چه حکايتي است!! و کجا رفت آن همه ارز و چه شد کاغذ ارزان؟ و به شبانه‌اي انبار، پشت انبار کشف شد پر از کاغذهاي وارد شده با ارز جهانگيري و در حال فروش به قيمت ارز ميدان فردوسي و استانبول. و هاج و واجان همچنان به هاج و واجي مشغول و ضجه و ناله و التماس و التجا براي تهيه کاغذ ارزان و چاپ کتاب. در اين احوال روزنامه و مجله و کتاب گران‌تر شد به اجبار، چرا که در اين هيرووير، تاج گراني کاغذ بر سر زينک و مرکب و ديگر ملزومات چاپ هم نشسته بود و چاپخانه‌داران هم به ناچار قيمت را بالا بردند و هياهويي بود تماشايي، در اين هياهو متوليان دولتي فرهنگ در وزارت عاليه ارشاد همه آماج اعتراض ولابد در جست‌جوي خاکي که اهل نشر و مطبوعات بر سر بريزند و به حيرت و حيراني از اتاقي به اتاق ديگر دوان و از جلسه‌اي به جلسه بعد، روان براي نوشيدن چاي، شايد که گرهي گشوده شود از  کلاف هزار گره و کالايي که به قاعده بايد مصرف بيشترش در عرصه‌ي فرهنگ باشد. حصه‌اي به اهل و عرصه‌ي فرهنگ برسد و  در اين حال جمعي در حال زمزمه کردن سوره‌ي الرحمن به پيشواز مجلس ختم  هر چه کالاي فرهنگي کاغذي است و هيچ‌کس در اين ميانه نگفت يا شايد گفتند و کسي نشنيد که دولت چه کاره بوده است اين وسط که در تصميمي نبوغ‌آسا ارز پانزده هزار تومان بازار را به چهار هزار و دويست تومان براي واردات کاغذ به دست جمعي از جماعت اهل بخيه و بخايا! سپرد و بعد يادش رفته که سراغ کاغذ وارد شده را بگيرد که کجا رفت و به دست کدام مصرف‌کننده رسيد، که همچنان در بازار ناياب ماند و گران و تا برخي از اهل نشر و مطبوعات نگفتند و نپرسيدند کاغذها کو؟ و تا رهبر انقلاب دستور نداده بودند مشکل کاغذ بايد حل شود، پرسشي به خاطر خطير هيچ زعيمي خطور نکرد و کو، کويي برنخاست و آن‌گاه که امر آمد  و به تکاپو دويدند از سويي به سويي و ناگهان مفتاح حل مشکل پديد آمد. کاغذ مي‌دهيم به سهميه براي هر نشريه‌اي و ارزان به قيمت همان ارز چهار هزار و دويست. اما…. نه به ناشر و مطبوعاتي که البته پاک دستند. اما اهل فرهنگ‌اند آدمند و شير خام خورده!! لاجرم احتياط  در اين مقوله واجب که مبادا کاغذ را نقد کنند به هواي لامبورگيني يا بليطي به مقصد کانادا و گول شيطان بخورند… پس محض محکم کاري، کاغذ را به چاپخانه مي‌دهيم و هر نشريه که با سهميه‌ي کاغذش – که در يد چاپخانه‌دار است – چاپ شد، گواهي بياورد از چاپخانه‌دار و تاييديه و ممهور به مهر و امضا که کاغذ به مصرف اصل رسيد و در هر چاپخانه هم لابد يک مامور براي نظارت بر صحت اين مصرف! و هوار، هوار که برآمد از جماعت هاج و واج فرهنگي که مگر ما علي باباييم يا هم مسلک خاوري و خاوريان؟ کاعذ را ول کردند و زينک را چسبيدند! که آن نه! اين را مي‌دهيم به چاپخانه که ببينيم چيزي چاپ مي‌شود. يا نه! و البته نگفتند که يک پاسبان مقيم در دفتر کار هر ناشر و روزنامه‌دار و مجله درآر مشنگولي خواهيم نشاند براي حراست از منافع ملي! و پاکداشت اهل فرهنگ که صد البته پاک‌اند اما از قديم گفته‌اند کار عيب نمي‌کند از محکم‌کاري. و بدينسان رسيديم به حال و اکنون که حواله‌اي داده‌اند به دست برخي از اهل نشر تا کاغذ معهود برسد و بدهند و برخي نيز کاغذي و کاغذکي گويا گرفته‌اند و گره از کار فرهنگ در حال گشوده شدن است که تجربه نشان داده خارها گل مي‌شود، اما به صبر! و هر گرهي هرچه کور، گشوده خواهد شد سر انجام، چنان که گره از کار بسياري از جماعت دريافت-کننده ارز چهار هزار و دويست توماني گشوده شد و چنان برکتي داشت که شمار بسياري از مردان ايستاده و نشسته در پياده‌روهاي ميدان فردوسي و چهار راه استانبول هم به نوايي رسيدند و تاجران نوآمده هم دشتي کردند در اين بازار کساد و بسا که عمده سهمي از ارزهاي چهار هزار و دويست توماني که بايد مي‌رفت و کاغذ مي‌آورد، اصلا نرفت و کسي هم پايي نشد که چه شد آن ارز بي زبان و چه خريديد؟ چه آورديد؟ و کجا برديد و لابد پاپي هم که مي‌شدند بدهکار بودند که، ارز مملکت را بدهيم به خارجي و خوارج که چه بشود؟ کاغذ بياوريم که روزنامه و مجله چاپ کنند و کسي بخواند يا نخواند؟! پس فضاي مجازي را براي چه ساخته‌اند؟ و چرا نبايد کتاب و نشريه برود در فضاي مجاز؟ و البته چنين هياهويي پُربدک هم نخواهد بود در دفاع و پشتيباني از آن دسته مسئولين شيفته فضاي مجازي‌ که سال‌هاست به فرمايش اين نظريه مشغول‌اند که جمع کنيد بساط سنتي کتاب و مجله و روزنامه کاغذي را که در قرن ۲۱ مايه آبروريزي است! برويد و هرچه فرمايش داريد در فضاي مجازي بفرماييد ما که نمي‌خوانيم و شما هم بيخود دق کاغذ نگيريد لطفا!

