رمان «بینوایان» ۱۵۵ ساله شد
بازديد : iconدسته: گزارش

یکصد و پنجاه و پنج سال ازانتشار رمان «بینوایان» نوشته «ویکتور هوگو» گذشت.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از ایندیپندنت- امروز ۱۵۵مین سالگرد انتشار کتاب «بینوایان» است. «ویکتور هوگو» نویسنده فرانسوی خالق «بینوایان» در سن ۳۰ سالگی شاعر، هنرمند و داستان‌نویس چیره‌دستی بود اما امروز علاوه بر یک نویسنده به عنوان یک شخصیت اسطوره‌ای در میان مردم دنیا محبوبیت دارد.

«بینوایان»، معروف‌ترین رمان این نویسنده است، سیمای واقعی مردم فرانسه در قرن نوزدهم را منعکس می‌کند و به همین دلیل یکی از شاهکارهای این قرن به حساب می‌آید. در قرن نوزدهم بی‌عدالتی‌ اجتماعی، ظلم و ستم ثروتمندان بر اقشار تهیدست، و اختلاف طبقانی زمینه‌ساز انقلاب کبیر فرانسه شد. اتفافات منجر به این انقلاب منبع الهام «ویکتور هوگو» شد و وی نوشتن این رمان را در همان سال آغاز کرد و هفده سال پس از آن نیز ادامه داد تا به پایان برسد.
«هوگو» نیز مانند شخصیت «ژان والژان» فعالیت‌های زیادی در راستای احقاق حقوق بشر کرد و پس از اینکه در سال ۱۸۴۸ به عنوان نماینده مردم وارد مجلس شد با محافظه‌کاران مخالفت و اعلام کرد حق رأی و تحصیل کودکان باید به رسمیت شناخته شود و نمایندگان وظیفه دارند تلاش کنند به فقر در کشور پایان دهند.

خالق آثاری چون «بینوایان» و «مردی که می‌خندد» چنان در میان مردم فرودست فرانسه محبوبیت داشت که در تولد هشتاد سالگی‌اش حدود ۲۰۰۰ نفر از کنار خانه او رژه رفتند و او شش ساعت پشت پنجره به تماشای آنان نشست. یک روز پس از این ماجرا آن خیابان به نام «ویکتور هوگو» نام‌گذاری شد.

«ویکتور هوگو» فقط چهار سال پس از آن روز در قید حیات بود اما او تا آخر مدافع حقوق فقرا باقی ماند و قبل از مرگ از دیگران خواست مراسم ساده‌‍ای برای او تدارک ببینند و از تجملاتی که طبق قانون به عنوان یک نویسنده و نماینده سابق از آن برخوردار بود دوری کنند. او در وصیت‌نامه پنج‌خطی خود نوشت: «۵۰ هزار فرانک دارم که به فقرا می‌بخشم. دوست دارم در میان فقرا دفن شوم و تجملات مراسم ختم کلیساها را نمی‌پذیرم. لطفا برای روح همه دعا کنید. من به خدا اعتقاد دارم.»

او اعتقاد ویژه‌ای به انجام کارهای خیرخواهانه داشت و معتقد بود باید دلسوزی برای فقرا را به عمل نشان داد و در حد سخن باقی نماند. دو روز قبل از مرگ خود بر اثر ذات‌الریه نیز روی کاغذی نوشت: «عشق ورزیدن به عمل است.»


iconادامه مطلب

مطالعه در خطر! آغازی برای جهان موریانه ها
بازديد : iconدسته: گزارش


اين روزها جوانان بيشتر مشغول چه کاري هستند؟ ما پاسخ اين پرسش را به روشني ميدانيم:
تلويزيون تماشا کردن، وِبگردي، گوش کردن به آيپدهايشان، صحبت کردن با موبايل، رد و بدل کردن پيامکهاي دائمي با دوستانشان و… اما چندي پيش گزارشي از سوي يک مؤسسه ي تحقيقاتي به نام ۱ NEA منتشر شد که به خوبي نشان ميدهد آنها چه کارهايي را، به چه ميزان و چرا بيشتر از مطالعه انجام ميدهند.
اين گزارش يک مجموعه ۹۹ صفحهايست که حاصل ۴۰ مورد تحقيق به وسيله دانشگاهها، سازمانها، گروههاي تجاري، موسسات دولتي تا سال ۲۰۰۴ در آن گنجانده شده است. اين گزارش يک تصوير هشداردهنده از سقوط سطح کتابخواني ميان جوانان در طول دو دهه ي گذشته را ترسيم ميکند. براساس اين يافتهها به طور فهرستوار:
– فقط ۳۰ درصد از ۱۳ سالهها تقريباً هر روز مطالعه ميکنند.
-تعداد ۱۷ سالههايي که هرگز براي لذت بردن کتاب نميخوانند از ۹ درصد در سال ۱۹۸۴ به ۱۹ درصد در سال ۲۰۰۴ افزايش يافته است.
– تقريباٌ نصف آمريکاييهاي بين ۱۸ تا ۲۴ سال هرگز براي لذت کتاب نميخوانند.
– فردي که ميانگين سنياش بين ۱۵ تا ۲۴ سال است ۲ تا ۵/۲ ساعت در روز تلويزيون ميبيند و ۷ دقيقه مطالعه ميکند.
دانا جوييا ((Dana Gioia رئيس NEA ميگويد: “اين يک مشکل بزرگ اجتماعيست، ما در حال از دست دادن اکثريت نسل جديد هستيم. آنها به دليل فقر مطالعاتي به هيچ چيزي که متناسب با پتانسيلهايشان باشد، نخواهند رسيد.”
اين امر تنها در مورد ميزان مطالعه نيست بلکه بر اساس اين گزارش، توانايي در مطالعه کردن نيز کم شده است. در حالي که آمار مطالعه ميان افراد ۹ ساله بالا رفته، از سوي ديگر همين آمارها براي افراد ۱۷ ساله به سرعت اُفت کرده است. تنها در حدود يک سوم از دانشآموزان دبيرستان در سطح تخصصي مطالعه ميکنند. جوييا اظهار کرده: ” ما ميدانيم تخصصها در استاندارد بالايي قرار ندارند و ما هم از آنها نميخواهيم مارسل پروست(Marcel Proust) را در قالب اوريجينال بخوانند، ما درباره ي خواندن روزنامه صحبت ميکنيم.”
ظاهراً وضعيت در ميان دانشآموزان کالج هم چندان بهتر به نظر نمي­رسد. در سال ۲۰۰۵، تقريباً ۴۰ درصد از دانشآموزان سال اول کالج هيچ مطالعهاي که از سر لذت باشد، نداشتهاند و ۲۸ درصد دانشآموزان سال آخر کمتر از يک ساعت در هفته مطالعه کردهاند. حتي در ميان فارغالتحصيلان کالج، خواندن حرفهاي از ۴۰ درصد در سال ۱۹۹۲ به ۳۱ درصد در سال ۲۰۰۳ کاهش يافته است.
