گفتگو با فخری خوروش
این فیلم فوق العاده است!
سعید نوری …
(شماره ۱۵۴)
سعید نوری …
(شماره ۱۵۴)
پژمان سلطانی/ روزنامهنگار
(شماره ۱۷۵)
گوشه هاي تاريک زندگي يک شاهزاده
پژمان سلطانی ونداد سلطانی
(شماره ۱۷۳ آزما)
«يدکي»، « ذخيره». همين اسم، بيانگر بسياري از مفاهيم نهفته در کتاب است. بيانگر جايگاهي است که پرنس «هري» از بودن در ميان خانوادهي کوچک خود- پدر، مادر و برادر- و خانواده ي بزرگ سلطنتي (رويال فاميلي) احساس کرده و ميکند. او طي چند سال اخير دو بار در کانون انتقاد و توجه قرار گرفته؛ بار نخست، زمان انتخاب همسرش «مگان مارکل» و بار دوم زماني که عطاي خانواده سلطنتي را به لقايش بخشيد و خود را از تعلق داشتن به يک خانواده خاص رها کرد و «مانند همه بودن» را انتخاب کرد. اکنون در آستانهي سال جديد ميلادي (۲۰۲۳) بار ديگر خودش را در کانون توجه و انتقاد قرار داده و اين بار با انتشار کتابش. اگرچه کتاب پردهبرداري دقيق از احوالات خانواده سلطنتي بريتانيا نيست؛ اما بيانگر احوالات شخصي هري در رابطه با خانواده است. کتاب پرنس هري، ويژگيهاي بيشماري دارد؛ به همين دليل گشتي زديم و نگاه کرديم به آنچه دربارهي کتاب گفته شده يا پرنس هري دربارهي کتابش گفته است. بيترديد اين کتاب، برگ مهمي از تاريخي است که در آن نفس کشيده و قدم ميزنيم؛ حتي با چند دريا فاصله جغرافيايي از مکان وقوع اين اتفاقات.
گفت و گو بادکتر ژاله آموزگار، اسطوره شناس- ندا عابد- شماره ۱۶۵
دکتر ژاله آموزگار، نياز به معرفي ندارد. بانوي يگانهي فرهنگ ايران زمين است و هرکس که به ايران و فرهنگ ايرانـــي دلبسته است او را مــيشنــاسد. و چه افتخـاري بالاتر از شاگـــردي ايشــان که ســالهـــا پيش نصيب من شد و به اعتبار همين شاگــــردي با استاد به گفتگو نشستيم.گفتگويي که با پرسشي دربــاره ي وطـــن آغـــاز شد و به لطف شيرين گفتـــاري استاد به گپ و گفتي صيمانه بدل شد.
گفتوگو با دکتر حسن ذوالفقاری،
کوچهی بن بست ادبیات ایدئولوژیک
ندا عابد- گفتگو با دکتر ذوالفقاری
دکتر حسن ذوالفقاري، نويسنده و پزوهشگر فرهنگي است و استاد دانشگاه تربيت مدرس. ذوالفقاري به صورت تخصصي در زمينهي ادبيات عامه پژوهش ميکند. حاصل پژوهشهاي فرهنگي و ادبي دکتر ذوالفقاري در چند کتاب از جمله، منظومههاي عاشقانه ادب فارسي، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهاي فارسي، ادبيات مکتبخانهاي ايران، باورهاي عاميانه مردم ايران، ادبيات داستان عامه و … منتشر شده است. و محور اين گفتگو مسئله تعهد در هنر و ادبيات است.
عشق، فرایندی زمانبَر است…
گفت وگو با يوستين گوردر
مهتاب خسرو شاهی
سوي نگاه و قلم نويسنده مهم است! او بايد دوربين خود را جايي بکارد که مخاطب همراه نگاه و کلمات او شده و رهايش نکند. هرچه مفاهيم عميقتر باشند؛ به نگاه تيزبينتر و ظريفتري نياز است. فلسفه يکي از همين مباحث عميق و دشوار براي اغلب مخاطبان؛ و اهالي کتاب است. «يوستين گوردر» يا «يوستين گردر»، اما توانسته فاصلهي بين مخاطب و فلسفه را کاهش دهد. بگذاريد اسم روايتهاي او را فلسفهي رويايي بگذاريم؛ چراکه مخاطب در مرز بين واقعيت و رويا در نوسان است و گوردر درست در همين نوسان و پيچ و تاب، مفاهيم فلسفي را به جان مخاطب ميريزد. قهرمان اغلب داستانهاي او فردي نوجوان است؛ اما جالب اينجاست که مخاطب صحبت او، بزرگسالانند. مخاطب ايراني، اين نويسنده نروژي را با پنج کتاب شامل «دنياي سوفي»، «راز فال ورق»، «دختر پرتقالي»، «دنياي آنا» و «دختر رئيس سيرک» يا «مرد داستانفروش» ميشناسند. آنچه در پي ميآيد، گفتگوي سايت Philosophy Now با «يوستين گوردر» دربارهي عقايد فلسفي او بهويژه رمان «دنياي سوفي» است.
