تهدید «پاسارگاد» ادامه دارد
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

اوایل بهمن سال گذشته بود که چیزی حدود ۱۰ تیر برق در “عرصه” اثر جهانی پاسارگاد نصب شد تا آرامگاه کوروش، کاخ دروازه، پل، کاخ بار عام، کاخ اختصاصی، دو کوشک، آب نماهای باغ شاهی، آرامگاه کمبوجیه، استحکامات دفاعی تل تخت، کاروانسرای مظفری و تنگه بلاغی را در معرض تهدید منظری قرار دهد.

به گزارش ایسنا، هر چند اعلام شد اداره برق شهرستان پاسارگاد به منظور رفع مشکل کشاورزان و آبِ شُرب روستایی در جنوبِ این شهرستان، در هفته گذشته اقدام به نصب این تیر برق‌ها کرده، ولی با توجه به استعلام نگرفتن از میراث فرهنگی و تکرار این اتفاق که سال‌های قبل تجربه‌ آن در نقش رستم و تخت‌جمشید رخ داده بود، بالاخره بعد از حدود ۴۰ روز میراث فرهنگی نسبت به این اتفاق حساس‌ شد و از پیگیری‌هایی در این زمینه خبر رسید، حتی مصیب امیری، مدیر کل میراث فرهنگی استان فارس اعلام کرد که «با ارائه طرح برق‌رسانی زمینی توسط اداره برق و کمک سازمان برنامه و بودجه در تامین اعتبارِ اجرای این خط، تیرهای برق عرصه «پاسارگاد» حذف می‌شود«.

اما شواهد و تصاویری که این روزها از محوطه‌ جهانی پاسارگاد منتشر می‌شوند حرف دیگری می‌زنند؛ نه تنها تا امروز تیر برق‌های محوطه‌ جهانی پاسارگاد حذف نشده‌اند، بلکه به تعداد آن‌ها چندبرابر گذشته نیز افزوده شده است.

این اتفاق در حالی رخ می‌دهد که ستار محمودی، سرپرست وزارت نیرو ۲۸ شهریور سال گذشته به خبرنگار ایسنا تاکید کرده بود: «در این موارد، حتما انعطاف ما بیشتر است، خوشبختانه در حال حاضر و در طول چند سال گذشته ما با سازمان میراث‌فرهنگی و سازمان حفاظت محیط زیست مشکل خاصی از این موارد نداریم و اگر چنین پروژه‌هایی در دستور کار باشند، حتما ما این دغدغه را مد نظر قرار می‌دهیم.»

هر چند صحبت‌های وی بیشتر درباره اجرای طرح‌های نجات‌بخشی محوطه‌ها و سدهای تاریخی بود، اما قطعا صحبت‌های یک مسئول در حد وزیر فقط موضوعی خاص را دربرنمی‌گیرد آن‌ هم در شرایطی که اعلام می‌شود انعطاف بیشتری نسبت به میراث فرهنگی وجود دارد.

چند نفر به این راهکار فکر کرده‌اند؟

افشین یزدانی، باستان‌شناس و مشاور بازنگری حریم محوطه میراث جهانی پاسارگاد که بیش از دو سال است در این زمینه تحقیق می‌کند، به ایسنا می‌گوید: امروزه با روند رو به رشد توسعه همه‌ کشورها به موضوع انتقال پروژه‌های خطوط برق در محوطه‌های میراث فرهنگی با حساسیت بالا نگاه می‌کنند و در تلاش هستند تا روش‌های جایگزین انتقال را برای کاهش آسیبی که پایه‌ها، تیرها و دکل‌های برق به اصالت تاریخی و چشم‌انداز طبیعی وارد می‌کنند اجرا و عملی کنند.

او با بیان این‌که تاکنون روی این موضوع و این‌که به چه شکل می‌توانند چنین مساله‌ای را حل‌وفصل کنند، چه فکرهایی مطرح و چه راهکارهایی ارائه شده است، اظهار می‌کند: در محدوده‌ حریم‌های محوطه‌های میراث فرهنگی که تنها موضوع چشم‌انداز مطرح است بهترین راهکار اجرایی براساس پژوهش‌ها و تحقیقات انجام‌شده در کشورهای توسعه‌یافته انتقال خطوط برق در کانال‌های زیر سطحی است.  

به گفته وی براساس تجارب کشورهای توسعه‌یافته پس از پایان کار و پوشاندن کانال‌ها به دلیل عمق مطمئنی که برای آن‌ها فراتر از یک عمق سطحی است که مورد شخم ماشین‌های کشاورزی قرار می‌گیرد امکان فعالیت‌های کشاورزی مانند قبل وجود دارد.

او با تاکید بر این‌که از سوی دیگر نقاطی هستند که حتی با گذراندن خط در داخل کانال‌های زیرزمینی هم با آن‌ها مشکل داریم، ادامه می‌دهد: حفر کانال‌ و خندق البته در محوطه‌های باستانی که دارای لایه‌های مسلم فرهنگی هستند ممنوع است اما در بیرون از عرصه آثار باستانی مانند سایر پروژه‌های حفاری حضور کارشناسان باستان‌شناس می‌تواند باعث تخریب نشدن هرگونه لایه و نهشت احتمالی مدفون در محل حفاری شود.

یزدانی با تاکید بر این‌که حفر کانال برای خطوط انتقال خطوط برق به شکل درستی انجام می‌شود، می‌افزاید: کانال مورد نیاز برای قرار دادن خطوط ۱۱۰ کیلوولت تا ۴۰۰ کیلوولت به عمقی نزدیک به یک و نیم متر و پهنای یک متر نیاز دارد که از این نظر شباهت زیادی به دیگر کانال‌های انتقال لوله‌های آب، گاز و نفت دارد و حتی از بسیاری از آن‌ها به جهت اندازه و ابعاد کوچکتر نیز است.

به گفته‌ی وی، خوشبختانه همه‌ جزئیات فنی و اجرایی انتقال خطوط برق در کانال‌های زیرزمینی با رعایت همه‌ شرایط ایمنی و استانداردها استخراج و محاسبه شده است.

دنیا از این راهکار عبور کرده و ما هنوز اول راهیم

او با تاکید بر اینکه در سراسر دنیا امروزه برای ایجاد کمترین آسیب به عرصه آثار تاریخی و همچنین اصالت و اعتبار آن آثار در جریان طرح‌های توسعه‌ای و عمرانی راهکارهای منطقی و معقول در راستای توسعه پایدار اندیشیده و اجرایی شده است، به عنوان نمونه به شرکت توسعه شبکه برق ایرلند کشوری که از نظر شمارش، تنوع و اهمیت محوطه‌های میراث فرهنگی و به ویژه میراث جهانی با ایران قابل قیاس نیست، اشاره کرد که با همکاری مشاوران متخصص باستان‌شناس دستورالعملی اجرایی به منظور تدوین یک رویکرد استاندارد و عملی مختص انتقال خطوط برق در محوطه‌های میراث فرهنگی تهیه و تدوین و اجرایی کرده است.

به گفته‌ وی، براساس این دستورالعمل «گذراندن خطوط انتقال انرژی الکتریکی به سادگی می‌تواند درون کانال‌هایی در زیرِ سطح زمین که محلِ آن‌ها می‌تواند در حاشیه جاده سرویس‌های محورهای اصلی و حتی همان نقاطی پیش‌بینی شود که معمولا تیر برق‌ها نصب می‌شوند به انجام برسد و از وضعیت نابسامان و آشفته و شلوغی که امروزه با نصب تیرهای برق در محدوده آثار شهر باستانی پارسه در نزدیکی تخت جمشید و در مسیر صخره ارزشمند نقش رستم و یا در پاسارگاد شاهد هستیم، جلوگیری کند.

وی نصب تیربرق‌ها در فاصله‌های کم و نزدیک به هم و در دو سو و حتی میانه مسیر گردشگری تخت‌جمشید و نقش‌رستم و در محوطه پاسارگاد را به بهانه برق‌رسانی به چاه آب شرب و موتورهای آبکش که به شدت باعث افزایش تاثیر منفی و تخریبی به منظر طبیعی و تاریخی منطقه شده نتیجه نداشتن نگاه بلندمدت در امر توسعه پایدار به بهانه نیاز منطقه و شهرها و روستاهای منطقه به توسعه و پیشرفت می‌داند در حالی که راهکارهای ایمن و جایگزین اقتصادی سال‌هاست که شناخته و طراحی شده‌اند.

محوطه‌های باستانی موزه نیستند

یزدانی با تاکید براین که متأسفانه یکی از دلایل بروز مشکلات و بی‌توجهی در محدوده‌های حفاظتی سازمان میراث فرهنگی ناشی از تلقی نادرست و منسوخ‌شده موزه‌ای نگریستن به محوطه‌های باستانی است، ادامه می‌دهد: این نوع نگاه تنها فعالیتی را شامل تخریب و آسیب به محوطه‌های باستانی می‌داند که باعث تخریب خود اثر شود.

او اضافه می‌کند: این در حالی است که براساس اصل چشم‌انداز فرهنگی، حفاظت و نگهداری از بستر و محیط جغرافیایی و پیرامون اثر به عنوان بستر فعالیت و کنش و واکنش انسان و محیط پیرامونش نقشی اساسی در شناخت هویت و اصالت آثار فرهنگی و تاریخی و انتقال آن‌ها به نسل‌های آینده دارد.

نبود نگاه نهادینه‌نشده در بین مسئولان عامل آسیب‌هاست؟

این باستان‌شناس در رابطه با انفعال و نبود هیچ نوع ایستادگی و ابراز سرسختی بر مواضع مصوب، کارشناسی‌شده و قانونی برخی مدیران میراث فرهنگی در سطح شهرستان و حتی استان نسبت به تخلفات انجام‌شده از سوی ارگان‌های دولتی مانند اداره برق استان فارس در حریم ممنوعه تخت جمشید، اظهار می‌کند: به جز ضعف‌هایی که در ساختار و ماهیت شماری از قوانین حفاظتی به دلیل ایده‌آل نگری و آرمان‌گرایی صرف یا شکل‌گیری براساس نظریه‌های منسوخ‌شده، وضع شده‌اند – که جا دارد در موارد بازنگری مورد اصلاح قرار گیرند – دلیل عمده به باور نداشتن به جایگاه اولویت حفاظت از میراث فرهنگی در بسیاری از مدیران میراثی برمی‌گردد.

