بيترديد رمان دايي جان ناپلئون يکي از برجسته ترين آثاري است که در تاريخ ادبيات داستاني ايران خلق شده است. رماني در ژانر طنز. ايرج پزشکزاد خالق دايي جان ناپلئون، پيش و پس از اين اثر رمانهاي ديگري نيز نوشته است که همهي آنها در ژانر طنز نوشته شده که از جمله ميتوان به ماشاالله خان در دربارهارونالرشيد، اشاره کرد. اما هيچکدام از آثار او چه آن چه خود نوشته است و چه آنچه ترجمه کرده.
شهرت و محبوبيت دايي جان ناپلئون را نيافته است و البته بايد به اين نکته هم اعتراف کرد که بخش عمدهاي از محبوبيت اين رمان به ويژه در ميان توده مردم سريالي است که ناصر تقوايي کارگردان صاحب سبک و فهيم سينماي ايران براساس اين رمان ساخت. و به شدت از سوي مخاطبان مورد توجه و استقبال قرار گرفت.
اعتراض، صداي خستگي آدمياست در برابر آنچه او را بيتاب کرده است؛ آنچه او را آزرده و آنچه جسم و روان او را خسته کردهاست. اعتراض اما شکلهاي مختلفي دارد؛ از فرياد کردن در کوچههاي شهري که خستهاش کرده تا خلق آثار هنري و ادبي. سياهان آمريکا در قرن نوزدهم ميلادي، عکاسي را به صداي بلند اعتراض خود تبديل کردند؛ صداي اعتراض به تبعيض نژادي و «فردريک داگلاس۱» يکي از کنشگران آن دوران، سرمدار اين حرکت اعتراضي بود. آنچه درپي ميخوانيد، نقد و بررسي عکسهاي سياهپوستان بهعنوان ابزاري براي خودتوانمندسازي در قرن نوزدهم ميلادي بهعنوان شيوهاي اعتراضي است.
عنوان پُرعکسترين روشفنکر و کنشگر سياسي- فرهنگي قرن نوزدهم آمريکا از آن اوست. «فرديک داگلاس» که او را بيشتر متفکري پيشرو در زمينهي جنبشهاي فرهنگي- سياسي ميشناسند. او هنر عکاسي را بهعنوان راهي براي اعتراض به تبعيض عليه سياهان آمريکا انتخاب کرد. و تلاش کرد تا از اين هنر براي ترويج تغيير نگاه به جامعهي سياهپوستان و تشويق آنها براي دستيابي به برابري اجتماعي- فرهنگي استفاده کند.
مادرم ميگويد حواست باشد ريز و درشت کساني که ميآيند براي سرسلامتي چه کساني هستند بعدا بايد تشکر کنيم و اگر خداي نکرده براي آنها هم پيش آمد حتما براي سرسلامتي برويم . اما من حواسم به آنهايي است که از در مسجد خارج ميشوند و نيم ساعتي را به خنده و شوخي ميگذرانند، لابهلاي آنها ميپلکم و چيزهايي در مورد پدر بزرگم ميشنوم که تا به حال نميدانستم. و تازه ميفهمم همهي اين آدمها دوستان صميمياش بودند، اما نميفهمم چرا اين ماههاي آخر به من ميگفت پدر جان کسي زنگ نزد سراغ منو بگيره…؟ و وقتي اين را ميپرسيد دلم آتش ميگرفت و ميگفتم مامان زنگ تلفن را کم کرده حتما نشنيدهايم. پس اين همه دوست صميميمثل برادر کجا بودند.
در اين يکي دو ماه اخير مدام اين تصوير که مربوط به ده دوازده سالگيام ميشود در ذهنم ميچرخد، از عزاداري اينترنتي بيزارم. اين را تازه فهميدهام و به فهرست موارد مورد تنفر زندگيام اضافه کردهام. دو سه ماه اخير ماههاي جهنميبود که هرچند روزش تعدادي از بزرگان عرصه ي فرهنگ و ادب و پژوهش از ميان ما رفتهاند از احمدرضا احمدي، تا ابراهيم گلستان و دکتر کورش صفوي و شمس آقاجاني و سرانجام محمد محمدعلي.
اميد طبيبزاده زبانشناس و نويسندهي کتابهاي جشن نامه استاد ابوالحسن نجفي، نگاهي به شعر نيما يوشيج و وزن شعر عروضي فارسي (تحليل و طبقهبندي براساس تقطيع اتانيني و نظرية واجشناسي نوايي) و دهها عنوان کتاب و مقاله پژوهشي و استاد دانشگاه نيز است، با او دربارهي ريشهها و دلايل تفاخر ايرانيها به استفاده از واژهها و اصطلاحات انگليسي در محاورهها حرف زديم و در نهايت به بحث دربارهي رمان فارسي، که ميخوانيد.