بخش ديگر اين گزارش که وضعيت مطالعه را در سالهاي پس از ۲۰۰۴ نيز بررسي کرده و عنوان “مطالعه در خطر” را به خود اختصاص داده است، نشان ميدهد که مطالعه ي ادبي، شعر و يا نمايشنامه در يک بازه ي زماني ۲۰ ساله در ميان بزرگسالان آمريکايي به شدت سقوط کرده است. گزارش جديدتري با عنوان ” بخوانم يا نخوانم: سوال مساله برانگيز ملي” در اين مجموعه به چشم ميخورد که بر روي مطالعه، به طور کلي، تمرکز ميکند و محور پژوهش خود را به گروههاي سني پايين­تر هم ميکشاند اما در آنجا نيز نتيجه مأيوس کننده است. اگرچه همه ي اين مطالعات دقيقاً در جزئيات قابل قياس نيستند (به عنوان مثال در مورد محدوده زماني)، ولي روي هم رفته همه آنها به يک سمت و سو گرايش دارند.
جوييا اظهار ميکند:” ما اطلاعات را از منابع زياد و متنوعي جمعآوري کرديم. انتظار ميرفت که نتايج در تضاد باهم باشند، اما من به شدت تحت تاثير قرار گرفته و متأثر شدم از اين که تا چه اندازه اطلاعات پيرامون مطالعه و توانايي مطالعه در جهت کاهش يافتن آن، با يکديگر هماهنگ بودند.”
در زمينه ي انتشار و ارائه ي کتاب، تغييرات در عادات مطالعه در ميان جوانان نيز مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان مثال “کارولين وارد” (Caroline Ward) رئيس سابق بخش کودکان در مجموعه ي کتابخانههاي آمريکا که در استامفورد کان (Stamford, Conn) کار ميکند، ميگويد”من نميخواهم راجع به سقوط ناگهاني و بزرگ کتاب خواني نظر بدهم، ولي ميتوانم بگويم که ما ديگر در ميان خردسالان خوانندگان جدي کتاب را نميبينيم؛ همان کودکاني که عادت داشتند اين جا بيايند و ۲۰ يا ۳۰ کتاب بگيرند. البته هنوز عده ي اندکي هستند اما پيشتر، تعداد اين نوع مراجعين خيلي زياد بود.”
جوييا در مورد علل کاهش مطالعه در ميان جوانان به طور احتمالي سه مورد را سبب ساز ميداند: “اول، هيچ تحولي در سيستم تحصيلي ما اتفاق نميافتد، دوم، اگرچه ما با رشد بيوقفه ي رسانهها احاطه شدهايم، اما اين تعدد رسانه هم اهميت “مطالعه” را به طور مشخص تصديق نميکند. درست است که همين رسانهها “جي.کي.رولينگ” (خالق هري پاتر) را به شهرت ميرسانند و سبب ميشوند ۱۰ ميليون نفر کتاب او را بخرند اما اين موضوع تأثيري در بالا رفتن ميزان مطالعه ندارد و يا وقتي “اپرا وينفري”، رمان “آناکارنينا”را در ليست پرفروشها قرار ميدهد باز هم فرهنگ عمومي مطالعه بالا نميرود. سوم، زندگيهاي ما با ميليونها “گجت” انباشته شده است!”
در بخشهايي از گزارش NEA به اين موضوع اشاره ميشود که يکي از عوامل پايين آمدن ميزان مطالعه انجام چند عمل به طور هم زمان است. گزارش نشان ميدهد که بيشتر از نصف دانشآموزان مدرسه در سالهاي مياني و بالاتر گاهي اوقات در حدود ۲۰ درصد از زمان مطالعهشان را در حال انجام کارهاي ديگري نظير تماشاي تلويزيون، بازيهاي ويدئويي، فرستادن پيام کوتاه و يا استفاده از کامپيوتر به طور همزمان هستند.
علاوه بر دسته بندي کردن سلسله مراتب و عادات به صورت آماري، عواقب اقتصادي را هم بايد ذکر کرد. ۷۲ درصد از کارفرماهايي که فارغالتحصيل از دبيرستان هستند در نوشتن ناکارا و کم سواد هستند و ۳۲ درصدشان در خواندن. يک پنجم از کارکنان (کارگران، کارمندان) آمريکايي در سطحي بسيار پايين از آنچه که براي انجام شغلشان ضروريست مطالعه ميکنند. تعجبي ندارد که خوانندگان حرفهاي کتاب بيشتر تمايل دارند شغلهاي مديريتي و درآمدهاي بالاتري را به دست بياورند.
شايد بتوان گفت قابل توجهترين يافته ي اين گزارش آن است که، صرف نظر از درآمد، سطح مطالعه براي لذت، ارتباط نزديکي با سطح زندگي اجتماعي، راي دادن، موضع سياسي هر فرد در جامعه، ميزان مشارکت در امور فرهنگي و هنرهاي زيبا، فعاليتهاي داوطلبانه، انجام امور خيريه و حتي ورزش و تمرين منظم دارد.
جوييا ميگويد: “آمريکاييهايي که فقير هستند اما اهل مطالعهاند دو برابر بيشتر از آنهايي که ثروتمندترند ولي مطالعه نميکنند فعاليتهاي داوطلبانه و امور خيريه انجام دادهاند. عادت مطالعه منظم چيزي را در درون فرد بيدار ميکند که او را واميدارد در عين اين که زندگي خودش را جديتر بگيرد، اين حس را نيز در خود پيدا کند که زندگي ديگران هم واقعي و راستين است.”
“تيموتي شاناهان” (Timothy Shanahan) استاد دانشگاه ايلينويس Illinois)) در شيکاگو و رئيس سابق انجمن بينالمللي مطالعه ميگويد:” اگر شما در سطح پاييني از توان مطالعه قرار داريد اين تنها به اين معني نيست که شما روزنامه نميخوانيد، بلکه به اين معناست که اخبار تلويزيون را هم نگاه نميکنيد و يا اينکه به راديو گوش نميدهيد. شما همچنين تمايل کمتري داريد که در فعاليتهاي کليسا و يا امور ورزشي شرکت کنيد. کم سواد بودن انسان را مهجور و دور از اجتماع نگه ميدارد و سبب ميشود حتي خودتان، خودتان را تماماً از فرهنگ دور کنيد.”شايد در ميان نتايج اجمالي که از اين گزارش به دست آمده، بتوان نهايتاً سرنخ حل اين مشکل را در ديدگاه “پاتريشيا.اس. اسکرودر ( (Patricia S. Schroeder رئيس و مدير اجرايي انجمن ناشران آمريکا يافت که معتقد است بخشي از مشکل ميتواند آن باشد که بزرگترها کاري ميکنند تا بچهها احساسکنند مطالعه کردن يک وظيفه است. بيشتر شکايتهاي رايجي که از بچهها و يا جوانترها ميشنويم آن است که تعداد کمي از کتابها مرتبط با زندگي و يا علايق آنهاست. او در نهايت به اين نتيجه ميرسد که:» مطالعه کردن واقعاً کار آساني نيست، مگر آنکه جوانها به سمت مطالعه آن چيزي بروند که ميخواهند دربارهاش بيشتر و بيشتر بدانند.»

نويسنده: ديويد مهگان
مترجم : سيمين دوخت گودرزي


iconادامه مطلب

گفتگوبا دکتر ناصر فکوهي، انسان شناس و مدير سايت انسان شناسي و فرهنگ/ جامعه ای پر از نویسنده، اما، بدون خواننده!
بازديد : iconدسته: گزارش

سرانه ي مطالعه در ايران بسيار پايين است حتي در مقايسه با کشوري مثل پاکستان تيراژ بسيار اندک کتابها دليل بر بيعلاقهگي عمومي نسبت به مطالعه است، شما علت را در چه ميدانيد.
در اين باره بارها نظر دادهام که بيشتر اظهار نظرهايي که درباره ي سرانه ي کتابخواني و حتي مقايسه ي آن با کشورهاي ديگر ميشود پايه و اساس علمي ندارند و مشخص نيست که مبناي روششناسي آنها چيست. بنابراين هر آنچه در اينجا گفته ميشود از اين امر ضعف روششناختي ميبرد. اما در کل شايد بتوان بر گروهي از تجربههاي ميداني، بدون آنکه با دقت بتوانيم از «ميزان» کتابخواني صحبت کنيم، تکيه بزنيم و از نوعي «کمبود» يا «نقصان» در اين زمينه صحبت کنيم که براي نخبگان و اکثريت دست اندرکاران محسوس است. بحث من نيز در همين زمينه و همين محدوده، انجام ميگيرد، اما به هيچوجه نميتوانم تا استنادهاي علمي در اين زمينه را بررسي نکنم، اظهار نظر دقيقي بکنم.
اينکه در مجموع مردم ما، و به ويژه نخبگان ما، کم کتاب ميخوانند و در گروههاي اجتماعي تحصيلکرده در سطوح دانشگاهي که امروز بخش بزرگي از جامعه ي ما را دربرميگيرند (۵ ميليون دانشجو در حال تحصيل و ميليونها فارغالتحصيل) را ميتوان، بيشتر از آنکه خواسته باشيم در تيراژ کم کتابها توضيح بدهيم و ثابت کنيم (کاري که ساده نيست) به باور من در رويکردهاي متفاوت جامعه نسبت به مسائل فکري دروني و بيروني، رابطه ي افراد با ذهنيتهاي خودشان و ناتواني حتي بسياري از روشنفکران، اساتيد و طبعاً دانشجويان ما به عقلاني فکر کردن ديده ميشود و براي اين مساله دلايل متعددي وجود دارد که مهم ترين آنها، آسيبزده و آسيبزا بودن مدرنيتههاي ايراني است. منظورم از مدرنيته هم چگونگي بودن و زيستن «حال» است که در معناي عميق مفهوم مدرن نهفته است.
اکثريت نخبگان ما نتوانستهاند «مدرن» شوند؛ يعني به زندگي در زمان حال و در جهان کنوني عادت کرده و آن را تجربه کنند و بيشتر ترجيح ميدهند رابطهاي اسطورهاي با جهان بيروني اعم از ايراني و غيرايراني برقرار کنند که پايههاي خود را در خيال، شعر، ادبيات، اسطورهها، گذشتههاي ساختگي و آيندههاي مبهم و خوشباورانه يا بدبينانه مييابد، به نوعي گريز از جهان واقعي و آنچه ما واقعاً هستيم براي پناه بردن به انواع و اقسام اسنوبيسمهاي روشنفکرانه، مثلاً سخن گفتن و استناد دائم به متفکراني که از آنها فقط حرفهايي از اينجا و آنجا شنيدهايم. اکثريت نخبگان ما زبان فارسي را بسيار اندک ميشناسند و آنهايي که بسيار خود را دلبند به زبان فارسي نشان ميدهند، بيشتر تصورشان از زبان، نوعي ديدگاه شووينيستي سره نويسي است که يادگار دوران پهلوي اول است، يا شاهنامهخواني و … که البته هر کدام ارزش خودشان را دارند، همانطور که شعر و ادبيات و اسطورهشناسي نيز بسيار با ارزش هستند اما ما آنها را در کژکارکردهايشان به کار ميبريم.
اين در حالي است که زبان پيش از هر چيزي در زنده بودن معاصر و در مدرنيتهاش، بايد تعريف شود که کمترين توجه نسبت به آن وجود دارد. همين نخبگان، از زبانهاي پايهاي که بدون آنها درک روشني نميتوانيم از خود داشته باشيم، مثلاً از زبان عربي تقريباً هيچ چيز نميدانند و آن را تحقير ميکنند. در حالي که اين امر همان اندازه ابلهانه است که مثلاً يک فرانسوي زبان يوناني يا لاتين را تحقير کند. تحقير عربي، يعني تحقير بيش از هزار سال تاريخ ايران. از زبانهاي قومي و محلي که بهتر است چيزي نگويم. «بزرگان» و «مرادان» و «صاحبان انديشه» ما هنوز در سطح يک دانشجوي سال اول زبانشناسي هم شناختي از زبان ندارند و زبانهاي قومي ما را که گاه دهها ميليون نفر به آنها تکلم ميکنند و در آنها ميليونها صفحه نوشتار و گفتار وجود دارد، «بيارزش» قلمداد ميکنند.
در زمينههاي اجتماعي، طرز برخورد اين نخبگان به مسائل دروني و بيروني جامعه ي ما و جهان گوياي نوعي بيخبري کامل است. و از لحاظ قابليتهاي فکري، ناتواني آنها از درک اهميت رسانهها، شيوههاي جديد توليد و توزيع دانش، ناتواني آنها از سخن گفتن، نوشتن و … همه و همه گوياي واقعي بودن احساسي است که ما داريم و از نبود «مطالعه» سخن ميگوييم. اين در حالي است که بخشي اساسي از اين پديده، ناتواني در خواندن يا بهتر بگويم پديدهاي است که بايد آن را امروز بيشتر يک «بيسوادي رسانهاي» و ناتواني از مدرن شدن، ولو به صورتي حداقلي، ناميد. دلايل هم بسيار است و در اين گفتوگو به برخي از آنها اشاره ميکنم، از دلايل تاريخي گرفته، تا دلايل جامعهشناختي و اقتصادي و سياسي و غيره.

منبع: صدو پنجمین شماره ماهنامه آزما


iconادامه مطلب

کتاب، کتاب خوانی در سینما در گفت‌وگو با کیانوش عیاری
بازديد : iconدسته: گزارش ها

اجازه بدهيد با يک سوال خيلي مستقيم شروع کنيم. سينماي ما چهقدر به گسترش ادبيات و کتابخواني کمک کرده است؟ در بسياري از فيلمهاي خارجي شخصيتهاي فيلم را در حال خواندن کتاب ميبينيم. ولي در فيلمهاي ايراني چنين تصويري نداريم.
به خاطر ندارم در هيچ فيلم ايراني، شخصيت اصلي فيلم براي تنوع مثلاً به زمين گلف برود. براي اين که وقوع چنين اتفاقي در واقعيت به شدت نادر است. چون در ايران به جز عدهاي چند صد نفري بقيه گلف بازي نميکنند. به همين جهت هم در فيلمهاي ايراني خبري از گلف نيست. اما کشتي و فوتبال را ميشود ديد. پس اگر در سينماي ايران خبري از کتاب نيست، اين هم بر گرفته از فضاي کلي مملکت است که در آن از کتاب چندان خبري نيست. به جز خطهي جلوي دانشگاه به ندرت در جاي ديگري ميشود کتاب فروشي پيدا کرد. در شهرستانها هم وضعيت همين است. زماني که در اهواز بودم فقط دو کتاب فروشي ميشناختم. کتابفروشي جعفري و کتابفروشي بوستان. يعني در يک شهر سيصد هزار نفري فقط دو کتاب فروشي بود که بخشي از کارشان هم فروش نوشتافزار بود البته در طول اين چند سال تعداد کتاب فروشيها در تهران اندکي بيشتر شده است. اما سالهاي سال راسته ي کتابفروشيها فقط محدود به خيابان انقلاب و شاهآباد سابق يعني محدودهي ميدان مخبرالدوله تا بهارستان بود که الان شده بورس کارت عروسي و اين چيزها يعني صاحبان کتابفروشيها به سمت آن چيزي که اقتصاد حکم کرده است رفتهاند. بنابراين خيلي طبيعي است که در يک فيلم ايراني نبينيم کسي که در پارک نشسته کتاب ميخواند، يا کسي که در خانه نشسته کتابش را بگذارد کنار و جواب تلفن را بدهد. کتاب در زندگي ما نقش چنداني ندارد و اين تأسفبار است.
الان حضور ذهن ندارم که به عنوان نمونه حتي يک فيلم ايراني را مثال بزنم که شخصيت فيلم در حال کتاب خواندن باشد. البته حتماً هست. ولي آن قدر ناچيز است که ترجيح اين است که بگويم اصلاً وجود ندارد.
در خيلي از خانههاي متعلق به طبقات مرفه يکي از دکورها کتابخانه است. کتابخانهاي که البته معمولاً به کتابهايش دست نميزنند و فقط براي ژست است. اما در آرايش صحنههاي فيلمها حتي نشاني از کتابخانه حتي به عنوان دکور هم نميبينيم که ذهن بصري تماشاگر را متوجه کتاب کند و جالب اين جاست که بعضي از فيلمسازان ما کتاب خوان هستند و دغدغهي کتاب دارند، اما آنها هم اين دغدغهشان را وارد فيلم نميکنند.
ممکن است بخش خيلي کوچکي از اين اتفاق آگاهانه باشد. به اين معنا که در طراحي صحنه ي يک خانه، به عمد اثري از کتاب نگذاشتهاند تا با فضاي جامعه همگوني داشته باشد.
اما در غالب موارد اين گونه نيست. يعني همانطور که ميگوييد ممکن است اصلاً به ذهن سينماگر هم خطور نکرده باشد که در يک صحنهاش کتاب يا کتابخانه داشته باشد.
به طور کلي من نقش کتاب را در شکل گيري يک شخصيت در سينماي ايران به ياد نميآورم. البته شايد بشود در يک جستوجو به چند نمونه دست پيدا کرد. اما خيلي کم براي خود من هميشه اين جذابيت وجود داشته که بتوانم در فيلم از کتاب به عنوان يک وسيله ي کاربردي استفاده کنم. زماني که روزگار قريب را ميساختم، چند عيد نوروز را با گروه سپري کرديم و من هر نوروز به تعداد افراد گروه به عنوان عيدي، ميخريدم. به خاطر دارم چند تا از بچههاي تدارکات وقتي به مناسبت عيد کتاب دريافت کردند خنديدند. چون درکي ازکتاب نداشتند و عيدي من به نظرشان بيارزش ميآمد.
اما من باز هم اين کار را ادامه ميدهم. ميدانم که ممکن است يک جور دگماتيسم باشد يا سختگيري بيمورد. اما من در اين مورد افراطي هستم. چون معتقدم باعث ميشود گيرندهي کتاب حداقل نگاهي به آن بياندازد. ضمن اين که به صنعت نشر هم کمک ميشود.

منبع: آزما ۱۰۵


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY