ادبیات متعهد از نگاه سارتر
نویسنده: دکتر جیمز کارتیج
به عقيده سارتر، ادبيات هميشه سياسي است؛ همواره متعهد است و بدون توجه به نيت نويسنده، هميشه در خدمت هدفي است. باريک و نامرئي است؛ نخي که از همان سطر نخست بايد مخاطب را قلاب کرده و تا آخرين خط داستان او را با خود بِبَرَد. خالق اين مسيرِ اتصال، نويسنده است. کسي که بايد ميان انديشهي خود و انديشهي مخاطب، اين رشتههاي ظريف را ببافد تا بتواند نگاه تازهاي را در مخاطب و سپس جامعه و از آن فراتر، جهان ايجاد کند. اما ريشهي اين آفرينش کجاست؟ نويسنده بايد به چه مفاهيمي مسلط و متعهد باشد تا بتواند خالق انديشهاي جديد در جهان پيرامون خود باشد؟ از نگاهي ديگر، ادبيات متعهد چيست و چهطور ميتواند خالق جهاني تازه باشد؟ مقالهي “دکتر جيمز کارتيج/ دکتراي فلسفه از دانشگاه متروپوليتن منچستر انگليس“ درباره نظريهي سارتر، بههمين موضوع يعني مفهوم “ادبيات متعهد“ پرداخته است. دکتر کارتيج در خصوص اين مقاله ميگويد: “از نظر سارتر، تمام ادبيات به نوعي متعهد، يا درگير سياست هستند. اما اين ربطي به نيات نويسنده ندارد، بلکه به ادعاي سارتر، واقعيتي غيرقابل انکار است که از ماهيت خود ادبيات ناشي ميشود. تمرکز اصلي من در اينجا توضيح اين ادعاست“نويسندهي متعهد ميداند که هر کلمه، يک حرکت و يک اثر است. او ميداند افشاکردن و آشکار ساختن، اساس تغيير است و آنکه به تغيير ميانديشد، براي آن برنامهريزي کردهاست. اين پرسش که نگاه “سارتر“ به “ادبيات متعهد“ چيست؛ مترادف با اين پرسش است که اساس نگاه سارتر به ادبيات و يا دقيقتر، نگاه او به نثر چيست. نگاه سادهتر به آثار نويسندگان خاص، فارغ از ديدگاه سياسي آن ها بود که نثر، بهخودي خود، ماهيت و ذاتي متعهد دارد. بههمين دليل به مفهومي به غير از آزادي انسان نميانديشد. اين نگاه از آنجا نشات ميگيرد که نويسنده با “معاني” – معاني کلمهها سر و کار دارد؛ برخلاف شاعر که کلمه بيشتر براي آنها ابزاري نمادين است. همانطور که نقاش با رنگ، موسيقيدان با صدا و هنرمندان ديگر با ابزارهاي هنري ديگر براي بيان نگاه و انديشه خود مرتبط بوده و از آن کمک ميگيرند. از آنجا که ادبيات بهطور مستفيم با مفهوم کلمهها مرتبط است، سارتر اين طور استدلال ميکند که نگاه و قلم او از ساير رسانههاي هنري متمايز است. به اين دليل که او اساس نگاه خود را بر “آزادي انسان“ بنا کرده و به آن متعهد است. به عقيدهي او، ادبيات، جهان را براي انسان آشکار کرده و از اين رو به آزادي بشر مرتبط است و اين ويژگي، اين تعهد، بر تغيير تاثيرگذار است. تغيير، انسان را وادار به پذيرش مسووليتهاي خود کرده و درنتيجه ميزان آگاهي و تسلط بر رفتارها افزايش مييابد. تا اينجا يک مقدمهي کلي دربارهي نگاه سارتر بيان شد. در بخش ديگري از مطلب به نگاه سارتر در زمينهي امکان نوشتن رمان نژادپرستانه موفق اختصاص دارد. نگاه کنيم به رمان “قلعه يا مزرعه حيوانات“ نوشتهي “جرج اورول“ بهعنوان رماني که در زمرهي ادبيات متعهد جاي مي گيرد و سپس به نگاه سارتر در مورد ادبيات متعهد و نگاه او به شعر و نثر در اين زمينه مي پردازيم. به عقيدهي سارتر، شعر نميتواند ادبيات متعهد تلقي شود؛ حتي اگر شعر و نثر بهطور همزمان به يک موضوع بپردازند.
نثر، همواره متعهد است
ژان پل سارتر:
“نثر، نوشتهاي سودمند است. من بهراحتي ميتوانم نثرنويس را انساني تعريف کنم که از کلمهها استفاده ميکند“
از نظر سارتر نثر هميشه سياسي است؛ همواره متعهد است و بدون توجه به نيت نويسنده، هميشه در خدمت هدفي است. اين، ماهيت ذاتي نثر و اين ويژگي مستقل از نيت نويسنده است. به عقيدهي او حتي اگر نويسندهاي کتابي بنويسد که هيچ بيانيهي سياسي قابل تشخيصي نداشته باشد، بازهم نوعي بيانيهي سياسي است. سارتر ميگويد: “سکوت، گنگ بودن نيست. روزهي نگفتن و حرف نزدن است. اين سکوت را حتي ميتوان امتداد صحبت کردن دانست“
سارتر تاکيد دارد که نثرنويس، درواقع يک سخنران است. نويسنده با انتخاب روش صحبت مستقيم با خواننده، گفتگويي آزاد را با سوژهاي آزاد آغاز ميکند. شايد بتوان اين ايراد را به نظر سارتر وارد کرد که شاعر نيز با مخاطب خود صحبت ميکند. اما سارتر خلاف اين نظر را دارد؛ به عقيدهي سارتر نويسنده با استفاده از کلماتي که صرفاً معناي آنها مهم است، با مخاطب صحبت ميکند و جهان و يا بخشي از مفاهيم آن را براي مخاطب آشکار ميکند. سارتر دربارهي نحوهي آشکارسازي جهان از دريچهي چشم ادبيات متهد ميگويد: “اگر به رفتار فردي اشاره کنيد، او به خودش توجه خواهد کرد. حالا تصور کنيد اين رفتار را براي ديگران نيز تعريف کرده و به آن اشاره کنيد. او به طور همزمان خودش را ديده و ديگران نيز نظرشان به رفتار او جلب خواهد شد. پس از اين آشکارسازي، شخص موردنظر بازهم رفتار خودش را تکرار خواهد کرد؟ او دو راه در پيش دارد؛ نخست اينکه از روي لجبازي بر رفتار خود پافشاري کرده و يا از آن دست ميکشد. بنابراين من – اينجا نويسنده موقعيت را به قصد تغيير، آشکارسازي ميکند. نويسنده، مساله را آشکار ميکند تا آن را تغيير دهد“ به هر صورت، افراد هر رفتاري را در پيش بگيرند، وضعيت آنها مانند گذشته نخواهد بود.
سارتر دربارهي آشکارسازي ادبيات متعهد ادامه ميدهد: “حرف زدن، عمل کردن است. از هرچه صحبت شود، سوژهي موردنظر قداست و معصوميت خود را از دست داده و نگاهي تازه به آن خواهد شد“ چنين تغييري فقط براساس آزادي گوينده بخوانيد نويسنده امکانپذير است. گوينده درواقع آشکارسازي را انتخاب ميکند و با اعتقاد به اينکه آشکارسازي راهي براي تغيير است، اين روش را انتخاب کرده و آشکارسازي و اطلاعرساني ميکند.
کسي که افشاگري را انتخاب ميکند، اطلاعاتي را بيان ميکند تا تغيير ايجاد کند. اين همان ويژگي است که به عقيدهي سارتر در ذات ادبيات نهفته است و ميگويد: “کسي که مينويسد با اين حقيقت آشناست که نوشتن، فرايندي پرزحمت است. او مخاطبانش را ميشناسد. براي آزادي آنها اهميت قائل است. کسي که مطالعه ميکند، فقط با بازکردن کتاب، آزادي نويسنده را به رسميت ميشناسد. بنابراين اثر هنري اينجا نوشتن عملي است برپايهي اعتقاد به آزادي انسان“
قلعهاي براي روايت آزادي
ادبياتي که از آزادي نويسنده زاده ميشود؛ جهان را براي خواننده آشکار ميکند. ادبيات براي آنکه مبناي خود را در آزادي انسان قرار دهد، بايد با آن درگير و نسبت به آن متعهد باشد. اگرچه ادبيات براي بعضي افراد، راهي براي کسب درآمد است؛ اما سارتر استدلال ميکند که تأثيرگذاريهاي عميقتر، وظيفهي ادبيات بوده و اين تأثيرها حتي در همان نوع ادبيات اجتنابناپذير است. به گفتهي سارتر: “نوشتن راهي مشخص و معين براي آزاديخواهي است. هنگامي که قلم به دست گرفتيد، خواه و ناخواه متعهد هستيد“
مثال آنچه سارتر به آن اشاره ميکند، يکي از رمانهاي نژادپرستانه ضد يهود اما آزاديخواه است. براساس روايت سارتر از ادبيات، نوشتن رمان، از موضع سرکوب آزادي انسان، غيرممکن است. زيرا نويسنده بايد به آزادي انسان متعهد باشد. به عقيدهي سارتر: “هنر نثر با تنها رژيمي که نثر در آن معنا دارد؛ يعني دموکراسي؛ گره خورده است“ از آنجايي که نويسنده، فردي آزاد است؛ بنابراين بايد به آزادي مردم فکر کند. نويسنده بهعنوان نويسنده نميتواند خواستار چيزي باشد که با آزادي انسان در تضاد باشد.
با تعريفهاي سارتر از آزادي شايد تصور شود نوشتن رماني خوب، موفق اما نژادپرستانه، غيرممکن است. اما چنين نيست. ميتوان تصور کرد که رماني خوب توسط سياهپوستي آمريکايي نوشته شده؛ حتي اگر نفرت از سفيدپوستان در سراسر آن هويدا باشد. اين امر ميسر است.
به اين دليل که نويسندهي اين رمان، آزادي ِ نژاد خود را از طريق اين نوشته اعلام کرده و خواهان آن است. از طريق بيان اين نفرت، نداي نويسنده براي آزادي مردمش، شنيده ميشود. بنابراين چنين کتابي، متعهدانه به نقد يک معضل ميپردازد، نقد ضرورت آزادي رنگينپوستان. سارتر ميگويد: “ادبيات، راوي انديشه آزادي است؛ انديشهاي که من آن را ميپسندم. اگر در ضمن نوشتن رماني، با مفهوم آزادي دقيق و سخاوتمندانه درگير شوم، درمييابم که تنها من نيستم که به آزادي ميانديشم و آزاد هستم. بلکه آزادي من بهطور ناگسستنياي به آزادي ديگران پيوند خورده است“ او ادامه ميدهد: “به همين دليل نميتوان از من – به طور عام نويسندگان خواست تا در تاييد بردگي ِ بخشي از مردم بر بخشي ديگر،چيزي بنويسم“ او از بحث خود به اين نتيجه ميرسد که هدف يا قصد خاص از نوشتن، فقط ميتوانيد يک چيز باشد؛ “آزادي“.
چالشي براي ارزيابي ارزشها
با بها دادن به آزادي انسان از نگاه ادبيات، نويسنده، موقعيتها را به قصد تغيير، براي مخاطب آشکار ميکند. از اين دريچه، جهان براي مخاطب بازخواني خواهد شد. نويسنده مخاطب را با نمايش يک موقعيت، به چالش ميکشد و او را وادار ميکند به شرايط پيشآمده فکر کند. سپس مفاهيمي مانند مسووليتپذيري، عمل و ارزيايي مجدد ارزشها و باورها در او بيدار ميشوند. اگرچه هدف اصلي نويسنده، يعني رسيدن به آزادي در پس اين چالشهاست، اما طبيعي است که واکنش مخاطبان به اين شرايط يکسان نبوده و هرکدام نظر خود را دربارهي شرايط پيشآمده، خواهند داشت.
طبيعي است که در هر کتاب پيام سادهي مستقيم وجود ندارد. افشاگري نويسندگان، موضع و پيام آنها لزوماً آشکار و صريح نبوده و اغلب در سطوح چندلايه قرار ميگيرد. درواقع نثرنويس خوب، نيازي ندارد پيام خود را صريح و آشکار بيان کند. براي مثال “جورج اورول“ به صراحت دربارهي قلم خود نوشته: “هر خطي که از آثار جدي که از سال ۱۹۳۶ ميلادي نوشتهام، مستقيم و غيرمستقيم عليه تماميتخواهي و براي سوسياليسم دموکراتيک بوده است“
“کريستوفر هيچر“ اما معتقد است: “اورول را دقيق بخوانيد. او دربارهي فاشيسم نمينويسد. اما معتقد است وقتي به لولهي تفنگ هيتلر، موسيليني، فرانکو، نازيستم و فاشيسم نگاه ميکنيد؛ همه چيز آشکار بوده و نياز به توضيح نيست که چه بايد کرد“
“قلعه حيوانات“، مثالي ساده و خوب از افشاي يک موقعيت از طريق ارائهي تصاوير ظريف و درعينحال قدرتمند است. اين کتاب نمونهاي از آثاري است که ممکن است در ابتدا مخاطب پيام را دريافت نکند؛ اما در لايههاي زيرين، ماجرا در حال بيان و حرکت است. اين درحالي است که در هيچ خط از رمان، به نام ايدئولوژي خاصي اشاره نشده. از سوي ديگر به صراحت نکتههاي خوب و بد هيچکدام از ايدئولوژيهاي بازنمايي شده، بيان نشده است. بهجاي آن، رفتار شخصيتهاي داستان حيوانات در اين رمان خطرات اين ايدهها و اعمال آن در زندگي نشان داده شده تا مخاطب خود از آن نتيجهگيري کند. از آنجايي که ادبيات در نهايت در خدمت آزادي انسان است. خوکهاي ستمگر به انسان فروخته ميشوند. خوکها به يکپارچگي خود خيانت ميکنند و درنهايت حيوانات هرکدام به چيزي تبديل ميشوند که در ابتدا از آن متنفر بودند.
در بوتهي سارتر به قلعه نگاه کنيم
کلمهها ازطريق آشکار کردن موقعيتها و نيت نويسندگان، مسير تغيير را نشان ميدهند. اما، افشاي موقعيت توسط نويسنده، به خودي خود، راهي براي رسيدن به تغيير نيست. از سوي ديگر نويسنده نميتواند و نبايد فقط براي خودش بنويسد. “قلعه حيوانات“ مثال خوبي است از آنچه سارتر آن را ادبيات متعهد مينامند و آن چيزي است با عنوان “نقش مخاطب يا خوانندهي کتاب“. من در جواني کتاب را مطالعه کردم و آنچه در ذهنم نقش بست اين بود که کتاب، داستان خوبي دربارهي خوکها بود! اما با مرور مجدد آن، افکار و واکنشهايي که در من ايجاد کرد، نگاهم به رمان قلعه حيوانات تغيير کرد. در مطالعهي يک رمان، نيرويي ملايم از صفحهي نخست تا آخر ما را همراهي و حمايت ميکند. اما اين به آن معني نيست، که ما بهراحتي
هدف نويسنده را درک ميکنيم بلکه اين ويژگي نشان ميدهد مخاطبان واکنشهاي مختلفي نسبت به کتاب داشته و بعضي از آنها متوجه پيام و مقصود نويسنده نميشوند. بنابراين نقش مخاطب فقط پذيرش کلمهها و ادراک آنها نيست، بلکه نقش او “ترکيبي از ادراک و خلق“ است؛ که اين منجر به پديدهاي به نام “تغيير“ ميشود که هدف نويسنده است. به عقيدهي سارتر؛ ” افشا آفرينش که مخاطب بهوسيلهي آن مقصود نويسنده را کشف ميکند؛ بايد مشارکتي خيالي عملي باشد. به عبارت ديگر هرچه انسان تمايل بيشتري به تغيير داشته باشد، زندهتر بوده و و از خيال به عمل گذر ميکند“ در اين راستا، رمان متعهدِ موفق، رماني است که به آزادي انسان در پيمان سخاوت بين نويسنده و خواننده پايبند باشد. براي رسيدن و داشتن چنين عهدي، رمان، نه تنها به ورودي قابل توجهي از مخاطبان نيازمند است؛ بلکه به اعتماد و باور آنها نيز نياز دارد. به اين دليل که نويسنده ايمان دارد که مخاطب از آزادي او کمک گرفته و سخاوتمندانه با متن و مفاهيم آن درگير ميشود و خواننده نيز باور دارد که نويسنده به آزادي او متصل بوده و براي اين منظور مينويسد. مطالعهي کتاب در قدم نخست، بيان اين اعتماد دوجانبه است.
