حسن انوری: سرآمد داستان‌های شاهنامه، داستان‌ رستم با سهراب و اسفندیار است
بازديد : iconدسته: ادبیات

حسن انوری می‌گوید: سرآمد داستان‌های شاهنامه به نظر من که سال‌های طولانی با شاهنامه مانوس بوده‌ام، داستان رستم و سهراب و رستم و اسفندیار است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) حسن انوری، چهره ماندگار زبان و ادب فارسی، استاد بازنشسته دانشگاه خوارزمی (تربیت معلم)، سرپرست تالیف فرهنگ بزرگ سخن، مصحح گلستان سعدی، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی و… آثار و تالیفات سترگ و ستودنی در پهنه زبان و ادب فارسی از خود به‌جای گذاشته ‌است و همواره بخشی از بار فرهنگی ایران زمین را در دهه‌های اخیر بر دوش داشته است. با ایشان که سال‌ها در دانشگاه به تدریس شاهنامه فردوسی مشغول بود، همکلام شدیم تا از حکیم سخن پرور طوس و حماسه ملی ایران برای‌مان بگوید. آن‌چه در پی می‌آید حاصل این گفت‌‌‌وگوی صمیمانه است که در آستانه ۲۵اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی صورت گرفته است.

چنان‌که می‌دانیم ۲۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی است، لطفا از شکوه و عظمت فردوسی و شاهنامه برایمان بگویید، نظرتان درباره فردوسی چیست؟
شاهنامه فردوسی -به‌قول روان‌شاد فروغی- هم از جهت کمیت و هم از نظر کیفیت بزرگ‌ترین اثر ادبیات فارسی است، بلکه می‌توان گفت یکی از شاهکارهای ادبی جهان است. یکی از حماسه‌شناسان معروف غربی، درباره شاهنامه می‌گوید که یکی از شکوه‌مندترین آثار ادبی جهان است. او شاهنامه را در کنار ۳ اثر مهم جهانی یعنی ایلیاد هومر، کمدی الهی دانته و آثار شکسپیر قرار می‌دهد و می‌گوید: این ۴ اثر یادگار شکوه‌مند نبوغ بشری هستند. از این جهت برای ما ایرانیان باعث افتخار است که شاهنامه ما، در کنار بزرگ‌ترین آثار ادبی جهان قرار می‌گیرد. از این گذشته چون شاهنامه به زبان فارسی است، پس زبان فارسی هم در کنار زبان‌های مهم جهان همانند زبان یونانی، ایتالیایی، انگلیسی قرار می‌گیرد و یکی از مهم‌ترین زبان‌های مهم جهان است. این مرهون عظمت و کار شکوه‌مند فردوسی است. فردوسی برخلاف آن‌چه بعضی می‌پندارند، فقط داستان جنگ‌ها و پیروزی‌های رستم نیست، بلکه سرگذشت ملتی است در طول قرون و نمودار فرهنگ، اندیشه و آرمان این ملت کهن‌سال است.

از همه این‌ها مهم‌تر این‌که کتابی است درخور حیثیت انسانی، یعنی مردمی را نشان می‌دهد که در راه آزادگی و شرافت و فضلیت، در طول قرن‌های متمادی تلاش و مبارزه کرده‌اند و مردانگی‌ها از خود به منصه ظهور رسانده‌اند. از این نظر شاهنامه برای ما یرانیان باعث افتخار و در واقع یکی از مهم‌ترین عناصر فرهنگی ایران است. ایران چیست؟ ایران تنها آن سرزمینی در داخل مرزهای قدیمی یا مرزهای رسمی امروز نیست، بلکه ایران عبارت است از اعلامیه کورش هخامنشی، عبارت است از فردوسی، عبارت است از شاهکارهایی که این ملت در طول قرون به وجود آورده است. حسین مسرور خطاب به فردوسی می‌گوید:
کجا خفته‌اى، اى بلندآفتاب  
                    برون آى و بر فرق گردون بتاب
نه اندر خور توست روى زمین  
                زجا خیز و بر چشم دوران نشین
کجا ماندى اى روح قدسى‏ سرشت  
             به چارم فلک، یا به هشتم بهشت
به یک گوشه از گیتى آرام توست   
                  همه گیتى آکنده از نام توست
چو آهنگ شعر تو آید به گوش  
                به تن خون افسرده آید به جوش
نه شهنامه گیتى پرآوازه است   
              جهان را کهن کرد و خود تازه است
تو گفتى: «جهان کرده‏‌ام چون بهشت  
         از این بیش تخم سخن کس نکشت»
ز جا خیز و بنگر کز آن تخم پاک        
          چه گل‌ها دمیده است بر روى خاک…

چرا سبک فردوسی ادامه پیدا نکرد و دیگر شاهکاری چون شاهنامه فردوسی خلق نشد؟
 شاهکارهای بزرگ یک دفعه (یک مرتبه) ظهور می‌کنند و ادامه آن‌ها در سطح آن آثار نیست، شاهنامه‌نویسی و شاهنامه‌سرایی، ادامه پیدا کرد. مثلا گرشاسب‌نامه اسدی طوسی، پنجاه سال بعد از فردوسی سروده شد، اثر مهمی است، ولی هرگز به‌پای شاهنامه نمی‌رسد. عوامل متعددی لازم است که شاهکار به‌وجود بیاید. این عوامل یک دفعه ظهور می‌کنند، چنان‌که مثلا در ایتالیا نیز بعد از ظهور دانته آثاری هم‌تراز با او به وجود نیامد. و یا در انگلستان بعد از شکسپیر آثاری هم‌تراز او به وجود نیامد، این یک قاعده جهانی است.

