جایگاهی که فرو ریخت، حرمتی که دیگر نیست
بازديد : iconدسته: یادداشت ها

نویسنده: اعلم، هوشنگ؛

اردیبهشت ۱۳۹۷ – شماره ۱۲۸ (۲ صفحه_ از ۶ تا ۷)

جایگاهی که فرو ریخت،  حرمتی که دیگر نیست

حال مطبوعات خوش نيست. اين را پيش‌تر هم نوشته‌ام و اين‌که هيچ‌وقت هم خوش نبوده است جز به گه‌گاهي و در فصلي از فصل‌هاي روزگار يا در فاصله‌ي بين دو فصل که نسيمي موافق وزيده، و تغييري پيش آمده و هوايي عوض شده و آبي به زير پوست مطبوعات رفته است و اهل رسانه رنگ و رويي واکرده‌اند و نشاطي يافته‌اند اما جدا از اين فرصت‌هاي زودگذر مطبوعات در ايران هميشه. حالي زار و روزگاري نزارتر داشته‌اند هرچند که هيچ‌گاه حال و روزشان به بدي امروز نبوده است که انگار پيکري قانقاريا گرفته، از درون در حال پوسيدن‌ است.

اين درست است که در طول عمر يکصد و هشتاد ساله‌ي مطبوعات در ايران سايه‌ي اختناق و بايد و نبايدها هميشه بر سر روزنامه‌نگاران بوده است و ترس از محرمعلي خان‌ها و پزشک احمدي‌ها در هر دوراني به نامي و در شکل و شمايلي در عرصه‌ي مطبوعات حضوري سنگين داشته‌ است. اما دست کم در بدترين دوران‌ها متوليان مطبوعات روزنامه‌دار و يا روزنامه‌نگار، براي خود رسالتي قايل بودند و ارزش و احترامي براي کارشان و به اعتبار همين شأن و جايگاه قدرتي داشتند و منزلتي و اگر نمي‌توانستند آني باشند که بايد، دست کم اين را مي‌دانستند که چه بايد باشند. و اين‌که مي‌گويم امروز حال مطبوعات ناخوش‌تر از هميشه است دقيقا يکي به همين دليل است که بسياري از اهل اين عرصه يادشان رفته است و يا اصلا از اول نمي‌دانسته‌اند و نمي‌دانند که در تاريخ مطبوعات ايران چه گذشته است و مطبوعات چه شأني داشته‌اند و منزلتي و اهل رسانه در حفظ اين جايگاه خود مهم‌ترين نقش را داشته‌اند و بايد داشته باشند و نشان دهند که شايسته‌گي و توانايي حضور در اين عرصه را دارند. اما متأسفم که بايد بگويم بسياري از نوآمدگان به اين وادي نمي‌خواهند بدانند که مطبوعات زماني عرصه‌ي جولان اهل علم و ادب بوده است. مردان و زناني فرهيخته که مرارت‌ها کشيدند و دشواري‌ها به جان خريدند تا فرصت بودن در عالم مطبوعات را بيابند. مردان و زناني که خود حرمت داشتند و آمدند و به اين عرصه و حرمت ‌بخشيدند به مطبوعات و به پشتوانه‌ي اين حرمت بود که صاحبان قدرت هم با همه‌ي ناخوشنودي و بيمشان از روزنامه و روزنامه‌نگار ناچار بودند اهل رسانه را محترم بشمارند و اين جسارت را در خود نمي‌ديدند که به هر بهانه‌ي خرد نسبت به يکي از اهل رسانه اسائه‌ي ادب کنند، حتي نسبت به تازه آمد‌گاني که مشق خبرنگاري مي‌کردند و زير سايه‌ي اين حرمت مي‌باليدند و رشد مي‌کردند و خود معياري مي‌شدند براي ارزش‌ها و سنگي بر ديواره‌ي بلند اعتبار روزنامه‌نگاري، اعتباري که ميراث دهخداها، فرخي‌يزدي‌ها و اديبان و عالماني همچون اعتصام الملک‌ها و بهارها و سعيد نفيسي‌ها و دکتر محسن هشترودي‌ها و بسياري از نام‌هاي ديگر بود. فرهيختگاني که از افتخاراتشان يکي هم روزنامه‌نگاري بود و اين مسير بود تا برسيم به عبدالرحمن فرامرزي‌ها و دکتر سمسار‌ها و صالحيارها و مصباح‌زاده‌ها و عباس مسعودي‌ها که هرچه بودند يا نبودند. ارزشي بر ارزش‌هاي روزنامه و  روزنامه‌نگاري افزودند و اين است که هنوز نامشان به احترام برده مي‌شود. آن‌ها روزنامه‌نگاري و کار در رسانه را به ارزشي تبديل کردند که داشتن‌ آن افتخار بود.

اما امروز، روزنامه‌نگار و روزنامه‌نگاري در کجاي اين تاريخ پرتلاطم ايستاده است و در چه جايگاهي از اعتبار، و چه شده است آن همه ارزش و احترام چه کردند. با ما يا خود چه کرديم با خودمان، که اين‌گونه به زانو درآمده‌ايم؟ مسئله‌ي نخست شايد اين است که روزنامه‌ها و مجلات که به دليل چاپ شدنشان روي کاغذ آن‌ها را رسانه‌هاي چاپي يا کاغذي ناميده‌ايم ظاهرا در برابر فضاي مجازي کم آورده‌اند يا به کلامي درست‌تر هنوز نتوانسته‌اند خود را با شرايط موجود تطبيق دهند و جايگاه بايسته‌ي خود را در کنار اين فضا‌ها پيدا کنند. تا هر کدام نقش خود را داشته باشند، بي که يکي مخل ديگري باشد – يعني شرايطي که در ساير کشورهاي جهان وجود دارد – از طرفي در شرايط فعلي بسياري از مردم که فکر مي‌کنند مي‌توانند پاسخ همه‌ي پرسش‌ها و نيازهاي فکري‌شان و اخبار و اطلاعات را از طريق فضاي مجازي و خبرگزاري‌هاي اينترنتي بگيرند، ديگر نيازي به خريد مجله و روزنامه احساس نمي‌کنند و همين مسئله و البته مسايل ديگر باعث تغيير جايگاه مطبوعات و تضعيف آن‌ها شده است، البته احساس عدم نياز مردم به مطبوعات تا حد بسياري به اين دليل است که روزنامه‌ها و مجلات هنوز نتوانسته‌اند به شکلي مناسب و متفاوت به نيازهاي فکري و اطلاعاتي مردم پاسخ دهند و اعتماد عمومي را به دست آورند.

و به طور قطع بي اعتمادي نسبي مردم به اخبار و گزارش‌هاي مطبوعاتي سبب افت ارزشي مطبوعات است. چون مردم بر اين باورند که روزنامه‌ها و مجلات واقعيت‌ها را منعکس نمي‌کنند. همان‌گونه که راديو و تلويزيون واقعيت‌ها را نمي‌گويند. اما دليل ديگر مي‌تواند افزايش شمار شبکه‌هاي ماهواره‌اي کانال‌ها و پر کردن اوقات فراغت مردم باشد که در نتيجه فرصتي براي مطالعه‌ي روزنامه باقي نمي‌ماند. اما از سوي ديگر نبايد نقش نهادهاي مسئول در امور فرهنگي و به ويژه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را هم در بي اعتنايي مردم به رسانه‌هاي کاغذي ناديده گذاشت. نقشي که از يک سو فضاي مطبوعاتي را به جهت کميتي و بدون توجه به معيارهاي لازم و ضوابط اصولي براي انتشار روزنامه و مجله و بدون توجه به ظرفيت‌هاي موجود به شدت گسترش داده است.

نگاه که مي‌کنيم آسمان مطبوعات ستاره!! باران است. صدها عنوان نشريه در تهران و ديگر شهرهاي کشور منتشر مي‌شود و اين لابد افتخاري! بايد باشد براي مملکت و مديران فرهنگي کشور و نشان تکثرگرايي. اما متأسفانه تکثري پوک و ميان‌تهي با ستاره‌هاي پولکي و به زور سنجاق شده. به سپهر فرهنگ اين مملکت ستاره‌هايي که جز اندک شماري از آن‌ها به چشمکي حتي اعتنايي را برنمي‌انگيزند. نشرياتي پر شده از اطلاعات اينترنتي و يا تکرار خبر خبرگزاري‌ها و برخي مطالب صد من يک شاهي و پر از غلط املايي و انشايي، تا حد مضحکه، و طبيعي است که مردم با ديدن اوراقي چنين بي‌محتوا نسبت به کل جامعه مطبوعات بدبين شوند. وقتي در يک استان ده‌ها روزنامه و مجله‌ي استاني منتشر مي‌شود و کساني بدون کم‌ترين پشتوانه‌ي فرهنگي و دانش روزنامه‌نگاري. به صرف داشتن مدرک کارشناسي مرتبط يا غيرمرتبط با رشته‌ي روزنامه‌نگاري يا به واسطه‌اي و رابطه‌اي مجوز انتشار نشريه مي‌گيرند؟ و در مواردي چهار پنج مجوز به نام يک نفر صادر مي‌شود،  بدون آن‌که پرسيده شود مطالب اين روزنامه ها و مجلات با کدام نيروي کارآزموده و با تجربه تأمين خواهد شد و يا اصلا مگر يک استان به چند روزنامه و رسانه‌ي مکتوب نياز دارد و در نهايت وزارت ارشاد با کدام منطق اين مجوزها را صادر مي‌کند آن هم در شرايطي که روزنامه‌هاي مطرح و صاحب نام که روزنامه‌نگار متخصص هم در اختيار دارند، تيراژشان در پايين‌ترين حد ممکن است. البته که اين روال مي‌تواند نشاني از تکثرگرايي و دموکراسي فرهنگي باشد و اين‌که جامعه تک صدايي نيست. اما فراموش نکنيم که تکثر بي‌قاعده و افزوني صداها خود موجد هياهو و همهمه است. همهمه‌اي که صداهاي واقعي در آن گم مي‌شود و ناشنيده مي‌ماند. درواقع اين نوع چند صدايي شدن به يک معنا مي‌تواند خبر از «بي صدايي» بدهد. البته به نظر مي‌رسد که اعضاي محترم هيأت نظارت بر مطبوعات به هنگام صدور مجوز انتشار براي نشريات مختلف به دنبال يافتن پاسخي براي اين پرسش بديهي نيستند که درآمد اين نشريات از کجا تأمين خواهد شد. جز يارانه‌ي مطبوعات که باري است بر دوش دولت و يا از طريق تلاش براي گرفتن آگهي به هر قيمت حتي پايين آوردن شأن خبرنگار تا حد ويزيتور دريافت آگهي (که البته آن‌ها هم شأن خود را دارند.) بديهي است که در بسياري از اين نشريات اصولا نيازي به خبرنگار و دبير و سردبير هم احساس نمي‌شود و همان مديرمسئول يا نماينده‌اش خبرها را از اينترنت مي‌گيرد و سردبيري هم مي‌کند و مقاله هم مي‌نويسد و به گفته‌ي يکي از مقامات مسئول در وزارت ارشاد مواردي ديده شده که چهار جوان با استفاده از دو دستگاه کامپيوتر و در يک اتاق شش متري هر روز چهار «روزنامه»!! منتشر مي‌کنند يا مي‌کردند. و مقايسه کنيد اين بنگاه مطبوعاتي!! را با تشکيلات و هيأت تحريريه يک روزنامه واقعي که دست کم از شصت تا هفتاد نفر نيروي کار زبده و کارآزموده بايد تشکيل شود و طبيعي است که وقتي چهار نفر مي‌توانند هر صبح چهار روزنامه منتشر کنند. سخن گفتن از تخصص و انتشار نشريه مورد توجه و اعتناي مردم چه‌قدر بي‌معنا خواهد بود. و بي‌معناتر از آن ارزش و اعتبار کار روزنامه‌نگاري و روزنامه‌نگار است وقتي چهار نفر مي‌توانند کار سيصد نفر نيروي کارآزموده مطبوعاتي را انجام دهند!! و همين است که مردم رغبتي به روزنامه‌خواني ندارند و خبرنگاري و روزنامه‌نگاري به حرفه‌اي بي‌اعتبار تبديل مي‌شود. و از آن طرف صاحبان چنين روزنامه‌هاي کثيرالانتشاري!! به ازاء انتشار نشرياتي از آن دست که گفته آمد، دائما دستشان دراز است براي گرفتن يارانه و از اول هم شايد هدفشان کسب درآمد از اين ممر بوده است. و اين نوع نگاه به مطبوعات اگرچه از سوي شماري معدود، سبب فرو مردن اعتبار مطبوعات شده است. عده‌ي معدودي که دغدغه‌ي اصلي آن‌ها مسايل مالي، کمبود يارانه و مسايلي از اين دست است. و حتي يک بار نشنيده‌ام در جلسه‌اي مدير روزنامه‌اي و به ويژه نشرياتي از اين دست از رسالت اجتماعي و فرهنگي‌اش حرف بزند و از عوارض نبود ويراستار در مطبوعات يا مشکلات توزيع روزنامه و مجله و اين‌که زبان فارسي با اين وضع روزنامه‌نگاري دارد از دست مي‌رود و مي‌بينيم که در نهايت همه يک درد مشترک دارند، کمبود يارانه و دير پرداخت شدنش. البته در کشورهاي پيشرفته هم که روزنامه‌ها روزنامه‌اند و مجلات ارزش و اعتباري دارند دولت‌ها خود را موظف به حمايت از آن‌ها مي‌دانند. اما به شيوه‌هاي درست و به اعتبار آن چه مطبوعات به جامعه مي‌دهند و رسالتي که در گسترش سطح سواد و آگاهي عمومي به عهده گرفته‌اند و از همه مهم تر نقشي که در حفظ و پالايش مهم‌ترين سرمايه‌ي ملي‌شان يعني زبان ايفا مي‌کنند. و  حضور دست کم يک ويراستار واقعي (و نه مصحح و نمونه‌خوان) در يک نشريه براي کمک به درست‌نويسي در نهايت به همه‌ي اين دلايل و البته سياست‌هاي بازدارنده و سليقه‌اي است که روزنامه‌داران و روزنامه‌نگاران و خبرنگاران واقعي قربانيان اصلي آن هستند آسيب مي‌بينند. و نه ارزش کارشان به درستي ديده مي‌شود و نه شأن و جايگاه فرهنگي و اجتماعي‌شان و نه به تخصص و توانايي شان در کار آن اندازه بها داده مي‌شود که دست کم بتوانند حداقل ‌نيازهاي معيشتي خود را تأمين کنند و همه‌ي اين عوامل و عوامل ديگر البته باعث مي‌شود که مطبوعات جايگاه واقعي‌شان را در جامعه از دست بدهند و مردم روزنامه نخوانند روزنامه‌اي که مي‌شود گفت خواندنش دست کم مي‌تواند آغازي باشد براي مطالعه‌ي کتاب و نسل ما هم اگر کتابخوان شد آغازش با خواندن روزنامه‌هايي بود که پدر به خانه مي‌آورد و مجله‌هايي که مال بچه‌ها بود در آن سال‌ها. روزنامه خواندن حداقل کمک مي‌کند کلمات فارسي را درست بخوانيم و درست بنويسيم و دانشجوي دوره‌ي ليسانس «قبيح» را «قبيه» ننويسد. اما دريغ…

دريغ که مسئولان فرهنگي هم‌چنان ذوق‌زده فضاي مجازي شده‌اند و از مطبوعات کاغذي غافل، که تلاششان براي افزايش آگاهي عمومي تشکيل سمينار و همايش و … سواد رسانه‌اي است و البته که رسانه از نظر آن‌ها همان رسانه‌هاي ديجيتال است. اين است که مي‌گويم حال مطبوعات و اهالي راستين مطبوعات خوش نيست. چرا که باورها فرو ريخته، ارزش‌ها از ميان رفته و دوغ و دوشاب زير يک نام و عنوان قضاوت مي‌شوند.  


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY