محمدرضا شفیعیکدکنی در بحثی تحتعنوان «شعر جدولی، آسیبشناسی نسل خردگریز» به پیشینه ساخت تصاویر جدولی در زبان فارسی پرداخته است.
کدکنی معتقد است میان درهمریختگیِ نظام کلمات و زوالِ خِرد جامعه ما رابطه مستقیمی وجود دارد.
در این نوشته به بازخوانی دیدگاه محمدرضا شفیعی کدکنی در باره شعر سهراب سپهری می پردازیم.
حسن اکبری: محمدرضا شفیعی کدکنی در مقاله «شعر جدولی، آسیبشناسی نسل خردگریز» که در کتاب «با چراغ و آینه» (صفحات ۵۹۳ تا ۶۰۵) به چاپ رسانده، معتقد است سهراب سپهری حقیقتاً شاعر بود و از حاصل کارش، چند شعر درخشان در زبان عصر ما به میراث مانده است نیز پی به این نکته (آسیبهای شعر جدولی) برده و در مصرفِ این جدول، گاه با اعتدال و همراه با حسّ و عاطفه و اندیشه، یعنی «کلام نفسی» عمل میکرد.
بخشی از شعر سهراب سپهری
به سراغ من اگر میآیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من
و گاه بهگونهای فاقد حس و عاطفه و جمال و بیهیچ زمینهای از کلام نفسی، مانند این شعرها:
خیال میکردیم/ میان متن اساطیری تشنّج ریباس/ شناوریم
نظر شفیی کدکنی درباره شعر سهراب سپهری
شفیعیکدکنی در همین خصوص مینویسد: البته اینجا، تاحدودی، قلمرو سلیقه است. ممکن است کسانی باشند که از «دندان چپ دریچه کور است» یا «میکرد به فارسی تبسّم» یا «جیغ بنفش» لذتی بیشتر از سخن سعدی:
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران ببرند. ما را با آنگونه ذوقها کاری نیست. همه مدرنهای اُمّل و افراطی در عمقِ حرفشان این نکته نهفته است که «دندان چپ دریچه کور است» و «میکرد به پارسی تبسّم» و «جیغ بنفش» غرابت و بدعتی دارد که آن را به قلمرو هنر میبرد، ولی در ابیاتی که از سعدی آوردیم، چون خانواده کلمات، سرِ جای طبیعیِ خود هستند و هیچ استعاره و مجازی و ایماژی روی نداده است.
درهمریختگیِ نظام کلمات
نیز شفیعیکدکنی میافزاید: من در جای دیگری (مفلس کیمیافروش/ ۹۵) به این نکته که چگونه رابطهای استوار برقرار است میان درهمریختگیِ نظام کلمات و زوالِ خِرد جامعه ما، پرداختهام و در یک جمله، آن را در اینجا خلاصه میکنم که «وقتی هنرمندی (و در اصل جامعهای که هنرمند در آن زندگی میکند) حرفی برای گفتن ندارد، با درهم ریختنِ نظام خانوادگی کلمات، سرِ خود را گرم میکند و خود را گول میزند که من حرفِ تازهای دارم» و ظاهراً نیز چنان مینماید که حق با اوست و این خطا را از نزدیک، کمتر میتوان مشاهده کرد؛ تنها با فاصلهگرفتن و دورشدن میتوان به حقیقتِ این امر پیبرد.
ما اکنون بهراحتی، در باب خِردگرا بودنِ مشروطیّت و طبعاً خِردگریز بودنِ جامعه صفوی و قاجاری، میتوانیم داوری کنیم. کسانیکه در متنِ این بیماری قرار داشته باشند، غالباً از اعتراف به این بیماری، سر باز میزنند؛ چنانکه شاعران عصر صفوی، چندان مسحور درهم ریختگیِ نظام کلمات در شعرهای ظهوری، زلالی و عُرفی بودند که عقیده داشتند بزرگترین شاعرِ تاریخ ادبِ فارسی، ظهوری ترشیزی است.
سهراب در نگاه شفیعیکدکنی
در عصر خودِ ما نیز، نسلی که به سپهری چنان هجوم برده که گویی از نظر ایشان، سپهری شاعری بزرگتر از سعدی و خیام و مولوی است، به همین دلیل است؛ این نسل، نسلی است که از هرگونه نظام خردگرایانهای بیزار است و میکوشد خِرد خویش را، با هر وسیلهای که در دسترس دارد، زیر پا بگذارد و یکی از این نردبانها، شعر سپهری است و اگر سپهری کم آمد، کریشنا مورتی و کاستاندا را هم ضمیمه میکند وگرنه چگونه امکان دارد که جوانی، یک مصراع از سعدی و حافظ و فردوسی و مولوی و از معاصرانِ خود امثال اخوان و فروغ و نیما به یاد نداشته باشد و مسحور هشتکتاب سپهری باشد.
آیا این جز نشانههای آسیبشناسانه همان بیماری است؛ بیماریِ نسلی که دلش نمیخواهد پایش را روی نقطه اتّکایی خردپذیر استوار کند و ترجیح میدهد در میان ابرها و در مِهِ خیال، «وضو با تپش پنجرهها» بگیرد و «تنها» باشد و از هر سازمان و گروه و حزب و جمعیّتی بیزار است؛ سپهری شاعر «تنهایی» است.
سهراب سپهری، یکی از شاعران بزرگ شعرِ مدرن فارسی
صدبار گفتهام و در همین یادداشت هم تکرار کردم که من سپهری را صددرصد از مقوله آن شاعر عصر صفوی و هوشنگ ایرانی نمیدانم؛ بلکه او را یکی از شاعران بزرگ شعرِ مدرن فارسی پس از نیما میشمارم در کنار فروغ و اخوان. ولی حرف من، درباره این هجوم کورکورانه است که نسل جوان ما به او دارد؛ بهویژه نسلی که بعد از جنگ ایران و عراق و عوارض اجتماعی و فرهنگیِ آن، به صحنه زندگی اجتماعی ما دارد وارد میشود.
منبع: ایبنا