در ادبیات زیستی ما هزاران نوع سوگند وجود دارد، سپس فراوانی نفرین و درشتی دشنام و دروغ… که همه بدون تذکره سانسور از چرخه حیات پس میافتند. سانسور ریشه در شک کشنده دارد.
مهر: سیدعلی صالحی، شاعر و منتقد ادبی شناخته شده ایران و از بزرگان شعر معاصر در یادداشتی به نقد سانسورهای بی وجه در ایران پرداخته است. این یادداشت را در ادامه میخوانید:
«همه، همه عمر، درد هزار سری را حمل میکنیم که به دلیل عادت، دیگر درک روشنی از آن نداریم، مگر در بزنگاههای برگزیده. بر شمردنِ مصداقهای این درد هزارسر نیاز به رسالهای دراز دامن دارد. در مجال ناممکنی از این دست، تنها قادر به قرائت فهرست و فرازهایی از این اندوه کهنهکارم.
حکایت، حکایت هول آور سانسور و حذف هزارسر در هزارسوی حیات ماست. اندکی کنجکاوی در این کرانه بیپایان بر ما معلوم میکند که تا کجا این کباده کشیده میشود. نا امیدی نهایی و از کف رفتن شکیبایی نیز در بسیاری از امور… مولودِ همین عادت به سانسور است.
جراحتی مزمن که سرتاپای سلسله آدمی را آلوده کرده است: سانسور تاریخی، سانسور ملی، سانسور خانوادگی، سانسور عقیدتی، سانسور روانی، سانسور فردی، سانسور اقتصادی، سانسور جمعی، سانسور قومی، سانسور محلی، سانسور آرایشی، سانسور شرم و حضور، سانسور پیرایشی، سانسور نهادها و دولتها، سانسور شخصی، سانسور سلیقهای، سانسور تربیتی، سانسور سیاسی، سانسور فرهنگی، سانسور آیینی و…
رگبار بی امان حذف، حذف، حذف… همه واژهها را شریک ترس و تردید کرده است. استبداد مرکزی، محلی، خانوادگی و پدرسالاری ستمگر، طی هزارهها، نفس سانسور و حذف را با هزار و یکی نقاب معطوف به معنای «رعایت» و «ملاحظه» و «مصلحت» در آدمی نهادینه و حتی ژنتیک کرده است.
در ادبیات زیستی ما هزاران نوع سوگند وجود دارد، سپس فراوانی نفرین و درشتی دشنام و دروغ… که همه بدون تذکره سانسور از چرخه حیات پس میافتند. سانسور ریشه در شک کشنده دارد که خود را در مقام «تقیه» و «تدبیر» توجیه میکند. سرتاپای حیات و تاریخ و حضور ما آلوده لذت سانسوری است که به ما به ارث رسیده است.
عادت ملی به حاشیهروی و پرگویی و گریز از «متن» هم مولود همین سانسور است. سانسوری که به مرور جای «قانون» را گرفته است. توجیه ترس است که این رویه بی راه…که نمیگذارد شجاعت اخلاقی، جلودار دیگر مفاهیم رفتاری آدمی شود. راز فربه شدن زبان تملق و تکلم فریب هم به همین ضد فرهنگ «ناپدری» باز میگردد. در چنین شرایطی، تهمت جای افشاگری، دروغ جای دانایی و چاپلوسی جای ستایش تشویقی را پر میکند. سانسور آرایشی در زبان روزمره، همچنان مشغول کشتن رویای کلمات است. خشونتِ زبانی زیور همین سانسور افزودنی است. وقتی در یک جامعه، تفریحِ غیبت کردن، به نُقل و نَقل بدل میشود، عظمت انسان در غیاب انسان، دست به انتحار میزند. فرافکنی فرصت طلبانه، نه عام میشناسد و نه خاص. هرکجا که ترور شخصیت و جایگاه انسانی آغاز میشود، پیداست که زمینه برای حرافی اهلِ حقارت آماده شده است.
تبارشناسی چاخان در حضور و بدگویی در غیاب، خبر از مرگ شجاعت اخلاقی میدهد. در قفای انسان ایرانی، قشونی بیپایان از چنین پندارهای مسمومی رژه میرود. اگر دروغ بیماری عمومی نبوده است چرا معمار نخستین دولت بشری از اهورامزدا میخواهد مردمش را از درد دروغ نجات دهد؟ چه میراث معرفخواری است سانسور که میآید تا دروغ را جانشین دانایی کند! سانسور سلطه ستم است. در طول تاریخ در این فرهنگ، همواره شکلی از اشکال مداوم «حذف» و بسا اشکالی از شکل کلان سانسور و … مسلط بوده است.
در این بازی پلشت، واژگان ولنگار و غریب با هر نوع مسئولیت انسانی، دلالان لذت انکار و قوادان قصه تهمت بودهاند. کم نیستند خردمندان خیرخواهی که در طول زبان پارسی به واسطه همین جلادان بزدل و تهمت زنندگان ذلیل، سربردار بردهاند تا هنوز. کور کردن رودکی، قتل امیر کبیر… تا آیندهای دور، این درد هزار سر و هزار سو، بیرق بیداد خود را زمین نخواهد گذاشت.
سانسور… خود ستمی است که از ستم زاده میشود. مصداقهای عینی این آلودهگی بسیار است. کاش محل ارائه همه رخسارها میبود. ماشین کشتار تهمت، راکبی جز سانسور ندارد. این فرافکنی تباهنده و هول آور، نوعی خودکشی فاعل و مفعول توامان است…که جهان فساد فربه را تغذیه میکند. سانسور در کار کلمه تنها حذف سخن نیست، گاه سخنچینی محض است که پی مقتول معنا میگردد. کثیفترین نوع سانسور افزودنی، عمل به انتحار تهمت است.
زنهار…او که زایشگاه چنین زبان ذلت باری است، مستقیماً مقصر نیست. او نیز یکی از قربانیان سانسور است که متوجه نیست کی، چرا و چگونه به خاک سیاه نشسته است. وراجی مرگبار تهمت تنها منبع شیطانی بشر خودباختهای است که پیش از مرگ، مرده است…
همه تسلیم شوندهگان سانسور و تهمت، شرکا کشتندهگان ِ اخلاق و انساناند. خواسته یا ناخواسته، گماشته ستمگران و دستمال به دست اختگانند. این جنس جانور، منشی تند نویس اتهامات عاری از دلیل و مستندات است. راه عبور از این آستانه ستمخیز، گذر از سانسور سلیطه به معنای فراخ گستر تاریخی آن است. آموزش و عمل در خردسالی، کار مداوم فرهنگی و گسترش فهم عمومی… شاید از پس سالیان مدید تحمل و تمرین، همه ما را از این مسیر خلاف، به خرسندی پرهیز از دروغ و تهمت باز آورد. تنبلی تاریخی و ترس از نهادهای زورگو، دلخوشی ابلهانه به پند و نصیحت بی عمل، به بازپروری همان عادت و تسلیم کهن منجر میشود. بدون برنامه ریزی بلند مدت، بدون آزادی بیان، بدون تضمین عملی رفاه عمومی و بدون حساسیت نسبت به سرنوشت انسان، جامعه ما، همچنان حامل همان درد حذف باقی خواهد ماند. تا «درد حذف» هست، حذف درد غیر ممکن است.