امرالله فرهادی : کیارستمی همه چیز را سینمایی می دید حکایتی را بگویم. یک گربهی مشترکی داشتیم که هر دو در خانههامان به او رسیدگی میکردیم. اسمش را گذاشته بودیم باجالان این گربه با بیپروایی و غرور خاصی، دایم در رفت و آمد بین دو خانه بود. یک شب که به خانه آمدم، از کنار دیوار بین دو خانه که رد میشدم، صدای کیارستمی را شنیدم که میگفت: «من که دست خودم نیست، کار مجبورم میکند که نباشم. حالا بیا آشتی کن تا با هم غذا بخوریم وگرنه من هم نمیخورم. آخه من هر از چند گاهی برای کار باید برم سفر، هرچند دلم نمیخواهد، ولی چارهای ندارم! ». فکر کردم آقای کیارستمی میهمان دارد سرفهای کردم و از سر دیوار نگاه کردم. دیدم نه، باجالان است که با افاده لب دیوار نشسته و یک پرس جوجه کباب کامل هم جلوی اوست و مخاطب این حرفهای کیارستمی هم اوست…! او وقتی کار تبلیغات هم میکرد به سبب شناخت گسترده اش کارها را خوب انجام میداد گاهی اوقات بیش از ۲۴ ساعت کار میکرد صبح ها ساعت ۶ برای عکاسی میرفت همیشه هر وقت احساس ضعف میکردم به خودم میگفتم ساکت به کیارستمی نگاه کن همیشه سر حال، پابرجا و خوش فکر بود سالهای همسایگی با او به من بسیار آموخت.
بازديد : دسته: گزارش
سایر صفحات سایت