نگراني براي ورود لغات بيگانه (و به طور مشخص انگليسي) به زبان فارسي ماجراي کهنه ايست اما دلايل افتخار کردن به استفاده از واژههاي خارجي در گفتار روزمره که روز به روز زيادتر ميشود را شايد بتوان از يک جامعه شناس زبان پرسيد؟
اولاً من شخصا معتقدم اين شرايط لطمهاي به زبان فارسي نميزند. واقعيت اين است که زبانهاي بيگانه، حتي وقتي همراه با قشون و باخشونت وارد خاک ما شدهاند، غالباً نهتنها لطمهاي به زبان فارسي نزدهاند بلکه در نهايت باعث اعتلاي اين زبان و ادبيات آن هم شدهاند. علتش هم اين است که ايرانيان قرنهاست که ملت متحد و واحدي را در اين منظقه از جهان تشکيل دادهاند و نيک فرا گرفتهاند که چگونه در شرايط بحراني و خطرناک خودشان را با شرايط وفق دهند و نهتنها داشتههاي خود را حفظ کنند، بلکه بر آن داشتهها بيفزايند. درواقع آنچه باعث نابودي زبان فارسي، و درنتيجه هويت ايراني ميشود، هيچ ربطي نه به کلمات خارجي عربي يا مغولي يا فرانسوي و انگليسي، و نه حتي به انواع گرتهبرداريها ندارد. بهنظرم اين چند کلمهي فرنگي که جماعت شهرنشين براي اشاره به برخي مصاديق جديد بهکار ميبرند، حتي اگر براي تفاخر هم باشد، هيچ لطمهاي به زبان ما نميزند و اصلاً نبايد آنها را جدي گرفت.
حالا کمتر تعجب ميکنيد اگر وارد کافيشاپ شويد و منوي رستوران را به شکل کتاب روي ميز بگذارند. کمتر تعجب ميکنيد وقتي در کوچکترين کافيشاپها هم امکاناتي مانند اينترنت رايگان، گوشهاي براي مطالعهي کتاب و… ببنيد و اگر به خودتان نگاه کنيد؛ خواهيد ديد که اغلب قرارهاي دوستانه يا کاري را در کافيشاپ برگزار ميکنيد و يا براي لختي خلوت و آرامش، به گوشهي دنج کافيشاپ پناه ميبريد. گزارش مرکز کتابخانههاي مستقل بريتانيا نشان ميدهد که کتابخانهها و فرهنگ مطالعه براي بقا بايد حضور خود را در کافيشاپها پررنگ کنند. گزارشي که در ادامه ميخوانيد از سوي دولت بريتانيا و به سرپرستي ناشر، ويليام سيگارت در فوريه سال ۲۰۲۳ ميلادي تهيه شده است.
آمارها نشان ميدهند از سال ۲۰۱۱ ميلادي تاکنون، بيش از ۳۰۰ کتابخانه در بريتانيا تعطيل شدهاست. عدد بزرگي که نشان ميدهد مرجعي مانند کتابخانه ديگر کارايي سابق را نزد مخاطبان خود نيز ندارد. اين گفته شايد سنگين و کميدردناک باشد! اما کتابخانهها براي بقاي خود بايد از روي دست کافيشاپها کپي کنند! اين نکته بهويژه دربارهي کتابخانههاي عموميبسيار مهم است. در اغلب کتابخانهها امکاناتي مانند اينترنت رايگان وجود ندارد و همين امر يکي از مواردي است که اهالي کتاب کمتر ميل به حضور در کتابخانهها دارند. گزارش کتابخانههاي مستقل بريتانيا نشان ميدهد که دولت و بخش خصوصي با همکاري هم بايد کتابخانهها را به سيستم اينترنت رايگان مجهز کنند. به اين دليل که يکي از راهکارهاي ساده و آسان دسترسي به اطلاعات، اخبار و منابع مطالعاتي ديگر، اينترنت است. بنابراين اگر کتابخانهاي امکانات کاملي مانند صندليهاي راحت، نور کافي، سکوت و آرامش، گنجينهي پر و پيمان اطلاعاتي و… را نيز دارا باشد، اما به اينترنت رايگان و پرسرعت مجهز نباشد، ميل اهالي کتاب به حضور در آن کتابخانه به نصف کاهش مييابد. اگرچه اهالي کتاب، مطالعه از روي نسخهي کاغذي مطبوعات و کتاب را ترجيح ميدهند اما نبايد ميل به ورق زدن آخرين اخبار يا برگههايي از کتابي تازه در اينترنت را نيز ناديده گرفت.
گفته بودند سرشان را بريدهاند. اما در عکسهايي که مردم سر دست گرفته بودند سرها سرجايش بود. روي گردن و چسبيده به تنشان. تا اينجا يک دروغ. بعد دروغهايي ديگر که حتما رو ميشد. شايد هم نميشد.
زيباترين و به يادگارماندنيترين ديالوگ فيلم يگانهي هامون مهرجويي، که تقريبا همهي کساني که اين فيلم را ديدهاند در لحظهاي که مرحوم خسرو شکيبايي با آن نگاه عاشق تفنگ به دست، روي پشت بام خانهي روبرو به سمت بيتا فرهي نشانه رفته بود با شنيدن اين جمله دلشان لرزيده و همزمان به بازي تأثيرگذار شکيبايي آفرين گفتهاند.
با هم دست ميدهند. به دوربين لبخند ميزنند. پشت سر هر کدام پرچم کشوري است که آن را نمايندگي ميکنند. پشت تريبون که ميروند از حقوق بشر حرف ميزنند و از اين که در فلان کشور رعايت نميشود. آنها سياستمداراني هستند که در پشت پرده نقشه ميکشند و نظامياني که آموزش ديدهاند براي کشتن و ويران کردن به ميدان ميروند و به فرموده مردم را به گلوله ميبندند. هواپيماها با فشار يک دکمه بر سر شهرها و خانهها بمب ميريزند. صدها جنازه زير آوار ميمانند زن، مرد، کودک، پير و جوان که هيچکدام از آنها گناهي نکردهاند و حتي گاهي نميدانند. چرا بايد بر سرشان بمب ريخته شود.