آیا به نظر شما از میان نسل جوان که روی شاهنامه کار می‌کنند، می‌توان به خلق آثار بزرگ و مقاله‌های مهم امیدوار بود؟
بله، به نظر من هستند جوانان، مردان و زنانی که در مورد شاهنامه کار می‌کنند و کار آن‌ها ارزنده و قابل آن است که در سطح بین‌المللی عرضه بشود. مثلا کار آقای جلال خالقی مطلق در مورد تصحیح شاهنامه یکی از مهم‌ترین کارهایی است که در این سی-چهل سال اخیر انجام گرفته است. یا اسمی ببرم از آقای ابوالفضل خطیبی، جوانی است در فرهنگستان که مقالات بسیار خوبی در مورد شاهنامه در مجله یغما می‌نویسد. افراد دیگری هم هستند که من الان حضور ذهن ندارم که از آن‌ها نام ببرم.

به نظر شما بهترین بخش‌های شاهنامه فردوسی کدام است؟
در سرتاسر شاهنامه بخش‌های بسیار تابناک و ابیاتی از آن‌چه که ادبا نمط‌عالی می‌گویند، یافته می‌شود. به‌خصوص در محور افقی کلام، ابیاتی درخشان در سرتاسر شاهنامه پراکنده است. در پایان بسیاری از داستان‌ها و زندگی‌نامه‌ها، ابیاتی است که جنبه فلسفی و اندیشگی دارد و جایی است که شاعر نامدار از داستان‌ها و زندگی‌نامه‌ها که خود را ملزم به پیروی از منابع خود می‌دانسته است، فراغت می‌یابد و به استنتاج اخلاقی و فلسفی می‌پردازد. یا در جاهایی که از خود یا از کتاب خود سخن می‌گوید، یا به موضوع و موضوع‌هایی چون ارزش‌های اخلاقی، مدارا، انسان‌دوستی، اعتبار و حرمت انسان، خویشتن‌داری، گذشت و فداکاری می‌پردازد.

یا آن جاها که بر مرگ پهلوانان خود مویه می‌کند، یا از محبوب‌ترین شخصیت‌های شاهنامه نزد خود سخن می‌گوید، یا سخنانی به زبان رستم می‌گذارد، یا در جاهایی که پهلوانان بزرگ را رو به رو می‌سازد، در همه این موارد که بیان کردم، سخنش آشکارا اوج و اعتلا می‌گیرد و انسجام و شیوای و لحن حماسی به نحو بارزی، به منصه ظهور و بروز می‌آید و خواننده عبرت آموز سخن‌شناس را به تامل و اندیشه وا می‌دارد. می‌توانم جرات بکنم و بگویم بلکه به حیرت می‌افکند. در داستان رستم و اشکبوس آن‌جا که رستم تیر خدنگ را آماده می‌کند و به‌سوی اشکبوس می‌انداز، یکی از بزنگاه‌های کلام در حد فوق طاقت بشری است. آیا در جای دیگر در آثار ادبی می‌توان نظیری برای آن یافت؟! صحنه‌آرایی چنان است که خواننده صدای چوبه تیر خدنگ جان‌ربای رستم را با گوش جان می‌شنود! اما در محور عمودی کلام، یعنی در ساختار داستان‌ها؛ سرآمد داستان‌های شاهنامه به نظر من که سال‌های طولانی با شاهنامه مانوس بوده‌ام، داستان رستم و سهراب و رستم و اسفندیار است. 

چه تحلیلی از داستان رستم و سهراب دارید؟
داستان رستم و سهراب یکی از مهیج‌ترین و اندیشه برنگیزترین داستان‌های ادب فارسی و بلکه جرات می‌کنم بگویم ادب جهانی است. داستانی است که زبونی و ناتوانی بشریت خاکی را -هر چند قوی‌ترین آدمیان در روی زمین باشد،- در برابر تقدیر و حوادثی که روزگار به ناگاه از دل خود بیرون می‌آورد، نشان می‌دهد. پهلوان نامدار و سرداری بزرگ، پیروز در همه جنگ‌ها، نشاننده شاهان بر تخت شاهی، در اوج افتخار و در کمال بهروزی، مدافع اخلاق و شرف در همه موارد، به ناگاه در برابر سیلی از حادثه قرار می‌گیرد و بی‌آنکه خود خواسته باشد، به دروغ و نیرنگ آلوده می‌گردد و به هراس‌انگیزترین سرنوشتی که تقدیر می‌تواند برای انسان تدارک ببیند، گزفتار می‌آید!

