سوتلانا الکسویچ، نویسنده روسی برنده نوبل ادبیات در مصاحبه اخیر خود با روزنامه گاردین درباره استفاده از تاریخ شفاهی برای انتقال وحشت جنگ، علاقهاش به داستایفسکی و فعالیت گرتا تونبریگ صحبت کرده است.
ایبنا به نقل از گاردین: سوتلانا الکسویچ مدتی پیش به لندن آمد تا جایزه سالانه آنا پولیتکوفسکایا را که توسط سازمان حقوق بشر به مدافعان حقوق بشر در سراسر دنیا اهدا میشود دریافت کند. کتاب او با عنوان «آخرین شاهد: تاریخچه شفاهی کودکان جنگ جهانی» در ماه جون سال جاری در بریتانیا منتشر شد؛ بیش از سه دهه پس از انتشار تحسین آمیزش در شوروی. آلکسیِویچ در این اثر تجربیات کودکانی را گرد آورده است که «شاهد» جنگ دوم جهانی بودهاند از آن پس با وحشت جنگ روزهای عمر خود را سپری کردهاند. در سال ۲۰۱۵ الکسویچ که حالا زنی سالخورده در آستانه ۷۱ سالگی است برنده نوبل ادبیات شد. او حالا در شهر مینسک بلاروس زندگی میکند و در حال نوشتن کتابهایی با موضوعاتی درباره عشق و مرگ است.
مصاحبه روزنامه گاردین با سوتلانا الکسویچ به مناسبت حضور او در انگلیس است که نویسنده روسی در این مصاحبه درباره موضوعات مختلفی صحبت کرده که در ادامه میخوانیم.
چرا الان در انگلیس هستید؟
برای آنا پولیتکوفسکایا به این جا آمدم. او را بسیار دوست داشتم و احترام زیادی برایش قائل بودم. ما همدیگر را در سال ۲۰۰۵ یک سال پیش از مرگش در اسلو ملاقات کردیم. افراد بسیاری آنجا بودند اما او انگار جدا از همه بود. او فردی با اخلاقی به شدت متعالی و به دور از تعصب بود. ما با هم یک نقطه مشترک داشتیم و آن جنگ بود. او در آن مقطع آسیبدیده و در معرض یک فروپاشی عصبی بود. ناراحت بود که نمیتوانست آنچه را که به واقع در چچن اتفاق افتاده بیان کند و به غرب بفهماند. او درباره تهدیدهایی که متوجهش بود با من حرف میزد. ترور او در سال ۲۰۰۶ شوکهکننده بود. از خلال مکالماتمان با هم فهمیده بودم که دیر یا زود منتظر چنین اتفاقی بود.
چه چیزی باعث شد که کتاب «آخرین شاهد» را بنویسید؟
جنگ موضوع مهم و عمده دوران کودکی من بود. به شدت تحت تاثیر همه این داستانها قرار گرفته اما هرگز چیزی درباره آنها در کتابی پیدا نکرده بودم. اگر چه پدر و مادرم هردو معلمان روستا بودند و هر زمان که از خانه پا بیرون میگذاشتم و یا با مادربزرگ اوکراینیام حرف میزدم حرفی از جنگ میشنیدم. سراسر کشور میگشتم و اطلاعاتی برای روزنامهام جمع میکردم. وقتی که با یک مادر و دختر حرف زدم احساسم این بود که میتوانم یک فرم تازهای از رمان با این صداها بنویسم. داستانی از جنگ با روشی کمی متفاوت با خلق یک کار حماسی. فهمیدم که سطح متفاوتی از درد از بچههایی که آنجا بودند وجود دارد. بیشتر بچههایی که درگیر جنگ شده بودند خیلی زود از دنیا رفتهاند. مردی به من گفت تا دیر نشده خاطراتش را بنویسم. برایشان مهم بود که چیزی از خودشان به جا بگذارند
چه داستانهایی از جنگ با شما مانده است؟
آلمانیها فکر میکردند خونی که از کودکان گرفته میشود به مجروحان کمک میکند. داستانی درباره اینکه که چطور سربازان آلمانی با ظاهری شیک و آراسته در یک یتیمخانه ظاهر شدند و بچههای آن یتیمخانه که فکر میکردند که آنها پدرانشان هستند، پریدند بغلشان و سعی میکردند خودشان را هر چه بیشتر به آنها نزدیک کنند. ادبیات شوروی از کودکان به عنوان قهرمانان پیشرو و یا پسران هنگ حرف میزند. یک فرهنگ مردانه به جنگ مشروعیت میبخشد. میخواستم کتابی بنویسم که حتی ژنرالها از ایده جنگ احساس نفرت کنند. جنگ یک هیولا است. هیولایی آدمخوار.
