۵ اوت «تونی موریسون»، نویسنده آمریکایی در نیویورک درگذشت. منتقد ادبی روس، «گالینا یوزفوویچ» می گوید که چگونه برنده جایزه نوبل با تعصبات نژادی در ادبیات مبارزه کرد و چرا تمام دنیا عاشق قهرمانان کتاب های او هستند.
آزما: «هارولد بلوم»، نویسنده و منتقد ادبی امریکایی در کتاب جنجالی و بحث برانگیز خود، معیاری را تدوین کرد که نویسندگان واقعاً بزرگ را از نویسندگان صرفا با استعداد، جالب یا تک موضوعی متمایز می کند. ماهیت این معیار به صورت مختصر این است که آیا نویسنده توانسته بستری را که ادبیات در آن جریان دارد، تغییر دهد یا نه؟ در مورد برنده جایزه نوبل، «تونی موریسون»، که در تاریخ ۵ اوت در نیویورک در هشتاد و نهمین سال زندگی درگذشت، جواب این سوال «بله» خواهد بود.
در طول پنجاه سال فعالیت ادبیات وی (اولین رمان موریسون، «آبی ترین چشم ها» در سال ۱۹۷۰ منتشر شده است) و با مشارکت مستقیم او ادبیات سیاهپوستان از یک حاشیه فرهنگی جالب توجه به بخش عمده، جدایی ناپذیر و غیر قابل انکار از جریان اصلی ادبیات آمریکایی و به طور گسترده تر – جهانی تبدیل شد.
«تونی موریسون» پس از انتشار پنجمین و بهترین رمان خود با عنوان «محبوب»، در سال ۱۹۸۷ به شهرت واقعی رسید. شخصیت اصلی ، برده سیاهی است که از دست صاحب بی رحم خود فرار می کند اما شکارچیان برده دنبالش می افتند. با ترس از بازگشت احتمالی به مزارع ، «ساتی» وحشتناک ترین تصمیمی را که یک مادر قادر به انجام آن است، می گیرد. او دختر دو ساله خود را می کشد با این اعتقاد که مردن آزادانه بهتر از زندگی در بردگی است! اما پس از سالها ، شبح دختر (یا یک شیاد باهوشی که خود را جای مقتول جازده) از دنیای ابدی برمی گردد و در خانه «ساتی» ساکن می شود، روح او را آشفته می کند و بقایای آنچه را که از زندگی برایش مانده بود، از بین می برد.
در طی چند هفته «محبوب» در رده بندی فروش کتاب آمریکا صعود کرد و یک سال بعد معتبرترین جایزه ایالات متحده «جایزه پولیتزر» را برای خالق خود به ارمغان آورد. در سال ۱۹۹۳ جایزه نوبل به «تونی موریسون» اعطا شد و پنج سال بعد، پس از تولید فیلم بر اساس «محبوب» که «اوپرا وینفری»، مجری تلویزیون نقش اصلی را در آن بازی کرده بود، این رمان وارد دور جدیدی از محبوبیت شد.
هم «محبوب» و هم دیگر رمان های پس از آن قاعده جدیدی را پیش روی خوانندگان می گسترانند که تا قبل از «موریسون» تصور نمی شد. در هر یک از آنها، وابستگی نژادی قهرمانان عامل مهمی است اما تعیین کننده نیست و تنها چیزی نیست که بر زندگی آنان تاثیر می گذارد. برای مثال در رمان «خانه» سرباز کره ای دوباره با تبعیض نژادی که در زمان خدمت سربازی فراموش شده بود، روبرو می شود. و قهرمان «خدا به کودک کمک کند» بخاطر رنگ پوست بیش از حد سیاهش، عشق مادرانه را از دست می دهد.
در مورد موضوع تاثیر افراد سفید پوست، قهرمانان «موریسون»از قربانیان ظلم نژادی یا قهرمانان مبارزان با آن، به سوژه های مستقل و خودکفا تبدیل شده اند که بجز درک خودشان، چیزی برای اندیشیدن دارند و علی رغم گرفتاری های خود، کاری را انجام می دهند.
نیرومند یا ضعیف، جذاب (مانند قهرمان رمان «عشق» که با جذابیت خود هوش از سر می پراند و قلب ده ها زن را می شکند) یا نفرت انگیر، شخصیت های ایجاد شده توسط «تونی موریسون» با شکستن پارادایم فکر قبلی مانند «سفید – سیاه» ، «ستمگران – مظلوم» زندگی می کنند.
به یک معنا، «تونی موریسون» در مورد ادبیات آمریکایی_آفریقایی همان کاری را کرد که نویسندگان فیمینیست برای ادبیاتی انجام دادند که تا همین اواخر دائما زنانه نامیده می شد. او همچنین مرز تحقیرآمیزی را که نویسندگان را بسته به نژاد یا جنسیت آنان درجه بندی می کرد، پاک کرد. و «موریسون»، خالق تقریباً واضح ترین تصاویر زنان سیاه پوست در ادبیات قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم، دقیقاً به دلیل این میل به جهانی گرایی و عام بینی و کلی بینیِ هرگونه مانع، آگاهانه خود را از فمینیسم و همه اشکال رادیکالیسم آفریقایی-آمریکایی جدا کرد. هر گفتمان گروهی بسته و محدود برای او غیرقابل قبول بود، زیرا با احساس آزادی او در تضاد بود.
این آزادی منحصر به فرد و مطلق (هم در شکل ادبی و هم در شکل انسانی) امتناع آگاهانه از عینیت قهرمانان سیاه پوست و در کنار آن عدم تمایل اساسی برای ارتباط با جوامع کوچکتر از جوامع بشری در شکل کلی آن، سهم اصلی «تونی موریسون» در ادبیات جهان شد. و اگر امروز می توانیم رمان های «مارلون جیمز»، «پل بتی» ، «کولسون وایتهد» و دیگر نویسندگان سیاهپوست را بخوانیم و وابستگی نژادی خود و قهرمانان آنها آخرین چیزی است که به آن می اندیشیم، تا حد زیادی از شایستگی «تونی موریسون» است. مسلما زنی که رنگ نقشه ادبی را تغییر داده سزاوار جایگاهی در میان بزرگان ادبی است.