آزمانوزده ساله شد. نوزده سال تمام. دی ماه سال ۷۷ بود که نخستین شماره آزما منتشر شد. صبح روز نهم دی.
عصر روز هشتم ابراهیم باقری زنگ زد آزما حاضر شده. عزیزی که چاپ اولین شماره آزما در چاپخانه اطلاعات به همت او ممکن شد و عجبا که از آن پس دیگر ندیدمش تا دو سال پیش آن هم به تصادف. انگار آمده بود تا آزما چاپ شود و شد.
حالا آزما نوزده سالش تمام شده است. نوزده سال زمان کمی نیست برای عمر یک نشریه در ایران. آن هم نشریهای مستقل، نشریهای که از همان آغاز از میان دو دست تهی سربرآورد. نشریهای که به هیچ دسته و گروه و حزبی وابسته نبود، نیست و هرگز نخواهد بود. آزما روی پای خودش بلند شده، بالیده و این راه دراز را آمده است. و این ممکن نشده است مگر به معجزه ایمان و عشق و دوستی و پای فشردن بر اینکه آزما باید منتشر شود و شد و خواهد شد حتی اگر ز منجنیق فلک سنگ فتنه ببارد.
ما به بازنگری منصفانهی تاریخ علاقه ای نداریم
تاريخ و حافظهي تاريخي، در گفتگو با دکتر مجيد تفرشي
دکتر مجيد تفرشي تاريخ نگار، سند پژوه و پژوهشگر، سالها است که مقيم لندن است و در زمينهي اسناد تاريخ معاصر ايران در آرشيو ملي بريتانيا (The National Archives) مشغول تحقيق است. او هم اکنون ۵۳ سال دارد و نخستين کتابش را در ۱۹ سالگي، با عنوان «مقدمات مشروطيت» منتشر کرد. از ديگر آثار او مي توان به خاطرات دوران سپري شده، گزارشهاي محرمانه شهرباني، زندگي، خاطرات و اسناد شيخ احمد بهار، صداي پاي دگرگوني، خاطرات دوران سپري شده و چهل سال در صحنه اشاره کرد. گفتگو با دکتر تفرشي
در مورد تاريخ و حافظهي تاريخي با اين پرسش شروع شد:
آيا اين عقيده که ايرانيان حافظهي تاريخي ندارند و از وقايع تاريخي درس نميگيرند را قبول داريد و اگر بله، علت آن به نظر شما چيست؟
دارا بودن حافظهي تاريخي در يک ملت، لزوما امري بديهي، ژنتيک و يا مادرزادي نيست. حافظهي تاريخي، چه کوتاه مدت، چه ميان مدت و چه دراز مدت، زاييدهي نگرشي راهبردي و درازمدت مبتني بر داشتن تعريفي دقيق و مشخص از منافع ملي و نيازمند آموزش و درايت چندين نسل در کنار تاريخي مستقر و مستمر و فاقد تلاطم و تنش است. اين درايت و آموزش در طول سالهاي آموزش و بالندگي و توجه نخبگان، رسانههاي عمومي و سياست ورزان حاکم و رقيب است. در ايران از ديرباز چند جدال و تغيير ذائقه و حيرت و نوسان بين دو قطب، مانع عزمي ملي براي رهيافتي راهبردي و ملي شده است. جدال ميان سنت و مدرنيته، جدال ميان خودکامگي و آزادي از اين دست پارادوکسهاي تاريخي هستند. هنگامي که يک جامعه دچار خودکامگي خودکامگان است، در آرزوي يک نجات بخش آزاديخواه است و هنگامي که فضايي نسبتاً آزاد بر جامعه حاکم است، راه حل اصلاح جامعه را فقط مشت آهنين و ديکتاتوري فرهمند ميدانند. در چنين جامعهاي سيکل و نوسان خواست و مطالبهي ملي براي برون رفت از بحرانها، به صورت منظم تغيير مي کند و آرا و تصميمات عمومي بيشتر بر اساس نخواستن و نارضايتي از وضع موجود شکل ميگيرد، نه خواست و شناخت درست از وضع مطلوب.
چرا همواره در طول تاريخ ما از داشتن منابع تاريخي ارزشمند بيبهره بودهايم و تاريخمان هميشه به فرمودهي شاهان و حکام نوشته شده و يا سرانجام تبديل به آثار ادبي مئل تاريخ بيهقي شده (که به هر حال بار ادبي آن از بار تاريخياش بيشتر است) و يا نوشتههاي بيارزش سراسر مدح و ثنا و تعارف؟
به نظر من، همين به کار بردن عباراتي کلي، فراگير و کليشهاي چون «همواره در طول تاريخ»، «تاريخمان هميشه به فرمودهي شاهان و حکام نوشته شده» و «نوشتههاي بيارزش سراسر مدح و ثنا و تعارف» در اين سوال، خود نشاندهندهي فرهنگ کلي گويي و سياه و سفيد ديدن اوضاع و گذشتهي تاريخي ما است! واقعيت اين است که ما در طول تاريخ، حتما منابع تاريخي ارزشمند داشتهايم، ولو محدود و نسبتاً ناشناخته. مسأله اين است که اولاً به دليل وجود فرهنگ زدودن آثار فرهنگي و و ميراث تمدني نسلها و سلسلههاي گذشته توسط حاکمان جديد و اقوام غارتگر در جريان تجاوزات خارجي و جنگهاي داخلي، انقطاعات تاريخي و گسستهاي فرهنگي بسياري رخ داده و بخش اعظمي از فرهنگ مکتوب ايران طي دست کم سه هزار سال اخير از ميان رفته و به دست ما نرسيده است.
با اين همه، همين ميراث مکتوب به جا ماندهي کنوني نيز، از جهت محتواي تاريخي ارزشمند است، ولي کمتر به آن توجه شده. ضمن آن که در سده هاي نوزده و بيست ميلادي که من نسبت به ادوار قبل، بيشتر به آنها وقوف دارم، هنوز منابع بسيار مهمي وجود دارند که ناديده و ناشناخته باقي مانده و راه بسياري براي دسترسي به آنها و استفاده از آنها براي تاريخنويسي باقي است. نه. من باور ندارم که تاريخ ما سراسر به فرمودهي شاهان نوشته شده يا بيارزش باشد. منتها اين آثار به قول شما بيارزش بيشتر ديده شده و باقي مانده و برجسته شده است.
در سوي ديگري از جهان هرودوت حتي در دوران باستان اقدام به تدوين يک تاريخ تمام عيار ميکند اما در اين سوي دنيا، ما اين ضعف را از دوران بسيار قديم داريم، آيا اين ناشي از خصيصهي تاريخي يک ملت است و جزو روحيهي ماست، يا شرايط جغرافيايي و سياسي همواره ايران باعث اين ماجرا بوده؟
تاريخ هرودوت، دست کم از نظر ما ايرانيان، به دلايلي از قبيل اتکاي بيش از حد به روايات شفاهي و نه چندان متقن و نگاه يک سويه و بعضا مغرضانه به مناقشات و مناسبات ايران و يونان باستان، يک تاريخ تمام عيار نيست. هر چند که از زاويهي ديد يونانيان نمونهي درخشان تاريخ نگاري ملي و ميهني آنان است. به هر روي نداشتن يک تاريخ تمام عيار دلايل مهم و قابل بررسي دارد. به گمان من، شايد اصرار سلسلهها و حکومتهاي جديد در از بين بردن همه جانبه و نهادينهي آثار مختلف فرهنگي و سياسي حاکمان قبلي، از مهمترين دلايل نداشتن يک يا چند اثر تاريخي تمام عيار است. وقتي که مي بينيم از دوران ۴۷۱ سالهي حکومت اشکاني آثار مهم و مدون تاريخي، چه از زمان خود و چه از روايت سلسلهي جايگزين آن باقي نمانده است. تا جايي که امروزه بسياري از منابع مربوط به تاريخ اشکانيان مربوط به دوران پساساساني و عصر اسلامي است. از سوي ديگر، در موارد بسياري، يادآوري شکستها و بازنگري منصفانه و بيرحمانه در تجربيات و عملکرد تلخ گذشته خويش نيز مورد علاقهي ايرانيان نبوده و نيست.
