قاسمزاده گفت: در کارهایی مثل «شرق بنفشه» مندنیپور، «پناه بر حافظ» اسماعیل فصیح یا «حافظ ناشنیده پند» ایرج پزشکزاد، طرح هنری از حافظ دیده نمیشود. در دل این داستانها پاساژی صورت نمیگیرد و آشنایی نویسندگان نسبت به حافظ و شعرش آنچنان دقیق نیست و به همین دلیل است که ما بازتابی از حافظ در کار آنها نمیبینیم.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) حافظ یکی از بزرگترین شاعران زبان فارسی است که تاثیر ویژهای بر روند شعر فارسی گذاشته است اما جلوه او در ادبیات داستانی به مانند دیگران نیست و در ادبیات داستانی کمتر داستان یا رمانی پیدا میکنیم که حافظ و زندگیاش در آن بازتاب داشته باشد و جز یافتن چند کار محدود در ادبیات داستانی جستوجوی ما ثمر دیگری نداشته است و این در حالی است که این موضوع درباره مثلا مولانا متفاوت است. به مناسبت روز بزرگداشت حافظ در این گزارش سعی کردیم بدانیم چرا حافظ در ادبیات داستانی ما، کمتر مورد توجه بوده و دلایل این عدم پرداخت چه بوده است. سعی کردهایم از دریچهای متفاوت به او بنگریم تا شاید بتوان به ابعاد دیگری از زندگی گمنام او دست یافت. در همین رابطه با محمد قاسمزاده نویسنده و پژوهشگر و از اعضای هیئت علمی بازنشسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی گفتوگویی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
محمد قاسمزاده صحبتهای خود را با بازتابنداشتن قصه و روایت در ادبیات غنایی آغاز کرد و گفت: «هنگامی که شعر و ادبیات فارسی را تقسیمبندی میکنید، به شعر حماسی، تعلیمی و غنایی میرسید. شعر حماسی که کارکردش جداست و بیشتر بر روایت داستان استوار و نوعی از روایت است. شعر و ادبیات تعلیمی هم که قسمتی از آن بر حکایت میگذرد. یعنی شاعر صوفی یا شاعر اجتماعی یکسری موضوع و مطلب را مطرح میکند که برای تایید آن دست به دامان تمثیل میبرد که شکلی از داستان است. به همین ترتیب بنیانگذار ادبیات تعلیمی ایران –که سنایی است- در حدیقه الحدیقه مبحثی طرح میکند و در کنارش برای تایید آن از تمثیل استفاده میکند. برای مثال کاری که مولانا میکند تلفیق روایت و تمثیل باهم است. ابتدا چند بیت در مثنوی میآورد و برای استدلال آنها در ادامه تمثیل یا قصه میآورد. قصه گاهی قطع میشود و تعلیم وارد کار میشود و گاهی قصه در قصه میشود و روایتها باهم ترکیب میشوند اما ادبیات غنایی از این صورت دور است. اساسا قصه یا تمثیل در ادبیات غنایی بازتابی ندارد؛ زیرا بیشتر درگیر حال است و حال برایش اهمیت دارد و روایتی هم در کار نیست.»
او در ادامه افزود: «از طرفی ما درباره زندگی شعرای ادبیات غنایی چیز زیادی نمیدانیم. در مورد زندگی حافظ هم همین است ما درباره زندگی حافظ تقریبا هیچ نمیدانیم و چیزهایی که در دست هست قابل استناد و تایید نیست. تنها چیزی که به جرات میتوان درباره زندگی حافظ گفت مرگ پسر جوانش است. وقتی در هر کدام از غزلهای حافظ دنیای متفاوتی را تجربه میکنیم، نمیتوان از غزلیات او به تجربهای روایی دست یافت و از طرفی فهم این دنیای متفاوت هم کار دشواریست. جز یک مفهوم بزرگ و گسترده به نام «رندی» و «برخورد رند با جهان» از ادبیات حافظ، ما چیزی جز این نمیتوانیم وارد داستان بکنیم.»
قاسمزاد در رابطه تفاوت زندگی گوته و حافظ میگوید: «حافظ جهانش همانند جهان گوته است منتها گوته در زمانهای زندگی میکرده که خیلی چیزها از او روایت شده و مستند هستند. وقتی پیشکارش خاطراتش را مینویسد اطلاعات زیادی به دست نویسنده یا شاعر میدهد تا چگونگی زندگی و زیست او را درک کند. گوته در منطقه وایمار آلمان زندگی کرده و ارتباطات گسترده توانسته اطلاعات زندگی او را تا به امروز نگه دارد و از طرفی زبان آلمانی زبانی جهانی و پر خواننده است درحالی که یک شاعر و نویسنده ایرانی باید زحمت بسیاری بکشد تا خوانده شود چرا که جز دو سه کشور با زبان فارسی، مردم کشورهای دیگر با زبان فارسی آشنایی ندارند. و این شانس حافظ بود که ترجمه شد و مردم جهان تا حدودی با او آشنا شدند و نبوغ او را دریافتند. تاثیری که گوته از حافظ گرفته است نشان از عظمت جهان شعری حافظ دارد.»
او در ادامه معتقد است که «حافظ حتی در نسبت با مولانا، سعدی، ناصرخسرو و دیگران نیز شاعری است که ابعاد زندگیاش بر ما پوشیده است. ما درباره مولوی اطلاعاتی داریم زیرا مولوی خانقاه داشته و آن خانقاه با سازمانی مشخص اداره میشده و بعد از او این اطلاعات حفظ شدهاست. و به همین دلیل من در کتاب «گفتا من آن ترنجم» به سراغ مولانا رفتهام و کثرت اطلاعات موجود به تخیل شکل درستی میدهد و میتوان تعادلی میان واقعیت و خیال ایجاد کرد. در مورد شاعری مانند ناصرخسرو همین است او را تفکر فلسفی-سیاسی به نام اسماعیلیه نگه داشت یا سعدی که اقوامش از بزرگان شیراز بودهاند و زندگیاش در شعرش بازتاب دارد.»
این نویسنده و پژوهشگر ادبیات کلاسیک و داستانی، در چرایی عدم بازتاب حافظ در ادبیات داستانی همچنین افزود:«حافظ اصلا به پیر اعتقاد نداشته و در پناه سلسه خاصی هم نبوده است. به همین دلیل است که حافظ در جایگاهی در ادبیات قرار میگیرد که به شما ذهنیت میدهد ولی خودش در ادبیات داستانی بازتابی ندارد. حافظ در مباحث شعری و حتی تعریف شعر معیار است برای مثال آنجا که میگوید:« بیا و حال اهل درد بشنو/ به لفظ اندک و معنی بسیار» او در اینجا تعریفی از شعر ارائه میدهد و آن ایجاز است. این درست که یک جاهایی حافظ تبدیل به حافظه ما میشود و این سخن بسیار دقیق و درستی است. بی شک یکی از ارکان مهم شکلگیری ذهنیت ایرانی، حافظ است.»
قاسمزاد معتقد است که حد اعلای هنر شعر را میتوان در شعرایی چون حافظ جستوجو کرد و همچنین گفت: «وقتی شعرا به سراغ مباحثی میروند که درد اصلی جامعه هستند و آن را تبدیل به هنر میکنند، آن زمان است که در میان مردم جایگاه ویژهای پیدا میکنند. خیلی از هنرمندان درد اصلی زمانه خود را شناختهاند اما نتوانستند آن را به هنر تبدیل کنند و معنایی که از بیرون دریافت کردهاند، هنر آنها را خفه کرده است چراکه آنها نتوانستهاند آن درد و مفهوم را از فیلتر ذهنی خود عبور دهند و آن را به صورت اعلای هنری دربیاورند. زندگی در غزلیات حافظ تبلور کامل دارد و این تبلور گزینشی نیست. علت نفوذ حافظ در ذهن مردم هم همین است که مردم بازتاب خودشان را در اشعار او پیدا میکنند. هنر او حصر و انحصار به عقیده یا مکتبی خاص ندارد و بیانگر درد اجتماع است و شکل دهنده به این درد، هنر است و حافظ یکی از مهمترین آسیبهای زندگی ما را بیان کرده و آن «ریاکاری» است.»
