در این مطلب میتوانید متن کامل هشتاد و سومین شماره ماهنامه آزما را مشاهده کنید.
فهرست هشتاد و سومین شماره ماهنامه آزما
- از فرانکلین تا خشم و هیاهو و بی بی سی
- با چشمان تو خواهد نگریست
- بر مدار حیرانی تا نقطه صفر…
- به حداقل ها عادت کرده ایم
- بیژن جلالی
- تاریخ بدون باستان شناسی
- تلخ است حس دوباره ندیدنش
- جنشی کوچک برای مردی بزرگ
- خاطرات کوچک آقای نویسنده
- داستان نویسی در بحران
- داستان نویسی، در بحران مرگ و زندگی
- راسته کتاب و فرهنگ یک رویای خوش
- روشنفکر، مصلح اجتماعی نیست
- رویداد
- سال بد و ماه بدتر، امیدهای تازه برای خانواده تاتر
- سیرسیرک
- شبه فیلم و ابتذال در سینما
- شعر خودمان
- شهرزاد، و آینه ای روبرو شیرینی شارپی
- فعال سازی قرائت مفهوم هگلی زبان شناسی بافت اخلاقیت
- نوبل ادبی، بعد از بیست سال برای ترانسترومر
بازخوانی
” وقتی از ایران رفتم نیما را نمی شناختم. وقتی هم که بر گشتم به علت آشنایی که با شعر نوی صد سال اخیر فرانسه پیدا کرده بودم ، برخوردم با نیما کشف مهمی نبود. باید بگویم که برخوردم با نیما به عنوان شاعر همیشه برایم خسته کننده بوده و طبعا تأثیر نیما در مورد من اصولا وطرح نیست.”
بیژن جلالی
محمدعلی شاکری یکتا
این اعتراف صادقانه برای کسانی که نمی خواهند همه ی زوایای شناخته و ناشناخته ی شعر معاصر فارسی را بکاوند ناگوار است. مگر می شود شاعر نوگرا باشی واز نیما تأثیری در کارهایت دیده نشود؟ برای این نگارنده که می کوشد گاهی به این زوایا سرک بکشد، چنین سخنی نه تنها ناخوشایند نیست، بلکه خیلی شیرین و دلچسب است. گرچه زاویه ی نگاه امثال من به شعر با زاویه ی نگاه شاعرانی چون زنده یاد بیژن جلالی بسیار متفاوت است.
بیژن جلالی از انگشت شمار شاعرانی است که برای شناختن کارهایش باید ذهن خود را پیش از آن که غُل غُل کند، از روی اجاق یک سونگری برداریم و به این واقعیت تن در دهیم که دنیای درون انسان ها بسیار پیچده تر و شگفت انگیزتر از تمام آن پیشداوری هایی است که چون قالب های از پیش ساخته شده در ذهن ما تعبیه شده اند. به ویژه درباره ی کسانی که خلاف آمد عادت زنده گی می کنند و در گیر و دار غوغاگری ها، سکوت رساترین فریادشان است. این درونگرایی خلاق را نبایست با معیارهای کوچک و حقیری سنجید که مثل برفاب های آخر زمستان به تابش بی رمق آفتاب از پس ابر، آب می شوند.
انسان هایی از این دست انگشت شمارند .اینان مثل نور به زوایای تاریک زنده گی می تابند و با خلاقیتی بی ادعا آثاری از خود باز می گذارند و می روند. بیژن جلالی یکی از این انگشت شماران در شعر امروز است. انگار همیشه با کفشی کتانی از کوچه پس کوچه های شهر، سربه زیر و مهربان می گذرد ولی کسی صدای پایش را بر سنگفرش زمخت نمی شنود.
