هوشنگ اعلم، یادداشت: تهران شهر عجیبی است. شهری که براساس سجل تاریخیاش دهی در شمال ری بوده است. دهی ویرانه که مردمانش در بیغولههایی غار مانند زندگی میکردند و به روایتی ریزهخوار سفره مردمان دیگر دهات و شهرها بودند و چپاولگر داشتههای دیگران. اینکه این روایت تا چه حد درست باشد یا نباشد، در اینکه تهران دهی بوده است در اطراف ری که شهریآباد بوده و صاحب شوکت و نام چیزی از ارزش تهران به عنوان شهری که در پانصد سال اخیر پاگرفت و شد شهری بزرگ و رسید به پایتختی ایران و جایگزین ری و تیسفون و به عنوان پایتخت نمی-کاهد. اینکه چرا تهران از زمان صفویه به عنوان منطقهای پراهمیت مورد توجه قرار گرفت و شاه طهماسب آن را به عنوان منطقهای که از نظر نظامی حایز اهمیت بود.
مورد توجه قرار داد و ژن نظامی در آن بنا کرد. بحثی مفصل میطلبد که از حوصله این مقال بیرون است. اما بعد از دوران صفوی نخستین بار آغا محمدخان بود که تهران را به پایتختی برگزید و از آن پس تهران آرام، آرام پوست انداخت و در پی کودتای ۱۲۹۹ و روی کار آمدن سلسه پهلوی، رو به توسعه و آبادانی گذاشت. توسعهای که در طی شانزده سال سلطنت پهلوی اول زیرساختهای آن تا حد زیادی فراهم شد و در عصر پهلوی دوم که به قولی زمان نازک کاری بود. شهر تهران شهری شد تا حدی شبیه شهرهای بزرگ جهان و مظاهر مدرنیته یکی پس از دیگری در این شهر سربرآورد و تهران روز به روز گستردهتر شد رنگ و لعاب گرفت. هرچند که در زیر این رنگ و لعاب و نازککاریها و بزک دوزکها، تهران هنوز و همچنان قریهای بود در نزدیکی ری! با همان فرهنگ و مردمانی با همان منش و خلق و خو البته با گسترش آموزش و توسعه مدارس و دانشگاهها شمار با سوادان شهر افزایش یافت و رفتو آمد مردمان عادی به فرنگ و دیدن مظاهر مدرنیته سبب شد که در ظاهر مدرنتر شویم اما خلق و خویمان و منش و رفتارمان چندان تغییری نکرد و همان بودیم که پیشتر از آن در زمان قاجار و حتی پیشتر بودیم. فقط سر و ظاهرمان تغییر کرد و به اصطلاح فرنگی شدیم و متمدن. لباده را از تنمان درآوردیم و و کت و شلوار پوشیدیم. چادر و حجاب را برداشتیم و زنان و دخترانمان شدند شبیه زنان فرهنگ اتومبیل آمد و تلفن و رادیو و تلویزیون و هر آنچه که نماد زندگی غربی بود. اما با هیچکدام از اینها برخوردی عمیق و از سر شناخت نداشتیم و تنها مصرفکننده بودیم. بی که به درستی فرهنگ کنار آمدن با این ابزارهای تکنولوژیک و مظاهر تمدن غربی را شناخته باشیم و به آن عمل کنیم و شاید همین مسئله سبب شد که زندگی دوگانهای هم داشته باشیم. زندگی در قاب شخصیتی که خود سنتی ما بود و زندگی در فرم و غالب فرنگی و آونگ شدیم در تضادی غریب، تضادی که هنوز و همچنان هست و آزاردهنده است. اگرچه در میان قشر تحصیل کرده و جوان این واقعیت شناخته شده است که برای زندگی در شهر باید شهری گری را بیاموزیم و برای بهرهوری درست از تکنولوژی باید فرهنگ آن را یاد بگیریم و پوست بیاندازیم و بدون آنکه اصالتها و ارزشهای فرهنگی خود را کنار بگذاریم با قواعد و اصول و زندگی مدرن آشنا شویم و بپذیریم که در قرن بیست و یکم نمیتوان با رفتاری که در قرن هیجدهم و نوزدهم داشتهایم زندگی کنیم و به شکلی زندگی و رفتار کنیم که پدران و پدربزرگهایمان در عصر قاجار و قبل از آن در دهی که در نزدیکی ری بود زندگی و رفتار میکردند. و شاید به همین دلیل لازم است که گذشته تهران را به عنوان شهری که درست یا غلط الگوی شهرهای دیگر این سرزمین است بکاویم و بیشتر درباره این گذشته و شیوه زندگی در زمانهای سپری شده بدانیم و برای این کاویدن باید دفتر گذشتههای این شهر را ورق بزنیم.
خیابان به خیابان، کوچه به کوچه و خانه به خانه و در هر گوشهای که نشان از تهران قدیم دارد قدم بزنیم و با نگاهی از سرشناخت شیوه زندگی در دوران سپری شده را بکاویم و با این هدف بود که به سراغ خیابان ناصرخسرو رفتیم، نخستین خیابان تهران که وقتی، سلطان صاحبقران! تصمیم گرفت نماد قدرتش را بیشتر به رخ بکشد در کنار خندقی که در سمت شرق ارگ سلطنتی حفر شده بود برای ممانعت از هجوم مهاجمان به قلعه نظامی زمان صفویه که بعدها ارگ حکومتی شد، کاخ شمسالعماره را بسازد آن خندق پر شد. و در محل آن مسیری به وجود آمد که شد معبری در حد فاصل ارگ سلطنتی با محلهای از محلات اعیاننشین دارالخلافه یعنی عودلاجان و همین مسیر بعدها به خیابان تبدیل شد. خیابان «ناصریه» نامی که با روی کار آمدن پهلوی تغییر کرد و شد ناصرخسرو.
در آن روزگار این اولین خیابان تهران که به مرور آبادتر شد و محلی شد برای بسیاری از مشاغل و مظاهری که بعدها به عنوان نخستین مظاهر مدرنیته با آن روبرو شدیم اولین داروخانه، اولین عکاسخانه، اولین پایانه مسافربری با اتوبوس که وسیله نقلیهای جدید بود. اولین کتابفروشی متفاوت با کتابفروشیهای پیش از آن، اولین مدرسه و کالج به سبک فرنگی که البته پیش از احداث ناصریه در شمال شرقی ارگ سلطنتی ساخته شده بود. دارالفنون و … و بسیاری از مشاغل و فعالیتهای دیگر که هر کدام آغازی بودند برای حرکت به سوی آنچه امروز می-شناسیم و شاید این کندوکاو به ما بگوید، جدا از تغییرات ظاهری که در شکل زندگی ما و این خیابان اتفاق افتاده و جدا از تغییر ابزارهای زیستی، خودمان تا چه حد تغییر کردهایم.
واقعیت چنان که گفتم این است که ما ایرانیها در طول یکصد و بیست سی سال اخیر به رغم تغییرات بسیاری که در شکل و شیوه زندگی و آداب لباس پوشیدن و خورد و خوراک رفتارهای اجتماعیمان به تقلید از مردمان فرنگ به وجود آمده و حتی شیوهی گفتار و نوشتارمان را هم دگرگون کرده. نتوانستهایم با مظاهر زندگی مدرن و هر آنچه از غرب به عاریت گرفتهایم به درستی همساز و همراه شویم و به معنای روشن در تقابل با مظاهر مدرنیته و هر آنچه از غرب آمده است فقط مصرفکننده بودهایم بی آنکه حتی به درستی شیوه درست این مصرف را بدانیم.
علت این امر شاید به گذشته و تاریخ ما برمیگردد و آنچه در طول تاریخ بر سرمان آمده است و اینکه پیوسته در معرض هجوم اقوام گوناگون به این سرزمین بودهایم. از شرق و غرب و شمال و جنوب و جز در مقاطعی از تاریخ تا آمدهایم که خودمان باشیم و بدانیم چه میکنیم و چه باید کرد. هجوم دیگری بوده است و حاکمیتی دیگر که بنابر باورها و فرهنگ خود ما را محکوم به پذیرش آنچه خود میخواسته کرده است و درواقع در طول تاریخ ما همیشه میهمان! و نه میزبان مهاجمانی بودهایم که شکل و شیوه زندگی خود را بر ما حاکم کردهاند و شاید از همانجا باشد که مجبور شدیم به «پخته خواری» به معنای خوردن هر آنچه برایمان حاضر کردهاند. بدون آنکه چندان نقشی در مهیا کردن آن داشته باشیم و بی که به چند و چون چرایی آنچه به خوردمان میدهند فکر کنیم.
عربها که آمدند. فرهنگ و باور خودشان را برایمان آوردند و شیوه رفتار و کردار و حتی نوع خورد و خوراکشان را هرچند که ما پیش از آن خود فرهنگ و شیوههایی داشتیم که ایرانی بود و شاید به دلیل نارضایتی از آنچه داشتیم در برابر حکومت ساسانیان سر به عصیان برداشتیم. مغولها که آمدند. همین شد به گونهای دیگر و بعدتر و پیشتر از اینها همهی آنها که آمدند و باورها و خواستهها و سلایقشان را پذیرفتیم. بی که تلاشی داشته باشیم برای شناخت و درک بیشتر شیوههای نوآمده و تنها کاری که کردیم شکل مصرف را به میل خودمان تغییر دادیم و حتی نگفتیم و ندانستیم که این شکل و شیوه مصرف با آنچه در خاستگاه آن پدیده نوآمده بوده است و لازمه مصرف درست همخوانی دارد یا نه.
و چنین بود که ما مصرفکننده شدیم و مصرفکننده ماندیم بیهیچ مقاومت و پرسشی و بی-هیچ تلاشی که ما هم مولد باشیم و دیگران مصرفکننده و بدا که عادت به پختهخواری همچنان در فرهنگ ما ماندگار شد و به دوران مدرنیته هم که رسیدیم مظاهر این نو شدن و مدرن! شدن را به عاریت گرفتیم با ولعی سیریناپذیر و مصرف و مصرف هرچه بیشتر. آنقدر که در بسیاری از موارد بر صاحبان اصلی آنچه مصرف کردیم پیشی گرفتیم اما بیشناخت!
از ورود اتومبیل به اینجا بیش از هشتاد سال گذشته است در این هشتاد و چند سال مدرنترین اتومبیلها را گرفتیم و زیر پایمان انداختیم و حتی به تقلید اتومبیل هم ساختیم! و با تمام توان تلاش کردیم زیرساختهای لازم را برای استفاده هرچه بیشتر و البته نه بهتر از این وسیله تقلید مدرن فراهم کنیم صاحب جاده و اتوبان شدیم پارکینگ ساختیم و …
اما هیچگاه به فکر آموختن فرهنگ استفاده از این وسیله نیفتادیم و فقط مصرف کردیم و می-کنیم و در همهی زمینههای دیگر هم همین بوده است. و عادت به پختهخواری همهی زندگی ما را پر کرده است. از طرز لباس پوشیدنمان که به سلیقه دیگران است در آن سوی آبها و تا نوع و شکل و شیوه غذا خوردنمان و حتی شکل حرف زدنمان و اینها همه ظاهرمان را تغییر داده است. بی آنکه «من» تاریخیمان تغییر کرده باشد و ما هنوز و همچنان همانهایی هستیم که صد سال پیش و پیشتر از آن بودیم. خودم را میگویم، روستانشینی که شهرنشین شدهام با رخت و لباس و ظاهری شهرنشینانه و آنچه از گذر چندین دههی اخیر نصیب بردهام. مصرف بیشتر بوده است و پختهخواری بیشتر بی آنکه بدانم، آن پختهای که به خوردم میدهند چیست و چگونه باید خورد و به فکر بیافتم که شاید حالا نوبت به پخت و پز من رسیده باشد. منی که همچنان «من» هستم
به خودخواهی.
شاید درست این باشد که نگاه کنیم به آنچه در دوره قاجار بودیم و مقایسه آن با امروزمان و اینکه باورها و کنشهایمان چهقدر تغییر کرده است حتی در میان قشر صاحب اندیشه و تحصیل کرده که البته در آن زمان هم بودند فرهیختهگان و تحصیل کردههایی که چشم به آینده داشتند و از ضرورت تغییر میگفتند و امروز هم به نسبت گذشت زمان و افزایش جمعیت شاید شمار چنین کسانی در میان ما به همان اندازه گذشته باشد و شاید هم کمتر. اما اکثریت ما با همان چشمی به زندگی و امروز و فردا نگاه میکنیم و شیوهی زندگی و رفتارمان همان است که پدرانمان داشتند و همانگونه که آنها در ناصرخسرو به تماشای مظاهر مدرنیته می-رفتند با شگفتی خواستار همهی آن مظاهر بودند ما نیز همچنان تماشاگری ذوق زدهایم اما…
شاید، فقط شاید نگاهی به گذشته از روزنهای که به سوی اولین خیابان تهران و آنچه برای نخستین بار در این خیابان دیده شد، تلنگری باشد به اندیشههایمان که آگاهانهتر به امروز و فردا نگاه کنیم و آنی باشیم که باید و نه آنکه امروز هستیم.