او ادامه می‌دهد: با اظهار تأسف باید بگوییم این موضوع زمانی نمود بیشتر پیدا می‌کند که شاهد باشیم تعدادی از مدیران ارزشمندترین و حساس‌ترین محوطه‌های باستانی و فرهنگی کشور دانش‌آموخته رشته‌های عمران یا معماری بوده و امروزه نیز هستند و به دلیل نداشتن نگاه نهادینه‌شده حفاظتی و باستان‌شناختی نسبت به ایجاد و خلق راهکار عملی و اجرایی در برخورد و مواجهه طرح‌های عمرانی با قوانین و ضوابط محدودکننده حفاظتی ناتوان هستند.

یزدانی با بیان این‌که به همین دلیل با انفعال و نداشتن دفاع سرسختانه و عدم باور پذیری به ضوابط و مقررات سازمان میراث فرهنگی عرصه برای ایجاد تعرض و آسیب در اثر اجرای پروژه‌های عمرانی در مناطق دارای ارزش تاریخی و فرهنگی فراهم شده است، تاکید می‌کند: هر چند باید به این نکته نیز اشاره کرد که با توجه به این‌که مراقبت از میراث فرهنگی یک وظیفه همگانی به شمار می‌رود، نبودِ باور از سوی مدیران دخیل در امر توسعه و توجیه نشدن آن‌ها نیز یکی از دلایل مهم تخلف‌ها و آسیب‌های وارده به آثار باستانی در پروژه‌های عمرانی محسوب می‌شود.

کالای لوکسی که به آن حد فرهنگ می‌زنند

وی اظهار می‌کند: متاسفانه موضوع اهمیت میراث فرهنگی و نقش و جایگاه آن در برنامه‌های توسعه پایدار برای برخی از مدیران پروژه‌های عمرانی تنها در حد و اندازه تعارفات و کالای لوکس و تشریفاتی بازتعریف می‌شود که به سادگی اولویت‌ها و مبانی حفاظت و نگهداری از نمادها و محوطه‌های فرهنگی و تاریخی به بهانه نیاز روز جامعه به توسعه و ایجاد زیرساخت می‌تواند نادیده گرفته شود.

به گفته این کارشناس میراث فرهنگی، اگر جایگاه و اهمیت محوطه‌های میراث فرهنگی ملی و جهانی و چارچوب‌ها و بایدها و نبایدهای حفاظت و نگهداری از آن‌ها در امر توسعه در حد نسبی هم شناخته و درک شده بود متولیانِ توسعه با روی باز به قوانین میراث فرهنگی تمکین کرده و با پذیرش افزایش هزینه‌های اجرای پروژه‌ها یا تغییر در شکل مرسوم اجرا به دنبال راهکار مناسبی در انتقال خطوط برق و البته سایر پروژه‌های عمرانی در محدوده‌های حفاظتی میراث فرهنگی برمی‌آمدند.

به گزارش ایسنا، بر اساس بند ج ماده ۱۱۴ قانون برنامه پنج‌ساله چهارم، تمامی وزارتخانه‌ها، سازمان‌ها و موسسات دولتی موظف هستند تا قبل از اجرای پروژه‌های بزرگ عمرانی و در مرحله امکان‌سنجی و مکان‌یابی نسبت به انجام مطالعات فرهنگی – تاریخی «میراث فرهنگی» اقدام و در طراحی و مکان‌یابی پروژه‌های یادشده نتایج مطالعات را رعایت کنند.


iconادامه مطلب

رسانه‌ها نا امیدی پمپاژ می‌کنند؟ امیدآفرینی را به زمین رسانه پرتاب می‌کنند
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

یک روزنامه‌نگار معتقد است: طرح این مساله که رسانه‌ها باید امیدآفرینی کنند یک جور پرتاب توپ به زمین رسانه است و انداختن بار سنگین امیدسازی به گردن رسانه‌ها که درواقع باید به عهده مسؤولان و مدیران جامعه باشد.

هوشنگ اعلم در گفت‌وگو با ایسنا با بیان مقدمه‌ای درباره حس امید در زندگی مردم اظهار کرد: امید احساسی برآمده از تمایل انسان و به گمان من همه‌ی موجودات زنده است. برای بقاء درواقع امید سیستم محرک مجموعه ساختار بیولوژیک انسان و موجودات دیگر برای بودن و در مورد انسان رسیدن به شرایط بهتر است. آهویی که در جنگی نابرابر با یک پلنگ گرسنه تلاش می‌کند خود را نجات دهد و ما اسمش را تنازع بقاء گذاشته‌ایم. درواقع با امید به رها شدن از چنگال پلنگ تلاش می‌کند و این یک امر غریزی است. انسانی هم که در وسط اقیانوس در حال غرق شدن است و تلاش می‌کند خودش را نجات بدهد، انگیزه‌اش امید است. به هر حال امید با هر ماهیت و مکانیزمی که برایش تعریف شده یا بشود مهم‌ترین عامل ادامه حیات و در مورد نوع انسان انگیزه‌ای برای «شدن» و رسیدن به شرایط بهتر و حرکت به سمت تکامل است.

او ادامه داد: چه در بعد معنوی و چه در بعد مادی، و طبعا انسان امیدوار، خوش‌بین است و انسان خوش‌بین امیدوارتر چون باور دارد که می‌تواند به شرایط بهتر برسد. اما وقتی این امید به بهتر شدن اوضاع بارها و بارها به بن‌بست برسد و وقتی در طول سال‌ها همه‌ی امیدها به ناامیدی ختم ‌شود، طبیعی است که انسان نمی‌تواند خوش‌بین باشد و نسبت به هر عاملی که می‌خواهد او را به سمت خوش‌بینی و امیدوار بودن هدایت کند ناباوری دارد و مأیوس و دلسرد و وازده است. وقتی این ناامیدی جمعی شد یعنی جامعه مأیوس شد آن وقت باید قضیه را جدی‌تر دید و راه چاره‌ای پیدا کرد. چون ناامیدی چه در شکل فردی و چه در قالب جمعی واقعا خطرناک است و اولین آسیب آن ایستایی انسان است. وقتی آمار خودکشی بالا می‌رود یعنی در تعداد بیشتری از آدم‌ها خوش‌بینی و امید به آینده کم شده و در چنین شرایطی دیگر پند و موعظه و نصیحت و شعار دادن که تا شقایق هست زندگی باید کرد جواب نمی‌دهد و از دست رسانه‌ها هم چندان کاری برنمی‌آید.

سردبیر مجله «آزما» درباره وظیفه رسانه‌ها در ایجاد امیدواری بیان کرد: رسانه، نویسنده و خبرنگار بدون آن‌که زمینه و متریال امیدآفرینی در اختیارش باشد نمی‌تواند کاری انجام دهد و الکی که نمی‌شود امید خلق کرد. آن هم در جامعه‌ای که باورش آسیب دیده با شعار دادن نمی‌شود مخاطب را به خوش‌بینی و امید دعوت کرد. ضمن این‌که کار رسانه اطلاع‌رسانی است نه انتشار قصه‌های رمانتیک و خیالی. خبرنگار، روزنامه‌نگار و به طور کلی اصحاب رسانه باید واقعیت را منعکس کنند حالا در قالب خبر، گزارش، گفتگو یا هر شکل دیگری که بتواند برای انتقال اطلاعات از آن استفاده کرد.

این روزنامه‌نگار با سابقه با انتقاد از عملکرد برخی مسؤولان در امیدبخشی به جامعه اظهار کرد: اگر مطلبی که در رسانه منتشر می‌شود، امیدبخش باشد و سابقه ذهنی مخاطب هم به او اجازه بدهد که پیام رسانه را باور کند طبعا امید و خوش‌بینی در جامعه گسترش پیدا می‌کند. مثلا رسانه‌ای اعلام می‌کند تا فلان تاریخ سه هزار فرصت شغلی جدید ایجاد می‌شود حالا اگر مخاطب این خبر را باور کند امیدوار می‌شود و طبعا خوشحال خواهد شد و لبخند هم می‌زند. اما وقتی تجربه و سابقه ذهنی‌اش مانع باور این خبر بشود نه تنها امیدوار نمی‌شود عصبی‌تر هم می‌شود. بنابراین رسانه‌ها می‌توانند و باید امیدآفرین باشند به شرط این‌که زمینه، شرایط و مواد خام این امیدآفرینی وجود داشته باشد.

اعلم در پایان گفت: به نظرم طرح این مساله که رسانه‌ها باید امیدآفرینی کنند یک جور پرتاب توپ به زمین رسانه است و انداختن بار سنگین امیدسازی به گردن رسانه‌ها که درواقع باید به عهده مسؤولان و مدیران جامعه باشد. البته خبرنگار و روزنامه‌نگار در انتخاب تیتر یا نگارش مطلب باید دقت کند. که تأکیدش بر مثبت بینی و امید آفرینی باشد و موقع نوشتن مطالب نیمه پر لیوان را ببیند و این پر بودن را به چشم مخاطب بکشد و سیاه‌نمایی نکند اما حرفش باید مستدل باشد در واقع اصحاب رسانه می‌توانند آن‌چه را که باعث امیدواری جامعه می‌شود صیقل شده‌تر و درخشان‌تر تحویل مخاطب بدهند اما اصل مساله را نه می‌توانند و نه حق دارند که جعل کنند و یا خلاف واقعیت بنویسند. مگر در قالب رپرتاژ آگهی که آن هم باور نمی‌شود. پس باید به دنبال ایجاد شرایط و واقعیت‌های امیدآفرین بود و به قول قدیمی‌ترها بی‌مایه فطیر است.


iconادامه مطلب

ترازوی قدرت را مساوی کنید/ زنان و سونامی اعتراض علیه توسعه‌ی مردسالاری
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

