بسیاری از ناشران و فروشگاههای کتاب این روزها اپلیکیشنهای اختصاصی خود را برای مطالعه کتاب ارائه کردهاند که به طور حتم معروفترین آنها مربوط به دستگاههای کتابخوان کیندل است.
بسیاری از ناشران و فروشگاههای کتاب این روزها اپلیکیشنهای اختصاصی خود را برای مطالعه کتاب ارائه کردهاند که به طور حتم معروفترین آنها مربوط به دستگاههای کتابخوان کیندل است.
سینماهای حوزه هنری در ۱۹ استان کشور بازگشایی شدند و هم اکنون در دسترس مخاطبان قرار دارند.
حوري اعتصام جزو نخستين کارمندان و تهيه کنندگان استخدام شده در تلويزيون از روزهاي آغاز فعاليت اين رسانه در ايران بود. بانويي فرهيخته که حضور و معاشرتش با اهل فرهنگ و هنر اين ملک از او گنجينه اي بي بديل از خاطره و دوستي و حضور در عرصه ي فرهنگ و هنر ساخته. بانو اعتصام که از دوستان سال هاي دور محمدرضا اصلاني است در پروژه ي شطرنج باد طراحي صحنه را برعهده داشته با او گفتگوي مفصلي کرديم. اما صحبت هايي که در برنامه ي لايو خانه هنرمندان در مورد طراحي صحنه فيلم مطرح شد خلاصه تر و صرفاً در مورد فيلم بود و مناسب تر براي پرونده ي فيلم شطرنج باد . پس آن چه در اين جا مي خوانيد متن صحبت هاي خانم اعتصام در آن جلسه لايو است. با تشکر از سامان بيات عزيز که گفتار اين برنامه را در اختيار مجله گذاشت..
کتاب «برگهايي از خاطرات من» نوشته همايون کاتوزيان است، او استاد دانشگاه، نظريهپرداز علوم سياسي، اقتصاددان، نويسنده، منتقد ادبي و تاريخنگار است. برگهايي که دربرگيردارنده خاطراتي از فعاليتهاي سياسي، فرهنگي و آشنايي با چهرههايي سرشناس چون خليل ملکي، جلالآل احمد، حميد عنايت، مسعود فرزاد، ابوالحسن ابتهاج، امير پيشداد، ضياء صدقي و داريوش آشوري است. خاطرات با دبيرستان البرز آغاز مي شود، تظاهرات ها و فضاي دانشگاه تهران حوادثي است که در مسير زندگي راوي نقش مهمي دارد و افرادي که در دانشگاه و فعاليت سياسي با آن ها آشنا مي شود. روايت کاتوزيان با جملات ساده و کوتاه از زمانه اي آغاز مي شود که روايت وضعيتي است ناهمگون و آشفته از دوره ي پهلوي دوم که عمدتاً با نگاه به تهران است و راوي بي پرده از سياست-هاي شاه انتقاد مي کند. کاتوزيان در روايت خاطراتش از شخصيتهاي مشهورنام مي برد و من در اين نوشتار سعي کردم ضمن نگاهي به محتواي کتاب خاطرات کاتوزيان نکات خواندني را بيشتر با تکيه بر فرهنگ و ادبيات بازگو کنم.
منتقدان ايراني، داوران خوبي براي آثار سينمايي خودي نبودهاند و نه فقط هر فيلم عامهپسندي را تحقير و تقبيح کردهاند، بلکه غالباً هر رويکرد تازهاي که غريبه مينموده، به چوب نفي به پستو رانده و هر بذر تغييري را در جوانه خشکاندهاند. اين است که مراجعه به سابقه ي نقد در سينماي ايران نااميدکننده است. خاصه در سينماي قبل انقلاب. از سوي ديگر، کمطاقتي مولفين سينما در برابر يکديگر و عدم حمايت از آثار متفاوتِ همکاران خود و ناديدهگرفتن پيشکسوتان و آغازکنندگان راه فيلمسازي در ايران، تکافتادگي هر يک از آنها يا آثارشان در يک جزيره ي متروک با معدود طرفداراني بيصدا را رقم زده است. «شطرنج باد» اثر محمد رضا اصلاني در سال ۱۳۵۵ هم با همه ي موتيف ها و عناصر تصويري و صوتي ايراني كه در خود دارد از اين قاعده مستثني نبوده وآنچنان كه بايد ديده و شناخته نشده است.
چه طور شد که شطرنج باد شکل گرفت. يعني فکرش در ذهن شما جرقه زد.
سناريوي اين فيلم در سال هاي ۴۷-۴۸ نوشته شد. من آن زمان يک تابلويي از محمودخان ملک الشعرا در کاخ گلستان ديدم و خيلي حيرت کردم. اسم تابلو استنساخ بود. يعني نسخه نويسي، آن جا متوجه شدم اين تابلو فضاي عجيبي دارد که خيلي جلوتر است از فضاي اکسپرسيونيسم آلمان و حتي کشورهاي مشابه و کارهايي مثل دکتر کاليگاري که من فيلمش را هم قبلاً ديده بودم (حدود سال هاي ۴۲ و ۴۳) خيلي شباهت داشت به آن فضاها، اين تابلو درست است که نام و فضاي ظاهري آن استنساخ است، ولي فضايي توطئه آميز دارد، انگار همه دارند توطئه ميکنند و يک کار مرموزي انجام ميدهند تابلوي عجيبي است. چهرههاي تراشيده و دفرمهشان واقعاً نشان دهنده ي يک فضاي عجيب وغريب است. نميدانم محمود خان اين قصد را داشته يا نه اما فضاي توطئه آميز دوران ناصري را خيلي خوب به تصوير ميکشد.
يکي از آثار او «بخور ستايش کن، عشق بورز» بالغ بر ۱۰ ميليون نسخه فروش داشته و منتقدان ادبي و داستان نويسي او را يکي از سخنوران تأثيرگذار لقب داده اند. اين سخنراني او بالغ بر ۱۲ ميليون بازديدکننده داشته است و صاحبنظران ادبي او را يکي از ۱۰۰ چهره ي تأثيرگذار در طي اين ده سال دانسته اند. آنچه ميخوانيد متن يکي از سخنرانيهاي او درباره خلاقيت در اثر ادبي است.
خاطرات اهل هنر و ادبيات هميشه خواندني است خاطراتي که روشنگر نکته هاي بسيار است و گوشه اي مغفول مانده از تاريخ و هميشه ارزش بازخواني دارد.
یادداشت، ندا عابد، مدیرمسول: هر سال دي ماه که مي رسد شوري، شوقي، حسي که هنوز هم پس از ۲۲ سال نمي دانم چه نامي دارد دلم را پر مي کند. مثل همان روز اول که چشمم به بسته هاي مجله افتاد گوشه ي محوطه ي چاپخانه ايران چاپ با آن جلد سياه و لوگوي زرد رنگ.