ادبیات و آن چه تاریخ نمیگوید / گفتوگو با عبدالله کوثري دربارهي ردپاي تاريخ در ادبيات
هوشنگ اعلم
نقش ادبيات در روايت تاريخ به نسبت کتابهاي تاريخ رسمي هر جامعه چهقدر قابل تبيين است و در جامعهي ما چهطور اين نقش را ميتوان تعريف کرد؟
نقش ادبيات خيلي مهم است. مثلاً شما هر قدر از انقلاب فرانسه بخوانيد، با تصويري که بخشهاي مختلف کتاب بينوايان از اين انقلاب و حضور مردم در آن، در ذهن شما باقي ميگذارد برابري نميکند. حتي “گاو روش” آن بچهاي که در ميدان درگيري انقلاب به نيروهاي انقلابي کمک ميکند، به مدد قلم ويکتورهوگو در ذهنها ماندگار و به نوعي راوي بخشي از درگيريهاي انقلاب فرانسه ميشود.
در کشور ما هم شايد در اولين گام تاريخ بيهقي به ذهن ميرسد. اينکه بيهقي در عين حال که تاريخ -و در واقع تاريخ اجتماعي- را روايت ميکند، نوعي تحليل جامعهشناختي و زندگي مردم را هم در قالب يک نثر بسيار زيبا بيان ميکند.
بحث ما بيشتر در مورد آثار ادبي است که به نوعي روايتگر تاريخ هم هستند اينجا قضيه کمي برعکس است چون بيهقي قصد کرده تاريخ بنويسد، اما به سبب قلم زيبايش اين تاريخ تحليلي تبديل به يک اثر ادبي زيبا شده است.
بله. اما يک مسئله هم هست. گاهي من فکر ميکنم که در دنيا، از قرن ۱۹ به بعد – که به آن ميگوييم جهان مدرن – تئوري هايي پيدا شده، مثل مارکسيسم که مثلاً رسيد به جايي که بگويند نويسنده کارگر ادبي است. (که البته يک نظر افراطي بود.) ولي اينکه شعر و ادبيات بايد آيينهي جامعه باشد، به صورت جدي مطرح شد. و بعد گفتند ادبيات بايد فقط به نفع محرومان کار کند و تئوريهاي مختلفي که همه ميدانيم مطرح شد. اينها منجر به خلق آثار ادبي به شکل آگاهانه شد. اشعاري سروده شد که اتفاقاً خوب هم نبود. چون شعري که آگاهانه سروده شود و داستاني که با هدف معيني و صرفاً براي بيان شرايط اجتماعي نوشته شده باشد، ادبيات ناب نيست. اما اين اتفاق افتاد و شد ادبيات سوسياليستي. که امروز اگر براي خواندن هر سطرش پول دستي هم بدهي کسي حاضر نيست آنها را بخواند.
ولي نکتهي جالب اينجاست که يک عده نشستند و فکر کردند که چون در قديم، اين تئوريها نبوده، مردم اصلاً متوجه اين ماجرا نبودهاند. يعني دغدغهي شاعر يا نويسندهي دوران قديم مردم و جامعه نبوده. در صورتي که ميبينيم که شعرا و نويسندگان قديم هم به اين موارد توجه داشتند و اتفاقا توجه جدي هم داشتند.
متن کامل در وب سایت ماهنامه آزما