**
بیژن جلالی به روایت کامیار عابدی ” آخرین شب آبان ۱۳۰۶ ” (۳۰ آبان ) به دنیا آمد. در خیابان پاریس ، حوالی خیابان جامی. انگار بند ناف این نوزاد را از همان لحظه های آغاز زنده گی با نام پاریس بریده اند ، شهری که بعدها در سرنوشت او نقشی کلیدی را بازی می کند. از تبار پدری و مادری، ریشه در اشرافیت دوران قاجار دارد. مخصوصا نیای مادری اش رضا قلی خان هدایت و کما ل خجندی هر دو در ادب عهد قاجار از نام آورانند. دایی اش، صادق هدایت هم که معرف حضور است.
بیژن دوران دبستان را در تبریز گذراند. دبیرستان راهم با گرفتن دیپلم طبیعی در تهران تمام کرد و در دانشگاه تهران در رشته ی فیزیک ادامه ی تحصیل داد. در آزمون اعزام دانشجو پذیرفته شد و راهی فرانسه شد تا در “تولوز”، علوم طبیعی بخواند. پس از پنج سال اقامت در فرانسه و پس از خود کشی دایی اش صادق هدایت (۱۹ فروردین ۱۳۳۰) به ایران باز گشت و در رشته ی زبان وادبیات فرانسه در دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. پس از این دوره، تدریس زبان های فرانسه و انگلیسی، کار در موزه ی مردم شناسی، شرکت فرانسوی آنترپوز، مشارکت در پروژه ی انتقال گاز سراجه ی قم به تهران و بالاخره استخدام در شرکت پتروشیمی مجموعه ی فعالیت های اوست. وی در سال ۱۳۵۹ بازنشسته شد و بالاخره در ۲۴ دی ماه ۱۳۷۸ پس از یک بیماری سخت در اغماء چشم از جهان فروبست.
باز هم به روایت کامیار عابدی، آثار بیژن جلالی به سه گروه تقسیم شده اند:
مجموعه ی اشعار – نوشته ها – گفت و گوها.
الف: مجموعه ی اشعار:
روزها ، انتشارات مروارید، ۱۳۴۱
دل ما و جهان، انتشارات مروارید ۱۳۴۴
رنگ آب ها، شاعر، ۱۳۵۰
آب و آفتاب، انتشارات رز، ۱۳۶۲
روزنه ها، شاعر،۱۳۷۳
شعر سکوت، برگزیده ی شعرهای منتشر نشده ی سال های ۱۳۵۰ ۱۳۴۵-، انتشارات مروارید
بازی با نور، برگزیده ی شعرها به انتخاب شاپور بنیاد، شاعر، ۱۳۷۷
ب: نوشته ها شامل مقالاتی است که از وی در کتاب ها و جنگ ها باقی مانده است و عبارتند از :
خانه ی شعر (درباره ی سهراب سپهری) چاپ شده در کتاب : سهراب سپهری، شاعر، نقاش، به کوشش لیلی گلستان، امیر کبیر ، ۱۳۵۰
هدایت و نروال ، در زمینه ی ایران شناسی، به کوشش چنگیز پهلوان و وحید نوشیروانی، فراز، ۱۳۶۴
زنده گی نامه نویسی در دوران ما ، در کتابنمای ایران به کوشش چنگیز پهلوان نشر نو ۱۳۶۶
اجسام پایدارترین خاطرات ، در ماهنامه ی تکاپو، ۳ تیر ۱۳۷۲٫
پ: پانزده مورد گفت وگو با نشریات ادبی از بیژن جلالی باقی مانده است که فهرست کامل آن ها راد ر ” زمزمه ای برای ابدیت ” کامیار عابدی / ص ۶۳ و ۶۴ می توان دید.
نکته ی جالب توجه در زنده گی بیژن جلالی این است که علی رغم آشنایی اش با ادبیات فرانسه و زنده گی و شعر شاعران مدرن این کشور، از وی هیچ ترجمه ای از کارهای شاعران فرانسوی تاکنون منتشر نشده است . و همچنین، آن گونه که آقای کامیار عابد نیز اشاره کرده است وی “هرگز گرد نقد و تحلیل فکری و ادبی نچرخید” (همان ، ص۴۵) . چرایی این موضوع نیز نیاز به کاوش بیشتر در زنده گی او دارد که از فرصت این نوشته بیرون است.