چرا وقت آن رسیده که زنان داستان‌ها را بازنویسی کنند؟ سوالی است که در سال‌های اخیر به شکل صحیح مطرح شده.
در دنیای ادبیات مردانِ نویسنده‌ی بزرگی چون ادگار آلن پو، آپ دایک، فیلیپ راث، میلر و بسیاری دیگر از دست به قلمانِ مذکر، سهم بسزایی در به وجود آوردن فرهنگ حقارت زن دارند؛ از این رو وقت آن رسیده که زنان داستان‌ها و ماجراها را بازنویسی کنند.
در این راستا اصطلاحی وجود دارد به نام «گس لایتینگ» (Gaslighting) که به مفهوم سوءاستفاده‌های احساسی و عاطفی از زنان است؛ به این صورت که فرد سوءاستفاده گر شرایط را به گونه‌ای فراهم می‌کند که قربانی، خودش به عقل و شعور و حافظه‌ی خود شک می‌کند و مدام دچار این تردید است که دیده‌ها و شنیده هایش اشتباه هستند، او اندیشه هایش را زیر سوال می‌برد و خود را کوچک و حقیر می‌پندارد.
این اصطلاح از نمایشنامه‌ای به همین نام (Gas light) به معنی «چراغ گازی» گرفته شده که توسط پاتریک همیلتون، نویسنده‌ی انگلیسی، در سال ۱۹۳۸ نوشته و در تأتر ریچموند به روی صحنه رفت. در این نمایش شوهری وجود داشت که تلاش می‌کرد با استفاده از حقه‌های متفاوت همسرش را دچار جنون کند و باعث شود او نسبت به همه چیز، به ویژه ذهن و حافظه‌ی خودش مشکوک باشد. او می‌خواست با این کار به اموال و جواهرات زنش که تصور می‌کرد در اتاق زیرشیروانی است دست پیدا کند.
در آن زمان در خیابان‌ها برای روشنایی از چراغ‌های گازی استفاده می‌شد. یکی از صحنه‌های مشهور این نمایش زمانی است که مرد به اتاق زیرشیروانی رفته و در حالی که باد نور چراغ‌های گازی را کم و زیاد می‌کند او همه جا را می‌گردد و زیر و رو می‌کند.
این تغییرات و چشمک زدن‌های نور روی صورت زن نیز نشان داده می‌شود و طوری او را تصویر می‌کند که چهره‌ای کاملاً دیوانه از او برداشت می‌شود.
شش سال بعد این نمایش در هالیوود به شکل فیلم ساخته و در آن شکنجه‌ها و در نتیجه تردیدها و دوگانگی‌های شخصیت زن پررنگ تر نمایش داده شد. طولی نکشید که اصطلاح gaslithing به علم روانشناسی راه پیدا کرد و برای کسانی که دچار خود کم بینی می‌شدند، به کار رفت.
در سال‌های اخیر این اصطلاح بار دیگر احیا شده و به عنوان استعاره‌ای برای خرد کردن، به سخره گرفتن و لگدمال کردن درک و شعور زنان به کار می‌رود؛ از این رو زنان قد علم کرده‌اند تا شعله‌ی این چراغ‌های گازی را فرو بنشانند.
این روزها موضوع صداقت و راستگویی از جانب زنان به گونه‌ای متفاوت مطرح می‌شود. از زمانی که اتهامات آقای هاروی واینستاین در مورد تجاوزات جنسی او به ستاره‌های سینما، تئاتر و موزیک علنی شد. کمپین‌های زیادی از سوی زنان شکل گرفت و با استفاده از فضاهای مجازی و هشتگ هایی چون «من هم همین‌طور» و «زمان به سر آمده» بسیاری از قربانیان با گونه‌ای خاص از رک گویی وارد نبرد علیه مردسالاری شدند.
امروز داستان گویی برای این زنان یک میدان نبرد کلیدی است. آن‌ها سالیان دراز قصه‌ها و ماجراهایشان را در خفا و در گوش یکدیگر زمزمه می‌کردند و درباره‌ی مردانِ قدرتمند و خطرناک به همدیگر هشدار می‌دادند اما این بار برخلاف سنت‌های رایج لیست اسامی متجاوزان را بی پروا منتشر می‌کنند.
آن‌ها از این راه‌ها بهره می‌برند چون باور دارند علی رغم تغییرات گسترده در سده‌های اخیر، دیدگاه‌ها درباره‌ی زنان تغییر محسوسی نداشته است. از سال ۱۸۴۶ که ادگار آلن پو اعلام کرد «شاعرانه ترین موضوع در دنیا مرگ یک زن زیبا است» به این معنا که تا پیش از مرگ موجودیت زن اهمیت چندانی ندارد، تغییر بنیادینی در این نوع نگاه‌ها پیش نیامده است.
نمونه‌های دیگر از این دست را می‌توان در بزرگ‌ترین آثار ادبی دنیا دید. برای مثال در رمان وداع با اسلحه (ارنست همینگوی، ۱۹۲۹)، آن جا که کاترین بارکلی برای فردریک هنری چنین روشنگری می‌کند: «هیچ منی وجود ندارد. من، تو هستم. برای من شخصیتی جداگانه در نظر نگیر» و یا در برخی آثار که زنان هیچ نقشی در آن‌ها ندارند مثل رمان مفصلِ موبی دیک که در بیش از ۶۰۰ صفحه نوشته شده اما فقط دو برگ از آن به زن‌ها اختصاص دارد. نادیده گرفتن زن‌ها امری کهن و سنتی نیست؛ حتی امروزه که بسیاری از زنان در عرصه‌ی سیاست‌های جهانی حضوری موفق دارند، هنوز هم زورِ نگاه‌های مردسالارانه در دنیا بیشتر از امتیازات زنان است.
نمونه‌ی دیگر در ادبیات سال‌های اخیر داستان «حیوان در حال مرگ» (سال ۲۰۰۱) نوشته‌ی فیلیپ راث است که با شرح حال یک استاد دانشگاه آغاز می‌شود؛ برای او همه‌ی دانشجویان دخترش حکم «گوشت» را دارند. اگرچه راث دیدگاه این پروفسور را به تمسخر می‌گیرد اما در طول داستان شاهد اتفاقات و توصیفاتی هستیم که بر اساس آن‌ها دیدگاه نویسنده نیز نسبت به زن چندان بهتر از پروفسور نیست و فراتر از جسمیت نمی‌رود و به آن جایی می‌رسد که حتی شخصیت زن داستان نیز خودش را در برابر استاد همچون گوشت می‌بیند. سال‌ها پیش میلر در مقابل منتقدان فمینیست خود صراحتاً اعلام کرد که «باید با این موضوع یعنی برتری مرد و قدرت جنسی او کنار بیایید.» و بسیاری از نویسندگان و منتقدان ادبی از او پیروی و حمایت کردند. اگرچه در مقابل، مردان زیادی نیز این نوع اندیشه را واپسگرایی و بی‌اساس دانسته‌اند اما زنان هنوز هم تغییر قابل توجهی در دیدگاه‌های مردسالارانه، حتی در دنیای پسامدرن امروز ندیده‌اند و به همین علت تصمیم گرفته‌اند شخصاً وارد نبرد شده و شعله‌های Gas light (چراغ گازی) را برای همیشه خاموش کنند.

*متن حاضر دربرگیرنده بخش‌های قابل چاپ مقاله‌ی گاردین است. (مترجم)

ویسنده: سارا چارچ ول
منبع: گاردین
ترجمه: سیمین دخت گودرزی


iconادامه مطلب

از ماست که بر ماست / یادداشتی از هوشنگ اعلم سردبیر آزما خطاب به شماری از مدیران مسئول واصحاب رسانه
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

از ماست  که بر ماست .
این عنوان یادداشتی از هوشنگ اعلم سردبیر آزما خطاب به شماری از مدیران مسول واصحاب رسانه است با نگاهی به شرایط نامطلوب حاکم بر عرصه رسانه و دلایل آن .این یادداشت به دلیل درون گروهی بودن فقط درکانال مدیران و سایت آزما منتشر شده

دوستان بزرگوارم
میدانم که همه شما دوستانی که صاحب رسانه آید و یابه گویش امروزیان اصحاب ! رسانه ازشرایط دشواری که گرفتار آن شده ایم رنج میبرید ومن در طول پنجاه سال کار پیوسته روزنامه نگاری ام هرگز دورانی به این تلخی ودشوار را درعرصه رسانه بیاد ندارم وتجربه نکرده ام دورانی چنین تهی از درک ومعرفت که یک مدیر از مدیران شهری که کارش در بهترین شکل فنی است اجازه پیدا کند برای چگونگی تردد خبرنگاران که عاملان انتقال اطلاعات و اندیشه وآگاهی در عرصه عظیم ذهن جمعی جامعه هستند تصمیم بگیرد و با لجاجت و دیکتاتوری محض حرفش را به کرسی بنشاند و هیچ یک از مدیران و آنانی که به نمایندگی مردم در مجلس وشورای شهر نشسته اند واز قضا بنابر ادعاهایی که دارند همه اهل فرهنگ هستندو دانشور در حد کلامی جدی وخارج از دایره تعارف ومصلحت در برابر این دخالت بیجا در کار اهل رسانه بایستند و حتی وزیر وزارتخانه ای که متولی قانونی کار فرهنگ و رسانه است رغبت نکندو نخواهد سد مصلحت را بشکند ودر برابر این رفتار غیر منطقی ونمیگویم غیر قانونی، به استواری بایستد واز آبروی تشکیلاتی وزارت خانه تحت امرش و حقوق صدها خبرنگار و روزنامه نگار دفاع کند بحث بر سر مجوز طرح ترافیک نیست بحث بر سر ارزشها واعتبار یک حرفه است ارزشهایی که در دنیای متمدن به رسمیت شناخته شده وحقوقی که اینجا به تمامی زیر گیوتین رفته است تا حدی که حتی دربان وزارتخانه ای به خود حق میدهد به خبرنگاری که در حال انجام وظیفه است توهین کند وکارمند فلان روابط عمومی سرش را به طاق بکوبد . چرا چنین شده است ؟ مقصر کیست که مدیران جراید باید برای دریافت کمکهایی که درست یا نادرست بعنوان امتیازی تعریف شده به مطبوعات داده شود گردن کج کند یا خدای نکرده گریبان چاک دهد و یا به تملق و چاپلوسی و عرض ارادت های دروغین متوسل شود ؟ چرا باید دغدغه مدیران رسانه های کاغذی رقابت با سیگار فروش سر چهار راه یا همکاری وهم سویی با آنها باشد واین که کدام بهتر است ؟ چه بر سرمان آمده است عزیزان ؟ چرا باید چنین بحث های خرد واجازه دهید بگویم سخیف در رسانه ای حتی در گستره محدود یک کانال تلگرامی مطرح شود ؟ چرا باید سفره دردمان را بر سر هر کوی وبرزنی باز کنیم ؟ مگر نمیشود در گوشه ای وزیر سقفی یا زیر سقف آسمان ، در پارکی نشست واین حرفها را اگر واقعا حرفی در خور است زد وچاره جویی کرد؟ چرا خود را گرفتار بازی های کودکانه من اول گفتم! کرده آیم چرا اصرار داریم همیشه اولین نفری باشیم که در باره مطلبی نظر میدهیم؟ چرا فکر نمیکنیم اول اندیشدن وبعد گفتن اساس کار ماست؟ دوستان من بزرگواران سروران من بیایید برای بازگرداندن آبرو های رفته و اعتبار لگد مال شده اهل رسانه راه وروشمان را اصلاح کنیم اگر روزنامه نگاری و کار خبرنگار در دوران گذشته ارزش واعتباری داشت این اعتبار را دولت ها وحکومتگران به هم نسلان من پیشکش نکردند این اعتبار حق ما بود وما حقمان را گرفتیم که میدانستیم حق گرفتنی است . احترام وارزش را باید کسب کرد و ما همه اهل رسانه از صاحبان مجوز وامتیاز تا خبر نگار ونویسنده وروزنامه نگار شایسته احترامی هستیم که خود از دست داده آیم وزیر ، وزیر است وسلطان سلطان وهمه شایسته احترام ، باشد . ما هم اهل رسانه آیم نه نوکر اینیم ونه ارباب آن ماهم جایگاه رفیع خود را داریم وباید حفظش کنیم . وباید به ارزشهایمان احترام بگذاریم تا دیگران هم وادار شوند به ادای احترام .حرف ما به عنوان اهل رسانه باید سند باشد وماندگار نه اینکه امروز چیزی بگوییم از سر احساس وعجله واین که اول من گفتم وروز دیگر حرف دیگری بزنیم وتصمیم دیگری بگیریم دوستان من عاجزانه وبه عنوان یک شاگرد اگر قبولم کنید از تک تک شما تقاضا میکنم بیاییم خودمان را بازیابیم .حرف بسیار است ومن بدون اجازه شما بزرگواران زیادتر از حدم حرف زدم وکاش فرصتی میبود تادر جمع وجلسات ای خالی از غیر درد هارا میگفتیم وچاره میجستیم تا کسی چون من متکلم وحده نباشد میبخشد مرا حق یارتان.


iconادامه مطلب

چرا روند رونق کتاب‌های پرفروش متوقف می‌شود؟ / گزارش هنرآنلاین از مسیر پر فراز و فرود کتاب‌های خاص!
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

حتی اگر جزو کسانی نبوده‌اید که رمان “کشتن مرغ مقلد” را خوانده‌اند، حتما نام آن را شنیده‌اید؛ کتابی که تا حالا بیش از ۳۰میلیون نسخه در جهان فروخته و به بیش از ۴۰زبان ترجمه شده است. اما نویسنده این کتاب کیست؟ قطعا هارپر لی، به عنوان نویسنده این رمان پرفروش، به اندازه اثری که خلق کرده معروف نیست، اما قصه این نیست. قصه این است که آیا کسی نام کتاب دیگری از این نویسنده را در خاطر دارد؟ یعنی او با همین یک کتاب، به چنین جایگاهی رسیده است؟ پس از سال ۱۹۶۰که “کشتن مرغ مقدل” برای او جایزه مهم پولیتزر را به همراه داشت، چرا کم‌تر کسی از او خبری داشت؟ تقریبا ۵۵سال او در سکوت بود که سال ۲۰۱۵ و یک سال پیش از مرگش، دوباره رمانی منتشر کرد که البته مطلقا موفقیت قبلی را برای او به ارمغان نیاورد. اما چرا نویسنده‌هایی از جنس هارپر لی ظهور می‌کنند. در کشور خودمان هم نمونه مشابه کم نداشته‌ایم. در این گزارش به دلایل بروز و ظهور جرقه‌های ادبی می‌پردازیم که بسیار درخشان شروع می‌کنند و به یک‌باره خاموش می‌شوند.

شاعرانِ فراموشی

این خاصیت جرقه‌هاست؛ این‌که به‌یکباره و خیره‌کننده برمی‌افروزند و به همان ناگهانی نیز خاموش می‌شوند؛ آن‌قدر کیفیت این نور و تاریکی بالاست که گویی از ابتدا هیچ یک نبوده‌اند. در ادبیات، بارها شاهد ظهور جرقه‌ها بوده‌ایم. شاعرانی و نویسندگانی که با اولین یا دوین اثرشان، همه نگاه‌ها را به خودشان معطوف کرده‌اند و همان اثر، برای همیشه معرف کارنامه آن‌ها باقی مانده است. بین شاعران معاصر و البته جوان‌ترها، بارها چنین وضعی را تجربه کرده‌ایم. سوم خردادماه در روزنامه جام جم با یکی از درخشان‌ترین این موارد گفت‌وگویی انجام شد؛ بهزاد زرین‌پور، شاعر کتاب “ای کاش آفتاب از چهارسو بتابد” با آن شعر درخشانِ “خرمشهر و تابوت‌های بی در و پیکر” که پس از انتشار این کتاب تحسین‌شده، هیچ وقت کتاب دیگری منتشر نکرد و با همان اثر در خاطر علاقه‌مندان به شعر باقی ماند. پیش و پس از او نیز نمونه‌ها بسیارند. از هوتن نجات، نابغه‌ای که در دهه چهل به شعر فارسی شوک وارد کرد و خاموش شد و تا همین امروز و خیل شاعرانی که می‌آیند و سریع می‌روند. به نظر می‌رسد در جامعه‌ای که شمارگان کتاب‌های شعر به سیصدنسخه تنزل یافته است، سخن از جرقه‌ها و انتظار از شاعران برای پیگیری و مداومت در نوشتن و انتشار شعر، خود محل تردید است.

قصه‌هایی که جا ماند

این فهرست ده تایی را از نظر بگذرانید: “آنا سویل” خالق “زیبای مشکی”، “ادگار آلن پو” که “سرگذشت آرتور گوردون پایم، اهل نانتوکت” را نوشت، “امیلی برونته” نویسنده “بلندی های بادگیر”، “اسکار وایلد” با “تصویر دوریان‌گری”اش، “مارگارت میچل” با “بربادرفته”، “رالف الیسون” خالق “مرد نامریی”، “بوریس پاسترناک” که با “دکتر ژیواگو”یش غوغا کرد، “هارپر لی” با “کشتن مرغ مقلد” که بحثش رفت، “آرونداتی روی” که “خدای چیزهای کوچک” را نوشت و تازه‌ترین نمونه برای علاقه‌مندان رمان‌های خارجی در ایران، “جان کندی تول” که تنها “اتحادیه ابلهان” را نوشت و تحسین همگان را برانگیخت. این ده کتاب اغلب تنها اثر نویسندگان بوده‌اند یا دست کم نویسندگان این کتاب‌ها، تنها به خاطر نوشتن این کتاب‌هاست که به خاطر آورده می‌شوند.

در ایران نیز می‌توان فهرستی از این‌گونه نویسندگان ترتیب داد. دست کم به چند مورد که بسیار پرفروش هم شدند می‌توان اشاره کرد.

با این‌که یکی دو سالی است تب خواندن و جایزه‌دادن و هدیه‌گرفتن کتاب “دا” فروکش کرده، اما کم‌تر کسی است که از یاد برده باشد، این کتاب چه غوغایی بین سال‌های ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ به راه انداخت. در این چهارسال این اثر داستانی بیش از ۱۵۰بار تجدید چاپ شد تا چهارمیلون‌نسخه از آن توزیع شده باشد. نکته‌ای در این میان اما مغفول مانده است؛ با این‌که رسانه‌ها اغلب به سیده‌زهرا حسینی به عنوان راوی خاطرات کتاب “دا” پرداخته‌اند و حتی وقتی مجله تایم خواسته به این کتاب پرفروش بپردازد، با او مصاحبه کرده است، اما در واقع کسی که این خاطرات را به شکل اثری داستانی درآورده، سیده‌اعظم حسینی است. او را می‌توان نویسنده این کتاب دانست و سیده‌زهرا حسینی را ایده‌پرداز آن. پس از سال ۱۳۸۷ که “دا” منتشر می‌شود، از حسینی‌ها خبری نیست. اگرچه از راوی خاطرات “دا” نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که به موفقیت خود ادامه می‌داده چرا که او صرفا راوی خاطرات خود بوده و حدیث نفس کرده و ادعایی هم در نویسندگی ندارد، اما وقتی حسینیِ دیگر به عنوان نویسنده این کتاب، عنوان پرفروش‌ترین کتاب سال ۱۳۸۸ را به خود اختصاص می‌دهد و چندین و چند جایزه مثل کتاب سال ۸۸، جایزه جلال آل احمد، جایزه کتاب سال دفاع مقدس و… را از آن خود می‌کند، چرا دیگر از او خبری نیست؛ کتابی که بیش از ۱۶۰بار تجدیدچاپ شده و شاید نزدیک به پنج میلیون‌نسخه توزیع شده باشد، چرا نویسنده‌اش را به نوشتن آثاری دیگر ترغیب نکرده است؟

پس از “دا”، می‌توان از کتاب “نورالدین پسر ایران” نام برد که نزدیک به ۷۰بار چاپ شده است. این کتاب نیز ساختاری مشابه با “دا” دارد؛ خاطرات مربوط به نورالدین عافی است که به قلم معصومه سپهری به اثری داستانی درامده است. از سپهری نیز پس از حسینی، خبری نیست. اما در این میان به کتاب “پایی که جا ماند” هم اشاره کرد که نزدیک به ۶۰بار چاپ شده است؛ نویسنده، سیدناصر حسین‌پور است و او نیز به مانند دو نویسنده زن دیگر، به سان جرقه‌ای خاموش شده است. جالب است که هر سه کتاب را انتشارات “سوره مهر” منتشر کرده است؛ ناشری که خوب بلد است چه‌طور، کتابی را در مارکتینگ ایرانی پرفروش کند، اما از آن‌جا که صرفا مجری و منتشرکننده آثار ارائه‌شده از سوی حوزه هنری است، پاسخ و تعهدی در قبال کیفیت کتاب‌ها از یک‌سو و سرنوشت نویسندگان آن‌ها ندارد.

سه عامل سکوت

یک روان‌درمانگر که همواره دیدگاه‌های روان‌شناختی‌اش درباره هنر و ادبیات را این‌جا و آن‌جا خوانده‌ایم، دلایل بروز چنین وضعی را در سه قسمت، فهرست‌بندی می‌کند. کوروش ساسانی معتقد است: “اولین و مهم‌ترین دلیل برای این که چرا خالقان آثار ادبی، پس از انتشار اثری موفق از خود دچار سکوت و تعلل در نوشتن و انتشار آثار بعدی می‌شوند، نوعی از کمال‌گرایی است؛ حاصل زحمات یک نویسنده، چه مورد توجه قرار بگیرد و چه نگیرد دچار تبعاتی است. مثلاً اگر اثری از او مورد توجه قرار بگیرد، نویسنده در چرخه‌ای کمال‌گرایانه گرفتار می‌شود و می‌خواهد اثر بعدی‌اش نیز موفق باشد. با خود مرور می‌کند که آیا اثر بعدی نیز به همین کیفیت خواهد بود؟ او در حین نوشتن دچار وسواس و نگرانی می‌شود که آیا مخاطب توجه پیشین را به این اثر نیز خواهد داشت؟” ساسانی به جام جم می‌گوید: “دلیل دوم را باید بر مبنای بازخورد اثر موفق به بررسی نشست؛ این اتفاق از سویی برای نویسنده‌هایی هم می‌افتد که هنگام تولید و انتشار اثرشان، مورد توجه قرار نمی‌گیرند هر چند اگر سال‌ها بعد به آن‌ها توجه شود. مثلاً غزاله علیزاده را در نظر بگیرید که در زمانه خودش چندان مورد توجه قرار نگرفت”.

 او پس از اشاره به غزاله علیزاده به عنوان نویسنده رمان‌ برجسته “خانه ادریسی‌ها” که بیشتر پس از مرگش به او توجه شد، در توضیح دلیل سوم به گفته‌ای از رضا قاسمی، دیگر رمان‌نویس ایرانی که می‌گوید “نوشتن فرآیند جانکاهی است” اشاره می‌کند و می‌افزاید: “نویسنده وقتی به فرآیند نوشتن و مرارت‌های آن فکر می‌کند و به انرژی مضاعفی که دیگربار باید صرف کند، دچار تعلل می‌شود و دست به عصا راه می‌رود”. به گفته این روان‌درمانگر مجموعه این سه دلیل را از زوایای مختلف می‌توان به عنوان عوامل بروز چنین وضعی برای نویسندگان و شاعران موفق در نظر آورد.


iconادامه مطلب

تحلیل چکناوریان، احتشامی و چمن‌آرا از رویکرد تازه دفتر موسیقی وزارت ارشاد
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

اواخر اردیبهشت‌ماه دفتر موسیقی معاونت امور هنری وزارت ارشاد اطلاعیه‌ای با امضای علی ترابی مدیرکل این دفتر با موضوع ایجاد تغییرات در ساز و کار فعالیت تخصصی خود صادر کرد.

در این اطلاعیه در چند بند به تغییرات مورد نظر دفتر موسیقی اشاره شده است. در بند الف آماده است: محدودیت افراد حقیقی در ارائه تقاضای صدور مجوز تک آهنگ برداشته شده و از این پس افراد حقیقی می‌توانند بدون محدودیت کلیه آثار خود را برای بررسی و صدور مجوز به دفتر موسیقی ارائه کنند.

بند ب به این اشاره دارد که در سه حوزه موسیقی بی‌کلام اصیل و دستگاهی ایران، موسیقی بی‌کلام نواحی و موسیقی بی‌کلام کلاسیک، آثار کلیه آهنگسازانی که حداقل دو بار موفق به کسب مجوز دفتر موسیقی برای آلبوم و یا اجرای صحنه‌ای شده باشند، از بررسی شورای موسیقی بی‌نیاز خواهد بود. در بخش دیگر این بند آمده است: کیفیت گروه‌های موسیقی اجراکننده آثار بی‌کلام سه حوزه یادشده نیز به‌شرط آنکه مشخصات گروه در دفتر موسیقی ثبت شده، حداقل دو بار مجوز اجرای صحنه‌ای گرفته و ترکیب آن نیز ثابت مانده باشد، نیاز به بررسی در شورای موسیقی نخواهد داشت. در صدور مجوز برای آثار آهنگسازان یادشده و گروه‌های واجد شرایط، صرفاً مستندات اداری اخذ و روند بررسی‌های دیگر در زمانی کوتاه اعمال خواهد شد.

در بند ج نیز اشاره شد که نحوه صدور پروانه فعالیت استودیوهای صدابرداری به این شکل تغییر می‌یابد: افزایش اعتبار پروانه فعالیت موقت از شش ماه به یک سال و صدور پروانه دائم فعالیت پس از فعالیت قانونی طی مهلت پروانه موقت (به‌جای پروانه‌های چهارساله فعلی)

درباره این تغییرات با سه فرد فعال در این حوزه لوریس چکناواریان آهنگساز و رهبر ارکستر، بابک چمن‌آرا ناشر و تهیه‌کننده موسیقی و تئاتر و سامان احتشامی نوازنده، آهنگساز و مدرس صحبت کردیم.

چکناواریان: تغییرات باعث دلگرمی هنرمندان می‌شود

لوریس چکناواریان آهنگساز و رهبر ارکستر ضمن مثبت خواندن این حرکت به هنرآنلاین، گفت: خب خیلی خوب است که چنین تصمیمی گرفته شده و قرار است به مرحله اجرا درآید، چرا که باعث دلگرمی هرچه بیشتر هنر و در نهایت هنرمندان خواهد شد و خود این اتفاق مبارک است که باید تقدیر شود.

ادامه داد: همین که قدمی مثبت برای رفاه هنرمندان برداشته می‌شود بسیار خوب و قابل توجه است. جدا از تمامی این مسائل من آقای ترابی را سالیان سال است که می‌شناسم و به او اعتماد و اطمینان کامل در تمامی زمینه‌ها دارم. در نتیجه مسلماً هر تصمیم و قدمی که این فرد بگیرد برایم کاملاً قابل احترام است.

چمن‌آرا: بخشی از موسیقی می‌تواند آزادتر و چابک‌تر حرکت کند

بابک چمن‌آرا ناشر و تهیه‌کننده موسیقی و تئاتر تغییرات در ساز و کار فعالیت تخصصی را کمی تا قسمتی مثبت ارزیابی و در عین حال به خبرنگار هنرآنلاین، گفت: مسئله‌ای که نباید فراموش شود این است که در کل تغییر خوب است اما در کنار تحول در ساختار زیرساخت‌ها هم باید به‌موازات هم دچار تغییر شود تا بتوان نتیجه‌ای مثبت از آن حاصل کرد.

این ناشر اضافه کرد: با وجود بروکراسی که در ساختمان دفتر موسیقی و دیگر ساختمان‌های اداری وجود دارد من فکر می‌کنم با این اطلاعیه هنرمندان و برگزارکنندگان کنسرت خیلی راحت‌تر و به دور از استرس می‌توانند برای اجرای خود برنامه‌ریزی کنند. دستوری که صادر شده برای آثار با کلام نیست، اما بازهم بخشی از موسیقی می‌تواند آزادتر و چابک‌تر حرکت کند.

او همچنین گفت: اینکه هنرمندان به شکل شخصی بتوانند مجوز آلبوم‌های خود را دریافت کنند، منافاتی با کار ما (موسسه‌های فرهنگی هنری و ناشر موسیقی) ندارد. اگر کسی بخواهد از برند، خدمات و کار ما استفاده کند می‌تواند این کار را انجام بدهد. افرادی هم که می‌خواهند به شکل شخصی مجوز آلبوم بگیرند دیگر نیاز نیست میلیون، میلیون به دلالانی که به وجود آمده پول بدهند.

این تهیه‌کننده موسیقی در بخش دیگری از صحبت‌های خود وجه دیگری از این حرکت را مثال زد و گفت: کار اصلی ما به‌عنوان ناشر و تهیه‌کننده این است که خودمان ایده‌ پرداز و خالق آثار هنری باشیم، نه اینکه اثر را به شکل آماده برای ما بیاورند و ما مجوز آن را بگیریم. به هر حال اگر کسی بخواهد وارد بازار حرفه‌ای شود ناچار است به سراغ ناشر و پخش‌کننده بیاید زیرا فروشگاه‌ها از شخص کالا نمی‌گیرند.

مدیرعامل موسسه “آوار خورشید” در پایان گفت: اگر با برداشته شدن محدودیت شخص حقیقی برای صدور مجوز آلبوم، من و همکارهایم خسارتی ببینیم، این خسارت کمتر و قابل‌ جبران‌ تر است تا خسارتی که در حال حاضر دلال‌ها به وجود آوردند. آن‌ها هم آبروی ما را بردند و هم هنرمندان را تحت فشار گذاشتند. ضمن اینکه من فکر نمی‌کنم برای شرکتی که کار حرفه‌ای انجام می‌دهد، مشکلی پیش بیاید.

سامان احتشامی: شورای موسیقی باید صرفاً به اعمال نظر بپردازد

سامان احتشامی نوازنده، آهنگساز و مدرس با اشاره به این که تاکنون برای دریافت مجوز مشکلی نداشته است، به هنرآنلاین گفت:  از زمانی که مسئله مجوز به وجود آمد از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز گرفته و از اوایل دهه ۷۰ موسیقی ملی منتشر می‌کنم و هیچ‌وقت مشکلی از بابت اخذ مجوز در این ۳۰ سال نداشته‌ام در نتیجه غم گرفتن مجوز ندارم.

او ادامه داد: چون هر موسیقی که تا به امروز ساخته و منتشر کردم قابل پخش بوده است و این غم و بدبختی دریافت مجوز را نچشیده‌ام نباید دراین‌باره نظر و توضیحی بدهم، اما در کل گرفتن مجوز را به‌طور کلی کار اشتباهی می‌دانم و برای این حرفم مثالی می‌زنم. شما تصور کنید به‌عنوان یک هنرمند در اواسط شهریورماه تصمیم می‌گیرید برای بازگشایی مدارس در مهرماه موسیقی و قطعه‌ای را آماده کنید، اما در نهایت وقتی برای مجوز اقدام می‌کنید متوجه می‌شوید که با توجه به پروسه دریافت مجوزهای شعر، موسیقی و.. چیزی بیشتر از یک هفته زمان برده و نمی‌توانید به هدفی که می‌خواهید دست پیدا کنید.

این آهنگساز همچنین گفت: به اعتقاد شخصی من اینکه هنرمند چه چیزی به خورد جامعه می‌دهد به کسی مربوط نیست، اگر شورایی به نام شورای موسیقی وجود دارد باید صرفاً به اعمال نظر بپردازد و ایرادها و ثبت مجوز را کنار بگذارد چرا که روال در تمام دنیا به همین شکل طی می‌شود. به‌عنوان مثل در آمریکا اگر شعر رکیکی خوانده و اجرا می‌شود منافاتی ندارد چون که در فرهنگ‌ها فحاشی حتی به رئیس جمهور آزاد است.

او اضافه کرد: البته این را هم بگویم که خیلی خوب است که آثار هنری یک بار برای تأیید از لحاظ مشکلات این چنینی بررسی می‌شوند و کلام و حرمت آن در مبحث ادبیات را حفظ می‌کنند چرا که ما در جامعه سنتی و مذهبی زندگی می‌کنیم و حتی فیلم‌های طنز ما اجازه شوخی کردن با پزشکان و نیروی انتظامی را ندارند.

این نوازنده پیانو تأکید کرد: برای همین مسائل باید آداب رعایت شود چون که اگر چنین نباشد مردم آن را پس می‌زنند اما من به‌عنوان یک نوازنده با توجه به وقت و انرژی و خلاقیتی که برای یک اثر می‌گذارم نباید برای مجوز آن کار که تمام جانم را مایه گذاشتم دنبال اجازه باشم. به همین دلیل معتقدم شورای موسیقی نباید وجود داشته باشد. شما نگاه کنید با وجود فضاهای گسترده مجازی آیا واقعاً دیگر نیازی به مجوز وجود دارد؟ من به‌عنوان یک هنرمند می‌توانم صدها اثر را ساخته و با دیگران در شبکه‌های مختلف و متنوع اجتماعی به اشتراک گذاشته و کسی نمی‌تواند مانع شود.



iconادامه مطلب

باکتابخوان روسی موسیقی گوش کنید
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

به نقل از ایبوک ریدر، شرکت روسی آیبسی (Aibecy) تولیدکننده لوازم التحریر و ابزارهای آموزشی به تازگی کتابخوان الکترونیک ساخته است که چند روزی است که در سایت آمازون در دسترس عموم قرار داده شده است.

این کتابخوان الکترونیک دارای ۶ اینچ صفحه نمایش است که در دو مدل با توجه به حافظه ذخیره تقسیم شده است. دستگاه شرکت آیبسی هرچند کیفیت مطلوبی نسبت به کتابخوان‌های الکترونیک معمول بازار ندارد ولی قادر است فرمت‌های صوتی و فایل‌های موسیقی را پشتیبانی کند.

به گفته مسئولان این شرکت کاربران به طور همزمان با این دستگاه می‌توانند کتاب بخوانند و همزمان موسیقی گوش کنند یا از فرمت صوتی کتاب استفاده کنند.

در حال حاضر سه نسخه از این دستگاه عرضه شده است که با دو حجم حافظه داخلی ۴ ،۸  و ۱۶گیگابایتی قیمت‌هایی به ترتیب ۱۰۴ ، ۱۰۹ و ۱۱۹ دلاری دارند.

گفته می‌شود این دستگاه بازسازی یک مدل کتابخوان روسی قدیمی به نام TB-416 باشد. دستگاه فعلی قادر است از کتاب‌های الکترونیک با فرمت ePub ، PDF ، TXT و RTF پشتیبانی کند


iconادامه مطلب

ادبیات ایران نقشه راه جهانی ندارد/ راه جهانی شدن تنها نقد نیست
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

احمد شاکری در دو سال گذشته به عنوان مدیر سرای بازار جهانی کتاب در نمایشگاه کتاب تهران و یکی از فعالان و برنامه‌ریزان حوزه نشر بین‌الملل در ایران به فعالیت پرداخته است. شاکری دانش آموخته مقطع دکتری دانشگاه سوربن است و پایان‌نامه خود را نیز با موضوع جلال آل احمد تالیف و دفاع کرده است. به بهانه نگاهی به فعالیت‌ها و برنامه‌ریزی‌های ایران برای حضور در بازار جهانی نشر با وی به گفتگو نشستیم و از زبان او درباره فراز و فرود حضور ایران در بازار جهانی کتاب شنیدیم:

جناب شاکری بگذارید ساده شروع کنم و سوالم را مطرح کنم. چرا ایران در سال‌های اخیر با وجود همه برنامه‌ ریزی‌هایش نتوانسته در بازار جهانی نشر بازیگر مطرحی باشد؟

می‌گویند آینده‌پژوهی راهی برای شکل‌ و تعریف آینده‌های احتمالی است. حالا اگر بپذیریم که آینده‌پژوهی ابزاری است برای برنامه‌ریزی و پردازش سناریوهای ممکن و غیرممکن و باز هم اگر بپذیریم آینده‌پژوه برنامه‌ریز و مدیر نیست بلکه می‌تواند در خدمت‌شان باشد؛ می‌توانیم با نقد گذشته و درک حال به تصویرسازی آینده و مسیر پیش‌رو بپردازیم.

با این مقدمه شاید بتوان مدعی بود ادبیات ما، در تقسیم‌بندی کلان به دو حوزه ادبیات کلاسیک و مدرن، در نیم قرن اخیر نقشه راه چندان مشخصی نداشته است؛ و در ادامه‌اش با احتیاط یک علاقه‌مند به ادبیات می‌شود گفت اتصال نخ تسبیح بخش‌های مختلف ادبیات ما در بازار جهانی نشر درست نبوده است. آینده محتملی که شاید حرمان را نصیب اهالی آن ‌کند؛ و احتمالا می‌شود نتیجه گرفت در وانفسای میان دو عالم نظر و عمل، چاره‌ای نداریم که فاصله میان این دو را اندک و اندک‌تر کنیم و از حرف‌های با مصرف کوتاه‌مدت پرهیز.

برای کشف مساله‌ای که بیان کردید بگذارید کمی عقب‌تر برگردیم. از روند تولید متن تا رسیدن آن به دست خواننده در ایران چه اتفاقی می‌افتد؟ این اتفاق متفاوت با چیزی است که در دنیا رخ می‌دهد؟

در جهان نظریه، عالمان به مطالعات آکادمیک ادبیات بر این باورند که جغرافیا نقش مهمی در شکل‌گیری سرنوشت پس از تولید متن دارد. نام آن را گذاشته‌اند نقد جغرافیایی به عنوان فصل مشترک جغرافیا و ادبیات. نظریه‌پردازانی هم با ارائه‌ دیدگاه‌های خود، به خوانشی متفاوت از جغرافیایِ زیستِ انسان در قالب قاب متن ادبی با ابزاری برآمده از تعاملات انسان با فضاهای پیرامونش پرداخته‌اند. آنها بر این باورند نکته اساسی فراموش شده، غیاب عناصر مکمل یعنی فقدان «دیگری» و حضور پررنگ «من» به عنوان محور جهان بیرونی است؛ در اصل نوعی نگاه نقادانه‌ «خودمحور» در راستای نگاه نقادانه‌ «دیگری محور» برای نقد «اجتماع محور». این افراد معتقدند سرنوشت یک متن پس از تولید آمیخته با شرایط دیده و نادیده بسیاری است.

این ها را گفتم که بگویم ادبیات ما، با تمام پشتوانه داشته و نداشته‌اش، بیشتر از آن که بعد از نوشتن تعامل با «دیگری» را درست انجام دهد، بر حول این «من» خودساخته و پیش‌پذیرفته چرخیده است. «من» پشت به «دیگری». در چنین وضعی، اگر متوقعیم کتاب‌های ما در ویترین نشر جهانی بهتر دیده شود، دچار خودفریبی شدیم. گودالی است پرنشدنی میان راه رفتن بر فرش نمایشگاه‌های بین‌المللی تا رسیدن به عرش ادبیات جهانی. اسمش را در دنیای آکادمیک می‌گویند ادبیات ملی. از طرفی گمانم ورود ما به بازار جهانی نشر مستلزم رعایت قواعد نانوشته‌ای است که نویسنده و خواننده فقط و فقط یکی از اجزای مهمش هستند. در این قواعد فردیت کوچک اما فربه نویسنده و خواننده ایرانی گاهی به موانعی می‌خورد؛ یا به‌زبان دیگر، ادبیات ملی ما به توافق اهالی نشر خودمان برای حضور در ادبیات جهانی هم نیاز دارد.

 

حضور در نمایشگاه‌های بین‌المللی کتاب چه کمکی به این امر می کند؟

گمانم بهترین راه برای پاسخ به این سوال، نگاه قیاسی به عملکرد و مرور تاریخچه این حضور است. با کمی انصاف این حرکت حرفه‌ای رو به جلو مشهود است. حالا با نیم‌نگاهی بر نشر داخلی و با نیم‌نگاهی در مسیر بین‌المللی‌ شدن نشر ایران، با نظر به همه جوانب دانسته و ندانسته، یکی از فضاهای موجود برای شناساندن بهتر نشر و ادبیات فارسی به دیگر ناشران حضور در همین نمایشگاه‌های بین‌المللی کتاب است. تا زمانی که حق انتشار اثری در کشوری دیگر در حساب و جیب نویسنده و ناشرش نرود و کتاب در ویترینی دیده نشود، تلاش به ثمر نشسته است. می‌خواهم بگویم ما همه، گیرم به درستی، منتقدیم و نوک تیز نقدمان هم به سمت همان «دیگری» است؛ اما بیشتر از اینکه از عملکرد خودمان حرف بزنیم و خروجی مفید بدهیم، مدام نقد می‌کنیم که چرا بستر فراهم نیست و چراهای دیگر؛ در حالی‌که می‌دانیم حضور هدفمند در بازارهای جهانی نشر یک حرکت استمراری است، زمان‌بر است و آداب دارد. شما نمی‌توانید از نویسنده، مترجم، ناشر، آژانس، تشکل، موسسه یا نهادی توقع داشته باشید در زمان اندک بالاترین ارزش افزوده را هم داشته باشد. وقتی هر کدام از این حرکات جمعی در رفتارهای فردی دارد جواب می گیرد و موفق هم هست، بهتر است آسیب‌شناسی کنیم که مشکل کجاست. اینکه عملکرد ضعیف خود را به حساب کم‌کاری میزبان بگذاریم، کم‌انصافی است. نویسنده، مترجم، ناشر، آژانس ادبی و هر که و هر چه در نمایشگاهی حضور می‌یابد نخست پای منافع جمعی در میان است و در کنارش پای منافع فردی. اگر کسی توان برقراری ارتباط با همکاران و هم‌صنفان خودش را ندارد، مشکل را به پای دیگری نوشتن حذف صورت مساله است.

با این وصف شما چشم‌انداز آینده ادبیات ایران در نشر بین‌الملل را در چه می‌دانید؟

ادبیات بی‌ما و با ما راه خودش را می‌رود. از منظر آکادمیک اجازه بدهید بگویم شرایطی که در دانشگاه‌های ما برای ادبیات فراهم شده است به مرگ ادبیات بیشتر کمک می‌کند تا احیای آن. برخی اساتید دانشگاهی ما دانشجویان را به سمت نگاه فاقد خلاقیت پیش می‌برند و با فهم مغشوش از تئوری‌های روز دنیا، به گمان بومی‌سازی آن، مخلوطی از بدفهمی‌های خوب را تحویل جامعه علمی می‌دهند. در این وضعیت ادبیات ما در هر حوزه‌ای چشم به تلاش‌های فردی داشته است. گاهی خود نویسندگان دست‌به‌کار شده‌اند و هم‌پای اثرشان رفته‌اند. حالا اگر این امر برای ناشران ما به عنوان طرف قرارداد با نویسنده کم‌اهمیت است، چرا پاسخگو باید جابه‌جا شود. بخش مهمی از این حلقه مفقوده، فعالیت‌ بخشی در ناشران ما برای فعالیت‌های بین‌المللی است. مراودات حوزه نشر ما از ناشر شروع می‌شود و امتدادش در آژانس‌ها و واسط‌های ادبی است و در کنارش حمایت‌های دولتی و شرایط تسهیل‌گر. جابه‌جاکردن حلقه‌های این مسیر جهت یافتن نظم در بی‌نظمی و سپس مدیریت ابهام شرایط ادبیات ما را در حوزه نشر بین‌الملل آسیب‌پذیر می‌کند.

شاید این سوال کلیشه‌ای باشد اما به نظرم در این موقعیت نیاز به یک کار عاجل هست و یا کاری که باید در اولویت قرار بگیرد. شما این کار را چه می‌دانید؟

اجازه بدهید مثالی بزنم. سال‌هاست که وقتی کتابفروشی‌های معروف دنیا می‌روم نگاهم به قفسه آسیا و بخش ایران است. جای ادبیات معاصر ما واقعا خالی است و ما اعم از بخش خصوصی و غیرخصوصی، به جای عمل داریم برای فقدانش با سوز و ناله حرف‌می‌زنیم. به‌خوبی دل‌خوش کردیم به گستره ادبیات کلاسیک و داریم در مسابقه دوی صدمتر تماشا می‌کنیم. تقریبا بخش زیادی از آثار برگزیده جایزه‌های معتبر دولتی را در ویترین‌ها نمی‌توان یافت. این جوایز و نویسندگانش که در هر دوره با ترکیب هیئت داوران و با سلایق متفاوت انتخاب شده‌اند را باید با ترجمه‌های حرفه‌ای و نه بازاری حمایت کرد تا اثرشان خوانده شود، خود نویسندگان هم در مورد آثارشان صحبت کنند و ناشران قراردادهای فروش انتشار آن را به ناشر علاقه‌مندش در نمایشگاه‌های بین‌المللی کتاب بفروشند. ادبیات ما این‌طور می‌تواند زنده بماند. با اظهار امیدواری و ناامیدی کاری پیش نمی‌رود. واقعیت ادبیات بر روی زمین شکل‌می‌گیرد.


iconادامه مطلب

نوبل ادبیات می‌تواند بیش از یک سال معلق شود؟
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

به نقل از گاردین – مدیر اجرایی بنیاد نوبل اعلام کرد: «جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۹ اهدا نخواهد شد مگر اینکه اعتماد از دست رفته در پی رسوایی آکادمی سوئدی بازگردد.»

در تاریخ ۴ ماه می پس از اتهام آزار جنسی که به شوهر کاترینا فراستنسون، از اعضای آکادمی وارد شد، آکادمی سوئدی نوبل اعلام کرد که در سال ۲۰۱۸ جایزه‌ای در حوزه ادبیات اهدا نخواهد شد. این اتفاق منجر به استعفای برخی از اعضا شد؛ درنتیجه آکادمی نوبل اعلام کرد برای بازیابی اعتماد عمومی در سال ۲۰۱۹ دو جایزه خواهد داشت.

در حالی که بنیاد نوبل که مسئول تحقق خواسته آلفرد نوبل است از این تصمیم حمایت کرده، لارس هیکنستن، مدیر اجرایی این بنیاد، شک و تردیدهایی در مورد توانایی آکادمی در بازیابی جایگاهش به زودی مطرح کرد. او در وب‌سایت این جایزه گفت: «هدف آکادمی سوئدی این است که تصمیم خود درباره جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۱۸ را بگیرد و آن را همراه با جایزه سال ۲۰۱۹ اعلام کند. امیدواریم با این کار مشکل حل شود، اما بستگی به این دارد که آکادمی سوئدی بتواند اعتماد مردم را جلب کند یا خیر.»

هیکنستن تاکید کرد که لازم است آکادمی رویه علنی‌تری را در پیش بگیرد. شیوه‌ای که هیئت منصفه برنده را انتخاب می‌کند همیشه بسیار محافظت‌شده است و آرشیوها ۵۰ سال بعد از تصمیم‌گیری باز می‌شوند. او گفت: «آکادمی سوئدی باید بتواند گزارش کند که چه معیارهای ملموسی در نظر گرفته شده‌اند و برای حل مشکلش از بیرون کمک بگیرد. آکادمی مدت‌ها فرهنگی بسته داشته و این گاهی باعث ایجاد چالش‌هایی شده… من معتقدم در نهایت چیز خوبی از این شرایط بیرون خواهد آمد، حتا اگر این هفته‌ها احساس خوبی نداشته باشیم.»


iconادامه مطلب

اسکناس‌هایی که به جیب نویسندگان نمی‌رود!
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

قصه فروش کتاب به صورت غیرقانونی در راسته انقلاب بارها و بارها خصوصا در همین رسانه روایت شده است. روایت این که بساطی‌های انقلاب خیلی وقت است به یکی از مهم‌ترین نشانه‌های فرهنگی(؟) خیابان انقلاب بدل شده‌اند و همیشه و همیشه مشتری‌های پر و پاقرصی داشتند.

پیشترها معمول بود که مخطبانِ محصولات بساط فروشان ِ کتاب، مخاطبان آثار بی مجوز بودند. هر کس که می‌خواست کتاب نایابش را پیدا کند سراغ همین خیابان انقلاب را می‌گرفت. اما خیلی وقت است که در بساطِ بساطی‌ها آثار ِ با مجوز هم پیدا می‌شود، و جالب است که بخش مهمی از فروش روزانه این میانجیگرانِ بازار کتاب از فروش همین آثار به دست می‌آید. در عین حال باید اذعان کنیم که تمام کتبی که در بساط‌ها به فروش می‌رود، کتاب‌هایی هستند که یک قرانش هم جیب ناشر و از آن مهمتر نویسنده‌اش نمی‌روند.

بساطی‌های کتاب دیگر خیلی وقت است که جزو یکی از مهمترین عناصر فرهنگی این محدوده جغرافیایی به حساب می‌آیند. شاید که نه، حتما جاهای دیگری در تهران و شهرهای دیگر سراغ داریم که کسی یا کسانی بساط کتاب می‌کنند اما حضور مستمر بساطی‌ها در محدوده انقلاب از آنها شمایلی ساخته است که هیچ باد و طوفانی چهره آنها را تغییر نداده است؛ گرمای تابستان، سرمای زمستان و بساط برچین‌های شهرداری را می‌توان از مصادیق این باد و طوفان برشمرد.

اما در میان بساطِ این کتاب‌فروش‌ها خیلی وقت است که دیگر صرفا کتاب بی مجوز یا میوه ممنوعه به فروش نمی‌رود. انگار میوه ممنوعه برای قدیمی‌ها بود. حالا بساط کتاب به میمنت گل باران ارشادی‌ها در دوره‌های گذشته پراست از کتاب‌هایی که پیشتر چاپ شده‌اند و اکنون مخاطبان کتاب به چاپ دوم یا چندم آن‌ها دسترسی ندارند. به عبارت دیگر نسخه ثانی یا ثالث کتاب از پیش چاپ شده همچنان در ارشاد است و در حال خاک خوردن و نسخه افست آن نیز در دست بساطی‌هایی که دیگر مخاطبان ثابت خود را پیدا کرده‌اند.

این کار فرهنگی است؟

مشغولان به شغل با مسمای “بساطی” کار فرهنگی می‌کنند یا غیر فرهنگی؟ آن‌ها خطر به حساب می‌آیند یا فرصت؟بدیهی است مایی که مخاطب ژورنالیسم ادبی هستیم باید از دریچه ادبیات و فروعات همین مقوله به این موضوع توجه کنیم.

خب در ابتدای امر به نظر کاری عمدتا فرهنگی به حساب می‌آید:

یک) به این دلیل که اگر کتاب و کتاب‌خوانی از مقولات ایجابی فرهنگ به حساب آیند، پس می‌توان صاحبان “بساط” را نیز از کارگزاران فرهنگی این امر به حساب آورد.

دو) در سرزمین و زمانه‌ای که جارچیان فرهنگی، تره هم برای کتاب و کتاب‌خوانی خرد نمی‌کنند، بساطی‌های کتاب به واسطه نحوه فروش بی واسطه‌شان و پهن کردن سفره‌ای که کاملا در معرض عموم قرار دارد و خیابان را به معبری فرهنگی بدل می‌‌کند، به راحتی جزو مبلغان کتاب و فرهنگ کتاب‌خوانی قرار می‌گیرند.

سه) بساطی‌ها عمدتا کتاب‌هایی که در کتاب‌فروشی‌ها وجود دارد را جزو اقلام فروشی خود نمی‌دانند. کتاب‌های موجود در بازار کتاب مغازه‌ها کتاب‌های تازه منتشر شده‌ای است که خیلی از زمان چاپ‌شان گذشته باشد، یک دهه است و دیگر موارد را نیز می‌توان در قالب استثنائات قرار داد. از این جهت می‌توان گفت نه تنها این قشر در کار هم صنف خودشان در فروشگاه‌های کتاب دخالت نمی‌کنند بلکه در امر خطیر کتاب‌فروشی و ترویج آن نیز به آنها کمک می‌کنند.

اما آیا تمامی ماجرا به همین خصیصه‌های مثبت ختم می‌شود؟ به نظر این طور نمی‌آید. اگر از بحث سد معبر و از این دست مباحث شهری که به ما دخلی ندارد و در تخصص ما هم نیست، بگذریم باید اذعان کنیم که تمام کتبی که در بساط‌ها به فروش می‌رود، کتاب‌هایی هستند که یک قرانش هم جیب ناشر و از آن مهمتر نویسنده‌اش نمی‌روند. برای مثال کتاب‌های هوشنگ گلشیری را مثال می‌زنیم.

هوشنگ گلشیری و کتاب‌هایش چند سالی می‌شوند که دیگر در فروشگاه‌های کتاب پیدایشان نیست. شاید در این دوره پیدایشان بشود اما آنچه در سال‌های اخیر شاهدش بودیم این بود که کتاب‌های این نویسنده را صرفا باید با رجوع به منابع زیرزمینی کتاب تهیه کنیم. در این حالت تنها اتفاقی که می‌افتد این است که آثار گلشیری، همچنان که بسیاری از آثار، به فروش می‌روند بی آن که منافع مادی آن در جیب کسانی برود که باید برود. با این حساب این بار بیشتر از دیگر موارد محصولات بساطی‌ها را می‌توانذیل “میوه ممنوعه” و متفرعاتش بررسی کرد.

پول این کتاب‌ها کجا می‌رود؟

مهمترین کسانی که به شیوه فروش کتاب به صورت زیرزمینی اعتراض دارند، نویسنده‌ها هستند؛ نویسندگانی که در حالت معمول ۱۲ درصد از حق فروش آثار به عنوان حق التالیف به آن‌ها اختصاص دارد. این حالت معمول البته به شرطها و شروطها بالا می‌رود؛ از جمله چهره و بنام بودن مولف. یعنی نویسنده‌ای که شناخته شده است قرار دادش تا ۲۰ یا ۲۵ درصد هم افزایش پیدا می‌کند که باز هم نوع قرار دادش به این بستگی دارد که کتاب‌های قبلی‌اش فروش خوبی داشته یا خیر؟

اما در هر صورت آنچه مشخص است این است که تنها امید نویسنده‌ها بعد از چاپ اثر، فروش کتاب‌شان است؛ آن هم در صورتی که به چاپ‌های مجدد برسد.

بعد از تجدید چاپ است که سود به زعم مولفان “بخور نمیری” عاید خالقان اثر می‌شود. اما بعد از بذل عنایت ارشاد به از این دست کتاب‌ها نویسندگان صرفا می‌توانند آثارشان را در بساطی‌های کتاب زیارت کنند. گاه این کتاب‌ها به چاپ می‌رسد، منتها با فاصله زمانی بسیار. در این جور موارد بساطی‌ها به واسطه آنچه که می‌توان شم فرهنگی خواندش، از نیاز بازار مطالع می‌شوند و نسخه افست کتاب مورد نظر را وارد بازار کتاب می‌کنند.

 در این جور موارد بدیهی است که دیگر قصه حسرت خوردن مولفان باقی می‌ماند، وَ دیگر هیچ.

همچنان که این شم تیز بساطی‌ها، کار را به آنجا رساند که پیشترها نسخه منتشر نشده “زوال کلنکل” محمود دولت آبادی پیش از انتشار، سر از بازار دست‌فروشان انقلاب پیدا کرد.

مهندسِ کتاب‌فروش!

به سراغ یک بساطی رفتیم که مهندس صدایش می‌کردند. با رفیقش ص.م روی جدول خیابانی نشسته‌اند و در حال گپ زدن‌اند. توی بساط‌شان از میوه ممنوعه خبری نیست اما شعرِ شاعران معاصر، داستان و تئوری زیاد است و همین طور افست‌ کتاب‌هایی که چند وقتی می‌شود ازشان خبری نیست. می‌گوییم فروش‌شان چطور است؟ که می‌گوید شکر. می‌پرسم:”شکر، یعنی چقدر؟” و اصرار می‌کنم اما پاسخ روشنی دستم را نمی‌گیرد. می‌پرسم کتاب‌ها را از کجا تهیه می‌کند. توضیح می‌دهد که بخش عمده کتاب‌هایش را از اشخاص می‌خرد. به این صورت که یا دیگرانی هستند که کتاب‌های شخصی‌شان را می‌آورند سر بساط تا قیمتی رویش بگذارند و بخرند، یا خودش می‌رود به سراغ مشتری و کتاب‌خانه‌شان را می‌خرد. این دفعه صداقت به خرج می‌دهد و می‌گوید “سود خوبی هم دارد اگر بتوانیم چنین معامله‌هایی بکنیم.” پس یادداشت می‌کنم که بخش عمده سودشان از همین فروش کتاب‌های به قولی مجاز و دست دوم است که از کتاب‌خانه‌های شخصی می‌خرند.

دوستش اشاره می‌کند که بخش دیگر فروش‌شان فروش کتاب‌های معروف به افست است. چند تایی را نشانم می‌دهد سر بساط. یکی‌ش “سفربه انتهای شب” لویی فردینان سلین بود، ترجمه مرحوم فرهاد غبرایی. گذاشته بود یازده هزار تومان. پرسیدم چند می‌خرد خودش که جوابی دستم را نگرفت. اما گویا فقط بخش‌های مربوط به مادیات را سانسور می‌کرد. پرسیدم معمولا بساطی‌ها این کتاب‌ها را از کجا تهیه می‌کنند ؟ جواب داد که منابع اصلی این کتاب‌ها مغازه‌هایی هستند که دیگر برای‌ فروشندگان کتاب‌های بساطی شناخته شده به حساب می‌آیند و “کم هم نیستند توی همین انقلاب.”

اما در میان گفته‌های این دو بساط فروش به قسمت‌های دزد و پلیسی هم رسیدیم.

مهندس در جواب سوالم که همیشه به همین راحتی اینجا بساط می‌کنید و کسی کاری به کارتان ندارد، می‌گوید: به همین راحتی‌ها هم نیست.

توضیح می‌دهد که سد معبر شهرداری دشمن شماره یک‌شان به حساب می‌آید که گویا سرزدن‌هایشان به صورت منظم نیست و خود بساطی‌ها هم دقیقا نمی‌دانند چه موقع باید گوش به زنگ باشند. اما از آنجا که باز پس گرفتن کتاب‌هایشان از شهرداری دیگر به راحتی قابل انجام نیست؛ حتی الامکان بساطی‌ها خودشان را از کارمندان شهرداری دور نگه می‌دارند. رفیق مهندس هم می‌گوید: همین موضوع باعث شده خیلی‌ها دیگر بی خیال این کار شوند!

***

قصه کتاب‌هایی که بساط می‌شود، صاحبان بساط و همین طور مشتریان همیشگی‌‌شان دیگر قصه‌ای کلاسیک به حساب می‌آید که زیر و بم آن را همه می‌دانند. بد و خوب ماجرا را نیز به نوعی می‌توان واکاوی کرد اما اینکه بتوان از آن نتیجه‌ای گرفت و نهایتا حکم صادر کرد کار هر کسی نیست. دست کم این نتیجه گیری در قد و قواره این گزارش نمی‌گنجد. شاید معایبی که بر این کار وارد باشد خیلی‌ها را بر این گمان استوار دارد که برچیدن بساط بساطی‌ها به نفع جامعه فرهنگی و اصحاب قلم باشد اما نمی‌‍توان به این مقوله نیز بی اعتنا بود که در این بازار راکد کتاب و کتاب‌خوانی، فروشندگان دست فروش به هر ترتیب رونقی به این بازار می‌دهند که فروشگاه‌های کتاب نمی‌کنند و به نظر می‌آید که از انجام آن نیز قاصرند.

شکل و شمایل فروش آثار در بساط دست‌فروش‌ها و بدل کردن عبور و مرور عادی شهروندان به عبور مروری با چاشنی فرهنگی و بنا بر آنچه گفته شد رونق خرید کتاب و کتاب‌خوانی، مواردی است که نمی‌توان به سادگی از کنارشان رد شد.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY