در کانون ادبی گروه شعر معاصر با او آشنا شدم همیشه ردیفهای آخر مینشیند.در شهر با وسایل عمومی شهری رفتوآمد میکند و با مردم کوچه و بازار همکلام و همنشین و همدل است و وقتی شعر میخواند صدایی دلنشین از جنس صدای شاملو دارد و شاعر و منتقد و معتقدی از نوع مردم امروز است. از روزمرهگی و تکرار و نیازهای ساختگی و بیهویتی گریزان است و در حوزهی شعر وادبیات و هنر مشارکتی چشمگیر دارد. با لطافت طبع و رندی خاص از هرچه او را محدود کند دوری میکند.
فارغ از فرم و قالبهای مرسوم با زبانی امروزی و کاملا هنرمندانه ساختمان شعرش را معماری میکند. او به هوشیاری و تجربهای رسیده که محتویات بیانش ارزشی اجتماعی دارد اجتماعی به دور از مرزبندیهای رایج و متداول. ساختار و محتوی و مضمون شعر او برخاسته از روابط انسان امروز است کلی گویی ندارد و به جوهرهی شعر نزدیک شده پایش روی زمین است و زمینی میاندیشد از توهم و خیالبافی دوراست و برداشت و تجربههای درونی خود را بیان میکند.
در لحظه زندگی میکند و شعرش نیز حاصل برداشت و دریافت یک لحظه از زندگیست و با لطافت خاصی به آن معنا میبخشد و حقیقت را در آن جستجو میکند. جهان او از سنتها فاصله میگیردو همراه با معرفتی به دور از آنچه مرسوم است احساسی فراگیر و فراخوان در بیان و بررسی و معنای پدیدههایی است که سرچشمه آن شکل واقعی و هستی انسان امروز است.
شعر او در جستجوی تجربیات روزمره هستند و بیانی ساده و قابل فهم بدون هیچ پیچیدگی و بازیهای زبانی میباشد و هر بار خوانش شعر او لذت دیگری دارد.
قدرت انتخاب دارد و خود را محدود به موج و جریان جاری نمیکند. به نیازهای انسان و رابطههای او میپردازد و به روح سرشار از جستجو و پرسشهای او و اینگونه آتش خود را میافرازد شعر او زمان را تصرف میکند و یک آینه یا یک پنجره گشوده است.
برای نگاهکردن به رویاها یا واکاوی خویشتن خویش برای ساختن جهانی نو و تازه و نمایانساختن شگفتیهای پنهان فارغ ازسوختن شمع و پروانه و ذلیل بودن عاشق و معشوق بلکه با زیبایی و ظرافت و خلاقیت به تمام نیازهای آدمی از چشم انسان امروز نگاه میکند و شعر را با زندگی معنا میبخشد وجهان بدون انسان برای او خالیست و بدون هیچ راز آفرینشی میماند و شعر و هنر را ابزار اصلی آفرینش میداند.
عشق-آزادی-آفرینش-صلح-روزهایهفته-جهان-طبیعت وانسان و رابطه بین اینها جریان اصلی شعراوست. وسعت واژههای او طرحی نو صدایی تازه و حرفی جدید را که از زاویهای پنهان در روح انسان معاصر سرچشمه میگیرد بیانی متناسب با پرسشها و رویاهای ناشناخته انسان امروز دارد.
محمود معتقدی در مرز هفتادسالگی برای دیدن گذر عمر در هیات یک شاعر هنرمندانه لحظههایی را میآفریند که ارزش بودن را در چهگونهگی آن میداند.
او همراه پنجشنبههای ما در کوه است و سپاسگزاریم که وجود این نازنین قوام بیشتری به هستی ما بخشیده پایداری او همواره آرزوی ماست. هفتادسالگی مبارک…
شعر را از کی شروع کردی؟
میشود گفت از دورهی دانشگاه. در آن زمان بیشتر به اخوان توجه داشتم که کارهایش حدفاصلی بود بین شعر کلاسیک و شعر نیمایی. بعد با شعر شاعران دیگری آشناتر شدم و شروع کردم به چاپ شعرها در بعضی از جنگهای ادبی و مجلات دانشگاهی آن زمان. اما بعد مدتی وقفه در کارم ایجاد شد و البته آزمون و خطاهایی داشتم اما از دههی هفتاد رفتم به سراغ نقد و بهطور جدی اولین مجموعه نقدهایم در سال ۷۶ چاپ شد. اولین نقدی که نوشته بودم در سال ۵۶ در کیهان فرهنگی چاپ شده بود که نقدی بود بر یکی از آثار دولتآبادی.
به نظر شما آیا شعر امروز ادامهی منطقی شعردههی ۵۰ است یا با نوعی دگرگونی شعری روبرو هستیم؟
به نظر من شعرهای دههی شصت و هفتاد و هشتاد ادامهی منطقی همان جریان است. البته به دلیل تغییر شرایط اجتماعی و فرهنگی شاهد دگرگونیهایی هستیم که باعث شده شعر هر دهه ویژگیهای خودش را داشتهباشد. در دههی شصت مسئلهی جنگ را داریم و پیشتر از آن مسایل انقلاب بود و این آغاز یک دورهی آزمون و خط بود که در دههی هفتاد بیشتر خودش را نشان داد و شاید همین شرایط باعث شد مردم از شعر فاصله بگیرند و ادبیات داستانی بیشتر بتواند خودش را نشان بدهد. ضمن این که رویکرد به شعر کلاسیک و غزل در این دو دهه بیشتر شد و یک حس محتواگرایی در دههی شصت بر شعر غالب شد در حالی که در دههی هفتاد با اوج فرمگرایی و معناگریزی روبرو هستیم و به نظر من شعر از مسیر اصلیاش منحرف شد. و در مجموع یک فضای ملتهب به وجود آمد در حالی که شعر کلاسیک بیشتر از قبل مورد توجه قرار گرفته بود که این وضع تا دههی هشتاد ادامه داشت و در این دهه ی بود که میبینیم عقلانیت غالب میشود و شاعران از هنجارستیزیهای افراطی فاصله میگیرند. درواقع دههی هفتاد شاهد یک نوع شورش و آنارشیسم در عرصهی شعر بودیم.
به نظر میرسد در ادامهی همین مسیر، امروز هم با یک بحران شعری روبرو هستیم و کمتر اثر قابل اعتنایی در کارشاعران جوان امروز میبینیم.
علت به نظر من در چند چیز است یکی این که کارها نقد نمیشود و بعد هم مسئلهی شبکههای مجازی است که یک عدهای مرتب در آن شعر صادر میکنند، بعد هم مسئلهی نشر است. وقتی ناشری پول میگیرد و کتاب شعر یک جوان تازه از راه رسیده را چاپ میکند و میدهد زیر بغلش باعث میشود طرف احساس میکند که واقعاً شاعر است. بیآنکه شعرش به محک نقد خورده باشد و همین باعث کجرویهای بعدی میشود و نتیجه همهی اینها بروز بحران مخاطب است.
در دههی چهل و پنجاه هم، شمار زیادی از جوانان-بهاصطلاح- شعر میگفتند. البته آنها الگوهای بزرگی داشتند مثل اخوان، فروغ، شاملو و دیگران ولی با این حال فقط چند نفر از آن همه تثبیت شدند و مانند شرایط امروز و جایگاه جوانان شاعر را در آینده چهگونه می بینید.
آن دو دهه، دههی غولها بود که الگو بودند اماامروز شرایط فرق میکند جوان امروز رغبتی به الگوسازی ندارد و صفحات مجازی ارتباط جمعی باعث شده هرکس هرچه دلش میخواهد بگوید و منتشر کند. امروز نوع نگاه به شعر فرق کرده است. هنجارگریزی تا آنجا رسیده که عدهای شعر را به سخره گرفتهاند و بدتر این که شاعران جوان امروز به گذشته ادبی اعتنایی ندارند از طرفی ما امروز نقد در هیچ زمینهای نداریم و طبعاً هر اثری که تولید میشود اگر با نقد روبرو نشود کمتر به جامعه راه پیدا میکند. در محافل آکادمیک هم که ادبیات امروز جایی ندارد تا دربارهیتولیدات ادبی، شعر و ادبیات داستانی امروز صحبت شود به نظر من با این شرایط نباید منتظر اتفاق تازهای بود و برخی «یادداشت»ها که به اسم «نقد» در نشریات منتشر میشود مشکلی را حل نمیکند اینها یا به نوعی نان قرض دادن است یا تخطئه کردن و این نقد نیست.
شما نقد مینویسید چرا، چه ضرورتی برای این کار احساس میکنید؟
اول این
که علاقه دارم و بیشتر هم در حوزهی شعر و داستان مینویسم، ضمن اینها بعد این را
برای خودم وظیفه میدانم. ضمن این که وقتی نقدی مینویسم لایههای بیشتری از
اثر برای خودم باز میشود. نقد نوشتن وظیفهای است برای روشنگری
و در روشنایی خیلی چیزها تغییر میکند.