همانطور که اشاره کرديد، در طول تاريخ و حتي امروز ايرانيان هيچگاه اهميت حفظ اسناد را ندانستهاند و همواره با روي کار آمدن يک سلسه يا دولت اسناد دورهي قبل پاک شده و اين ماجرا هنوز هم ديده ميشود. به نظر شما چرا؟ و اين کار چه ضربهاي به آن چه که پيشينه و تاريخ ماست وارد ميکند؟
اگرچه باز هم با به کار بردن عبارت «هيچ گاه» در اين سوال موافق نيستم، ولي به طور کلي اين ادعا درست است. در ايران مجموعاً توجه به تداوم تاريخي و استفاده از دانش و تجربهي پيشينيان براي پيشبرد امر مديريت، سياست و حکومت چندان رايج نبوده و جدي گرفته نشده است. در اين راستا، طبعا حفظ و توجه به استفاده از اسناد و کارنامهي رسمي و غيررسمي مکتوب به صورت سيستماتيک و سامان يافته نيز به طور تاريخي اهميت قديمي در ايران نداشته است. از يک سو تا حدود نيم قرن قبل، دولت مرکزي چندان توجهي به تجميع و حفظ اسناد رسمي نداشته و از سوي ديگر مسئولان ارشد دولتي نيز يا اسناد را نگهداري نميکردند و يا در صورت نگهداري، گاهي به جاي مراکز دولتي، آنها را در خانههاي خود نگهداري ميکردند.
اين اقدام آميزه اي از ناداني و نابلدي و ضمنا فقدان امنيت لازم و کافي براي نگهداري اسناد رسمي و انتقال و ارايه آن به رقباي سياسي و نسلهاي بعدي نخبگان، سياستمداران، رسانهها و مردم بوده است. يک وجه ديگر نيز البته نبود سنت و فرهنگ خاطره نويسي روزانه در بين نخبگان سياسي، فرهنگي و علمي ايران است. علت اين فقدان مهم و تاثيرگذار هم نداشتن تربيت اين امر از کودکي و نوجواني و همچنين نبود امنيت قضايي و سياسي و ترس از استفاده و سوءاستفاده از اوراق شخصي عليه افراد، توسط دستگاه امنيتي، پليسي و دستگاه قضايي کشور بوده است.
آرشيوهاي ريز و درست تاريخي در سالهاي اخير در ايران مرتباً تاسيس شده و گسترش يافتهاند. البته داشتن مراکز آرشيوي و تحقيقي اگرچه اقدامي مثبت و مفيد است، ولي لزوما مشکل گشاي کامل هم نيست. اکنون در ايران شاهد هستيم که موسسات جدي و حرفهاي آرشيوي از قبيل سازمان اسناد و کتابخانهي ملي، مرکز اسناد کتابخانهي مجلس شوراي اسلامي، مرکز اسناد وزارت خارجه، مؤسسهي مطالعات تاريخ معاصر و مرکز اسناد آستان قدس داراي منابع و اسناد بسيار مهمي هستند، ولي همواره از کمبود بودجه و نيروي واقعي متخصص رنج مي برند و توجه لازم و کافي جدي به آنها نميشود. در مقابل البته دهها مؤسسه و شبه موسسه ظاهراً پژوهشي و تاريخي و آرشيوي هم در ايران هستند که نه به طور جدي تخصصي هستند و نه به وظايف مورد ادعاي خود عمل ميکنند. بيشتر اين موسسات داراي اغراض سياسي بوده و يا محلي براي صرف بودجه و کارآفريني براي دوستان و آشنايان به بهانه و ظاهر کار علمي و پژوهشي است. بود و نبود شماري از اين موسسات يکسان بوده و تعطيلي آنها نه تنها مشکل زا نيست، بلکه خدمتي به بنيه نحيف پژوهشي و بودجههاي عمومي است.
در طول تاريخ ما خيانتها و رشوهگيريهاي بسياري از سوي برخي سياستمداران را شاهد بودهايم آيا اين خصيصه که بهخصوص کشورهاي روسيه و انگلستان از آن سود بسيار بردهاند، حاصل بيتوجهي تاريخي ما و اين باور خطاکاران به اين بوده که معمولا ايرانيها سندي از اين خيانتها را حفظ نميکنند يا دلايل ديگري هم دارد؟
معمولا خطاکاران و رشوه گيران براي اين اقدام خود سند و ردپا به جا نميگذارند و بابت آن سند محضري و رسيد توليد نميکنند. بسياري از اين افراد البته بيمار و خطاکار و زياده خواه بوده و هستند. ولي گاهي محدوديتهاي نامعقول قانوني هم مشوق اين مساله است. در اغلب کشورهاي رشد يافته، حقوق سياستمداران، قضات، نمايندگان مجلس و ديگر متصديان مشاغل حساس و خاص تخصصي، آن قدر بالا هست که انگيزه و بهانهي نياز مادي از آنان براي اخذ رشوه يا نادرستي مالي سلب ميشود. ولي وقتي که مثلاً در ايران کنوني، به هر دليل و انگيزهاي، سقف مالي ده يا بيست ميليون توماني براي اين افراد تعيين ميشود، در عمل دو گزينه پيش رو خواهد بود. يا افراد مسئول با فرصت طلبي اين مشاغل را احراز کرده و بقيهي نياز مالي خود را از راههاي غير مشروع کسب ميکنند و يا به مرور صرفا افراد نالايق و کم مايه در دستگاه دولتي باقي مانده و هيچ فرد مقتدر و توانايي انگيرهي جدي براي کار دولتي و عمومي پيدا نخواهد کرد و صرفا کوتولههاي اداري، اجرايي و سياسي در امور حکومتي و دولتي باقي خواهند ماند. البته در اين صورت نيز نميتوان مانع کج دستي و سوء استفاده اين عده هم شد.
چهقدر به نقش متون ادبي و هنري به عنوان سند قابل مراجعهي تاريخي معتقد هستيد واين که آيا آثار ادبي، علي رغم اين که چنين وظيفهاي ندارند، تا چه اندازه ميتوانند نقش راويان شرايط زمانهي خودشان را بازي کنند و تاريخنگاران به آنها مراجعه کنند؟
در همهي دنيا، متون ادبي و هنري، از منابع مهم و غيرقابل انکار تاريخنگاري اجتماعي و ملي محسوب ميشوند. تاريخ نگاري بدون استفاده از چنين منابعي، کامل نبوده و داراي شموليت نيست. چهگونه مي توان بدون بررسي آثار هنري حجمي و تجسمي به جا مانده از پيشينيان تاريخ نوشت؟ چهگونه مي توان شاهنامه فردوسي را در بين متون کهن به عنوان يک منبع مهم و ارزشمند براي نگارش تاريخ ايران باستان ناديده گرفت. آثار ادبي و هنري نشانگر و روشنگر، زندگي، زمانه و کارنامهي پيشينيان هستند. اين گونه منابع البته براي تاريخ نگاري ملي کافي نيستند، ولي يقينا لازم و ضروري هستند.
قاعدهي انتشار اسناد طي دورههاي سي و يا پنجاه ساله که در انگلستان و آمريکا مرسوم است و اخيرا هم به افشاي برخي اسناد مربوط به کودتاي ۲۸ مرداد منجر شده را چهقدر قبول داريد و آيا معتقديد که اين اسناد گزينشي و با اهداف خاص منتشر ميشوند يا نه؟
اين سوال کمي پيچيده و چند لايه است. آزادسازي و انتشار اسناد رسمي دولتي، دو کار مختلف و جداگانه است. وظيفهي دولتها، آزادسازي اسناد پس از يک دورهي مشخص قانوني پس از توليد آنها است. اين دوره قانوني در هر کشور متفاوت است. دولتها از يک سو موظف هستند که اين اوراق رسمي را پس از طي اين دوره از طبقه بندي خارج کرده و در اختيار عموم علاقمندان قرار دهند. البته بايد توجه داشت که هيچ دولتي قاعدتا نميتواند و نميخواهد منافع ملي و مصالح نظام خود را فداي تاريخ نگاري و رفاه حرفهاي مورخان کرده و همهي اسناد را آزاد سازد. در عين حال، بيشتر دولتها علاقهي زيادي به افشاي اسناد طبقهبندي شده، ولو پس از چند دهه ندارند و صرفا مسئوليت قانوني آنان را ملزم به چنين کاري ميکند. در اين شرايط، دولتها معمولا تلاش ميکنند تا با ساز و کارهاي آشکار و پنهان قانوني يا فراقانوني، مانع آزادسازي برخي اسناد شوند. انتشار اسناد البته جزو وظايف دولتها و حکومتها نيست. دولتها، گاهي براي انجام وظيفهي آزادسازي اسناد دست به انتشار گزينشي آنها ميزنند و گاهي براي فرار از مسئوليت اصلي و قانوني خود چنين ميکنند.انتشار کامل يا گزينشي اسناد اگر پس از آزادسازي کامل و قانوني آنها صورت گيرد، به عنوان يک وظيفهي ثانويه، امري مفيد و پذيرفتني است. ولي اگر به عنوان اقدامي جايگزين به جاي آزادسازي اسناد صورت بگيرد، براي محققان و مورخان فاقد اعتبار کامل و کافي براي استناد و ارجاع خواهد بود. انتشار اخير اسناد آمريکايي مربوط به ايران نيز به عنوان بديلي براي دسترسي عمومي به اسناد مربوط به تحولات ملي شدن صنعت نفت در ايران، دولت دکتر محمد مصدق و حوادث بين سي تير ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ صورت گرفته است و بايد همچنان در انتظار انجام وظيفهي کامل قانوني و اصلي آزادسازي کامل و بيسانسور اين اسناد ماند. بديهي است وقتي کار انتشار گزينشي اسناد توسط دواير دولتي پيش ميآيد، ناگزير مسالهي اعمال مصلحت و سليقهي شخصي و سياسي و مشربي هم پيش ميآيد و کم يا زياد، گريزي از آن نيست. در هر صورت، اسناد بين المللي، به خصوص اسناد بريتانيايي و آمريکايي از منابع بسيار مهم تاريخ نگاري، به خصوص تاريخ معاصر ايران هستند و در هر صورت نمي توان و نبايد از اهميت آنها در نگارش تاريخ ايران غافل ماند.
امروزه که اخبار و اطلاعات به شکل وسيع در اختيار همه قرار ميگيرد و تحليلهاي سطحي اوضاع اجتماعي و تاريخي رواج بسيار يافته، چهقدر تحليلهاي ريز و جزئي را ضروري ميدانيد؟
براي يک مورخ کارآمد و حرفهاي، رسيدن به واقعيت و تحليل درست از آن چه گذشت، نيازمند داشتن و دانستن جزييات حوادث از ابعاد مختلف، در کنار کليات است. براي مورخان غيرحرفهاي و يا محققان ديگر رشتههايي مثل روابط بينالمللي، جامعه شناسي و علوم سياسي، که به تاريخ صرفا جهت جوري جنس و تکميل تئورهاي بعضا کلي خود نياز دارند، وقت و مجال چنداني براي کار دقيق و عميق روي جزييات وجود ندارد. ولي تاريخ نگاري گسترده، شامل و عميق براي ارايهي روايتي منصفانه و بي شائبه نيازمند دانستن جزييات است. دانستن کليات البته لازم و بديهي هستند، ولي هر چه به عمق جزييات حوادث و تحولات ميرويم، فرق تاريخ نگار حرفه اي و کارآمد مسلح به متدلوژي و منش و روش علمي با محقق غيرحرفه اي يا برخاسته از ديسيپلين ديگر رشتههاي مجاور بيشتر روشن ميشود.
به نظر شما آيا حوادث تاريخي بسياري که ايران صحنهي وقوع آنها بوده، باعث دلزده شدن ايرانيان از حفظ تاريخ اين وقايع بوده يا علت ديگري براي آن وجود دارد؟
يادآوري حوادث و تحولات تاريخي براي بسياري از سياستمداران جهان امري ناخوشايند است. اين عارضه البته در بين سياست ورزان ايراني بيشتر و عميقتر است. من خودم شخصا بارها شاهد بودهام که سياستورزان ايراني از همهي جناحهاي مطرح، مشتاق هستند که پيشينه و عملکرد و سوابق خود را پنهان کرده تا مانع آگاهي، ارزيابي و داوري دقيق و کامل عمومي نسبت به کارنامه و کارکرد خود شوند و اگر هم کسي در اين راه تلاش کند، سعي ميکنند مانع اين کار ميشوند و با او دشمني ميورزند. براي اين قبيل افراد، حفظ تاريخ چندان خوشايند نيست. چون تلاش دارند تا خود را از ابتدا منزه و بي خطا و بري از اشتباه و لغزش وانمود ساخته و از ارزيابي و داوري عمومي رها و گريزان شوند.
منبع: صد و بیست و سومین شماره ماهنامه آزما
محفل کتاب آزما
در محفل کتاب آزما قرار است به اعتبار دموکراسی فرهنگی شما هم با ما مشارکت کنید و هر کتابی را که در طول ماه خواندهاید و دلیل جذابیت کتاب را (تنها در چند خط کوتاه) برایمان بنویسید. ما هم این مطالب را به نام خودتان در کانال تلگرامی مجله و سایت و دست آخر خود مجله منعکس میکنیم تا هم فضایی باشد برای مشارکت فکری بیشتر و هم در پایان ماه به خوانندگان سه عنوان از کتابهایی که بیشترین رأی را در بین مجموع کتابهای معرفی شده کسب کنند، از سوی ناشر و مجله سه کتاب با ژانر مشابه تقدیم خواهد شد. این هم فقط به خاطر بالا بردن هیجان این دورهمی است. ضمنا در بخش «قاب چوبی» هم قسمتهای جذاب انتخابیتان از یک کتاب را که برایمان میفرستید به نام خودتان منتشر میکنیم.
شما عزیزان میتوانید از طریق لینک های زیر با ماهنامه آزما ارتباط برقرار کنید.
:small_blue_diamond:پست الکترونیک
azma_m_2002@yahoo.com
:small_blue_diamond:سایت ماهنامه آزما
www.azmaonline.com
:small_blue_diamond:تلگرام ماهنامه آزما
https://t.me/azma_onlin
:small_blue_diamond:ادمین تلگرام ماهنامه آزما
@azmamagazine
:small_blue_diamond:اینستاگرام ماهنامه آزما
azmamagazine
وقتي بزرگترها مرا در خيابان ميبينند از برنامهي «شب بخير کوچولو» ياد ميکنند. چندي پيش، مادرم را به بيمارستان بردم. وقتي يکي از پزشکان بيمارستان صدايم را شنيد، بلافاصله به برنامهي «شب بخير کوچولو» اشاره کرد و سريع با دوستش تماس گرفت و گفت: يادت هست در دورهي رزيدنتي زير پتو، شب بخير کوچولو ميشنيديم تا مبادا کسي به ما بخندد؟ حالا صاحب صدا کنار من است. از بسياري مادران شنيدهام که بچههايشان ساعت ۹ شب، لباس خواب ميپوشند و بر تخت خود دراز ميکشند. گرچه بعد از شنيدن شب بخير کوچولو، دوباره از تخت بلند ميشوند و به شيطنت خود ادامه ميدهند و باورتان نميشود شنيدن اين حرفها، چهقدر براي من جذابيت دارد. پخش «شب بخير کوچولو» از سال ۱۳۶۹ آغاز شد و به مدت ۱۵ سال ادامه داشت. و بار ديگر بعد از مدتي تعليق از سال ۱۳۸۴، پخش دوبارهي آن آغاز شد. به ياد دارم، برنامهي شب بخير کوچولو، دوم تيرماه سال ۱۳۶۹ از راديو ايران پخش شد. مهدي سديسي تهيه کنندهي برنامه، اشکالات مرا ميگرفت. به جرات ميتوانم بگويم گويندگي شب بخير کوچولو، تجربهي خوبي برايم بود. در طول ۱۵ سالي که اين برنامه روي آنتن راديو ايران بود، تهيهکنندگان مرتب تغيير ميکردند، اما مريم نشيبا بود و براي بچهها قصه ميگفت. متاسفانه اين برنامه سال ۱۳۸۴ بنا به تصميم مديران متوقف شد.
باورتان نميشود، اما وقتي خبر تعطيل شدن اين برنامه را از همکارانم شنيدم، خيلي گريه کردم، چون برنامه «شب بخير کوچولو»، عشقم، نفسم، حرمتم و آبرويم بود، ولي خيلي خوشحالم که سال ۸۴، توليد و پخش اين برنامه دوباره از سر گرفته شد.
من سال ۷۹ به سوئد رفته بودم. يک روز براي دوستان برادرزادهام قصه گفتم و از برادر خود خواستم قصهي مرا براي آنها ترجمه کند. بچهها هاج و واج مرا نگاه ميکردند. از قصه خوششان آمده بود. فردا پدر يکي از بچهها با من تماس گرفت که تو در سوئد بمان ما برايت خانه و اتومبيل تهيه ميکنيم و ماهانه ۳۰۰۰ کرون که برابر با دو ميليون و ۷۰۰ هزارتومان آن موقع بود، در اختيارت ميگذاريم، اما من نپذيرفتم و گفتم بايد به وطن خودم برگردم. به ايران برگشتم و در جشنوارهي کودک همدان که دبيري آن با مصطفي رحماندوست بود، شرکت کردم. صدا و سيماي استان مرا دعوت کرد تا براي بچهها قصه بگويم. هنوز قصه شروع نشده بود که گفتند وقت اذان است و من از بچهها خواستم ادامهي قصه را حدس بزنند تا فردا که من دوباره به ديدنشان بيايم و برايشان قصه بگويم. آن فردا هنوز نرسيده؛ من پول و خانه و ماشين نميخواستم. من دلم ميخواست به من فرصت قصهگويي ميدادند.
من در واقع جغرافيا را مثل قصه براي بچهها تعريف ميکردم. خيلي از بچهها هم بعد از تدريس من، علاقهمند شدند تا جغرافي را به عنوان رشتهي دانشگاهي خود انتخاب کنند و همهي اينها لطف خداوند است. من حتي معلم گويندگي نداشتهام. با خبر شروع کردم و چهار جلسه با ميکروفون بسته خبر خواندم.
قصه زيباترين راه براي انتقال فرهنگ به بچههاست؛ با قصه ميتوان بچهها را درست تربيت کرد و به آنها راه و روش درست زندگي کردن را آموخت، آنچه مهم است، اينکه، قصهگو نبايد به بچهها بياحترامي کند. من هيچوقت بچهها را «تو» خطاب نکردهام. من از واژهي «کلاغ سياه» استفاده نکردهام. سياهي معنا ندارد. جوجه کلاغ زشت کدام است؟ وقتي خداوند، آفريدگار است، زشتي و زيبايي کدام است؟
با قصهگويي ميتوان آدمها را و نسلها را به هم نزديک کرد. مجوز ورود خود من به همهي خانهها، قصه و بهويژه برنامهي «شب بهخير کوچولو» بود. الان به خانهي هرکس که ميروي يا گوشي تلفن در دستش است يا لپتاپ روي پايش؛ اين که نشد زندگي… گاهي درک نميکنم چرا آدمها تا اين اندازه از هم دوري ميکنند. دنياي امروز، دنياي ارتباطات است. اما ارتباط عميق ميان آدمها، هر روز کمرنگتر ميشود و ديگر «ما راويان قصههاي رفته از ياديم
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- آناهید خزیر:نام محمدعلی فروغی در تاریخ ایران با مشروطه، قانون و دموکراسی پیوندی ناگسستنی دارد، وی مردی از تبار روشنفکران ایرانی بود که افزون بر چهره سیاسی بر فرهنگ ایران نیز تاثیر بسیاری گذاشت. دلبستگی او به زبان فارسی باعث شد که اشعار شاعران ایران را تصحیح و نامش را بر این کتابهای سترگ جاودان کند.
محمدعلی فروغی که به ذکاءالملک نیز شهره بود، از نخستین کسانی بهشمار میآمد که کوشید رباعیات اصیل خیام را از رباعیات منسوب به او جدا کند. فروغی در دهه بیست، ۶۶ رباعی خیام را برپایه کتابهای کهن گردآوری و منتشر کرد.
فروغی کلیات سعدی را نیز تصحیح کرد و اکنون کتابهای معتبری که از اشعار شیخ اجل شیراز منتشر شده تصحیح فروغی است و میتوان گفت نسخههای ارزشمند و معتبری از این شاعر بهشمار میآید.
این رجال فرهنگی به زبان پارسی نیز دلبستگی بسیاری داشت و درباره این علاقه به زبان پارسی میگوید: «فارغ از آنکه زبان خودم است و ادای مراد خویش را به این زبان میکنم، همچنین از لطایف آثار آن خوشیهای فراوان دیدهام. نظر دارم به اینکه زبان، آئینه فرهنگ هر قوم است و فرهنگ براستی مایه ارجمندی و یکی از عوامل نیرومندی ملتها است. هر قومی که فرهنگی شایسته اعتنا داشته باشد، زنده و جاویدان است و اگر نداشته باشد، نه سزاوار زندگانی و بقاست و نه میتواند باقی بماند.»
فروغی همچنین دلبستگی بسیاری به شاهنامه فردوسی داشت و شگفتآور نيست كه در قلم فروغی درباره فردوسی و سعدی چنين بخوانيم: «قوم ايرانی در هر رشته از علم و حكمت و ادب و هنرهای ديگر فرزندان نامی بسيار پرورانده و ليكن اگر هم به جز شيخ سعدی كسی ديگر نپرورده بود، تنها اين يكی برای جاويد كردن نام ايرانيان بس بود. مداحی از شيخ سعدی را زبانی و بيانی مانند زبان و بيان خود او بايد، اما هيهات كه چشم روزگار ديگر مانند او ببيند. فردوسی، شخصا، نمونه و فرد كامل ايرانی و جامعِ كليه خصايل ايرانيت است. يعني طبع فردوسي را، چنانكه از گفتههای او برميآيد، از احوال و اخلاق و عقايد و احساسات چون بسنجي، چنان است كه احوال ملت ايران را سنجيده باشی و من در ميان رجال ايراني جز شيخ سعدی كسي را نمیشناسم كه از اين حيث قابل مقايسه با فردوسی باشد»
محمدعلی فروغی افزون بر دلبستگی به ادبیات ایران شخصیتی چند وجهی دارد. نقش سیاسی که او در یکی از حساسترین دورههای تاریخی ایران بر عهده گرفت و انتقال قدرت و سلطنت را ماهرانه ساماندهی کرد، با همه جنبههای آشکار و پنهان این ماجرا نقشی نبود که هر سیاستمداری بتواند به عهده بگیرد. تاثیرهای عمیقی که او در سیاستها و فعالیتهای فرهنگی عصر خود بر جای گذاشت هنوز هم ادامه یافته و پیامدهایی دارد و به این زودیها از فهرست موضوعهای پژوهشی خارج نخواهد شد. البته موافقان و مخالفان فروغی از هر دو دست بسیارند. چالش میان آنها که از دیدگاههای تحلیلی سرچشمه میگیرد، با هر سند تاریخی یا تحلیل تازهای شعلهاش افروخته میشود. در حقیقت این چالش به فروغی و امثال او منحصر نیست و هر سیاستمداری که میان دو فصل از تاریخ ایران قرار بگیرد، چالش برانگیز است.
یکی از کتابهایی که جذابیت بسیاری دارد و از سوی انتشارات طهوری منتشر شده است «نامههای علامه محمد قزوینی به محمدعلی فروغی و عباس اقبال آشتیانی» نام دارد. محتوای این نامهها گواه دوستی عمیق و رفاقت صمیمانه و متعهدانه نویسنده و مخاطبان است، اما بخش جالب نوشتار دکتر دامغانی به تکدر خاطر مرحوم قزوینی و فروغی و شکراب شدن رابطه بین آن دو در پایان عمر اختصاص دارد، او در این نوشتار با اشاره به پایبندی عمیق این دو به دوستی دیرینه همدیگر، با استعانت از توضیح حضرت یوسف در قرآن که «شیطان میان من و برادرانم آشوبی افکند و فتنهای برانگیخت» مینویسد: شیطان ملعون به بنای محبت قزوینی و فروغی آشوب افکند و آن را خللپذیر کرد. او بدون اینکه به کنه واقعیت این دلخوری پی ببرد، روایت میکند که این کدورت چنان بوده که علامه قزوینی با همه اذعانش به فضل فروغی در نامهها، وقتی سیر حکمت در اروپا را به ایشان میدهند، دستش را پس میکشد و به تندی میگوید «فروغی و فضل، فروغی و فضل»
قزوینی در نامهای به فروغی این چنین مینویسد: «قربانت گردم… این همه وجوه گزاف که حال قریب پانزده سال میشود که من در اروپا هستم و به واسطه کثرت کار و قلت وسایل مادی راحت، پیر و شکسته شدهام … اسبابی فراهم بیاورید که بنده فورا به ایران برگردم یا بتوانم باز هفت هشت ماهی در پاریس مانده جلد سوم «تاریخ جهانگشای جوینی» را تمام کنم. این همه وجوه گزاف که دولت برای فرستادن شاگرد به اروپا و آوردن معلمین به ایران خرج میکند آیا ممکن نیست که بنده را هم در عداد یک شاگرد یا یک معلم محسوب کند و یک مددی و مساعدهای از طرف دولت به بنده شود و یک کلاه شرعی هم بر سر آن گذاره و یک عنوانی برای آن تراشیده شود؟
قربانت گردم… بنده هیچ وقت در خط سیاست نبودهام چه بنده نه از وکلای ایرانم که به دعوت حضرات به اینجا آمدهاند، نه از رجال سیاسی به اصطلاح «مهاجرین» که در این وقایع اخیره (جنگ جهانی) التجا به برلین آوردهاند. به هیچ وقت اصلا و ابدا، نه سابقا و نه فعلا بنده در خط سیاست نبودهام و نیستم. در پاریس مشغول کارهایی بودهام که میدانی و در اینجا هم مشغول همان کارها هستم و هر روز صبح میروم به کتابخانه دولتی و بعدازظهر ساعت سه برمیگردم به منزل و با هیچکس هم تقریبا معاشرتی ندارم.
دکتر على شریعتی سال ۱۳۱۲ در مزينان از توابع سبزوار در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. شریعتی در سال ۱۳۳۴ به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد گشت و رشته ادبیات فارسی را برگزید. در همین سال علی با یکی از همکلاسان خود بنام پوران شریعت رضوی ازدواج میکند. وجود تفکر خلاق باعث شد که او در طول دوران تحصیل در دانشکده ادبیات به انتشار آثاری چون: ترجمه ابوذر غفاری ، ترجمه نیایش اثر الکسیس کارل و یک رشته مقالههای تحقیقی در این زمینه همت گمارد. در سال ۱۳۳۷پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات فارسی به علت شاگرد اول شدنش برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد. وی در آنجا به تحصیل جامعه شناسی، مبانی علم تاریخ و تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت و با اساتید بزرگی چون ماسینیون، گورویچ و… آشنا شد. دوران تحصیل شریعتی همزمان با جریان نهضت ملی شدن نفت به رهبری مصدق بود وی پس از سالها تحصیل با مدرک دکترا در رشتههای جامعه شناسی و تاریخ ادیان به ایران بازگشت در همان دوران نیز فعالیتهای بسیاری در زمینههای سیاسی و مبارزاتی و اجتماعی داشت
وی در سال ۱۳۴۳ در مرز ترکیه و ایران توقیف و به زندان قزل قلعه تحویل داده میشود و بعد از چند ماه آزاد و به خراسان زادگاهش میرود. در سال ۱۳۴۴ مدتی پس از بیکاری ، اداره فرهنگ مشهد ، استاد جامعه شناسی و فارغ التحصیل دانشگاه سوربن را بعنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان در یکی از روستاهای مشهد استخدام میکند، و سپس در دبیرستان بتدریس میپردازد و بالاخره به عنوان استادیار تاریخ وارد دانشگاه مشهد میشود
در سال ۱۳۴۸ به حسینیه ارشاد دعوت میشود و مسئولیت امور فرهنگی حسینیه را بعهده گرفته و به تدریس جامعه شناسی مذهبی، .تاریخ شیعه و معارف اسلامی میپردازد. دکتر شریعتی سر انجام در روز یکشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۳۵۶ در گذشت.
مدیر موزه ارمیتاژ میگوید: «ما فرهنگمان را از اجدادمان به ارث بردهایم و باید صحیح و کامل به نسلهای آینده منتقل کنیم؛ فرهنگ DNA ماست، DNA ملت و به طور کلی بشریت».
به گزارش خبرنگار مهر، خبرگزاری تاس در آستانه همایش فرهنگی بینالمللی – که از ۱۶ تا ۱۸ نوامبر در سنپتربورگ برگزار میشود – با «میخاییل باریسوویچ» مدیر موزه ارمیتاژ درباره برنامههای این رویداد، مسائل مربوط به موزههای خصوصی، دسترسی به نمایشگاهها برای بازدیدکنندگانی با نیازهای ویژه و … گفتگو کرده است. وی میگوید: «ما فرهنگمان را از اجدادمان به ارث بردهایم و باید صحیح و کامل به نسلهای آینده منتقل کنیم؛ فرهنگ DNA ماست، DNA ملت و به طور کلی بشریت». متن این گفتگو که رایزنی فرهنگی ایران در روسیه آن را ترجمه و برای انتشار در اختیار مهر قرار داده، به شرح زیر است:
* «لیخاچف»، یکی از اعضای فرهنگستان، مدافع این ایده بود که فرهنگ باید درست مثل یک شخص، حقوق خود را داشته باشد. آیا شما با این گفته موافقید؟
ما فرهنگمان را از اجدادمان به ارث بردهایم و باید صحیح و کامل به نسلهای آینده منتقل کنیم؛ در عین حال این فقط یک سرگرمی نیست. اصول خود را دارد. شما نمیتوانید آثار فرهنگی را بمباران و نابود کنید. این چیزی است که انسان را در حقیقت از هوش مصنوعی متمایز میکند. این چیزها به صورت ریاضی محاسبه نمیشود. فرهنگ DNA ماست، DNA ملت و به طور کلی بشریت.
* یکی از موضوعات اصلی پنجمین همایش بینالمللی فرهنگی نیز به «حفاظت از آثار تاریخی در مناطق جنگی» اختصاص داشت. امسال این نقشمایه مورد بحث روز نیز هست. چرا این سوال امروزه تا این حد برای جامعه فرهنگی مهم است؟
این موضوع در همه ادوار بسیار اهمیت دارد. این بخشی از یک مسئله بزرگ با عنوان «حقوق فرهنگ» است. در اینجا من مصرانه میخواهم به پیمان «رویریچ» و «بیاینه حقوق فرهنگ دیمیتری لیخاچف» که در آنها درباره این موضوع بحث شده که فرهنگ حقوق خود را دارد، رجوع کنیم و لازم نیست که آنها با حقوق بشر همخوانی داشته باشند. گاهی مردم زندگی خود را میدهند برای حفظ یک اثر تاریخی فرهنگی. تصور کنید در زمان جنگ، سربازان باید به ارتفاعی بروند که در آن کلیسای قرن ۱۹ قرار دارد؛ درحالیکه مسلسلچیها هم آنجا هستند. در این شرایط فرماندهان دو راه دارند: یا کلیسا را با توپ تخریب کنند و یا حمله کنند و ارتفاع را بگیرند. من مطمئنم روزی ما بیانیه حقوق فرهنگ را به یک سند دولتی تبدیل میکنیم. لازم است که مردم بدانند شما نمیتوانید به آثار تاریخی جاودان تجاوز کنید.
* فکر میکنید چرا هنوز در خارج از کشور درباره روسیه در قالب «داستایفسکی- بالشوی تیاتر، شیشکین، واسنتسف» صحبت میکنند؟ آیا هنر معاصر روسیه میتواند به نماد روسیه در غرب تبدیل شود؟ برای این امر چه باید کرد؟
نماد کشور ما قرن بیستم است. یعنی «مالویچ» و «کاندینسکی». متاسفانه «فیلونوف» را هنوز در این لیست قرار نمیدهند، اگرچه به نظر من او یکی از بهترین نمایندگان هنر جدید ما است. «کاباکف» هم نمادی از کشور ما است، علیرغم اینکه مدتی است خارج از کشور زندگی میکند، همه مفهومگرایی او با واقعیت شوروی متولد شد. البته هنوز قضاوت در مورد هنر معاصر روسیه زود است. به قول معروف «بزرگی از دور دیده میشود». چه کسی میدانست که از داستایفسکی، داستایفسکی درمیآید، نه صرفا یک دیکنز روسی؟ اما در حال حاضر من کسی بجز کاباکف را نمیبینم که در غرب تداعیگر کشور ما باشد. من فکر میکنم ما نه تنها باید هنرمندان ملی خود را تبلیغ کنیم، بلکه باید شرایطی ایجاد کنیم که در آن معرفی آنها شکل بگیرد. بزرگترین کمک را به ترویج و حفظ هنر مدرن، موزههای خصوصی و کلکسیونرها میکنند. افراد ثروتمند با کمال میل روی آنها سرمایهگذاری میکنند.
* موضوع موزههای خصوصی در بخش «موزهها و پروژههای نمایشگاهی» مطرح شده است؟ چه موضوعات دیگری را در همایش فرهنگی مورد بحث قرار میدهید؟
ما قطعاً در مورد مسائل مربوط به موزههای خصوصی صحبت خواهیم کرد که سهم بزرگی در ترویج هنر معاصر دارند. به هر حال یک میزگرد مختص به موزههای خصوصی در جزیره نیوهلند برگزار خواهد شد. این یک نمونه درخشان از آموزش فرهنگی است، از طریق دسترسی به سرمایه خصوصی. یکی دیگر از موضوعات مهم مربوط به دسترسی، کپی کردن است. به زودی تکنیک، امکان ساخت کپیهایی را که صد در صد با اصل مطابقت دارند، ایجاد میکند. از طرفی این ترسناک است چون خطر ساخت کپیهایی برای اثر اصلی را افزایش میدهد. از طرف دیگر کپیها برای سازندگان غیرقابل تعویض هستند و وقتی با استفاده از ارزیابی مناسب، ما آنها را جعلی مینامیم، فراموش میکنیم که «رامبراند» بدون اعتراض آثار دانشجویانش را امضا کرد، درست مثل «روبنس». در قرن نوزدهم پس از تصویب بیانیه کشورهای اروپایی در مورد انتشار آثار فرهنگی در سراسر جهان، هنرمندان شروع به ساخت قالبها کردند. به لطف این امر، موزه هنرهای زیبای دولتی پوشکین، موزه ویکتوریا و آلبرت، تاسیس شد. این مبحث که چرا نیاز به ساخت کپی وجود دارد، در همایش مطرح خواهد شد.
* در این مورد، موزههای خصوصی از کمبود بازدیدکننده شکایت دارند. اما در ارمیتاژ، مثلاً در تمام طول سال مردم در صف میایستند. چگونه موزههای خصوصی میتوانند چنین محبوبیتی کسب کنند؟
اخیرا، موفقیت موزه، دیگر متمرکز بر تعداد بازدیدکنندگان آن نیست و این یک دستاورد غیرقابل انکار است. چرا که ابتداییترین روش ارزیابی کیفیت، تعداد افراد حاضر در موزه است. برای یک موزه نه تنها به دست آوردن یک میراث بلکه انتقال آن به نسلهای بعدی بسیار مهم است و وظیفه ما این است که این کار را به گونهای انجام دهیم که مردم به آسانی این هنر را درک کنند. انبوه توریستهایی که موزه لوور، موزه متروپلین و ارمیتاژ را پر میکنند تا فقط این مکانها را هم دیده باشند، نمیتوانند معیاری برای کیفیت یک موسسه فرهنگی باشند. بنابراین لازم است دقیقاً مشخص شود موزه چه تعداد بازدیدکننده را میتواند در خود جای دهد، به صورتی که همه احساس راحتی کنند. برای موزههای خصوصی ضروری است که همه چیز در دسترس باشد. آنها نیازی به تعداد بازدیدکنندگان ندارند، بلکه باید برای شهرت تلاش کنند.
* اخیراً شما مکرر درباره مسئله ظرفیت موزهها صحبت کردهاید. ارمیتاژ در این زمینه به اوج رسید؛ چهار میلیون بازدیدکننده در سال. این مسئله را چگونه حل میکنید؟ آیا ما باید ورود به موزهها را محدود کنیم یا در جریان گردشگری تغییری ایجاد کنیم؟
ما محدودیتهایی داریم؛ اولین آنها بلیط است. برخلاف بریتانیا که همه موزهها رایگان است، ورورد به ارمیتاژ هزینه دارد. این کار درست است، در غیر اینصورت مردم دیگر قدر هنر را نمیدانند. با این وجود ما امتیازاتی داریم: ورود کودکان، دانشجویان و بازنشستگان رایگان است. همچنین برای شهروندان روسیه تخفیف داریم و یک روز رایگان در ماه. اکنون ما درباره این موضوع فکر میکنیم که قیمت بلیط ورودی نسبت به هر فصل متفاوت باشد. علاوه بر این آتشنشانان هم محدودیتهای خود را دارند، تعداد بازدیدکنندگان باید حدی باشد که آتشنشانان بتوانند در صورت آتش سوزی آنها را ظرف ۵ دقیقه بیرون ببرند. این عدد برای ارمیتاژ ۷۱۱۱ نفر است.
* شما گفتید که جمعیت موزه خاص است: به علاوه توریستها، کسانی که میتوانند رایگان از ارمیتاژ بازدید کنند هم به آنجا میآیند، کودکان، دانشجویان، بازنشستگان. این وضعیت عادی است یا نیاز به انجام اقداماتی است برای اینکه گروههای دیگری از مردم از موزه بازدید کنند؟ چگونه میتوانید آنها را به موزه جلب کنید؟
کودکان مخاطبان اصلی ارمیتاژ هستند و در روز دانشجو، نمایندگان جوانان از لوستر هم آویزان هستند. آنها آماده پذیرش هر چیز جدیدی هستند. بازنشستگان هم همواره جزو بیشترین علاقه مندان به ارمیتاژ بودهاند. اگر در مورد کسانی که به ندرت به موزه میروند، صحبت کنیم، میتوان بین آنها افرادی را دید که در دهه ۹۰ درگیر کسب و کار بودند و به همین خاطر نتوانستند طعم هنر را بچشند. اکنون آنها ۴۰ تا ۵۰ ساله هستند، در آنها احساس آمادگی برای یادگیری نداریم. دقیقاً از همین افراد فعالیتهایی برای تخریب نمایشگاهها سر میزند و اعتراض علیه هر چیزی که فراتر از درکشان باشد. تحت سلطه شوروی، ما ارتش را به عنوان یک مخاطب از دست دادیم. اکنون ما به طور جدی از آنها حمایت میکنیم؛ ما برای بازدید رایگان برای کسانی که در پترزبورگ خدمت میکنند، برنامه ریزی کردهایم.
* ارمیتاژ در تابستان قراردادش را با شرکت «MehStoryTrans» مبنی بر ساخت مرحله بعدی انبار در «استارایا درونیا» فسخ کرد. چه چیزی برای شما مناسب نبود؟
ما در دنیای کلاهبردارها زندگی میکنیم. تقریباً همه شرکتهای ساختمانی سعی دارند از ما دزدی و فرار کنند و ما میخواهیم آنها را قبل از اینکه فریبمان دهند، وادار به انجام کار کنیم. اینها بازیهای خطرناکی ست. تاکنون ما از زمان جلو بودهایم و قراردادهایمان را با پیمانکاران به موقع فسخ کردهایم. برای مدتی جریمهها به طور کلی، منبع درآمد ما بود. در چنین سیستمی ما همچنان ستاد کل و انبار را ساختیم. در عین حال شرکتی که ساخت و ساز را انجام میداد، عملاً دیگر وجود ندارد. در «استارایا درونایا» ما نتوانستیم کار را به اتمام برسانیم. شرکت دیگری که موفق به ساخت پروژه بزرگ مرحله چهارم ساخت انبار مختص کتابخانه شد، پیش پرداخت یک میلیارد دلاری دریافت کرد. بعد از گذاشتن پایهها، آنها کار را متوقف کردند. این شرکت در آستانه ورشکستگی بود و اکنون عملاً وجود ندارد. بانکی هم که ضامن آنها بود، ورشکسته شد. ما قرارداد را با پیمانکار فسخ کردیم و قصد داریم از طریق دادگاه پیگیری کنیم.
* آیا موزه رقابت جدیدی برای این کار اعلام خواهد کرد؟ آیا شرایط قرارداد تغییر میکند؟
البته، این مهمترین پروژه برای ارمیتاژ است. اما کارهای ساختمانی که در موزه انجام میشود بسیار پیچیده است و شرکتهای ساختمانی معدودی آماده پذیرش آنها هستند. اکنون ما در مورد یک رقابت جدید گفتگو میکنیم و با شرکت دیگری در حال مذاکره هستیم. در فکر چگونگی بستن قرارداد با کمترین زیان هستیم.
* روی چه کسانی اصلاً هدفگذاری نمیکنید؟
تنها کسانی که جزو بازدیدکنندگان اصلی ما نیستند، توریستها هستند. ما خیلی دوستشان داریم، آنها درآمدزا هستند، به خاطر آنها ارمیتاژ درهایش را بیشتر باز میکند و ساعات کاری را طولانیتر. اما همیشه به خاطر داریم که مخاطب اصلی، آنهایی هستند که به دنبال هنر هستند و برای آن ارزش قائلند. ما افتخار میکنیم که شهروندان روسیه از ارمیتاژ دیدن میکنند. تنها ۴/۱ بازدیدکنندگان خارجی هستند. این امر ما را از موزه لوور و بریتانیا متمایز میکند.
* امروزه در جهان به طور جدی درباره گنجایش بحث میشود یعنی آشنایی افرادی که نیازها و تواناییهای خاص دارند، با موزه. آیا این موضوع مربوط به بخش شما در همایش فرهنگی است؟
خدا را شکر که امروزه این موضوع در سراسر جهان مورد توجه است. ما در مورد این واقعیت صحبت میکنیم که نیازهای ویژه به دلیل اتفاقات جدید در موزهها به وجود میآیند، که حتی برای بازدیدکنندگانی که کاملاً سالم هستند نیز مهم است. مثلاً اگر شما برچسبهایی برای افراد مبتلا به خوانشپریشی (اختلال در خواندن الفبا) تهیه کنید، بازدیدکنندگان عادی هم نوشتهها را بهتر درک خواهند کرد. درست مثل سالنی که افراد نابینا بتوانند در آن اشیا را لمس کنند، این سالن برای افراد بینا هم جالب خواهد بود.
* طبق سنت هر ساله توافقنامههای مختلفی در چهارچوب این همایش منعقد شدهاند. چه توافقهایی در چهارچوب بخش شما امسال مورد بحث خواهد بود؟
ارمیتاژ توافقنامهای برای ایجاد مرکزی در کالوگا امضا خواهد کرد. این مرکز در خانه فرماندار قرار خواهد داشت که بازسازی آن در حال حاضر آغاز شده است. همچنین ما سندی را در زمینه توسعه روابط ارمیتاژ و چین امضا خواهیم کرد و تعدادی توافقنامه با استانهای ایتالیا در مورد مبادلات وجود دارد.
* امسال، موضوعات بخش موزه و بخش «حفظ میراث فرهنگی»، تا حد زیادی همپوشانی دارند. چه چیزی در آنها مشترک است؟
شعار بخش موزه ما «حفاظت و دسترسی»، نزدیک به بخش میراث فرهنگی است. برخی معتقدند میراث فرهنگی بناهای تاریخی هستند و موزهها متعلق به حوزه تفریحیاند. بنابراین همانطور که شما هوشمندانه ذکر کردید، ما نقاط اشتراک زیادی با بخش «حفظ میراث فرهنگی» داریم.
* و کدام یک از موضوعات مشترک با «حفظ از میراث فرهنگی» در همایش منعکس خواهد شد؟
یکی از مهمترین میزگردها به «حفظ میراث فرهنگی در طول جنگ» اختصاص خواهد داشت. ما درباره سه نفر صحبت خواهیم کرد: خالد اسد نگهبان پالمیرا، جوزف اوربیلی مدیر ارمیتاژ و درباره همکار فرانسویمان در لوور در طول جنگ، با اشاره به فیلم الکساندر سوکوروف. مسائل امنیتی با انقلاب که امسال صدمین سالگرد آن را جشن میگیریم، پیوند خوردهاند که این هم یک نوع جنگ است، فاجعه است. در میزگردها ما در مورد اینکه موزهها چطور در طول جنگ غنیسازی شدند و آسیب دیدند، درحالیکه میراث فرهنگی را حفظ کردند، صحبت میکنیم. در اسمولنی میزگردی در مورد «حق ملت برای تعیین سرنوشت خود» خواهیم داشت.
* اخیرا وزیر فرهنگ فدراسیون روسیه، «ولادیمیر مدینسکی»، از اتحادیه موزهها، که سرپرستی آن با شماست، خواسته است که توصیههای مختصری برای این صنعت تنظیم شود، بر اساس «مفهوم توسعه امور موزه تا سال ۲۰۳۰». چه چیزهایی باید در آن منعکس شود؟ و نقاط روشن در مفهوم اصلی چه چیزهایی هستند؟
مفهوم مجموعهای پیچیده از استدلال به نظر میآید، با تعداد زیادی کلمه خارجی و تلاش برای اینکه به موزهها توضیح دهد چگونه فعالیت بهتری داشته باشند. در عین حال چیزهای مهم و بسیار خطرناکی جا افتادند. برای مثال: هیچ تضمینی برای حفاظت از مجموعههای موزه وجود نداشت و هیچ حرفی درباره استقلال موزهها در تصمیمگیری گفته نشد. اتحادیه موزه آماده اصلاح این مفاد است تا اصول اصلی تا ماه ژوئن در آن منتشر شود: موزه نایابترین متولی حافظه تاریخی نسلهای قبل تا بعد است؛ موزه یک حوزه خدمات اجتماعی نیست، بلکه عملکرد آموزش حفظ خاطره دولت را پیش میبرد. موزهها باید در تصمیمگیری خود استقلال داشته باشند. درآمدشان باید برای خودشان باشد، در عین حال درآمد حوزهها نباید یارانه دولتی را کاهش دهد. فضای موزهها یک جریان مشترک دارند، متشکل از قوانین مختلفی که نباید با هیچ قانون واحدی منطبق باشند. این موارد باید اعلام و کارهایی برایشان مشخص شود.
وحید خسروی یکی از مربیان کانون پرورش فکری کودکان است که همراه واحد سیار روستایی، به همراه عروسک معروفش به مناطق زلزله زده رفته تا برای کودکان زلزله زده شادی بیافریند و برای لحظه ای هم که شده ذهن کودکان کرمانشاه را از فضای فاجعه دور کند. خسروی خودش در کرمانشاه به دنیا آمده و درد و رنج این مردم مصیبت زده را با گوشت و پوست و استخوان خود حس می کند. نخستین روز پس از زلزله خود را به سرپل ذهاب رسانده تا برای بچه هایی که همه چیز خود را از دست داده اند قصه بخواند و نمایش اجرا کند. شاید بتواند اندکی از بار سنگین اندوه آنان بکاهد.
-) فضا در مناطق زلزله زده به چه شکل است؟
شبی که زلزله شد خودم را به منطقه رساندم اینجا همه چیزویران شده است خانه ها و آدم ها . اینجا پر از غم و درد و عذاب است ولی من از همان روز اول فقط به یک چیز فکر کردم. اگر الان داغدار خانه ای هستند که خراب شده ، داغدار عزیزی هستند که از دست داده اند دیگر ما نباید خودمان هم کاری کنیم که کودکان وارد فضای افسردگی و ناراحتی شوند. این اتفاق یک تقدیر الهی بوده است که افتاده است بعد این ماجرا مهم این است که ما می خواهیم برای بازماندگان چه کار کنیم. از همان روزی که رسیدم بچه ها را به دور خودم جمع کردم کتاب خواندیم، قصه خواندیم، شعر گفتیم. عروسک آوردم و برایشان نمایش بازی کردیم. هر آنچه از دلقک بازی و شیطنت هایی که میتواند لبخند به لب بیاورد انجام دادم که در زمان کوتاهی که با من هستند بخندند.
-) کودکان از لحاظ روحی در چه وضعیتی هستند؟
در این جامعه آواره با دو دسته کودک رو به رو هستیم. کسانی که عزیز از دست داده اند و آواره اند و یک دسته کسانی که زنده هستند و خانه هایشان ویران شده است و مجبورند در پارک ها و معابر چادر بزنند و زندگی کنند.
دسته ی اول که عزادار هستند ما سعی میکنیم با رعایت شرایط شان، حس و حالشان و مسائلی که وجود دارد تسلی خاطر آن کودکان باشیم که الان تنها چیزی که مشاهده میکنند شیون ها و داغ هایی است که وجود دارد.
دسته دوم کودکانی هستند که از صبح تا غروب در چادرها نشسته اند و محبوط در و دیوارهای خراب شده را نگاه می کنند. اگر به داد این کودکان نرسیم هرچه زودتر افسرده میشوند. بی نهایت کودکان دچار ترس و وحشت شده اند و از چادرهایشان خارج نمیشوند. انگار این ترس در وجودشان نهادینه شده که هر لحظه ممکن است زلزله ای دیگر و آوار دیگر اتفاق بیفتد.
-) فضای فرهنگی و هنری، خیرین فرهنگی چه کمکی میتوانند بکنند؟
بچه های اینجا فقط روحیه لازم دارند. کسی مثل من که در زمینه هنر کار میکنم وقتی به اینجا می آیم قصه برای کودکان میگویم. قصه ای که می گویم فقط برای این است که کودکان را بخندام و جایزه ای به آنها بدهم. قصه های خودم را طوری شروع میکنم که کلی در آنها سوال است و از بچه ها سوال میپرسم. بچه ها جواب میدهند و من به جواب آنها جایزه میدهم جواب غلط است ولی بچه ها که نمیدانند جواب غلط داده اند جایزه را میدهم فقط برای اینکه ذوق کنند و برای مدت کوتاه فضای ترس و وحشت را فراموش کنند. در این دقایق فراموش میکنند چند روز است که درد و وحشت و آوارگی داشته اند. بازی بشین پاشو، کتاب، هر آنچه بتواند حواسشان را پرت کند انجام دادم و خداروشکر موفق بودیم و الان هم همکاران خودم در سراسر ایران به من زنگ میزنند که اگر شرایطی هست ماهم بیاییم. متاسفانه مقداری از نظر مسائل اسکان مشکل وجود دارد و شرایط برای ماهم که اهل اینجا هستیم دشوار است وای به حال کسانی که بخواهند از راه دور بیایند. به تمامی اهل فرهنگ و هنر پیشنهاد میکنم که از هفته های آتی که وضعیت مناسب تر شد به فکر مسائل روحی این کودکان باشند. بی شک نیاز به مسائل فرهنگی و هنری وجود دارد و این کودکان بیشتر از غذا، آب و هرچیز دیگر به روحیه نیاز دارند.
-) چه قصه هایی برای بچه ها میگویید؟
می دانم که می توان تئاتر درمانی کرد؛ می دانم که می توان با قصه بچه ها را آرام کرد اما من به هیچ چیز فکر نمی کنم جز خنداندن کودکان. شما هیچ تصوری از شرایط مردم در قصر شیرین و ثلاث باباجانی و ازگله ندارید. تاکنون سه کودک در سرپل ذهاب از سرما جان داده اند؛ مردم، زیر خروارها خاک به دنبال عزیزان خود هستند و من در چنین اوضاع و احوالی که مرگ و نومیدی از در و دیوار می بارد، می خواهم بچه ها را بخندانم و برای چند دقیقه هم که شده از فضای ترسناکی که در آن به سر می برند جدا کنم. باور کنید، این کار، دشوارترین کار ممکن است.»
-) عزاداری کردها به شکلی است که غم و اندوه را چند برابر میکند این فضا چه تاثیری بر روحیات کودکان دارد؟
دقیقا به درست ترین نقطه ممکن اشاره کردید. به من انتقاد میکردند که الان وقت مناسبی برای این کار نیست. میگفتم: که ما کردها عزاداری هایمان بی نهایت وحشتناک است. من خودم که یک مرد بزرگی شده ام وقتی این صحنه ها را میبینم شوکه میشوم. دختر دانشجویی که در شهر دیگری دانشجو بود با خبر شده بود که پدرش زیر آوار مانده است وقتی رسید موهایش را کند و به دور مچ هایش بست. صورت خودشان را خراش میدهند و خون می آید. این تصاویر برای بچه ای که نمیداند چه اتفاقی افتاده است زجر آور است. بچه چه میداند که زلزله چیست؟ بچه چه میفهمد آوارگی چیست؟ تازه با این پدیده مواجه شده است و هنوز نمیداند که چه اتفاقی افتاده است. دیروز برای بچه ها که کلاس نقاشی گذاشته بودم همه هلی کوپتر های هلال احمر را میکشیند چیزی که تا حالا ندیده بودند. بچه ای که نمیداند زلزله چیست چگونه میخواهد با این صحنه مواجه شود. خواهری که تا دیروز با او میگفت و میخندید الان هیچ مویی روی سرش نمانده است. این بچه چه گناهی دارد باید امثال من به داد این بچه برسند. روحیه شان را دریابیم و نگذاریم افسرده بشوند. خیلی از دوستان میگفتند وضعیت که بهتر شد بیاییم باید قبول کنیم آن زمان دیر است و دیگر این کودکان افسرده شده اند باید هرچه زودتر آنها را دریابیم.
-) در حال حاضر چگونه میتوانیم در این حیطه به کودکان کمک کرد؟
دوستان من از روز اول این حادثه نزدیک به ۵ میلیون به حساب من ریخته اند و من برای بچه ها شال، کلاه، میخرم و حتی برخی خریدهای من مای بی بی بوده است در حیطه کار فرهنگی که انجام میدهم جایزه هایی به بچه ها میدهم که بیشتر آنها را لازم دارند. فعلا کمک های نقدی مناسب تر هستند که به شماره کارت ۶۰۳۷۹۹۷۲۶۹۷۴۷۰۲۹ به نام وحید خسروی ارسال میکنند و عکس فاکتور خرید و عکس اقلامی که خریداری میشود را برایتان ارسال میکنم.
تنظیم کننده: مهسا کریمی
زبان مطربی از قديم مرسوم بوده هر صنفي زبان خاص خودش را داشته باشد که خارج از فهم و درک طرف مقابل مشتري يا ارباب رجوع باشد. مثل زبان مرغي و زبان زرگري که گويا متعلق به صنف زرگرهاست. حتي بين لباس فروش ها هم اين زبان وجود داشت. مثلا وقتي مشتري مي آمد که مشتري سختي بود و خريد نمي کرد و چانه مي زد من ديده بودم که صاحب مغازه به شاگردش مي گفت بچون بره. يعني ردش کن بره. کله پزها هم زبان خاصي داشتند. مثلا مي گويند چليم باشد. يعني پرس غذايي که به مشتري خاص مي دهند پر ملات باشد. از آنجا که نمي توانستند جلوي بقيه بگويند براي فلاني سفارشي بريز مي گفتند چليم باشد. زبان مطربي هم مختص افرادي بوده که در گذشته به آنها عمله جات طرب مي گفتند. اين افراد وقتي به شکل گروه هاي منسجم درآمدند کم کم به ساختن اين زبان دست زدند. در مورد اين گروه ها بايد بگويم در قديم حياط خانه ها بزرگ بود و در وسط آن حوض بزرگي قرار داشت و دور تا دور خانه اتاق هاي مختلف بود. در جشن هاي عروسي يا جشن هاي ديگر روي حوض را با تخته مي پوشاندند و روي آن فرش مي انداختند اين ميشد صحنه و نمايش را اجرا مي کردند و اصلا به همين علت به اين نمايش ها تخته حوضي يا روحوضي گفته مي شود. از غروب که آفتاب مي رفت گروه هنري و به اصطلاح قديم گروه مطرب ها به معناي گروهي که طرب و نشاط مي آورند کارشان را شروع مي کردند. صاحبخانه يکي از اتاق هاي خانه را به آنها مي داد که رخت و لباسشان را عوض کنند. به اين اتاق صورتخانه مي گفتند. گروه مطرب ها صندوق لباس يا صندوق شادماني را که به آن صندوق کابلي هم مي گفتند به آن اتاق مي بردند و لباس عوض مي کردند و آماده مي شدند تا براي مهمان ها برنامه اجرا کنند. آنهايي که متمول بودند در حياط صندلي مي گذاشتند و بقيه هم فرش پهن مي کردند و مهمان ها روي آن مي نشستند. برنامه از غروب شروع مي شد و تا ۵ و ۶ صبح ادامه داشت. برنامه هاي مختلفي هم اجرا مي شد. گروه موسيقي بود، رقص و آواز بود و پيش پرده خواني هم مي شد. زمان شام که مي رسيد گروه مطرب ها استراحتي مي کردند. گروه نوازنده ها هم با قسمت هاي مختلف برنامه همراهي مي کردند. در ضمن در شرايطي گروه مطربها با هم حرفهايي داشتند که نمي خواستند صاحبخانه يا ديگران بفهمند با زبان خاص خودشان که به زبان مطربي معروف بود با هم حرف مي زدند. در خيابان سيروس مغازه هايي بودند که به آنها بنگاه هاي شادماني مي گفتند. وقتي کسي جشني داشت به اين بنگاه ها مي آمد و مي گفت مثلا هفته ديگر سه شب و دو روز مراسم دارم و گروه را دعوت مي کرد. بعضي ها که با نمايش ها و گروه هاي هنري آشنايي داشتند تاکيد مي کردند که فلان نمايش حتما در جشن اجرا شود يا فلان آرتيست را مي خواهيم. به اصطلاح اسم بر مي کردند. در واقع خيابان سيروس و اطراف آن مرکز اين مطرب ها بود که مثل بعضي صنف هاي ديگر که به آنها اشاره کردم زبان خاصي براي خودشان به وجود آورده بودند. اين زبان بعد از شکل گيري اين گروه ها رواج پيدا کرد. البته ممکن بود تمام اين افراد مال يک شهر نباشند. تعدادي شان تهراني بودند تعدادي ديگر هم از شهرستان هاي مختلف بودند و با لهجه هاي مخصوص خودشان حرف مي زدند. با وجود اين تفاوت هاي گويشي، زبان مخصوص خودشان را که مطربي بود داشتند.
و این کار به خاطر اين که مسايل درون گروهي به بيرون درز پيدا نکند. مثلا اين که چقدر پول گرفته اند يا کار مال کيست يا هفته ديگر کجا هستند يا آن کسي که پيش داماد نشسته کيست. به هر حال حرفهايي داشتند که نميخواستند کس ديگري متوجه شود. به همين دليل به زبان مطربي با هم صحبت مي کردند.
اتهام جنایی برای نویسنده “محافظان رئیس جمهور” کتابی درباره جاکوب زوما
به گزارش ماهنامه آزما به نقل از گاردین نیوز : “محافظان رئیس جمهور” نام کتاب جدیدی درباره جاکوب زوما، رئیسجمهور آفریقای جنوبی است که در روزهای ابتدایی انتشارش ۲۰ هزار نسخه فروخته شد. گفته میشود کتاب «محافظان رئیس جمهور» به خاطر مطرح کردن جزئیات پرونده محاکمه زوما است . زوما در سال ۲۰۰۵ در پی اتهام رشوهخواری از دولت اخراج شد. او همچنین در سال ۲۰۰۶ به اتهام تجاوز به یک دختر ۲۱ ساله مبتلا به ایدز مورد محاکمه قرار گرفت.
گزارش های رسانه ای در آفریقای جنوبی نشان می دهد که پرونده های کیفری علیه ژاک پاو ، شکل گرفته است. ناشر کتاب ” محافظان رییس جمهور” گفت: ” ما به مردم این اطمینان را می دهیم که بر اساس این کتاب و دفاع از نویسنده ی شجاع مان ایستاده ایم. ”
وی گفت: مسئولان انتشارات ان بی با افتخار از نویسنده در برابر هرگونه اقدام قانونی دفاع خواهند کرد و از پیشنهادات بسیاری از گروه های جامعه مدنی برای کمک در این زمینه و حمایت مردم آفریقای جنوبی سپاسگزار خواهند بود.”