علی رهبری، هوشنگ ظریف را چنین توصیف میکند: او الگو و نمونه بود؛ یک هنرمند بزرگ، بااخلاق، بااستعداد و از نظر انسانی و اخلاقی در موسیقی ایران بسیار تمیز بود.
|
|
علی رهبری، هوشنگ ظریف را چنین توصیف میکند: او الگو و نمونه بود؛ یک هنرمند بزرگ، بااخلاق، بااستعداد و از نظر انسانی و اخلاقی در موسیقی ایران بسیار تمیز بود.
پروانه کاوسی- سال هاست که در پی به وجود آمدن طبقه ای از نوکیسه ها و گسترش فاصله ی طبقاتی و تفاوت نوع زندگی اقلیتی نشسته در طبقات بالای جامعه با طبقات فرودست پدیده ای شکل گرفته است که می توان آن را «لاکچریزم مبتذل» نامید. کسانی با عنوان «آقازاده» مورد هجوم اعتراضی اکثریت مردم جامعه که خود را مالباختگان در مقابل «مال برها» احساس می کنند قرار گرفته اند. آقازاده ها درواقع فرزندان پدران و مادرانی هستند که با سوءاستفاده از مقام و موقعیت خود و برخورداری از رانت های خاص معمولا از پایین ترین طبقات اجتماعی بدون طی کردن مراحلی که در یک جامعه ی سالم از نظر اقتصادی برای پیشرفت و ترقی لازم است و اکثرا بدون داشتن تخصص ارزشمند یک شبه به ثروت های بادآورده رسیده اند.
ثروتی که مصرف کننده ی واقعی آن فرزندان این نوکیسه ها هستند. فرزندانی که از دوره ی کودکی و نوجوانی ثروتی انباشته در اختیارشان بوده و در ناز و نعمت غوطه ور بوده اند و مهم ترین چیزی که آموخته اند و از نظر آن ها معنا دارد استفاده از این ثروت های انباشته برای کسب انواع لذت هاست. لذت هایی که با داشتن گران ترین اتومبیل های دنیا و زندگی در کاخ ها و ویلاهای سوپر مجلل و برخورداری از انواع هر آن چه که دوست دارند تأمین می شود که این رفتار درواقع پاسخی به کمبودهای شخصیتی آنهاست که خود افرادی بی مصرف اند و تنها خاصبت وجودی شان مصرف دیوانه وار از هر چیزی است حتی لاکچری ترین مواد مخدر و به حکم طنز تلخ روزگار است که این جماعت مفتخر به دریافت عنوان «آقازاده» شده اند، عنوانی که در معنای واقعی و به دور از طنز و اعتراض نهفته در آن، سر سوزنی شایسته گی اش را ندارند.
اما واقعیت این است که آقازاده ها به غلط به عنوان سیبل اعتراض مردم انتخاب شده اند. چرا که آن ها چیزی جز موجوداتی مفلوک و مصرف کننده های بی مصرف نیستند و شاید انتخاب آن ها به عنوان هدف اعتراض عمومی بیشتر از آن که از سوی مردم باشد، از سوی والدین مکرم خودشان است. که ترجیح می دهند پشت سر این هدف های زبان بسته! پنهان بمانند و امورشان را اداره کنند و در صورت لزوم مظلومانه خود را از متن و حاشیه زندگی آقازاده هایشان دور نگه دارند. کما این که پدر یکی از همین آقازاده ها که رسما در فضای مجازی نشان داد که شعور و ادب بچه های خیابان گرد بسیار بیشتر از اوست. در پی رسوایی هایی که گل پسرش به بار آورد، تنها به گفتن این جمله بسنده کرد که «متأسفانه من در تربیت فرزندانم موفق نبوده ام»؛ همین و تمام! بی آن که کسی از او سؤال کند ادب و تربیت فرزند به کنار حضرتعالی به عنوان یک مسئول دولتی که به قاعده حقوق معینی دارد. چنین ثروت هنگفت و هارکننده ای را چگونه فراهم کردی و در اختیار فرزند گرامی گذاشتی که تنها هنرش پول پراکندن برای لذت بردن از زندگی است و دست کم به شهادت عکس هایی که خودش در فضای مجازی به نمایش می گذارد و سخنرانی های مبسوطش در پاسخ معترضان در فضای مجازی هیچ هنر و توانایی دیگری جز شبانه روز غلطیدن در لذت های مبتذل ندارد.
واقعیت این است که آقازاده ها عملا سپر بلای والدین گرامی خود و پرده ای برای پوشیده داشتن آن ها از منظر اعتراض عمومی و صد البته ادامهی خدماتشان! شده اند. و سهم آقازاده ها هم نواله های طلایی است برای بهره بردن از لذت های لاکچری. خدا رحمت کند آن سناتور محترم دوره ی پهلوی را که دو پسرش از سه چهار سالگی، پرستار مخصوص، راننده و نوکر اختصاصی و گارد محافظ داشتند و به لطف ثروت پدر در نوجوانی و جوانی لذت هایی بردند افسانه ای… اما حیف، پنج سالی بعد از مرگ سناتور. جنازه ی هر دو پسر را به فاصله ی چند ماه در خرابه های اطراف کرج یافتند. مرگ بر اثر گرسنگی و خماری و پیشکار پدر که زمانی در مقابل آن ها تا کمر خم می شد حتی برای شناسایی اجساد هم نرفت. چون باید به حساب ثروتی که از سناتور به ارث برده بود می رسید…
حسین علیزاده (نوازنده و آهنگساز) به وقایع اخیر و سانحه سقوط هواپیمای اوکراینی واکنش نشان داد و از بروز این حادثه اظهار تاسف کرد.
علی مؤذنی کاهش تیراژ کتاب، تفننینویسی و ممیزی کتاب را از جمله دلایل جوانمرگی در ادبیات میداند.
هوشنگ اعلم سردبیر ماهنامه فرهنگی آزما
«گرتاتونبرگ» دختر چهارده ساله سوئدی مثل هر دختر دانش آموز دیگری در این سن و سال دغدغه ها و دل مشغولی های خودش را دارد از جلب توجه معلمان بگیر تا فکر کردن به پسر هم کلاسی یا پسر همسایه که به نظر او نگاهی خاص دارد…
جزئیات در ادامه مطلب :
غلامرضا تختی، بعد از مدتها مرا به سینما کشید فیلمی ساده خوش ساخت و تقریبا یگانه در نوع خودش هر چند که ضعف هایی هم داشت . اما قابل اغماض هر چه بود کلیت فیلم همانی بود که کارگردان می خواست فیلمی که هدفش پاسخ به یک پرسش بود، پرسشی که چند دهه ذهن هایی را به خود مشغول کرده بود. تختی را ساواک کشت یا خودکشی کرد…..
ادامه مطلب را بخوانید
قدمرنجه کرده و مصادرهات کردهاند، جسارتاً، مرثیه نمینویسم. عقدهگشایی میکنم. روی سخنم با نجفی«در رابطه با» و «گلدان توسط بچه شکسته شد» است. با او که حساسیتهای زبانی را در برابر هجوم بیخبری از امکانات زبان فارسی برانگیخت. با نجفیی که به امکانات زبان فارسی باور داشت و میگفت نه هر غلطی رایج است و نه هر رایجی سرنوشت محتوم و گریزناپذیر. به آن نجفی که از ارکان اصلی دانشگاه آزاد سابق ایران بود- در کنار دریابندری و سمیعی و دکتر مرندی و دکتر وهابزاده و دکتر بهزاد و نامهای دیگری که آن قدر بزرگاند که نامشان هرگز از قلم نمیافتد – هر چند که اینجا از قلم ناچیز من افتاده باشد. با آن آقای نجفی مصادرهنشده سخن میگویم. که روزگاری او و همتایان وی در رأس تصمیمگیریهای فرهنگی بودند.
اینکه انسان از خودش سؤال کند آیا انتشار یک مجلهی فرهنگی در سرزمین حافظ و سعدی و مولانا و کشوری که نود درصد مردماش شاعرند کار عاقلانهای است؟ ظاهرا همانقدر طبیعی به نظر میرسد که یک فرانسوی از خودش بپرسد آیا رفتن به بالاترین طبقهی برج ایفل و تماشای پاریس از بلندترین نقطهی برج عاقلانه است؟
احمد نوریزاده، ادیبی واقعی است، رفیقبازی قهار که رفقایش واژهها هستند.
زندگی کردن به چنین شیوهای و تحمل دردها و مصائب انسانی هنرمند که برای جان بخشیدن به واژهها از جانش مایه میگذارد، مستلزم جهاننگری خاصی است که رسیدن به آن تنها از عهدهی پاکدلان برمیآید. این شیوهی زندگی و این جهانبینی عاشقیِ خاصی نیز میطلبد، همان عاشقی که حافظ آن را شیوهی رندان بلاکش میداند. رندانی که عشق را پایهی تفکرات خویش قرارمیدهند. در دههی هفتاد شمسی، گاهی احمد سری به من میزد و دیداری تازه میکردیم. فنجانی چای یا قهوه میخوردیم، شعر میخواندیم و از اتفاقاتی که باید میافتادند و نمیافتادند یا اتفاقاتی که نباید میافتادند و میافتادند، صحبت میکردیم…
یادداشت سردبیر، ص۶ و۷، شماره ۱۲۴، مهر ۹۷
حال مطبوعات خوش نيست. هيچوقت خوش نبوده است و حالا ناخوشتر از هميشه است و اين همان حکايت سال به سال است و دريغهاي تکرار شونده در طول تاريخ و در همهي امور و به همين دليل است که در ذهن جمعي جامعه آينده تاريکتر از گذشته به نظر ميرسد و دل بستن به ديروز نتيجه بيم از فرداست و نااميدي جمعي نسبت به آيندهاي که طلايهاش امروز است.