دنياي سوفي، نه تنها در بريتانيا که در آلمان و اسکانديناوي نيز فــروش بينظيـري داشـت. اين درحالي است که تا پيش از انتشار اين کتاب، مباحث فلسفي، موضوعي جذاب حتي براي ناشران بزرگ نبوده و اغلب آثار منتـشر شده در اين ژانر، با موفقيت چشمگير روبرو نميشدند. شخصيت اصلي رمان دنياي سوفي، دختر نوجواني به نام سوفي است. او نامههايي را از غريبهاي دريافت ميکند که مضمون هر نامه، فلسفي بوده و سخنراني يا نوشته کوتاهي را شامل ميشود. کتاب، مخاطب را به دنبال خود ميکشاند که دليل اصلي آن، تلههاي ريزي است که يوستين گوردر، نويسنده- معلم نروژي در آن کار گذاشته است.
آمار ناشران آثار نشان ميدهد که کتاب دنياي سوفي را افراد گوناگون در ردههاي سني مختلف خريدهاند. اما خود شما، کتاب را به قصد مطالعهي نوجوانان نوشتهايد. چهطور به نوشتن اين اثر رسيديد؟
يک سال پيش از شروع دنياي سوفي، کتاب ديگري نوشتم؛ رماني براي جوانان بود. کتاب دربارهي پدر و پسري بود که دور اروپا را براي گشت و گذار انتخاب کردهبودند. آنها به دنبال مادرِ پسر بودند که چند سال پيش ناپديد شده بود. پدر و پسر به آتن رفتند؛ شهري که پيش از اين، پسر سيزده سالهي داستان، دربارهي قهرمانان آن يعني افلاطون و ارسطو شنيده بود. پس از نوشتن اين کتاب، به اين فکر کردم که احتمالا اين پسر در جستجوي کتابي دربارهي فلسفه، سري به کتابخانه خواهد زد از کتابدار راهنمايي خواهد خواست. بعد تصور کردم که کتابدار به او خواهد گفت: «نه! کتابي براي سن شما وجود ندارد. تو جوانتر از آن هستي که فلسفه بخواني» از اين مکالمه و پاسخ آن، احساس شرمندگي کردم! کمي عصباني شدم و درنتيجه تصميم گرفتم کتابي فلسفي براي جوانان بنويسم؛ که البته بزرگسالان نيز بتوانند آن را مطالعه کنند. تصور ميکنم مباحث فلسفي براي بسياري جالب است. اما ميترسند که مبادا مفاهيم فلسفي دشوار باشد.
به نظر ميرسد به فلسفه خواندن نوجوانان اعتقاد داريد، خودتان چند ساله بوديد که به فلسفه علاقهمند شديد؟
خيلي جوان بودم. ميدانيد من مدت طولانياي به فلسفه علاقهمند بودم؛ پيش از اينکه کلمهي «فلسفه» را شنيده باشم! من فکر ميکنم بهطور معمول، بچهها از سن کم، سوالات فلسفي ميپرسند. براي مثال «پايان جهان چه زماني است»؟ يا اينکه «جهان و هرچه درآن است، از کجا آمده است»؟ و به اين ترتيب در سن نوجواني دوباره متولد شده و جسم و روان خود را در مسيري جديد پيدا ميکنند. در اين مرحله، پرسشهاي آنها عميقتر ميشود. در کودکي به مسايل بسياري فکر ميکردم و جالب اينکه نامههاي بيشماري دريافت کردم که براي نوجوانان و جوانان نيز پيش از مطالعه کتاب دنياي سوفي، سوالات بيشماري وجود داشته و احساس ميکردند که زندگي بسيارعجيب است. آنها ميگفتند پس از مطالعهي کتاب متوجه شدند آنچه ميپرسيدند، پرسشهاي فلسفي بوده است.
بنابراين دريافته بوديد که صحبت از فلسفه، نياز مردم است. اما چرا احساس کرديد جوانان به اين مبحث نياز دارند؟ درواقع اين پس از آن بود که سالها در مدرسه ي فلسفه تدريس ميکرديد…
نخست اينکه، اگر شما به فوتبال يا کريکت علاقهمند هستيد، بايد دليل آن را از خودتان بپرسيد؛ اينکه «چرا من به اين ورزشها علاقهمند هستم»؟ بسياري افراد مانند شما به اين ورزشها علاقهمند هستند؛ اما اگر ده صفحه از روزنامه ورزشي را نيز ورق بزنيد، هرگز به پاسخ «چرايي» اين علاقه نخواهيد رسيد. اين پرسش را به فلسفه برميگردانم. «چرا به فلسفه نياز داريم»؟ به اين دليل که شاخصي دموکراتيک در فلسفه وجود دارد و آن اينکه، فلسفه به همهي انسانها، به زندگي همهي انسانها مرتبط است. براي مثال «زندگي خوب چيست»؟ درواقع فلسفه، پرسشهاي جهاني يا ابدي مطرح ميکند و طبيعتا يافتن پاسخ اين پرسشها ضروري است. من هر روز به اين فکر ميکنم که «زندهام»! و اين جالب است. اما همزمان فکر ميکنم که روزي در اين جهان نخواهم بود. بنابراين احساس ميکنم زندگي بسيار کوتاه است و فلسفه ميتواند به بسياري از چراهاي زندگي ما پاسخ دهد. دوم اينکه؛ فلسفه کمک ميکند تا تفکري انتقادي داشته باشيم. تصور ميکنم جاي انتقاد در جوامع خالي است. جامعهاي تکامل يافته و منطقي، جوانان را براي پرسيدن پرسشهاي انتقادي، تربيت ميکند. به نظر من در زبان، کلمهي «چرا» مهمترين کلمه است و به جوانان بايد استفاده درست و به جا از اين کلمه را آموخت. بگذاريد با يک مثال بهتر توضيح بدهم. کلاس درسي را تصور کنيد که آموزگار، به دانشآموزان اعلام ميکند که بايد کاري را انجام دهند. در اين بين دانشآموزي دست بلند کرده و ميپرسد: «چرا»؟ اين دانشآموز ممکن است در نظر آموزگار بيادب باشد اما رفتار او کاملا درست است. بنابراين فراگيري فلسفه، پرسش و انتقاد را در ذهن جوانان بيدار ميکند. سوم اينکه؛ در سالهاي اخير جوانان بسياري علاقهمند به تحصيل در فلسفه و شاخههاي مرتبط به آن هستند. اما پيش از آن بايد اصل فلسفه را بشناسند.
در پايان کتاب دنياي سوفي جملهاي داريد که در آن ميگوييد:«عصر جديد، شبيه به فيلمهاي غيراخلاقي است» چرا؟ اين شروع يک مبارزه عليه تفکر مردم در دنياي جديد نيست؟
ببينيد؛ اين، نمونهاي از ساختار جوامع امروزي است. اين طور توضيح بدهم که در دنياي امروز، همه چيز به شکل «فوري» و «حاضري» در دسترس است؛ قهوه ي فوري، فستفودها، چاي فوري و… ما حتي فلسفهي فوري داريم! يعني فلسفهاي که خيلي سريع پاسخها را در اختيار مخاطب قرار ميدهد. اما از نظر من، فلسفه با پرسيدن سوال معنا پيدا ميکند. درواقع پاسخهاي آشکار و فوري به پرسشها، فلسفه نيست…
منظور شما از پاسخهاي آشکار چيست؟
منظورم يافتن پاسخهايي است که عمقي در آن نيست. پاسخهايي که از تجربهي شخصي افراد آمده و ممکن است درست نباشد. به همين دليل هم اشاره کردم که عصر جديد و تفکرات جاري در آن، شبيه به فيلمهاي غيراخلاقي است. مردم به عشق حقيقي نياز دارند؛ درحالي که فيلمهاي غيراخلاقي، در اختيار آنها قرار ميگيرد. اين درست مانند اين است که مردم براي پرسشهاي خود، به پاسخهاي دقيق و عميق نياز دارند، اما اغلب به آن دسترسي ندارند. عشق، فرايندي زمانبَر است. هيچ ميانبُري براي عشق واقعي در درک آن وجود ندارد. اما جوامع دچار عجله و شتابزدگي هستند و زماني متوجه ميشويم که بيدليل عجله کردهايم که ديگر زماني باقي نمانده است. فلسفه به مردم ميآموزد که بايد براي رسيدن به اتفاقات خوب و درست، زمان صرف کنند.
