بدون شک امروزه آثار داستانی ژاپنی شاهد موفقیتهای تجاری زیادی در سرتاسر دنیا هستند. اما آیا این نشاندهنده ظهور یک عصر طلایی ادبی جدید در ژاپن است؟
ایبنا به نقل از ژاپنتایمز – با توجه به موفقیتهای تجاری و انتقادی رمانهای ژاپنی که روز به روز بیشتر میشود، نیکلاس گتینگ و دمیان فلنگن درباره اینکه آیا موج جدیدی از نویسندگان در حال گذر از ادبیات ژاپن هستند یا خیر بحث میکنند.
استدلالهایی برای جواب مثبت
از آنجایی که نویسندگان با سیلی از رسانههای داستانگویی، از سرویسهای پخش گرفته تا بازیهای ویدیویی و پادکستها، روبهرو هستند، جاودانگی و عظمت در ادبیات ممکن است معنایی متفاوت از قبل داشته باشد.
در عصر دیجیتال، محدوده توجه کوتاهتر شده و خوانندگان کمتری داستان را (به سبب فقدان فایده) انتخاب میکنند. حالا هر نویسندهای که هدف بزرگی را دنبال میکند و میخواهد از شکسپیر پیشی بگیرد یا با «دریای حاصلخیزی» یوکیو میشیما رقابت کند، ممکن است مخاطبان خود را محدود به مادر و نزدیکترین دوستانش ببیند.
اما بحران میتواند به معنای فرصت باشد و چالشهای جدید اغلب راهحلهای جدید خلق میکنند.
در بازدید اخیر از یک کتابفروشی در سانفرانسیسکو، پیشنهادهای کارکنان شامل «ده عشق نیشینو» از هیرومی کاواکامی و «پلیس خاطره» از یوکو اوگاوا میشد. نقدهای تحسینآمیزی نیز از «زن خواربارفروشی» سایاکا موراتا و «کارخانه» هیروکو اویامادا شده بود.
پیش از آنکه دوره طلایی جدید ژاپن را در بوق و کرنا کنیم، باید به یاد داشته باشیم آنچه به زبان انگلیسی منتشر میشود ممکن است منعکسکننده چشمانداز فعلی ژاپن نباشد (در واقع اکثر عناوین ذکرشده اولین بار سالها پیش در ژاپن منتشر شدهاند). اما گرایشاتی وجود دارد که خوانندگان جدید به آنها علاقهمند هستند و بازارهایی –در ژاپن و در آنچه به انگلیسی ترجمه شده- که امیدها برای شکلگیری موج جدید و عصر طلایی ادبیات ژاپن را افزایش میدهند.
جینی تیپلی تاکموری، مترجم برجسته داستان که با سایاکا موراتا همکاری میکند میگوید: «اکنون زمان بسیار خوبی برای داستانهای ژاپنی است و نویسندگان جالبتوجه زیادی وجود دارند.» یکی از گرایشات این است که زنان نویسنده بیشتر دیده میشوند و آثار خلاقانه و درخشانی خلق میکنند و در ژاپن جوایز ادبی معتبر بسیاری را از آن خود کردهاند.
تیپلی تاکموری اضافه میکند: «اینطور نیست که زنان تمام این مدت چیزی ننوشته باشند. قضیه این است که تنها تعداد معدودی از آنها ترجمه شدهاند.»
از آنجایی که در حال حاضر خوانندگان داستان بیشتر زنها هستند (به استثنای داستانهای علمی-تخیلی) علایق و سلیقه آنها نیز بازار را برای ترجمه به انگلیسی شکل میدهد. مترجمان نیز تاثیر خود را اعمال میکنند و در حال ایجاد انجمنهایی در سرتاسر جهان هستند تا ادبیات ترجمه را ارتقا دهند.
تیپلی تاکموری میگوید: «آنچه به انگلیسی منتشر میشود (از ژاپنی و سایر زبانها) بهطور فزایندهای مترجممحور است. مترجمان بینالمللی برای انتشار آثار نویسندگان زن سازماندهی شدهاند و ویراستاران مشتاقانه پاسخ دادهاند.»
گذشته از روند صنعت، هر موج جدیدی با گذشته مقایسه میشود: آیا این نویسندگان جدید میتوانند رمانهایی غنی و ماهرانه مثل تانیزاکی بنویسند؟
پاسخ ممکن است در سوالی دیگر یافت شود: ماهرانه در چه و برای رضایت چه کسی؟
صداهای بیگانه و ازخودبیگانگی مدتهاست که از ارکان اصلی دنیای ادبیات است. داستان ژاپن نیز از این قاعده مستثنا نیست و حالا نوع خاصی را برجسته میکند: زنانی که از یک جامعه ستمگر عبور میکنند و میان انزوا و استقلال برای فردیت تلاش میکنند. برخی معتقدند که مضامین فمینیستی محدود به رمان و نیاز آن به اهمیت بازتاب جهانی است اما به نظر میرسد که این مضامین برای مردان فاقد اهمیت باشد.
در نسخه هفته گذشته مجله نیویورکر، برایان واشینگتن نویسنده، هیرومی کاواکامی، نویسنده «ده عشق نیشینو» را به خاطر کاراکترهای کامل توصیفشده و «نوشتن داستانهایی که باعث بدتر شدن حال خواننده نمیشود» تحسین کرده که به این معنی است که تمرکز آنها بر آسیبها و زخمها نیست. تا حدودی کاواکامی ناگزیر است زیرا نیازی به اثبات چیزی ندارد. در لحظه فرهنگیای که جدیت مساوی با خشم و صداست، عمق آرام نثر او اجازه میدهد که شلوغی را بر هم بزند.
بیشتر امیدها برای داستان ژاپن بر موراتاست که رمان «ساکنان زمین» او تابستان امسال به انگلیسی منتشر خواهد شد. این به دنبال ترجمه تحسینشده رمان «زن خواربارفروشی» خواهد بود که با نثر و صدایی متمایز داستان کیکو را نشان میدهد؛ زنی که از تمام مفاهیم موفقیت اجتماعی جدا شده است. او که در یک کار بیثمر گیر افتاده و ظاهرا برچسب پیردختری به او خورده، به گونهای پاسخ میدهد که خواننده را گیج میکند که آیا خوشحال است یا نه، آیا انتخابهایش خوباند یا بد.
از آنجایی که زندگی ما در اطراف دادهها شکل میگیرد و رسانههای اجتماعی از ظرفیت ما برای تفاوتهای جزئی میکاهند، ادبیات ژاپن میتواند به ما یادآوری کند که ابهام بخشی از زندگی است. ممکن است برخی افراد مضامین و سبکهای جدید را دوست نداشته باشند اما با وارد شدن به یک عصر جدید و دهه جدید، بهترینها ممکن است هنوز در راه باشند. (نیکلاس گتیگ)
استدلالهایی برای جواب منفی
وقتی ناتسومی سوسهکی در دسامبر ۱۹۰۴ نشست تا یک داستان کوتاه به اسم «برج لندن» بنویسد، موجب اولین انتشار و فوران آتشفشانی شد که چشمانداز ادبیات ژاپن را برای همیشه تغییر داد.
آیا امروز نوشتههایی وجود دارند که انقلاب ادبی مشابهی را نوید دهند؟ اگر چنین است، مشخص نیست که اینها دقیقا چه هستند. امروزه نویسندگان معدودی در ژاپن علاقه عمیقی در خواننده ایجاد میکنند. البته دستاوردها و نوآوریهای سبکی هاروکی موراکامی و دیگرانی را که به پیروی از او برخاستهاند رد نمیکنم اما نمیتوانم افراد زیادی را در بالاترین طبقه ادبی جای دهم.
دوره ۱۹۰۵ تا ۱۹۷۰ نمایانگر نوعی «رنسانس بزرگ» در هنر ادبیات ژاپن بود. در عصر میجی (۱۸۶۸-۱۹۱۲) حساسیتهای ادبی دیرینه ژاپن ناگهان با ادبیات سایر نقاط جهان در تماس قرار گرفت و این ایده را آموخت که ادبیات مشخصه یک ملت بزرگ متمدن است. ادبیات تبدیل به موضوعی با اهمیت ملی شدید و تجارتی همهجانبه شد.
در دهه ۱۸۹۰ با ظهور موج استعدادهای ادبی درخشان –اوزاکی کویو، ایشیو هیگوچی، ماسائوکا شیکی- نشانههایی وجود داشت که اتفاق خاصی در ژاپن در حال رخ دادن است. اما تنها زمانی که سوسهکی، بزرگترین کارشناس ادبیات انگلیسی کشور و محقق برگزیده دانشگاه توکیو با دانشی حیرتآور درباره ادبیات جهان، شروع به نوشتن داستان کرد، ژاپن واقعا شروع به تولید ادبیاتی با کیفیت بینظیر کرد. سوسهکی میخواست از شکسپیر هم پیشی بگیرد. او به نوبه خود الهامبخش نویسنده بزرگ همعصر خود، اوگای موری بود و او را به نویسندهای پرکار تبدیل کرد. سوسهکی همچنین آموزگار ریونوسوکه آکوتاگاوا بود که برخی از نمادینترین داستانهای کوتاه ژاپن را نوشته است و جون ایچیرو تانیزاکی را تعلیم داد که «داستان گِنجی» را به ژاپنی مدرن ترجمه کرد و پس از آن شاهکار ادبی خود به نام «خواهران ماکیوکا» را با سبکی فوقالعاده خلق کرد.
به همه اینها بازی گزنده اوساما دازای با کلمات، تخیل عنانگسیخته و خلاق ادوگاوا رانپو، تعمق معنوی شوساکو اندو و خیالپردازی رویاگونه کنجی میازاوا را اضافه کنید. و این قبل از شروع صحبت درباره شاعران انقلابی نظیر تاکوبوکو ایشیکاوا، اکیکو یوسانو و ساکوتارو هاگیوارا است.
این موارد سطح دستاورد ادبی عصر رنسانس والا ۱۹۰۵-۷۰ را نشان میدهد که میتوانید تیم ذخیرهای از استعدادهای ادبی را کنار هم بگذارید –توسان شیمازاکی، نائویا شیگا، تاکئو آریشیما، فومیکو انچی، تائکو کونو، تاکیجی کوبایاشی، ساواکو آریوشی، موتوجیرو کاجی، سیچو ماتسومونو- که در هر دوره دیگری میتوانستند یک تیم اول شکستناپذیر باشند.
یوکیو میشیما، نویسنده پرکار و خارقالعاده که آن عصر طلایی را کامل میکند، پنج سال بهطور خستگیناپذیر به نوشتن «دریای حاصلخیزی» چهارجلدی پرداخت، چشماندازی کلی از ژاپن در دورهای ۶۰ ساله. روزی که آخرین بخش را ارائه داد، یادداشتی روی میز خود گذاشت که در آن نوشته بود: «زندگی انسان محدود است، اما من میخواهم برای همیشه زندگی کنم.»
امروز کدام نویسنده در ژاپن سودای نوشتن اثری ادبی را دارد که از شکسپیر پیشی بگیرد، با «داستان گِنجی» رقابت کند و «برای همیشه زنده بماند»؟
ادبیات امروز ژاپن بیشتر یک تجارت تجزیهپذیر خوشایند است و دیگر مختص نخبگان بسیار بلندپرواز که همگی به دانشگاه توکیو رفتند نیست. این روزها ادبیات، زنان، اقلیتها و صداهایی را که کمتر شنیده میشوند در بر میگیرد، آثاری با ارزش اجتماعی، سرگرمی و تجسم مجدد خردمندانه از زندگی مدرن را تولید میکند. با این حال تفاوتی با دهها اثر ادبی دیگر از سرتاسر دنیا ندارد.
بسیاری از آثار داستانی مدرن که در حال حاضر وجود دارند، به نوعی گفتوگوی بازتابی با نیاکان بزرگ ادبی خود هستند. «ثبت یک شب بسیار کوتاه» هیرومی کاواکامی آشکارا به «رویای ده شب» سوسهکی سوق پیدا میکند، در حالی که رمان «کافکا در کرانه» هاروکی موراکامی تاملی پنهان در سفر ادبی خارقالعاده ژاپن است که در طول قرن بیستم صورت گرفت.
ما در واکنشیترین دوره ادبیات ژاپن زندگی میکنیم که محتاطانه سعی در معنی بخشیدن به تمام آشفتگیهایی دارد که پیش از این اتفاق افتاده. به هر حال، بیایید تنوع صداهای ادبی در ژاپن مدرن را جشن بگیریم، اما بعید میدانم دوران طلایی دیگری در راه باشد. (دمیان فلنگن)