.
چه کتابهایی را الان کنار میز خود دارید؟
الان در حال نوشتن دو کتاب هستم. یکی درباره عشق و مرد و زن است و دیگری درباره کهنسالی و اینکه در چه مقطعی انسان فکر میکند که باید به تاریکی برود.
عشق گولزننده است. در ادبیات روسی عشق تنها در مراحل ابتدایی و اولیه آن وجود دارد . بعد از آن مرد یا راهی زندان میشوند و یا به جنگ میرود. در حال حاضر دارم کتاب « تبتی مردگان» را میخوانم. نیز کتاب «تاریخ مرگ» تالیف فیلیپ آریس نویسنده فرانسوی و همچنین کتابی از جاناتان لیتل با عنوان «خیرخواهان».
کدام نویسندگان امروز را بیشتر تحسین میکنید؟
اولگا سداکو، شاعر روسی. او چشمانداز گستردهای نسبت به جهان دارد. شعرهاب او به صورت آزاد نوشته شده که در روسیه نامعمول است. او یک فرد پیچیده است. خیلی سواددیده، مذهبی و شاعری جذاب. هاروکی موراکامی را که سالهاست دلم می خواهد برنده نوبل شود اما بخت با او یار نیست. ادبیات جهان را خیلی خوب نمیشناسم و البته ترجمههای خوبی هم در زبان روسی وجود ندارد.
به کدام کتابها و یا نویسندگان همیشه رجوع میکنید؟
داستایفسکی. به رمان «جنایات و مکافات» و «شیاطین». او به اعماق روح انسان میرود به نحوی که سیاهیهای داخل روح را میبینید و بر آن ها نور میافکند. داستایفسکی قهرمان ادبی محبوب من است. او هم قهرمان و هم ضد قهرمان است. این خیلی بد است که نویسندگان روسی خیلی بالای ۵۰ سال عمر نمیکنند به استثنای تولستوی البته.
چه کتابی را یک فرد جوان هدیه و یا پیشنهاد میدهید؟
یادداشتها و خاطرات مارینا تسوتایوا. او چیزی که احساس میکند به راحتی و به بهترین نحو بر روی کاغذ میآورد. کلمات او انگار که زنده هستند.
احساس شما درباره دوران سیاسی آشفته کنونی چیست؟
مردم انگار به قرون وسطی بازگشتهاند. به قضاوتهای آن دوران. آنها که از شوری و یا روسیه هستند و به غرب میروند این تعصبات و پیشداوریها را با خودشان میبرند. آنها یک گروه عمیقا محافظهکار هستند. اگرتلویزیون رسمی روسیه را روشن کنید دائما دارد میگوید که اروپاییها منحط و فاسد هستند.
کتاب شما با عنوان «صداهایی از چرنوبیل» درباره داستانهای واقعی از مردمی است که ناخواسته درگیر آلودگیهای شدید هستهای در اثر انفجار در نیروگاه اتمی اوکراین شدند. نظرتان درباره مینیسریال تلویزیونی چرنوبیل چیست؟
فوقالعاده است که میلیون انسان از سراسر جهان آن را دیدهاند. یک آگاهی محیطی تازهای در حال شکل گرفتن است که خیلی به موقع است. هر کشوری که رفتم مردم آنجا سریال را دیده بودند. بنابراین مورد گرتا تونبرگ تصادفی نیست. جوانترها فلسفه محیطی خودشان را دارند. نوه ۱۴ ساله من مثلا علاقهای به پوتین و یا جنگ سوریه ندارد؛ اما برای نحات جان یک پنگوئن حاضر است تا آخر دنیا برود و دوستانش هم مثل او هستند.