به قول فردوسی: «به‌گیتی که کشته است فرزند را؟» و البته شورانگیزی داستان در آن است که ماجرا قدم به قدم چنان پیش می‌رود، که اشخاص دخیل، جریان حوادث را برای وقوع داستان و حادثه شوم، به جلو سوق می‌دهند. هجیر به سابقه وطن پرستی و عشق به قوم و تبار ایرانی، از شناساندن رستم به سهراب سر باز می‌زند. به بهانه این‌که مبادا «شود کشته رستم به چنگال او». تهمینه مادر سهراب که به ناب به غریزه مادری گویا حادثه شوم را حس می‌کرده، برادرش زنده‌رزم را همراه هجیر می‌فرستد، که رستم را به او نشان دهد. تقدیر را که نوعی شوخی و بازی سرنوشت باید نامید، چنان رقم می‌خورد که زنده‌رزم به‌دست رستم کشته می‌شود! و رستم برای آن‌که نام پرافتخار خود را حفظ کند، در برابر اصرار سهراب که می‌گوید:
       «من ایدون گمانم که تو رستمی» و
«زکف بفکن این گرز شمشیر و کین
                          بزن جنگ و بیداد را بر زمین
و «دل من همی بر تو مهر آورد» به‌انکار برمی‌خیزد! و نام خود را کتمان می‌کند! و از این رو همه کوشش‌های سهراب، برای شناختن رستم، بی‌نتیجه می‌ماند! و پسر به دست پدر کشته می‌شود!

داستان رستم اسفندیار را چگونه ارزیابی می‌کند؟
داستان دیگری که گفتم یکی از شاهکارهای فردوسی است، داستان رستم و اسفندیار است. در مورد این داستان باید بگویم که این داستان نیز شاهکار بی‌مانندی است که بر تارک ادب فارسی می‌درخشد. نبوغ هنری فردوسی اثری آفریده است، که در میان آثار داستانی فارسی نظیر ندارد. این هنر نه آن‌جا است که شاعر، رستم و اسفندیار را در میدان جنگ رو به روی هم قرار می‌دهد، بلکه آن‌جا است که شاعر این ۲ شخصیت بی‌مانند اسطوره‌ای کهن را در میدان سخن رو به رو می‌سازد. گفت‌وگوهای آن دو در نهایت استادی پرداخته شده است. گفت‌و بازگفت، ستایش و نکوهش، آفرین و سرزنش، اعتراض و ضد اعتراض، همه این‌ها با هنرمندی تمام، در کنار هم جای داده شده است. رستم از شرف و نام خود دفاع می‌کند و اسفندیار از ایمانی پر شور سرچشمه می‌گیرد. ۲ نیروی فوق بشری، که در عین حال تجسم آرزوی‌های همه انسان‌ها هستند، رو به روی هم قرار می‌گیرند.

تقارن نیروها شگفت‌انگیز است. در کنار رستم، پدرش زال هست که خردمند و مهربان است. قرینه او در کنار اسفندیار پشوتن است. رویین تنی اسفندیار، که نیرویی فوق بشری است، با قدرت فرابشری سیمرغ که در کنار رستم قرار دارد، تقارن می‌یابد. بهمن و ۲ پسر اسفندیار در آن سوی تقارن، زواره و فرامرز را به یاد می‌آورد! حتی در دنیای ذهنی رستم و اسفندیار، قرینه سازی شده است. هر دو از افتخارات خود سخن می‌گویند. هر دو به گذشته‌های خود اشاره می‌کنند. هر دو نام محبوب‌ترین شخصیت نزد خود را به زبان می‌آورند. رستم از سیاوش یاد می‌کند و اسفندیار از زریر می‌گوید. بدین سان دو نیروی سیلاب‌آسا که از درون اسطوره و وجدان ناخودآگاه مردمان کهن در بستر زمان جاری شده، در برابر هم قرار می‌گیرند! تا نابودی یکدیگر را فراهم کنند! رستم اسفدیار را می‌کشد و با کشتن او خود را به تقدیر می‌سپارد. زیرا بنا به پیش بینی که قبلا شده:
هر آن‌کسی که او خون اسفندیار 
                               بریزد ورا بکشرد روزگار
و چنان‌که همگان می‌دانند، چیزی نمی‌گذرد که تقدیر به دست شغاد، برادر رستم و شاه کابل چاه می‌کناند! و پهلوان بزرگ روزگاران را، چاه در خود فرو می‌کشد! و دنیای شاه‌نامه از وجود او بی بهره می‌ماند! و آن شور و حالی که در این قسمت شاهنامه، یعنی در قسمت پهلوانی ظهور و بروز می‌کند، اندکی فروکش می‌کند!  


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY