کيميايي در سال ۱۳۵۲ فيلم خاک را بر اساس “اوسنه بابا سبحان“دولت آبادي ساخت و در همان موقع هم جنجال بسياري برپا شد. ميخواهم نظر شما را در مورد اقتباس سينمايي از آثار داستاني و همين طور فيلم“ خاک“ بدانم.
اجازه بدهيد قبل از پرداختن به فيلم خاک به شکلي خلاصه درباره ي اقتباس حرف بزنيم. در تمام دنيا اقتباس از متون ادبي چه در سينما، چه در تئاتر و حتي در اپرا رايج است. بههر حال متون کهن و متون معاصر مخاطبان خودشان را دارند. در سينماي کشورهايي مثل روسيه، فرانسه، آمريکا و حتي سينماي بلوک شرق اقتباس در حد زيادي ديده مي شود. در ايران شروع اقتباس از آثار ادبي در سينما به مهرجويي و فيلم گاو باز ميگردد که کار موفقي است. اقتباس ميتواند پيامدهاي خوب يا بدي داشتهباشد. به همين دليل است که اگر کارگرداني نسبت به متني که از آن اقتباس کرده آگاهي نداشته باشد، نميتواند اثري قابل ارائه – يا بهتر است بگويم قابل دفاع – خلق کند. درست مثل همين فيلم خاک که موضوع بحث ماست.
هنرمند اگر ميخواهد مفهمومي مردمي را بامخاطبانش در ميان بگذارد، لازم است قبلاً بسياري از چيزها را از آن ها ياد بگيرد. در واقع يک نويسنده براي فضاسازي در ذهن خوانندهاش تلاش ميکند جغرافياي خاص آن متن را پديد بياورد. محمود دولتآبادي از آن دست نويسندگاني است که آثارش اين ويژگي را به بهترين شکل ممکن دارد. به نظر من علتش اين است که دولتآبادي درام را به خوبي ميشناسد و با تئاتر آشناست. اما دربارهي مسعود کيميايي و اقتباساش از داستان اوسنه باباسبحان که موضوع بحث ماست، بايد بگويم همان طور که ميدانيد کيميايي در سينماي قبل از انقلاب با فيلم قيصر مطرح شد و نبايد اين نکته را هم ناديده گرفت که اين فيلم به نوعي تغيير و دگرگوني را درسينماي ايران بهوجود آورد که منجر به نگاهي جديد در سينماي آن سال ها بود. کيميايي فيلم خاک را در سال ۱۳۵۲ بر اساس داستان اوسنه باباسبحان ساخت و متعاقب آن دولتآبادي در يادداشتي نسبت به آن چه که تغيير ديدگاه و لحن داستان در فيلم خاک ميناميد اعتراض کرد و اين يادداشت در روزنامه ي کيهان همان سال چاپ شد.
وقايع داستان با آن چه که در فيلم اتفاق ميافتد خيلي متفاوت است. خشونتي که در فيلم ميبينيم با آن چه که در داستان ميخوانيم بسيار فرق دارد. مي توان گفت آن چه در فيلم بود شباهتي به آن چه که در فرهنگ ما هست ندارد.
خشونت يا بهتر است بگويم جنگ و ستيزي که در اين داستان و در نوشتههاي دولتآبادي ديده ميشوند، در برگيرنده ي اتفاقاتي است که منجر به فاجعهاي ميشوند که مفهومي عميق در پسِ فاجعه نهفتهاست. نکته ي مهم اين است که تمام اين اتفاقها از زيباييشناسي خاصي برخوردارند و اين نکته بسيار ظريفي است که در سطر به سطر آثار دولتآبادي به چشم ميخورد. اما اين برخوردها برخلاف آن چه که در داستان ميخوانيم در فيلم فاقد زيبايي و ظرافت است. خشونتي که در داستان به زيبايي و به شکلي هنرمندانه بيان شدهاست، در فيلم درست اجرا نشده. هرچند دعوا و ستيزي که در داستان اصلي وجود دارد در سرتاسر فيلم هم ديده مي شود، اما در فيلم گاهي نابهجا مورد استفاده قرار گرفته است. محمود دولت آبادي روابط ميان آدم ها و شرايط زندگي آن ها را در داستان به شکلي دقيق در کنار هم و همراه با يک زيبايي شناسي منحصر به فرد بيان کرده است. اما متاسفانه مسعود کيميايي نتوانست اين روابط و در حقيقت ساختار داستان را در فيلم خاک به خوبي و به درستي به تصوير بکشد. حتي در صحنه هاي دعوا هم، زد و خوردها خوب از کار در نيامدند. به هر حال نوع دعواي يک چوپان با دعواي يک جاهل فرق مي کند و علتش هم در نوع زندگي، شيوه ي زيستن و فرهنگ و طبقهي اجتماعي است که در آن زندگي مي کنند. اما در فيلم با تاکيد بر روستايي بودن آن ها همه چيز به شکلي بي قواره و به سبک فيلم هاي آمريکايي تقليد شده است.