به بيرون از خود ارجاع نميشوند
دريافتيم که سارتر چگونه باور دارد که ادبيات، از آزادي نويسنده نشات گرفته و به آزادي مخاطب پيوند ميخورد. درنتيجه از ديدگاه سارتر، اساس نوشتن، آزادي مخاطب است. شايد اين ايراد به او وارد است که چرا سارتر فقط “نثر“ را زمينهاي براي آزادي مخاطب دانست و اين نقش و خاستگاه را براي “نظم“ يا “شعر“ قايل نيست. شعر، نوعي کلام مکتوب است که خوانده شده و برخاسته از ميل و نگاه شاعر به نوشتن و بيان مسائل است. پس آيا ميتوان گفت شعر نيز متعهد است و ريشهي آن در آزادي انسان؟ پاسخ سارتر به اين پرسش، “منفي است“. براي روشن شدن موضوع، اجازه دهيد نگاهي کنيم به نظر سارتر در تفکيک نثر با شعر و ديگر آثار هنري به عنوان اثري متعهد.
سارتر معتقد است ادبيات، از کلمههاي نوشتاري تشکيل شده است. او در پاسخ به اين سؤال که شعر و ديگر هنرها نيز آثاري متعهد هستند ميگويد: “نه… اينطور نيست و چرا ما ميخواهيم که ادبيات متعهد باشد؟ آنهايي که ميخواهند پوچ بودن نظريهاي ادبي را با نشان دادن غيرقابل اجرا بودن آن در موسيقي بيان کنند؛ ابتدا بايد ثابت کنند که هنرها، آثاري موازي هستند“ او بلافاصله ميخواهد ادبيات را از همهي هنرها متمايز کند و اشاره ميکند که:”نُتها، رنگها و فُرمها، نشانه نيستند“ و سپس استدلال ميکند که: “به اين دليل که آنها به هيچ عاملي بيرونياي اشاره نميکنند. به هيچ عامل بيرون از خودشان ارجاع نميشوند“
به عقيدهي سارتر، يک تابلوي نقاشي يا قطعهاي موسيقي ممکن است مخاطب را خوشحال يا غمگين کند؛ اما بهخوديِ خود نشاندهندهي شادي يا غم نيستند و يا به طور خاص، شادي يا غم را منتقل نميکنند. رنگهاي بيشماري که نقاشيهاي ديواري زيبايي را روي ديوار و سقف کليساها آفريدهاند، بهخودي خود به معني شادي يا غم نيستند، بلکه آنها احساسات نقش هستند که به صورت رنگي ارائه ميشوند. “رنگ“ به تنهايي، معني خاصي ندارد و هنگامي که روي تابلو يا ديواري چيدمان ميشوند، بازهم معني مبهمي دارند. به اين دليل که رنگها و اشکال، دلالت بر معناي بيروني ندارند؛ يعني به چيزي خارج از خود اشاره نميکنند.
سارتر با اشاره به تابلوي “مصلوب شدن“ اثر تينتورتو۱ بهعنوان شاهدي بر نظر خود مينويسد: “تينتورتو، آن شکافتِ زرد در آسمان بالاي جولجوتا۲ را براي دلالت بر اندوه يا برانگيختن آن انتخاب نکرد. درعين حال، اندوه و آسمان زرد است. آن غم و اندوه به چيزي تبديل شده است؛ يعني ديگر قابل خواندن نيست“
در نگاه سارتر، نقاشيها (و ديگر هنرها به غير از ادبيات) دلالت برمعنا ندارند؛ فقط آن را نشان ميدهند. اين البته به معناي بيمعني بودن نقاشي يا موسيقي يا هر هنر ديگري نيست؛ بلکه به اين معني است که نميتوان معناي آنها را به اصطلاحات ديگري ترجمه کرد؛ نميتوان به توصيف کامل رسيد. آنگونه که ديديم، سارتر هنرهاي ديگر را از ادبيات جدا ميکند؛ زيرا در اصل آنها با کلمه سر و کار ندارند. اما درباره شعر، هنوز پرسش باقي است. به اين دليل که شعرا با کلمه سر و کار دارند. پس آنها نيز متعهد نيستند؟
فقط در حرکت دست مشترکند
“درست است که نثرنويس و شاعر هر دو مينويسند؛ اما هيچ وجه مشترکي بين اين دو عملِ نوشتن وجود ندارد؛ مگر در حرکت دست که حروف را نشان ميدهد“ سارتر با اين جمله، ميان نثر و نظم ديوار ميکشد. سارتر شعر را از نثر جدا ميکند؛ زيرا نگرش شاعر به واژهها با نثرنويس متفاوت است و به همين دليل از آنها بهگونهاي متفاوت استفاده ميکند. سارتر ميگويد: “شاعر به کلمهها “ ميپردازد“؛ همانطور که نقاش با رنگها و نوازنده با صداها. شاعر به کلمهها به همان شيوهاي مينگرد که نقاش به رنگها و موسيقيدان به صداها؛ يعني“ اشياء در بالاترين جايگاه“. اما توجه اصلي نويسنده به “معني“ نهفته در کلمههاست ولي شاعر به آوا، بلندي و کوتاهي هجاي کلمهها، زنانه يا مردانه بودن خاستگاه آن و جنبه بصري کلمه دقت ميکند؛ حتي پيش از معناي هر کلمهبه عقيدهي سارتر، شاعر از کلمات براي “دلالت “ استفاده نميکند، بلکه فقط براي بيان از آنها بهره ميگيرد. شاعر با کلمهها، نقاشي ميکند. به همين دليل معنا و مقصود آنها، مانند مفهوم يک نقاشي همواره مبهم ميماند. بنابراين نميتوان گفت شعر، “موقعيتي“ را آشکار کرده و با برنامهريزي براي تغيير، بر تغيير اثرگذار است. اين يعني اينکه “شاعر متعهد نيست“ و آنچه مينويسد در زمره “ادبيات متعهد“ جاي نميگيرد. از نظر سارتر، نثرنويس، متعهد است. بنابراين ممکن است نتيجه بگيريم که نويسنده، “انتخابکرده“ که متعهد باشد. جهان را آشکار کرده و بهويژه انسان را براي ساير انسانها آشکار کند تا ديگران مسئوليت کامل را در برابر آنچه آشکار شده، بهعهده بگيرند.
نثرنويس، به معنا متعهد است
سارتر باور داشت که نثر از آزادي نويسنده زاده شده و به آزادي خواننده متصل ميشود. به اين دليل که او عقيده داشت نثرنويس منحصرا به معناي کلمهها ميپردازد و از آنها براي آشکار کردن موقعيت، به اميد ايجاد تغيير در مخاطب خوانندهي کتاب کمک ميگيرد. هنگامي که موقعيت براي خواننده آشکار شد، اکنون او انتخاب ميکند که مسووليت پذيرفته و تغيير کند يا به روشي که اکنون زندگي ميکند؛ ادامه دهد. اين، فقط براساس آزادي نويسنده و خواننده امکانپذير است. بنابراين نثر، ذاتا “ متعهد
مترجم : مهتاب خسروشاهی