.. (همه ی این اطلاعات را از کتاب : زمزمه ای برای ابدیت ، بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما، نوشته ی کامیار عابدی، نشر کتاب نادر /تهران ۱۳۷۹ وام گرفته ام).
**
چند گام با شعر بیژن جلالی
الف : دیدگاه ها
شاعر پارسی زبان،بن مایه های شعرش را از زبان دومش که زبان فرانسوی است برگرفته است یعنی از زبان پل والری / گیوم آپولینر / پل ورلن/ آتور رمبو/ ژاک پره وِر/ لویی آراگون / و پل الوار…که این آخری ،توانسته بود روی ذهن بیژن جلالی بنشیند و برایش نغمه سرایی کند. جلالی در مصاحبه با کامیار عابدی می گوید: “در سال ۱۹۴۹ که سفری از تولوز به پاریس رفتم، برای اولین بار با شعر پل الوار آشنا شدم. در یک دوره خیلی به او علاقه مند شدم. بعد ها در یکی از جلساتی که راجع به شعر متعهد بود، رفتم و کتابش را برایم امضاکرد…..در مراسم مرگ الوار هم حضور داشتم که در گورستان پرلاشز بود، هنوز خاطره اش در ذهنم است و هم زیباست و هم غم انگیز . وقتی تابوتش را در آن دخمه می گذاشتند ، همه رد می شدند و از سبدهای کل، گلی می کندند و می انداختند روی تابوت که من هم این کار راکردم.”(عابدی، کامیار، همان، ص۳۷ )
به هر حال ، این نوشته بیشتر باز خوانی چند کار از بیژن جلالی است و نه نقد و تحلیل شعرش. برای همین چند اشاره درباره ی شیوه های کار او لازم است. در شناخت ویژه گی های شعر او ناگزیریم روی نقاط مشترکی تکیه کنیم و من در این جا لازم می دانم از تحلیل جامع و نکته سنجی های دقیقی که منتقد تیز بین و عزیز، آقای کامیار عابدی از بیژن جلالی به دست ما داده است بهره جویم و با اشاره ی مستقیم به نوشته های ایشان ، این نقاط مشترک را برجسته تر نشان دهم:
الف: ” او (بیژن جلالی) هرگز دوره ی شعر کلاسیک و نیمایی را از سر نگذراند.”(همان، ص۳۸).
ب: ” علایق ادبی او در توجه به شعر شاعران قرن نوزده و بیست فرانسه چهره بست” ( ص ۳۸).
پ: “از ابتذال نادلپذیر روشنفکری گریزان بود” (ص ۳۰)
ت : “شعر جلالی از پیچیده گی های لفظی و معنایی تهی است” (ص۳۹)
ث: در میان شاعران ایران هم ، شباهت های جلالی با سهراب سپهری در خور توجه است” (ص ۴۵).
گذشته از آقای کامیار عابدی ، کسانی چون دکتر بهاءالدین خرمشاهی و دیگران درباره ی شباهت های شعر سپهری و بیژن جلالی نظر داده اند. اما یکی از نخستین کسانی که به این شباهت ها اشاره کرده است دکتر رضا براهنی است. اما آن چه او در دهه ی پنجاه بیان داشته است صرفا پاره ای عبارات دور از نزاکت ادبی است در کتاب “طلا در مس”.
شعر سکوت:
در این نوشته چنان که پیش تر نیز اشاره شد ، هدف بازخوانی چند شعر است ونه واکاوی و نقد و تحلیل جنبه های زیباشناختی فرم ومحتوا. مخصوصا که درباره ی فرم در شعر جلالی تنها می توان به چند نکته ی کلیدی اشاره کرد و گذشت:
نخست این که وقتی شاعری چون او صراحتا اعلام می کند” ثأثیر نیما درمورد من اصولا مطرح نیست” خیالمان راحت می شود که ما با شعری روبرو هستیم که داعیه ای در مورد نیمایی بودن ، نوقدمایی بودن و یا کلاسیک بودن ندارد.این امتیاز ارزنده ای است در شخصیت ادبی یک شاعر که نمی خواهد با پنهان کردن انگیزه ها یش و پنهان کردن شعرش پشت نام نیما برای خود کسب اعتبار کند. او باب مجادله را از همان نخست می بندد و آب پاکی را روی دستمان می ریزد و اجازه نمی دهد تمام توش و توانمان را صرف اثبات این واقعیت کنیم که شعر نیمایی هیچ سنخیتی با شعر منثور دارد یا ندارد. و یا دوستانی که شعرشان قالب تهی کرده و حتی ویژه گی های شعر شاملویی را هم از دست داده اند درست می گویند یا نمی گویند.
دوم این که مسئله ی تأثیر پذیری شعر بیژن جلالی؛ آن گونه که خود صراحتا اذعان داشته است، قابل تأمل است. وقتی شاعری می گوید شعرش ریشه در زبان دیگری غیر از زبان مادری اش دارد این انتظار را در خواننده گان و مخاطبانش بر می انگیزد که چنین تأثیر پذیری بی واسطه در آثارش باید نمود های شکلی و ظاهری خود را هم نشان دهند. مثلا همان گونه که شاعر نیمایی، در شعر خود به قالب ها و وزن های عروض کلاسیک و نظام قافیه بندی آن پشت می کند و بر اساس شیوه ای که به شعر نیمایی معروف شده روی می آورد و یا شاعری که به شیوه ی شاملویی می سراید همه ی ویژه گی های سبک شناسانه را در کارش رعایت می کند، شاعری هم که شعرمدرن فرانسوی یا هر زبان دیگر را بُن مایه ی کارش می داند باید بتواند نشانه هایی از فرم ها و قالب های آن زبان در شعر خود بر جای بگذارد و یا این توان را داشته باشد بخشی از آن ها را به شعر خود منتقل کند. از بحث محتوایی و درونمایه های شعر در این جا حرفی نمی زنیم و تأکیدمان بر فرم است.
این موضوع درباره ی شعر زنده یاد بیژن جلالی اصولا صدق نمی کند. قالب های شعر فرانسه مثل بیشتر زبان های لاتینی تبار بر مبنای اوزان هجایی است . انواع شعر هم در این زبان “دارای ابیات متفاوتی است با هجاهای مختلف…” ، از بیت یک هجایی تا بیست هجایی، که البته هریک از این انواع ، موسیقی ویژه ی خود را دارند و کاربرد های مختلفی را می طلبند. ورود به این بحث تکنیکی نه در این مختصر می گنجد و نه در بضاعت و صلاحیت این نگارنده است ، لذا شما را ارجاع می دهم به کتاب های تخصصی شعر فرانسه به ویژه (انواع شعر و صناعات شعری در زبان فرانسه ؛ دکتر ژاله کهنمویی و سید ضیاءالدین هشترودی؛ انتشارات دانشگاه تهران) و تأکید می کنم ورود به این بحث صرفا از این روست که نشان داده شود شعر هایی که بدون ویژه گی های سبکی و با ادعای ساده نویسی شعر در این چند ساله چاپ و منتشر می شوند پایه و اساسشان فقط و فقط بر ادعاهای شاعر استوار است نه بر واقعیت های ذاتی شعر و در مورد شخص بیژن جلالی موضوع ثأثیر پذیری فرم و تکنیک از شعر فرانسه اصولا منتفی است.
سوم این که قواعد بازی های کلامی نثر زبان اصلی هم در این گونه شعرها رعایت نمی شود. این قواعد بازی را با بازی با الفاظ در کارهای امثال استادان و ترفند بازان بسیار بسیار مدرن دهه های هفتاد و هشتاد اشتباه نگیرید. منظور از بازی های کلامی در نثر تسلط هنرمندانه ی شاعر در ترکیب سازی های تازه و بهره گیری از قابلیت های زبان است، آن گونه که در شعرهای منثور شاملو، آتشی، وتنی چند می بینیم. ساده نویسی، آن گونه که در کارشاعرانی چون بیژن جلالی از دیر باز شاهد بوده ایم و آن گونه که در نوشته های جدید برخی از شاعران امروز، اصولا رهایی از تلاش و کوشش های ذهنی و در نتیجه ی گم کردن رشته هایی است که ادراک و عاطفه ی شاعر را با زبان پیوند می زند وپیامدش این است که شعر را به توده ای از مواد اولیه و خام تبدیل می کند که در کوره ی خلاقیت های شاعرانه گداخته نشده اند و هیچ رنجی برای پردازش و نقش بستنشان در ذهن و زبان به کار نرفته است.
آن چه نقص فنی شعرهایی از این دست را تا اندازه ای می پوشاند درونمایه های آن هاست، یعنی موضوعات و مضامینی که گسترده گی و یا محدودیت های جهان بینی و نگاه شاعر را نشان می دهند. شعر بیژن جلالی با همه ی ناسفته گی و عاری بودن از زیباشناختی شعر نیمایی و شعر سپید، شعری است رنگارنگ و درونگرا که آینه واره گی شان را در درخشش ساده زیستی شان می شود احساس کرد. به قول دوست عزیزمان عنایت سمیعی؛ “بیژن جلالی شاعر شعر های ساده و حِکمی است که تبار آن را می باید در مناجاتنامه ی خواجه عبدالله انصاری، تذکره الاولیاء عطار و مقامات شمس جست، نه در مدرنیسم.” اگر چه این سخن عنایت سمیعی پرسش های فراوانی فراروی ما می گذارد و در داعیه ی مدرنیسمی که خود بیژن جلالی مدعی آن است (تأثیر بدون واسطه از شاعران مدرن فرانسه) نوعی تناقض می آفریند، در عین حال نافی تفاوت های ماهوی آن آثار با این گونه نثرنویسی نیست. با یک نگاه گذرا و گشت و گذار در متن کارهای جلالی و البته بیشتر اشعار منثور شاعران معاصر فارسی، اولین توقفگاه ذهن ما، همانا تقطیع های غیر ضروری سطرهاست و این را نباید به حساب شخصی بیژن جلالی واریز کرد. ای مرده ریگی است باز مانده ازنخستین ترجمه های شعر مدرن اروپایی به زبان فارسی که به عادتی دیرینه در نوشتن تبدیل شده است. خب! واقعیت همین است؛ نوعی عادت به نوشتنِ نوعی از نوشتن!!.
به نمونه ی زیر توجه کنیم:
من موجودی هستم
ماقبل تاریخی
نظیر یکی از ماموت های
پشمالو
یا یکی از خزنده گان بی تناسب
دوران دوم
ولی امیدوارم که نژاد من
از بین نرود
زیرا تاریخ
همیشه به موجودات ماقبل تاریخ
احتیاج دارد.
(شعرسکوت /ص۲۲۴)
می بینیم که تقطیع غیر ضروری سطرها به خوانش شعر و یا زیباتر شدن بافتار آن کمکی نمی کند. (من موجودی هستم ماقبل تاریخی، نظیر یکی از ماموت های پشمالو یا یکی از خزنده گان بی تناسب دوران دوم، ولی امیدوارم که نژاد من از بین نرود ، زیرا تاریخ همیشه به موجودات ماقبل تاریخ احتیاج دارد.)
از این نکته ی آخر که بگذریم باید صادقانه اقرار کنیم که بیژن جلالی با سلوک شاعرانه اش، چه در نوشته هایش وچه در زنده گی شخصی اش و آن صداقت در رفتار و گفتارش شاعری بود یک سر وگردن بزرگ تر از شاعرانی که به مراتب از شعرهای بلندشان کوتاه ترند.
شعر بیژن جلالی مثل حبابی است مُحاط بر شخصیت او که جهانش را از دریاهای کدر و آلوده ی پیرامونش جدا می کند. و او تا زمانی که بود، در این حباب به راحتی نفس می کشید.
**
نمونه ی شعرها از کتاب “شعر سکوت” برگزیده شده است. این کتاب در بر دارنده ی ۳۸۹ قطعه شعر منتشر نشده ی اوست که متعلق به سال های چهل و پنج تا پنجاه است که از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. گفتنی این که در هیچ یک از شعرهای این کتاب از سجاوندی وحتی نقطه گذاری پایان سطرها اثری نیست جز یکی دو مورد مثل شعر (ص۸۴ : آب . خاک) که بنا به قرینه، اشتباه در تایپ است و به نظر می رسد این حرکت سیّال ذهن شاعر است که در سرتاسر کتاب چون جویباری جاری است.همچنین ، شعر ها نام ندارند و با شماره گذاری نیز تفکیک نشده اند. لذا شماره گذاری نمونه هایی که می خوانید برای مشخص شدن آن ها در این صفحات صورت گرفته است.
گزیدهای از اشعار بهمن جلالی
(۱)
کتابم را تقدیم کسانی می کنم
که تنها زنده گی می کنند
درحاشیه ی همه چیز
و درحاشیه ی مرگ
ولی دانسته و ندانسته
در خانه ی زیبایی هستند
کاش ایشان را از این
خانه یاد می آمد
کاش می دانستند
درچه خانه ی زیبایی
هستند
(۲)
من درخت را نمی بینم
من درخت را هستم
من آواز مرغ را نمی شنوم
من آواز مرغ را هستم
من تو را دوست ندارم
من تو را هستم
و از کسی که خبری نیست
و از کسی که مرا یاد نمی آید
من هستم
(۳)
با چشم مشترک جهان است
که می بینم
با گوش مشترک جهان است
که می شنوم
درتن مشترک جهان است
که مهر می ورزم
وگرنه دوری
من و تو و زمین و آسمان
بی پایان است
(۴)
گنج روزها
گنج ساعت ها
که به رایگان می رود
وما بر این امید هستیم
که بر گنجی دست یابیم
(۵)
آب . خاک
باد و آتش
مرا بین خود تقسیم کرده اند
بقیّه فضای بی پایان خاموشی است
و شهرهابیهوده اند
وسیرتاریخ
ورفت و آمد مردمان
وجستجوی خوشبختی و ناله های زار
آب خاک
باد و آتش
درمن لانه کرده اند
ومن به زبان آن هاست که سخن می گویم
بقیّه فضای بی پایان خاموشی است
و بیهوده است
آب خاک
باد و آتش
برروح وجسم من حکومت می کنند
(۶)
چه طور شد
که من از دیروز و
پریروز
اینچنین دور
افتاده ام
(۱۰)
گنج روزها
گنج ساعت ها
که به رایگان می رود
وما بر این امید هستیم
که بر گنجی دست یابیم
(۸)
من در جهان
به جستجوی خداوند رفتم
و چهره ی اورا
درخورشید صبحگاهی
و گل ها جستجو کردم
و او را یافتم
آیا روزی دنبال او
تا تاریکی های قلب آدمی
نیز خواهم رفت
آیا روزی او را
درقلب آدمی نیز خواهم یافت
(۹)
دوهزار سال پیش بود
که گوییا باران
می آمد
دو هزار سال پیش بود
که گوییا
خورشید می درخشید
چه طور شد
که من از دیروز و
پریروز
اینچنین دور
افتاده ام
(۷)
زیبایی چون
مرگ است
که یکباره برتن و روح ما
چیره می شود
و از ما جز عظمت او
و جز زیبایی کشنده ی او
و جز ناتوانی خویش
چیزی نمی ماند
(۱۱)
روح من گشنه است
ولخت است
وتنهاست
و باجهان
قهر است
(۱۲)
به خاطر تو
به جهان خواهم نگریست
به خاطر تو
ازدرختان
میوه خواهم چید
به خاطر تو
راه خواهم رفت
و به خاطر تو
با مردمان سخن
خواهم گفت
به خاطر تو
خودم را دوست خواهم
داشت