آيا اين تفاوت در نگاه به نوع زندگي و محل زندگي شخصيتها باز مي گردد؟
دقيقاً. به نکته ي درستي اشاره کرديد. هنگامي که شما داستان هاي دولت آبادي را مي خوانيد مي بينيد که چه قدر خوب فضاهاي روستا، نوع زندگي، روحيات و خلقيات روستائيان را مي شناسد. از طرف ديگر شما مي بينيد که کيميايي در فيلم قيصر به خوبي فضاي زندگي شهر، مناسبات آدم ها و حتي نوع سرگرمي هاي آن ها را به تصوير کشيده است. اما در بيان و روايت داستان اوسنه… بسيار ضعيف عمل کرد و به نظر من مفهوم داستان را درک نکرده بود.
با توجه به اين که موضوع اصلي داستان اوسنه… زمين است، کيميايي هم نام خاک را براي فيلمش انتخاب کرده است که با موضوع داستان همخواني دارد.آيا عنصر خاک در آثار دولت آبادي نشانه اي از سرزمين و ريشه نيست؟
چه تعبير درست و دقيقي از مفهوم خاک گفتيد و چه قدر خوب به آن اشاره کرديد. بله درست است. دولت آبادي با قلم پرقدرتش ثابت کرد که در واقع روستا و روستايي در حکم ريشه هاي اين سرزمين هستند و در حقيقت ريشه هاي ما هستند. دولت آبادي اين مفهوم را با زيبايي هر چه تمام تر بيان کرد و ارزش والاي انساني را به روستايي بازگرداند. اما همان طور که قبلا هم گفتم فيلمي که ساخته شد فاقد تمام اصالت هاي بومي بود. به هر حال آن چه مسلم است اين است که با خواندن آثار بزرگ يا اقتباس از آنها الزاماً نمي توان فيلم بزرگ ساخت. در فيلم خاک، “غلام” در قالب يک لمپن يا يک جاني به تصوير کشيده شده، اما در داستان چنين نيست. در حقيقت فيلم خاک به نوعي روابط فئودالي را نشان مي دهد. اما در داستان، اصل چيز ديگري است. تراژدي نهفته در متن فراتر از مناسباتي است که در فيلم روايت مي شود. هرچند نبايد کار کيميايي را در تکنيک خلق بعضي از صحنه ها ناديده گرفت. فيلم ساختار و ميزانسنهاي خوبي داشت. اما کارگردان اتفاقها و بخشهاي نامفهومي را به فيلم اضافه کرده که به نوعي غيرمنطقي بودن برخوردها و حوادث را به ذهن بيننده متبادر ميکند.
فيلم اواخر شهريور ۱۳۵۲ اکران شد که بعد از اکرانش دولتآبادي طي يادداشتي اعتراضش را به فيلم و کارگردان بيان کرد.
بله با اکران فيلم سر و صداي بسياري بلند شد. ظاهراً قرار بر اين بوده که به هنگام ساختهشدن فيلم دولتآبادي در کنار کيميايي باشد و فيلم ساخته شود. اما شب قبل از شروع فيلم برداري گروه دولت آبادي را جا مي گذارند و مي روند. اين موضوع به تفضيل در کتاب شناختنامه ي مسعود کيميايي که مسعود مظفري ساوجي آن را گردآوري کرده، آمده است من به بخش کوتاهي از يادداشت دولت آبادي که در روزنامه ي کيهان همان سال چاپ شد در اين جا اشاره مي کنم: « به راستي چه مي شد اگرکيميايي به اصل داستان که من همچو امانتي به او سپرده بودم وفادار مي ماند و فقط در حد توافق بين من و او به تغيير داستان دست مي زد؟ اما مي دانم به يقين مي دانم که او در خودش ندانسته تخريب ايجاد کرده است. نه تنها انديشه ي من لِه و نابود شده آرزوهاي خود او نيز از موفقيتي که براي خود منظور کرده بود، نقش برآب شد .» ۱
ايراد کار در کجا بود؟
در حقيقت آن چه که ايراد مي توان ناميد در جنس ديد و چه گونگي نگاه است. ايراد در شکل است آن هم در کار يک فيلمساز که نمي توان منکر توانمندي هايش شد. در فيلم صحنههاي زيبا و گاه شگفت انگيزي وجود داد. اما مبناي حقيقي و درستي ندارند. در فيلم بر خلاف قصه روابط ميان شخصيت ها گم شده است. حتي فصل را در فيلم نمي بينيم. نمي دانيم وقايع فيلم در چه فصلي از سال اتفاق مي افتد. ما در فيلم با يک بيايان وسيع بي نام و نشان، بي شناسنامه و از همه بدتر فاقد ويژگي خاص روبرو هستيم. واقعا اين جا کجاست؟ در فيلم حتي لحن و بيان بابا سبحان هم تغيير کرده است حالا شما بقيه ي شخصيت ها را خودتان حدس بزنيد.
به هرحال در تاريخ سينماي ايران ما کارگرداناني را ميبينيم که به خوبي با ادبيات آشنا هستند. جايگاه ادبيات و نويسندگان ما را در سينما و تئاتر چه گونه ميبينيد؟ آيا حضورشان تاثيري در سينماي ما داشته است؟
آن چه مسلم است سينماي ايران- چه در سال هاي قبل از انقلاب و چه در سال هاي بعد ازآن مديون داستاننويساني است که از آثارشان اقتباس شده است. به عنوان مثال شوهر آهو خانم(عليمحمد افغاني)، دائيجان ناپلئون (ايرج پزشکزاد)، شازده احتجاب ( هوشنگ گلشيري)آرامش در حضور ديگران، گاو۲ ، دايره مينا۳ (غلامحسين ساعدي)، تنگسير (صادق چوبک) و در سالهاي اخير هم درخت گلابي ( گلي ترقي) و چهلسالگي (ناهيد طباطبايي) همه فيلمهاي خوب و نسبتا موفقي بودند و خوشبختانه کارگرداناني هستند که با ادبيات آشنا هستند. اين نکته را هم اضافه کنم بعضي از اين کارگردانان در ابتدا داستاننويس يا نمايشنامهنويس بودند. مثل ابراهيم گلستان و بهرام بيضايي. در اين ميان فيلمهايي بودند که باعث اعتبار داستان و داستاننويس شدند يا برعکس باعث شدند که آن نويسنده براي هميشه از سينما و تئاتر دور شود و در واقع اعتماد نکند. مثل اتفاقي که براي دولتآبادي افتاد و زمينهساز سلب اعتماد اين بزرگوار از سينما شد. به هر حال متاسفانه اين دعواها هميشه بوده و بودند نويسندگان شريفي که نجيبانه سکوت کردند و گذشتند.
به عنوان آخرين سوال، دولت آبادي را از نگاه خودتان تعريف کنيد.
محمود دولتآبادي انسان شريفي است. او ديناش را نه تنها به سينما که به اين مردم و اين فرهنگ ادا کردهاست؛ آن هم با خلق آثاري مثل جاي خالي سلوچ، اتوبوس، سلوک، کارنامه ي سپنج کلنل و از همه مهم تر با رمان بينظير کليدر. آرزو ميکنم که مسئولين فرهنگي و سينمايي ما ادبيات و به خصوص ادبيات فاخر ما را جدي بگيرند و قدر نويسندگان را بدانند .چون نويسندگاني مثل محمود دولت آبادي و آثار فاخري چون آثار او ارزشهاي فرهنگ ما هستند .