محمد قاسمزاده در جواب اینکه «رندِ حافظ» تیپ است یا شخصیت میگوید: «رند حافظ کسی است که علیه ریاکاری شورش میکند و هیچگونه ریاکاری را نمیپذیرد. رند یک شخصیت نیست بلکه یک تیپ است که نمودار یک نوع از آدمهاست و منحصر به فرد نیست. شخصیت در ادبیات غنایی یا تعلیمی شکل نمیگیرد بلکه شخصیت در رمان و به شکلی رئال جلوه میکند، چون شخصیت نیاز به تحول دارد و آغاز و پایانش متفاوت است. در حماسه هم ما قهرمان و ضد قهرمان داریم و در زندگی آنها تحولی صورت نمیگیرد و مرگ پایان آنهاست. اما در تیپ اوضاع فرق دارد. کار حافظ اینجا جالب میشود که یک تیپ را برای خود کرده است، چرا که قبل و بعد از او معنای رند چیز دیگریست. رند حافظ با تمام رندها متفاوت است و او تیپ جدیدی ساخته است که به «رند حافظ» معروف شده است.»
قاسمزاده همچنین در بحث گستردگی و تنوع موضوع در ابیات حافظ گفت: «شما یک نقطه در مرکز را در نظر بگیرید و پایه پرگار را وسط آن نقطه بگذارید و یک دایره بزرگ بکشید و دوایر کوچکی در درون آن بکشید تا به آن دایره نزدیک به مرکز برسید. اینها همه یک مرکز دارند در عین تفاوتی که باهم دارند. ابیات غزلیات حافظ نیز اینچنین است و صورتها و جلوههای مختلفی را دربرمیگیرند. دایرههای هم مرکزی هستند که از هم متفاوتند. غزلیات حافظ را باید یک کل در نظر گرفت که کثرت بسیاری دارد و در آنها تنافر معنا و حروف وجود ندارد و تمام عناصر با یکدیگر همپوشانی دارند. برای مثال در غزل:
« بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی/ میخواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل/ تا از درخت نکته توحید بشنوی»
در ظاهر کل ابیات این غزل ربطی بهم ندارند، ولی با دقت در آن میفهمیم که حافظ به این نکته مهم اشاره دارد که روح ادیان یکی است و میانجی این امر همان واژه «توحید» است. این مثال تکمیل کننده همان بحث دایرههای هم مرکز است.»
وی در آخر افزود که همین تنوع مضمون راه را برای پرداخت در ادبیات داستانی سد کرده است و ادامه داد «این کار یک نابغه است اما این مفاهیم که حافظ در شعرش مطرح میکند خیلی در ادبیات داستانی قابل طرح و پرداخت نیستند، مگر آنکه از او شخصیتی ساخته شود. در کارهایی مثل «شرق بنفشه» مندنیپور، «پناه بر حافظ» اسماعیل فصیح و یا «حافظ ناشنیده پند» ایرج پزشکزاد، چنین اتفاقی نمیافتد و به طور کلی صورت طرح هنری از حافظ در آنها دیده نمیشود. در دل این داستانها پاساژی صورت نمیگیرد و آشنایی نویسندگان نسبت به حافظ و شعرش آنچنان دقیق نیست و به همین دلیل است که ما بازتابی از حافظ در کار آنها نمیبینیم. در این کارها به شکل داستانی به حافظ پرداخته نمیشود و خبری از جهان چند بعدی او نیست. بایستی تمام جنبههای ذهنی او که در شعرش انعکاس یافته را تبدیل به روند حرکتی داستانی کرد تا بتوان به یک کار داستانی خوب در این زمینه رسید. و تبدیل دنیای ذهنی حافظ به عینیتی داستانی دردنیای امروز کار بسیار سختی است که سواد و تحقیق بسیار میخواهد.»