بازديد : دسته: گزارش
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-پوریا موسوی: مانا استادمحمد یکی از اعضای هیات مدیره بنیاد محمود استادمحمد و دختر این نمایشنامهنویس فقید کشورمان است. این بنیاد که پس از فوت این نویسنده توسط جمعی از اهالی هنر برپا شد، تا امروز به فعالیت های خود ادامه داده است. در حال حاضرمسعود جعفريجوزاني،پرستو گلستاني و جواد عاطفه از دیگر اعضای هیات مدیره این بنیاد هستند. به تازگی جلد نخست مجموعه نمایشنامههای محمود استادمحمد منتشر شده است. به همین مناسبت گفتوگویی با مانا استادمحمد داشتیم که در ادامه میخوانید:
حدودا چند وقت بین چاپ شدن آخرین اثر از پدرتان تا امروز فاصله افتاد و چرا این فاصله به وجود آمد؟
پدرم زمانی که زنده بود، خیلی وقتها نوشتههایش را به عمد چاپ نمیکرد، حتی نمایشنامههایی را به عمد از بین میبرد و متاسفانه خیلی از آثار را به همین ترتیب از بین برد. تعدادی از این نمایشنامهها حتی کاملا آماده ی اجرا بودند، اما شب میخوابیدیم و صبح بیدار می شدیم و میدیدیم که یک نمایشنامه پاره پاره توی سطل زبالهی کنار میز کارش ریخته شده است. بعضی از این نمایشنامهها را هم چاپ نمیکرد، به این دلیل که میگفت من زمانی این نمایش را به سفارش جایی یا کسی نوشتم و حالا دیگر چیزی نیست که بخواهم به آن فکر کنم یا به آنها رجوع کنم. «تیغ و ترنا» یکی از همین نمایشنامههاست. پدر این نمایشنامه را به خواست «هادی اسلامی» نوشته بود. آن زمان آقای اسلامی از ایشان یک نمایش دربارهی تُرنا خواسته بود و در عین حال (آسید کاظم ) را هم نمیخواست. بنابراین پدر پیش خود فکر میکرد که این تیغ و ترنا را به سفارش هادی اسلامی زمانی نوشته و الان دیگر او نیست که بخواهد به آن رجوع کند. عملا نمایش را برای آن گروه با همان زمان و مکان می دانست که برایش تمام شده بود. اما خوشبختانه یک نسخه از این نمایشنامه هنوز باقی مانده بود که به خط دستنویس هادی اسلامی و بسیار خوش خط در قطع (a3) به شکل یک لوله کاغذ وجود داشت. آن را صحافی کردیم و موفق شدیم آن را حفظ کنیم که حداقل پدر نتواند آن را از بین ببرد! اما بعد از رفتنشان هم ما تصمیم گرفتیم که مجموعه آثار منتشر شود.
البته قبلا یک بار مجموعه آثار منتشر شده بود…
بله درست است اما آن مجموعه تمام آثار را شامل نمیشد.
دو سال پیش حدود یک ماهونیم دنبال همان نسخه گشتم تا توانستم بالاخره یک جلد پیدا کنم که آن هم دست دوم بود. متاسفانه تیراژ آن کتاب فقط ۷۰۰ نسخه بود!
با این حال نمیدانم چرا هیچوقت تجدید چاپش نکردند! من حتی قبل از این که با نشر چشمه صحبت کنم، فکر کردم که به لحاظ اخلاقی بهتر است که اول این قضیه را با قطره مطرح کنم که ببینم آیا مایل هستند که اثر را تجدید چاپ کنند، اما دیدم که حتی مایل به تجدید چاپ همان نسخه هم نیستند. این در صورتی است که همان موقع هم خودشان به من میگفتند که مردم مدام رجوع میکنند و کتاب رو میخواهند. در نهایت نمیدانم چرا هیچ وقت تجدید چاپ نکردند. بنابراین تصمیم گرفتیم که آثار را به نشر چشمه بدهیم. طبیعی است که چشمه هم مثل باقی ناشرها پروسهی طولانی صحبتکردن جلسهی اول تا چاپ شدن کتاب را دارد. حدود دوسال این پروسه طول کشید. اما خب خدا را شکر بالاخره اولی آن منتشر شد. دومی هم فکر می کنم به همین زودی دیگر منتشر خواهد شد. پیش از این آخرین کتابی که منتشر شد کتاب «چهرهام پوشیده بهتر بود» و آخرین کتاب در زمان حیات استاد محمد «کافه مک ادم» بود که در نشر ققنوس منتشر شد. درباره کتاب «چهرهام پوشیده بهتر» باید بگویم که من در زمانی که پدر زنده بودند خیلی تلاش کردم که این اثر چاپ شود و ایشان ببینند. خیلی دوست داشتم که این اتفاق بیوفتد اما نشد. در آنجا هم مشکلات ناشران و پروسهی طولانی گریبانمان را گرفت و نشر افراز نتوانست آن کتاب را به موقع برساند.
درباره پروسه دریافت مجوز این اثر هم توضیح بدین که چقدر طول کشید.
به جز مسئلهی پروسهی طولانیمدت چاپ هیچ مسئله دیگری وجود نداشت. طبیعی است که وقتی نشر چشمه یکی از فعالترین ناشران کشور است ترافیک هم داشته باشد و آثار در نوبت چاپ بماند. در مورد مجوزها هم غیر از چند اصلاحیه کوچک روی متون، که البته روی همهی متنها معمولا اتفاق میافتد چیز دیگری مطرح نبود.
به جز مسئلهی پروسهی طولانیمدت چاپ هیچ مسئله دیگری وجود نداشت. طبیعی است که وقتی نشر چشمه یکی از فعالترین ناشران کشور است ترافیک هم داشته باشد و آثار در نوبت چاپ بماند. در مورد مجوزها هم غیر از چند اصلاحیه کوچک روی متون، که البته روی همهی متنها معمولا اتفاق میافتد چیز دیگری مطرح نبود.
چه برنامهای برای انتشار دیگر جلدهای کتاب دارید؟
ما هفت کتاب دیگر در نشر چشمه منتشر خواهیم کرد، که در هرکدام حداقل دو نمایش و حداکثر چهار نمایشنامه در آن قرار دارند. نکتهای که درمورد این هفت کتاب سعی شده رعایت شود تقسیمبندی هر جلد کتاب براساس موضوعات نمایشنامهها بود. بهطور مثال در همین جلد اول «آسید کاظم» و «تیغ و تُرنا» در کنار هم چاپ شدند. در جلد دوم هم همین اتفاق افتاده و آنجا دو نمایشنامهی «کافه مک ادم» و «آخرین بازی» با هم چاپ میشوند که هر دو به مقوله مهاجرت پرداختهاند. در جلد دیگر فقط نمایشنامههایی قرار دارند که مستقیما در مورد «لالهزار» و نمایشهای مرتبط با آن هستند.
به جز نمایشنامهها آیا کتاب دیگری هم هست که در دست چاپ باشد؟
یکی، دو کتاب دیگر به جز نمایشنامهها هست که تا حالا صحبتش را کردهایم و اتفاقهایی قرار است بیوفتد، اما مربوط به این مجموعهای که در حال حاضر در نشر چشمه قرار است منتشر شود نیست و در قرارداد هم وجود ندارند. در حقیقت هنوز با هیچ ناشری قرارداد بسته نشده است. این کتابها شامل یک شناختنامه و مابقی احتمالا اسناد و مدارکی است که از استادمحمد به جا مانده و من اصلا قصد این را ندارم که آنها را به صورت شخصی نگه دارم. دلم میخواهد تا جایی که ممکن است هر چیزی که وجود دارد عمومی شود، امیدوارم که شرایط زودتر تسهیل شود تا به انجام دادن این پروژه ها برسیم.
نمایشنامه های استاد محمد انگار تماما واکنشی هستن به وضعیت اجتماعی. حتی گاه به درستی دست به پیشبینی می زد. نمونههای این مسئله را در آثار او بسیار زیاد است. یکی از جاهایی که به خوبی دیده میشود در نمایشنامهی «سپنج رنج و شکنج» بود. در این نمایشنامه به خوبی میشود تصویر زن را از گذشته تا حالا –منظور از حالا زمان وقت نوشتن اثر است- در اپیزود اول دید و در اپیزود سوم شاهد پیشبینی استاد محمد از وضعیت زن در آیندهی جامعه هستیم. این اتفاق به لحاظ رمانی درست موقعی رخ میدهد که با فضایی چنین در جامعه مواجه هستیم…
چیزی که من میتوانم درمورد این مسئله بیان کنم این است که اصلا یکی از دلایل کم بودن نمایشنامههای استادمحمد همین چیزی است که شما به آن اشاره کردید. تا زمانی که چیزی واقعا به دردش نمی آورد دست به نوشتن نمیزد و نمایش به وجود نمیآورد. هیچکدام از نمایشنامههایی که از ایشان باقی مانده صرفا یک قصه نیست. تمام آنها بر اساس پایهای هستند که خود او شخصا درک کرده است. شما از «آسید کاظم» ببینیند تا آخرین نمایشنامهها. در جایی از فضای محلهی خودش که در نوجوانی در آن زندگی کرده و همه چیزش را درک کرده حرف میزند و جایی از مهاجرت و تمام مسائل آن میگوید درحالی که خودش درگیر آن بود. یا درمورد نمایشنامه «عکس خانوادگی» از اتفاقی که در آن زمان می افتاد حرف میزند. یادم هست که آن موقع چنین اتفاقهایی در مشهد رخ داده بود. میشود گفت بدون استثناء تمام نمایشنامهها ما به ازاء بیرونی دارند. جاهایی هست که حتی اسم شخصیتها واقعی هستند. مثلا در نمایشنامه «کافه مک ادم» شخصیتی وجود دارد به اسم «آقای چنگیزی» که درواقع این شخصیت وجود خارجی دارد. واقعا آقای چنگیزیای در کانادا زندگی میکند. من دیدم که پدرم چه ارتباط و دوستی صمیمانهای با جوانهایی از جنس آدمهای این نمایشنامه توی کانادا داشت. جوان های سیاسی که هر کدام جایی از جهان سرگردانند. گاهی کلمههایی که ایشان در متنها استفاده کردند هم واژههای ویژهای بوده که ما در خانواده میشنیدیم. باز هم تکرار میکنم که تمام اینها تجربهی شخصی استاد محمد بوده و هیچ کدام صرفا قصه و داستان نیستند. همه ی نمایشنامه ها تعریف تجربیاتش از زندگی است که با زبان و قلم خودش نوشته شده است.