زمستان ۹۳ بود در تدارک ویژه نامه ای بودیم با محوریت شاملو و مرتضی ممیز و همکاری آنها در انتشار کتاب هفته و خوشه. همکاری که نقطه عطفی در زندگی ممیز بود و کاری به یاد ماندنی در تاریخ مطبوعات ایران. و به همین مناسبت گفت و گویی هم با آیدا داشتیم درباره کتاب هفته، شاملو و …
در این گفت و گو علیرضا رئیس دانا هم بود، مدیر انتشارات نگاه. آنچه می خوانید بخشی از این گفت و گوست که در شماره ۱۰۷ آزما، دی ماه ۱۳۹۳، منتشر شده.
با آیدا، از عشق و درخت و خنجر و خاطره
همیشه دوست داشتم «آیدا»ی شاملو را ببینم، دیدن او به عنوان همسر احمد شاملو از یک نظر جذاب بود اما از طرف دیگر به عنوان زنی عاشق، از آن گونه که سالهاست دیگر نظیرش پیدا نمیشود. زنی که حضورش نه فقط الهام بخش شاملو در سرایش بسیاری از شعرهایش بود، که خیلی ها تداوم شاملو را بسته به حضور او می دانند. زنی که سالهای سال هم راهی، همکاری و عاشقی را با شاملو تجربه کرد. دیدار با او را مدیون دوست گرامی علیرضا رئیس دانا مدیر انتشارات نگاه هستم که همراه او و سردبیر مجله در یک غروب پاییزی زیبا رفتیم به شهرک دهکده خانه شماره ۵۵۵ در یک کوچه خزان زده زیبا.
در تمام طول گفتوگو با آیدا که مهربانانه میهمان نوازی و پذیرایی می کرد، به گوشه و کنار خانه نگاه می کردم و در آن فضای نیمه تاریک سایه پله هایی که روزگاری شاملو از آنها پایین می آمد، را می دیدم و سردیس ها و تصاویری که از شاملو در گوشه و کنار خانه بود، سینی بزرگ شمع های سرخ رنگی که عکسی از شاملو در میان آنها بود و این همه برایم تردیدی نگذاشت که هنوز بعد از شانزده سال آیدا همچنان با حضور شاملو زندگی می کند همانطور که سالهاست عاشقانه مشغول تدارک کتاب کوچه و جمع آوری آثار اوست. و در فضایی چنین صمیمانه گفتوگو به گپی دوستانه و چهار نفره تبدیل شد درباره شاملو، آیدا و … عشق.
عابد: وقتی تمام زندگی شاملو را مرور میکنی میبینی که نقطه عطف زندگی او آشنایی با آیداست. راستش من بارها فکر کردهام که شاملو مولود آیداست.
آیدا: احمد میگفت تو حافظ منی.
اعلم: بله ولی این حس حمایت خیلی موثر است.
آیدا: خب. بله، … بالاخره یکی باید مراقب او می بود. مراقب آثارش، از همه بیشتر مراقب روحش. مراقب بودم که روحش آزرده نشود و خراش نبیند چون دیگر این زخم را نمی شود هیچ کاری کرد.
رئیس دانا: آیدا قبل از آن که همسر شاملو باشد مادرش بود. امیدوارم به آیدا برنخورد مادری که باید مراقب بچه باشد که آتش نگیرد، زمین نخورد و …
آیدا: سیگارش نیفتد که آتش بگیرد چون وقتی کار میکرد ممکن بود حواسش نباشد یا پیش بیاید که با همان سیگار لای انگشت خوابش ببرد.
اعلم: کتاب هفته که تعطیل شد واکنشش چه بود؟
آیدا: شاملو هیچ چیزی را به اندازه “کتاب هفته” دوست نداشت ولی متأسفانه شرایط را جوری ترتیب دادند که شاملو اذیت بشود، من هم اذیت میشدم چون میدیدم کتاب هفته همه چیزش است، آن را دوست دارد و مدام از کاری که دوست دارد لطمه میخورد. ولی به هر حال بعد از شمارهی ۷۴ گفت نمیروم و نرفت. لطمه بزرگی خورد ولی مقاومت کرد.
اعلم: تیراژ کتاب هفته در زمان تعطیلی چه قدر بود؟
آیدا: در زمان شاملو ۳۵ هزارتا بود بعد از رفتن شاملو کمکم رسید به ۵ هزار تا که نصف این تعداد هم آبونه بودند.
عابد: تیراژ افسانه ای بوده برای یک مجله ادبی!
آیدا: یکی از کارکنان “کتاب هفته” این را نوشته، ظاهراً وقتی آقای قریشی ۵۰۰۰ تیراژ را پیشنهاد میدهد، شاملو میگوید ۴۰۰۰۰ تا! و کتاب هفته در ۴۰۰۰۰ نسخه چاپ و در عرض دو روز نایاب میشود! در آن زمان ایران ۲۵ میلیون جمعیت داشت و چنین تیراژی عجیب بود. احمد میگفت آقایی که دفترش آن نزدیکی بوده یک بار که شاملو را میبیند میگوید پس تو کی میخوابی؟ هر ساعتی از شب که من رد میشوم چراغ اتاق کار تو روشن است.
عابد: نکته جالب این مخاطب شناسی شاملوست که باعث می شود شناختی که از جامعه مخاطبش دارد این قدر به واقعیت نزدیک باشد؟
آیدا: ارتباط با مخاطب خیلی برایش مهم بود برای همین در بین کارهایی که میکرد عاشق روزنامه نگاری بود، اصلاً برای شاملو خواب و خوردن مهم نبود. مهم کارش بود. در نامه هایی که به آقای پاشایی نوشته نشانی از استراحت و تفریح و یا چیزهایی از این دست نمی بینید مدام به فکر کارش است، حتا جزئیات؛ این کتاب چه شد؟ آن جمله چه شد؟ و …
هر مجله و کتابی هم که وارد خانه میشد، می خواند، نه خواندن سرسری و لحظه ای، حتا تا مدتها آدرس مطالبش را در حافظه داشت. من حیرت می کردم، می پرسیدم تو کی این را خواندی؟ کی نوشتی؟ در حالی که دایم هم میهمان داشتیم و میهمانی هم میرفتیم.
رئیس دانا: آن شعر در آستانه عصاره شاملو است.
آیدا: گاهی شب ها که او کار می کرد و یا در عین حال، موسیقی گوش می دادیم ناگهان نگاه می کردیم به آسمان می دیدیم هوا روشن شده، خیلی پیش میآمد که تمام شب بیدار بودیم و متوجه گذر زمان نبودیم.
اعلم: اینها همه برمیگردد به انگیزه های افراد.
آیدا: انگیزه همه چیز را هدایت می کرد. با وجود شرایط سخت بی پولی ها، سانسور، بیماری و فشارهای فضای اختناق و … از کاری که به آن اعتقاد داشت، دست برنمی داشت. در “کتاب هفته” و قبل از آن و بعد از آن، دوران فقر وحشتناک را تجربه کردیم. اما لحظه ای من ندیدم شاملو ناامید شود. او به استعدادی که داشت متکی بود. هر کس با ناامیدی می آمد پیشش، شاملو میگفت پاشو! تو کار خودت را بکن! این حرفها چیست که میزنی؟ برو کار کن!
طرف میگفت کتابم منتشر نمی شود، می گفت این دلیل نمی شود که دست از کار بکشی. در یکی از گفتگوهایش می گوید کشوهای نویسنده ها و شعرای ما پر از آثاری است که در آینده چاپ خواهد شد. حتا اگر اغراق باشد، قصد شاملو این بود که به نویسنده ها و شعرا امیدواری بدهد. آقای دولت آبادی در سال هایی که آثارش اجازه چاپ نداشت، کارهایش را می آورد که بخوانیم. می خواندیم و گریه می کردیم. کتاب کلیدر و زوال کلنل، گاهی خود آقای دولت آبادی میگفت اینها که چاپ نمی شود، شاملو میگفت: محمودجان بنویس عالیه، بنویس.
متن کامل این مصاحبه را می توانید در شماره ۱۰۷ مجله آزما بخوانید.