    سال پيش در چنين ايامي بهاي کاغذ به هر کيلو چيزي حدود چهل، پنجاه تومان بود و امروز چيزي در حد پانصد و ششصد و شايد تا في الحال و چاپ اين وجيزه بالا و بالا تر هم باشد، الله واعلم.

    اما اگر الف اول اين تعزيه را تحريمگران نوشتند به فرمايشات! اهل خرد داخلي نسخه نوشته را ويراستند. و در بند اول چوب حراج بر خزانه ارزي زدند و دلار پانزده هزار توماني دادند به چهار هزار و دويست تومان که، خلايق! بشتابيد به ياري فرهنگ و ناگهان چنان گرديد که هر شاگرد حجره‌اي در بازار کاغذ و هر بازاري ديگر تا گذر پستايي‌سازان دل باخته فرهنگ و واردات کاغذ شدند و به حد توان و کفايت توصيه‌ها، ارز چهار هزار و دويست تومان گرفتند تا کاغذ ارزان بياورند و ارزان وارد بازار کنند. اما تا خبر در بوق شد، فال کاغذي حافظ از هزار به دوهزار رسيد و فالنامه فروش‌ها به مدد هوش دريافتند صداي سرنايي که از سر گشادش در آن دميده‌اند شب به نيمه نرسيده فغان ناشر و روزنامه‌دار و «روزنامه‌نگاران بعدا مازاد بر نياز!» را درخواهد آورد که در آورد.

    … و اما نقل است که تاجران فرهنگ و اربابان کاغذ چنان دست پاچه، نشاني مقصد دادند به کاغذ فروشان در بلاد خارجه که حجمي انبوه از آن کاغذها به مقاصد ديگر رفت و همسايگان را در شمال و غرب و شرق مغروق کرد در شعف! و در حال اهل فرهنگ را بشارت دادند در اين‌جا که کاغذ ارزان در راه است. و راه يا به پسله‌ها و انبارهايي مي‌رفت دربسته، که گاه از پنجره‌اش، بندبندي بيرون مي‌آمد شبانه! و به قيمت ارز آزاد که: اين، آن نيست و خريد قبل است و «کاغذ پنجره‌اي!» به کيلويي چهارصد تومان چوب حراج!! خورد و تا پانصد و ششصد و هفتصد رسيد. که شايد شندرغازي  فراهم آيد و صرف خريد پورشه‌ها و لامبورگيني‌هاي ديگر شود يا دست پايين تر تبديل به احسن کردن حساب‌هاي بانکي بعضي و خانه‌ها و ويلاهاي بعضي ديگر و زمزمه همچنان در افواه، ‌اين بود. که کاغذ در راه است! و اهالي چاپ و نشر و مطبوعات هاج و واج تماشاگر بازار چراغاني شده‌ي تاجران نوآمده کاغذ و اربابان اصلي فرهنگ! و چراغ‌ها که روشن‌تر شد، به ناگهان پاي تعزيرات کشيده شد به معرکه که اين چه حکايتي است!! و کجا رفت آن همه ارز و چه شد کاغذ ارزان؟ و به شبانه‌اي انبار، پشت انبار کشف شد پر از کاغذهاي وارد شده با ارز جهانگيري و در حال فروش به قيمت ارز ميدان فردوسي و استانبول. و هاج و واجان همچنان به هاج و واجي مشغول و ضجه و ناله و التماس و التجا براي تهيه کاغذ ارزان و چاپ کتاب. در اين احوال روزنامه و مجله و کتاب گران‌تر شد به اجبار، چرا که در اين هيرووير، تاج گراني کاغذ بر سر زينک و مرکب و ديگر ملزومات چاپ هم نشسته بود و چاپخانه‌داران هم به ناچار قيمت را بالا بردند و هياهويي بود تماشايي، در اين هياهو متوليان دولتي فرهنگ در وزارت عاليه ارشاد همه آماج اعتراض ولابد در جست‌جوي خاکي که اهل نشر و مطبوعات بر سر بريزند و به حيرت و حيراني از اتاقي به اتاق ديگر دوان و از جلسه‌اي به جلسه بعد، روان براي نوشيدن چاي، شايد که گرهي گشوده شود از  کلاف هزار گره و کالايي که به قاعده بايد مصرف بيشترش در عرصه‌ي فرهنگ باشد. حصه‌اي به اهل و عرصه‌ي فرهنگ برسد و  در اين حال جمعي در حال زمزمه کردن سوره‌ي الرحمن به پيشواز مجلس ختم  هر چه کالاي فرهنگي کاغذي است و هيچ‌کس در اين ميانه نگفت يا شايد گفتند و کسي نشنيد که دولت چه کاره بوده است اين وسط که در تصميمي نبوغ‌آسا ارز پانزده هزار تومان بازار را به چهار هزار و دويست تومان براي واردات کاغذ به دست جمعي از جماعت اهل بخيه و بخايا! سپرد و بعد يادش رفته که سراغ کاغذ وارد شده را بگيرد که کجا رفت و به دست کدام مصرف‌کننده رسيد، که همچنان در بازار ناياب ماند و گران و تا برخي از اهل نشر و مطبوعات نگفتند و نپرسيدند کاغذها کو؟ و تا رهبر انقلاب دستور نداده بودند مشکل کاغذ بايد حل شود، پرسشي به خاطر خطير هيچ زعيمي خطور نکرد و کو، کويي برنخاست و آن‌گاه که امر آمد  و به تکاپو دويدند از سويي به سويي و ناگهان مفتاح حل مشکل پديد آمد. کاغذ مي‌دهيم به سهميه براي هر نشريه‌اي و ارزان به قيمت همان ارز چهار هزار و دويست. اما…. نه به ناشر و مطبوعاتي که البته پاک دستند. اما اهل فرهنگ‌اند آدمند و شير خام خورده!! لاجرم احتياط  در اين مقوله واجب که مبادا کاغذ را نقد کنند به هواي لامبورگيني يا بليطي به مقصد کانادا و گول شيطان بخورند… پس محض محکم کاري، کاغذ را به چاپخانه مي‌دهيم و هر نشريه که با سهميه‌ي کاغذش – که در يد چاپخانه‌دار است – چاپ شد، گواهي بياورد از چاپخانه‌دار و تاييديه و ممهور به مهر و امضا که کاغذ به مصرف اصل رسيد و در هر چاپخانه هم لابد يک مامور براي نظارت بر صحت اين مصرف! و هوار، هوار که برآمد از جماعت هاج و واج فرهنگي که مگر ما علي باباييم يا هم مسلک خاوري و خاوريان؟ کاعذ را ول کردند و زينک را چسبيدند! که آن نه! اين را مي‌دهيم به چاپخانه که ببينيم چيزي چاپ مي‌شود. يا نه! و البته نگفتند که يک پاسبان مقيم در دفتر کار هر ناشر و روزنامه‌دار و مجله درآر مشنگولي خواهيم نشاند براي حراست از منافع ملي! و پاکداشت اهل فرهنگ که صد البته پاک‌اند اما از قديم گفته‌اند کار عيب نمي‌کند از محکم‌کاري. و بدينسان رسيديم به حال و اکنون که حواله‌اي داده‌اند به دست برخي از اهل نشر تا کاغذ معهود برسد و بدهند و برخي نيز کاغذي و کاغذکي گويا گرفته‌اند و گره از کار فرهنگ در حال گشوده شدن است که تجربه نشان داده خارها گل مي‌شود، اما به صبر! و هر گرهي هرچه کور، گشوده خواهد شد سر انجام، چنان که گره از کار بسياري از جماعت دريافت-کننده ارز چهار هزار و دويست توماني گشوده شد و چنان برکتي داشت که شمار بسياري از مردان ايستاده و نشسته در پياده‌روهاي ميدان فردوسي و چهار راه استانبول هم به نوايي رسيدند و تاجران نوآمده هم دشتي کردند در اين بازار کساد و بسا که عمده سهمي از ارزهاي چهار هزار و دويست توماني که بايد مي‌رفت و کاغذ مي‌آورد، اصلا نرفت و کسي هم پايي نشد که چه شد آن ارز بي زبان و چه خريديد؟ چه آورديد؟ و کجا برديد و لابد پاپي هم که مي‌شدند بدهکار بودند که، ارز مملکت را بدهيم به خارجي و خوارج که چه بشود؟ کاغذ بياوريم که روزنامه و مجله چاپ کنند و کسي بخواند يا نخواند؟! پس فضاي مجازي را براي چه ساخته‌اند؟ و چرا نبايد کتاب و نشريه برود در فضاي مجاز؟ و البته چنين هياهويي پُربدک هم نخواهد بود در دفاع و پشتيباني از آن دسته مسئولين شيفته فضاي مجازي‌ که سال‌هاست به فرمايش اين نظريه مشغول‌اند که جمع کنيد بساط سنتي کتاب و مجله و روزنامه کاغذي را که در قرن ۲۱ مايه آبروريزي است! برويد و هرچه فرمايش داريد در فضاي مجازي بفرماييد ما که نمي‌خوانيم و شما هم بيخود دق کاغذ نگيريد لطفا!


    iconادامه مطلب

    

    __(Comments are closed.,'kubrick')

    
    Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY