برای شروع صحبت شاید لازم باشد دربارهی ژانر داستان و شعر، و جایگاهشان بین نویسندگان و شاعران ایرانی گفتوگو کنیم. شاید در آثار نویسندگان سلف و گذشتهی ادبیات داستانی ایران بتوان چهرهای از شهر یا محل شکلگیری داستان را مشاهده کرد، اما در داستاننویسی دو دههی اخیر ما چنین چیزی وجود ندارد و محل شکلگیری داستان صرفاً مکانی مادی برای بودن شخصیتها در آن است. در حالی که در آثار مشخصی از داستاننویسان معاصر بینالمللی میتوان روحی را که مکان در قصه میدمد به خوبی شاهد بود. حالا در مقایسه با داستان به نظر میرسد ما در ژانر شعر، از این منظر، در موقعیت تقابل قرار داریم. چنانکه شاعری مانند محمدعلی سپانلو را شاعر تهران مینامیم و اصولاً میتوان شهر تهران و ساختمانهای قدیمیاش را در شعر او جستوجو کرد. ولی مؤلفی به نام «نویسنده تهران» نداریم. به نظرتان پاسخ سؤال، ریشه در همان مسئلهی طبع شعردوستی و اختصارپسندی ایرانیان ندارد؟ چون این نظرگاه وجود داشته و دارد که ادبیات ایرانیها در شعر قویتر از داستان بوده است؛ در حوزهی داستان هم، داستان کوتاهشان قویتر از رماننویسیشان.