وقتي در مدرسه تدريس ميکرديد، متوجه شديد فلاسفه مورد علاقه دانشآموزان چه کساني بودند؟
يک قدم پيشتر از پاسخ به اين پرسش بايد بگويم که بسياري از من ميپرسند که فيلسوف موردعلاقه من چه کسي است؟ من بيشتر به سوالات فلسفي علاقهمند هستم تا فلاسفه تا حتي پاسخهاي ارايه شده در مقابل هر پرسش. اما دربارهي پرسش شما؛ بعيد نيست که نظر من تاحدي روي دانشآموزان نيز تاثير گذاشته باشد. اما بسياري از آنها به «ديويد هيوم» علاقهمند بودند. علاوه براين به فلاسفهي ماقبل سقراطي علاقه داشتند به اين دليل که پاسخهاي آنها بسيار کاربردي بوده و درنتيجه درک مفاهيم آنها براي دانشآموزان سهلتر است. «دکارت» را نيز دوست داشتند و دليل آن هم طرح پرسشهاي او دربارهي جسم و روان است. به «ژان پل سارتر» نيز بيعلاقه نبودند.
دربارهي قرن بيستم يک سوال مطرح است؛ چرا در کتاب -دنياي سوفي- فلاسفهي جديدتر حضور ندارند؟ مانند ويتگنشتاين.
من مجذوب ويتگنشتاين هستم. او را ميتوان در کتاب ديد. به اين دليل که اظهارات او بسيار شبيه به آن چيزي است که خودم به آن فکر ميکنم. دلايل بيشماري وجود دارد که چرا دربارهي ويتگشنتاين، هايدگر، راسل و مکتب فرانکفورت و… ننوشتهام. شاخصترين دليل اين است که من متخصص فلسفهي قرن بيستم نيستم. نکتهي ديگر اينکه مخاطب من جواناني هستند که براي ادامهي تحصيل در رشتهي فلسفه، آزمونهايي را در دانشگاه ميگذرانند و برنامهي درسي آنها، فسلفهي قرن بيستم را دربرنميگيرد. درنهايت اينکه قصد من تدريس فلسفه نيست. قصدم، برقراري ارتباط مخاطب با فلسفه و نشاندادن مسير است. در تلاشم که چهارچوبها را به جوانان آموزش دهم تا تفکر فلسفي در آنها ريشه بدواند. وقتي دربارهي انديشههاي فلسفي تا سال ۱۹۰۰ صحبت ميکنيد، درک پيشينهي مباحث فلسفي آسانتر است. پس از آن دورهي فلسفهي مدرن فرا ميرسد؛ فلسفهي مدرن بهويژه در انگلستان و ايالات متحده بر فلسفه تحليلي و تجربهگرايي و منطقي مسلط شده است که از نظر من، نقطهي پايان فلسفه است. من بيشتر به پرسشهاي «هستيشناختي» مانند «ماهيت واقعي جهان چيست»؟ و يا پرسشهايي دربارهي جسم و روان علاقهمند هستم. اما امروزه نميتوان اين پرسشها را با فلاسفه مطرح کرد و بهتر است آن را با متخصص اعصاب و روان درميان بگذاريد. من ميتوانم و ترجيح ميدهم دربارهي «ماهيت جهان» با «استيون هاوکينز»، با ستارهشناسان و فيزيکدانان ديگر صحبت کنم. بنابراين تصور ميکنم درحال حاضر بعضي از بخشهاي فلسفه از فلسفه خارج شده و بايد پاسخ آنها را در علم جستجو کرد.
دادهها و بحثهاي زيادي دربارهي فلسفه تحليلي در کشور نروژ و در بسياري از کشورهاي جهان وجود دارد. بحثهايي که به نظر ميرسد عقيده دارند به پايان راه رسيدهايم. اين نگاه نيز از پايبندي به بعضي مفاهيم زباني ناشي ميشود. به نظر شما در اين شرايط از اصل فلسفه، از اصل پرسشهاي آن دور ماندهايم؟ اما به نظر ميرسد سوال اصلي اين است که جهان چگونه پديد آمده و در آن چه ميگذرد. از سوي ديگر به من گفتهاند که درک اين جهان، از طريق حواس امکانپذير است. از سوي ديگر آنچه درک ميکنيم به ذهن ما نيز بستگي دارد. بنابراين اگر ميخواهيم درک درستي از جهان داشته باشيم، بايد ابتدا ساختار آن را درک کنيم. از افکار خود و از ساختار زبان در اين خصوص کمک بگيريم. نظر شما دراين باره چيست؟
آنچه شما توصيف ميکنيد، يک گام رو به عقب درباره فلسفه است. فلسفهي عقلگرايانه معتقد است که تنها منبع معرفت، عقل و ذهن است. اما تجربهگرايان بريتانيايي قرن هجدهم مانند هيوم- پدربزرگهاي فلسفه تحليلي- به اين نگاه پايان دادند. آنها اعلام کردند ايدهي ذاتي وجود ندارد. به عقيدهي آنها انسان با ذهني خالي متولد ميشود. جهان دروني انسان فقط از طريق حواس و احساسات او ساخته ميشود. نکتهي ديگر اينکه بازار فلاسفه دوباره رونق خواهد گرفت. درواقع دير نيست زماني که انديشههاي فلاسفه، به هنجاري اجتماعي بدل شده و مخاطب با آنها ارتباط ميگيرد.
و پرسش آخر…چگونه بايد زندگي کرد؟
اين، يکي از قديميترين پرسشهاي فلسفه است؛ حتي اگر پاسخ درستي براي آن نداشته باشيم اما مطرح کردن اين پرسش بهجا و درست است. در مدارس نروژ مبحثي به نام «اخلاق» آموزش داده ميشود. اما اين آموزش به اين مساله تقليل يافته که چگونه با رفتار خود به همسايه آسيب نرسانيم! اين، پرسشي اخلاقي است اما تمام اخلاق اين نيست. در فلسفه اخلاق نيز اين پرسش مطرح ميشود که: «زندگي سعادتمند چيست»؟ اين پرسشي است که فلاسفه از ارسطو پرسيدهاند و او در پاسخ ميگويد: «زندگي شاد زماني است که انسان از تمام تواناييهاي دروني خود بهطور کامل استفاده کند»
دربارهي خالق «سوفي»
يوستين گوردر (Jostein Gaarder) نويسنده نروژي است هشتم اوت سال ۱۹۵۲ ميلادي شهر اسلو به دنيا آمد. او براي جهان کودکان و نوجوانان و شگفتي و پرسشها آنها در قبال جهان هستي، ارزش زيادي قايل است. به همين دليل نيز رمانهاي او روايتگر دنياي جهان پرسشگر کودکان و نوجوانان است؛ اما نکته اينجاست که بزرگسالان نيز به راحتي با دنياي اين کتابها ارتباط برقرار ميکنند. گوردر فارغالتحصيل رشته الهيات از دانشگاه اسلو است و مطالعات فراواني نيز در زمينه فلسفه دارد. او به مدت ده سال «تاريخ عقايد» را دبيرستان تدريـس ميکــرد. آثـار او پرســشها حـول مســايل متافيزيکي و فلسفي ميچــرخد؛ چرا که قصد دارد ذهن مخاطب را با اين مسايل درگير کند. سـبک نوشتاري او «متافيکشن» يا فراداسـتاني است. برخلاف سـبک «فيکشــن» که تـلاش ميکنــد مخاطب را در خـود غــرق کنـد، در سبک متافيکشن، نويسنده، مخـاطب را از غيـرواقعي بـودن داسـتان آگاه کرده و مخاطب را در رفت و برگشت بين خيال و واقعيت و نقش ادبيات در اين بازي، هوشيار ميکند. گوردر در سال ۱۹۸۱ ميلادي به شهر «برگن»، شهري که پيش از تبديل شدن به نويسندهاي تمام وقت، در اين شهر ادبيات و فلسفه تدريس ميکرد؛ نقل مکان کرد. اما او اکنون همراه با دو پسر و همسرش در شهر اسلو زندگي ميکند. معروفترين اثر او که در سال ۱۹۹۱ ميلادي نوشته شد، «دنياي سوفي» است که به ۵۴ زبان دنيا ترجمه شده است. او در سال ۱۹۹۷ ميلادي همراه همسرش «سيري دانويگ»، «جايزه سوفي» را بنيان نهاد. اين جايزه که اسم خود را از کتاب دنياي سوفي وام گرفته است، جايزهاي بينالمللي براي پاسداشت حاميان طبيعت و توسعه بوده و مبلغ آن ۷۷ هزار پوند است.
واگویی تجربههای زیسته
اصغر نوري مترجم است، در دانشگاه زبان و ادبيات فرانسه خوانده. اهل تبريز و بسيار خونگرم. کارگردان تئاتر هم هست. از پرطرفدارترين کتابهايي که با ترجمهي او به مخاطب کتابخوان ايراني معرفي شده«دفتر بزرگ» و «بي سواد و فرقي نمي کند» به قلم آگوتا کريستف هنر مردن به قلم پل مولن، همسر اول اثر فرانسواز شاندرتاگور، منگي به قلم ژوئل اگلوف و … در بين اين ترجمهها اما دو کتاب دفتر بزرگ و «بي سوادي و فرقي نمي کند» که بر پايه خاطرات نوشته شدهاند، بسيار محبوب شدند. با نوري در جايگاه يک مترجم و تئاتريسين درباره خاطرات به گفتگو نشستيم.
پروانه کاوسی- گفتگو با اصغر نوری
خاطره نويسي به عنوان يک ژانر ادبي از زمان هاي دور وجود داشته نگاه شما به عنوان مترجم و نويسنده به اين ژانر ادبي چيست و تاثيرات آن را چه طور بررسي مي کنيد.
در واقع در بسياري از سرزمينها خاطرهنويسي اساس قصهنويسي بوده است. يعني آدمها داستانها را بر اساس تجربههاي زيستي خود و به عبارت ديگر، بر اساس خاطرهي آن تجربهي زيسته نوشتهاند. اين نوع نگاه به مقولهي ادبيات داستاني هنوز هم مرسوم است و بسياري از نويسندهها از آن پيروي ميکنند.
اما خاطرهنويسي به عنوان يک ژانر ادبي از قرن هفدهم در اروپا پا گرفت و معروفترين اثر اين ژانر، کتاب «اعترافات» ژان ژاک روسو است. قبل از اين کتاب، از يکطرف سفرنامهها را داريم که بيشتر شرح وقايع هستند و ارزش تاريخي دارند و از طرف ديگر، رسالهها و جستارها را داريم که دربر گيرندهي نظرات شخصي نويسنده راجع به موضوعي خاص هستند. يک کتاب خاطره، به عنوان مثال همين «اعترافات» روسو، گرچه هم شرح وقايع در خود دارد و هم نظرات شخصي روسو راجع به موضوعهاي متنوع، اما چيز ديگري هم دارد که راه اين کتاب را از سفرنامه و جستار جدا ميکند.
در اين کتاب، روسو بخشهاي پنهاني از شخصيت و تفکر خود را فاش ميکند، و از همين رو، اسم کتاب «اعترافات» است و نويسنده در آن به چيزهايي اعتراف ميکند که نميتوان آنها را از وراي آثار ديگرش دريافت، حتي شايد بعضي از اين موارد را نزديکترين آدمها به روسو در زندگي شخصياش هم نميدانستند. پس يکي از ويژگيهاي ژانر خاطرهنويسي و شايد مهمترين ويژگي آن، امکان کشف بخش پنهان يا تاريک يک نويسنده است و بين نويسندههاي معاصر اروپا، کم نبودهاند نويسندههاي جسوري که در اواخر عمرشان به نوشتن چنين کتابهايي روي آوردهاند و جنجال به پا کردهاند.
براي مثال، فرانسوا مورياک که نويسندهاي بهشدت کاتوليک بود، در کتاب خاطراتش از علاقهاش به پسرهاي نوجوان نوشت و ويتولد گُمبرويچ لهستاني که در جلد سوم کتاب خاطراتش که بعد از مرگش چاپ شد، از همجنسگرايي خود پرده برداشت. البته اين اعترافها فقط به اخلاقيات محدود نميشود. در بعضي از موارد، نويسندهها در کتاب خاطراتشان، از دلبستگي به انديشههايي سياسي يا مذهبي ميگويند که در طول زندگيشان با آنها مبارزه کردهاند.
و همين تفکر حاکم بر مجموعه خاطرات ايرانيها با خاطرات نوشته شده در ســـاير کشورهـــا و به خصوص اروپاييهـــا چه تفاوتهايي دارد و نقش خودسانسوري شرقي – ايراني را در خاطرات ايرانيها چگونه مي بينيد؟
در ادامهي جواب سوال اول بايد اين نکته را هم اضافه کنم که همهي نويسندههاي غربي در کتابهاي خاطرات خود افشاگر نبودهاند و اتفاقاً در سنت خاطرهنويسي غرب هم کتابهايي از جنس «اعترافات» تعدادشان زياد نيست.
اما به هرحال، خودسانسوري شرقي/ايراني باعث شده خاطرهنويسيهاي ايراني محافظهکارانهتر از نمونههاي محافظهکار غربي اين ژانر باشند و در اين ميان، کتاب جسورانهاي مثل «سنگي بر گوري» جلال آل احمد استثناست. نويسندههاي ايراني در کتابهاي خاطرات خود بيشتر راه نويسندههاي متعهد و چپگراي دهههاي ۴۰ تا ۶۰ اروپا را در پيش گرفتهاند و آثارشان بيشتر شرح موقعيت سياسي و تاريخي دورههاي معيني از ايران است که مسلما در جاي خود ارزشمندند اما بيشتر از آنکه حاوي نگاهي فردي به شرايطي خاص باشند، نمايانگر نگاهي گروهي (حزبي) به يک شرايط معين اند.
با اين همه، همين نويسندههاي چپ گرا با تکيه بر تجربههاي زيستهي خود آثار قابلتوجهي نوشتهاند که به ژانري ادبي پهلو ميزند که مابين رمان و خاطره است. فرانسويها به اين ژانر récit (رِسي) ميگويند و بهنظر ميرسد تلاش براي ترجمهي اين عنوان به فارسي بيهوده است و بهتر است مثل رمان، از اين ژانر هم با واژهي غربياش ياد کنيم.
باري، کتابهاي «ورقپارههاي زندان» و «پنجاه و سه نفر» بزرگ علوي رِسي هستند، چون نه رماناند، نه داستان و نه خاطره. شکلي ادبي هستند که کاملا بر اساس امر زيسته نوشته شدهاند اما بيهيچ لزومي براي پــايبندي به امر واقع. اين ژانر ادبي نزديکترين ژانر به ذات ادبيات و ذات انسان است چون در آن، حقيقت چيزي که روي داده نيست؛ حقيقت چيزي است که من (نويسنده) ميخواهم باشد و حقيقتِ خاطره، همان شکل تغييريافتهي آن است که در ذهن من مانده و يا اينکه من موقع نوشتن، آن خاطرهي بکر را مخدوش ميکنم تا به دروغ حقيقي و ادبي خودم برسم. بعضي از آثار يکي از بزرگترين نويسندههاي معاصر فرانسه، پاتريک موديانو، در ژانر رسي طبقهبندي ميشوند.او از خاطرات جنگ جهاني دوم مينويسد در حاليکه يک سال بعد از پايان اين جنگ به دنيا آمده است. متاسفانه اين ژانر زياد در ايران شناخته شده نيست و گاهي وقتها تشخيص تفاوتهاي ظريف اين ژانر با رمان (که ميتواند بر اساس بخشي از تجربيات و خاطرات نويسنده شکل گرفته باشد) و خاطرهنويسي براي ما سخت ميشود.
شمــا در عرصه تئــاتر و نمايشنامه نويسي هم فعـال هستيد بسياري از نمايشنامه ها بر مبناي کتاب هاي خاطره نوشته شده اند و يا اصولا بسياري از قصه ها و نمايشنامه ها براساس خاطره ي شکل گرفته اند! در عرصه تئــاتر خــاطره و خاطره نويسي را چگونه مي بينيد؟
اين موضوع در حوزهي تئاتر يکسره متفاوت است چون تئاتر يا هر گونهي تماشايي ديگر تفاوتي بنيادين با ادبيات داستاني دارند. تئاتر عرصهي عينيت است بر خلاف رمان که بهترين بخشهاي آن در ذهنيت شکل ميگيرد. در تئاتر، همه چيز بايد به عناصر ديدني يا شنيدني تبديل شوند، مثل وسايل صحنه، دکور، نور، افکت، حرکتهاي بازيگران و مسلما حرفهايي که بازيگران ميزنند و ميشود آن را کلام تئاتر ناميد. تفاوت اساسي تئاتر و ادبيات وقتي آشکار ميشود که ميبينيم کلام تاتر بايد تا حد امکان غيرمستقيم باشد و بدترين گفتوگوها (ديالوگها) مستقيمگوييها هستند اما همين پرداخت مستقيم به يک موضوع، اساس بسياري از رمانهاي بزرگ تاريخ ادبيات جهان را تشکيل ميدهد.
از «جنايت و مکافات» داستايفسکي گرفته تا «بوف کور» هدايت، بيشتر از خود ماجرا، پيرامون ماجرا اهميت دارد. نويسنده بيشتر در پي کشف درون شخصيت است تا اينکه زندگي بيروني او را شرح دهد. براي فلوبر، بيشتر از آنکه «اما بوواري» چه ميکند و چه سرنوشتي پيدا ميکند، اين مهم است که اِما به چه ميانديشد و چه چيز حس ميکند. فلوبر ميتوانست مستقيم از اين حسها و فکرها حرف بزند، اما چخوف موقع نوشتن «دايي وانيا» فقط ميتوانست گفتوگو بنويسد، آن هم گفتوگويي که با توجه به موقعيت، طبيعي به نظر برسد و تا حد امکان شرح درونيات (به زيان آوردن انديشه و حسهاي شخصي) نباشد. پس يک نمايشنامهنويس اساسا نمي تواند همانند يک رماننويس با تکيه به خاطرات اثرش را خلق کند. او همانقدر از خاطرات خود بهره ميبرد که يک بازيگر موقع خلق عيني يک شخصيت.
به نظر من داستان و رمان، بستر مناسبتري براي ژانر خاطرات اند تا نمايشنامه و تئاتر.
دو کتاب بي سواد و دفتر بزرگ در زمان انتشار خيلي مورد استقبال قرار گرفت، با توجه به اينکه بي سوادي هم در ژانر خاطره نويسي قرار مي گيرد لطفا کمي درباره اش توضيح بدهيد.
داستان بلند «بيسواد» اثر آگوتا کريستوف، يک رِسي زندگينامهاي است که بر اساس خاطرات نويسنده از کودکي تا ميانسالي نوشته شده است. در واقع، در اين داستان، زندگي کريستوف را با دور تند ميبينيم، از چهار سالگي تا پنجاه سالگي؛ از کودکي و عشق به خواندن و نوشتن تا دوران جنگ، تبعيد، يادگيري يک زبان بيگانه و تبديل شدن به نويسندهاي جهاني در آن زبان، و همهي اينها در يک کتاب پنجاه صفحهاي، در نهايت ايجاز و سادگي. چيزي که اين داستان را به رِسي تبديل کرده همين ايجاز و مهندسي خاطرات است.
کريستوف در اين کتاب نميخواهد صرفاً خاطرات زندگياش را تعريف کند، چون در آنصورت ميتوانست پانصد صفحه بنويسد، با آن زندگي پرماجرايي که او داشته، حتي شايد بيشتر از اينها ميتوانست بنويسد.
انگـــار کريستوف از راشهاي فراوانــي که از زندگــي خود در خــاطر دارد، يک فيلم پنجــاه دقيقهاي تدوين ميکند، در نهـــايت دقت،
ظرافت و بيرحمي.بسياري از چيزها را دور ميريزد، چون ميخواهد فقط چيزهايي بمانند که در درجهي اول ماندنشان ضروري است و در درجهي دوم، کنار هم يک مجموعهي متناسب را تشکيل ميدهند. اين شگرد، راز نوشتن يک رِسي و متمايز کردن آن با کتاب خاطرات است. «بيسواد» يازده فصل کوتاه دارد که با دقتي بينظير از بين فصلهاي مختلف زندگي کريستوف انتخاب شدهاند و ظرافت اين انتخاب در تعريف دو مسئله براي کل روايت است: خواندن و نوشتن.
کريستوف روايتش را با شرح يک بيماري کودکياش آغاز ميکند؛ بيماري خواندن، و با معرفي يک بيماري ديگر در ميانسالي به آخر ميرساند؛ بيماري نوشتن. همهي فصلهاي «بيسواد» گرچه متفاوتاند و راجع به چيزهاي مختلف نظير کودکي، جنگ، تبعيد، کمونيسم و… هستند اما نسبتي با خواندن يا نوشتن دارند.کريستوف در نوشتن اولين رمانش، «دفتر بزرگ» هم از همين شگرد براي استفاده از خاطرات زندگي خود استفاده کرده است. بخشي از «بيسواد» را در «دفتر بزرگ» هم ميبينيم، اما تغييريافته. انگار کريستوف هربار از خاطره به عنوان مادهي خامي براي ساختن يک عنصر داستاني استفاده ميکند. واقعيت بيروني اهميت زيادي دارد، همه چيز در خدمت نوشتن و ادبيات است.
عجب قدرتی دارد بهار…
ندا عابد- یادداشت مدیرمسئول
به سردبير مجله گفتم يادداشتي که براي عيد نوشتهايد تلخ است، کام مردم تلخ ميشود، گفت با کدام شيريني، شيرين بنويسيم؟ رويم را به کدام سمت برگردانم با اين تلخيهاي هر روزه؟ به سمت آوارگي مردم اوکراين، يا دلهاي غمزدهي بچههاي افغان که براي لقمهاي نام فروخته ميشوند و حالا چند روز است چراغ نئون مصيبتهايشان زير سايهي مصيبتهاي بچههاي اوکرايني خاموش شده و ديگر سوژهي اول گزارشهاي رسانههاي جهان نيستند، سرم را به سمت کوچه پس کوچههاي شهرم و کشورم بگردانم که هيچ خبري از بهار در آنها نيست، و مردمي را ببينم که با چهرهاي پژمرده در پشت ماسکهاي سفيد و سياه سر به گريبان کشيدهاند و به فکر گذران روزگار با
چه کنم چه کنم، هستند و با حسرت به اخباري که از زندگي هاي آنچناني آقازادهها و از ما بهتران ميرسد نگاه ميکنند و آن قدر سِر شده اند که حتي ديگر پلک هم نميزنند، به کدام سمت نگاه کنم؟
راست ميگويد، يک لحظه ذهنم از کار افتاد، سرم را از پنجره بيرون بردم که هوايي بخورم نفسم گرفته بود. عمدا به پايين نگاه نکردم به خياباني که هميشه کنار سطل زبالهي جلوي دفتر مجله کودکي در حال زير و رو کردن زبالهها براي پيدا کردن تکهاي پلاستيک، کاغذ و … است.