سرد بیر
با هم دست ميدهند. به دوربين لبخند ميزنند. پشت سر هر کدام پرچم کشوري است که آن را نمايندگي ميکنند. پشت تريبون که ميروند از حقوق بشر حرف ميزنند و از اين که در فلان کشور رعايت نميشود. آنها سياستمداراني هستند که در پشت پرده نقشه ميکشند و نظامياني که آموزش ديدهاند براي کشتن و ويران کردن به ميدان ميروند و به فرموده مردم را به گلوله ميبندند. هواپيماها با فشار يک دکمه بر سر شهرها و خانهها بمب ميريزند. صدها جنازه زير آوار ميمانند زن، مرد، کودک، پير و جوان که هيچکدام از آنها گناهي نکردهاند و حتي گاهي نميدانند. چرا بايد بر سرشان بمب ريخته شود.
آنها که زير آوار نماندهاند خانه و زندگيشان نابود شده و حالا آوارهاند. به کجا بايد بروند؟ زير کدام سقف. چه کسي تاوان زندگي آنها را ميدهد؟ اما سياستمداران همچنان به دوربينها لبخند ميزنند و از حقوق بشر ميگويند. کدام حقوق؟ چه کسي پاسخگوي حقوقهاي از دست رفته و زندگيهاي خاکستر شده است. زمينها پر از گور شده است و ماندگان بر زمين حيرت زده بر روي گورها ميدوند و ميگريزند به کجا؟ زمين به گورستان تبديل شده. بسياري از زير خاک رفتگان نه تابوتي دارند. نه کفني. هيچ! اينها آخرين چيزهايي است که مردگان حق دارند در آخرين سفرشان داشته باشند. اين حق هم از آنها گرفته شده اما سياستمداران دايم از حقوق بشر حرف ميزنند!
ظاهرا جنگ از يک شنبه سياه شروع شد. روزي که شماري از فلسطينيان از نوار «غزه» به درون خاک اسرائيل خزيدند. براي کشتن صهيونيستها يا به اسارت گرفتنشان. اما اين آغاز جنگ نبود. اولين جنگ هم نبود. اولين گلولهها هفتاد سال پيش شليک شد با هجوم کساني از قوم يهود به سرزميني که زادگاه و محل زندگي فلسطينيها بود. خانه و کاشانه شان بود. خانهها و کاشانههايي که يهوديها شماري از آنها را خريده بودند و اين آغاز حرکت ماشين جنگ بود. جنگي که قرار بود تا ساليان متمادي تکرار شود. صدها نفر از يهوديان از نقاط مختلف جهان به سوي سرزمين موعود کوچانده شدند. از هر راهي که ممکن بود و شادمان از اين که صاحب کشور شدهاند و باور داشتند که اين خواست خداوند است. زندگي در ارض موعود. هولوکاست که پيش آمد. جهان از در دلسوزي درآمد، شش ميليون يهودي کشته شده در اردوگاههاي آلمان نازي و آنوقت وجدانهاي بيدار شده بهانه به دستشان آمد که يهوديان را به سرزمين موعود بفرستند. به د امنههاي صهيون و گفتند که اين وعدهي خداوند است و خداوند نگفته بود که ساکنان اصلي اين سرزمين چه کنند؟ آنها که نسل اندر نسل در فلسطين به دنيا آمده بودند و زندگي کرده بودند. در آن هنگامه بايد چه ميکردند؟ حق و حقوق آنها چه ميشد؟ پاسخي نبود و صداها شنيده نميشد و اما صداها بلندتر ميشد. به بلندي صداي شليک گلوله که شد. صداهايي که تا هفتاد سال بعد هم شنيده شد و هر بار بلند و بلندتر.
نوآمدگان از حمايت بخشي از جهان برخوردار شدند و خانه از دست دادگان هم در اين سو حامياني يافتند و در هياهوي برآمده از حنجرهي اين و آن صداي گلولهها بلند و بلندتر شد و در تکرار اين هياهو و نبرد هزاران نفر کشته شدند. هزاران خانه بر سر صاحبانشان آوار شد و هزاران نفر رانده از خانه و کاشانه و درمانده از زندگي، آواره شدند و سر از سرزمينهاي ديگر درآوردند و حالا اين فلسطينيان بودند که آواره ميشدند و صهيونيستها برخوردار از حمايت برخي سياستمداران در وطن جديد!! جا خوش ميکردند و انبارهاي اسلحه شان را پر ميکردند براي روزهايي که در پيش بود. جنگهايي که ميدانستند خواهد شد. و سياستمداران در چهارگوشه جهان همچنان از حقوق بشر ميگفتند و گاهي از تشکيل دو ملت و دو دولت در کنار هم و در صلح و صفا! و به هم لبخند ميزدند و جهان سرمايهداري مشغول به اينکه به هر بهانه و در پنهان و آشکار بشکههاي باروت و فتيلههاي شعلهور را در کنار هم حفظ کند براي روزهاي موعود در سرزمين موعود! و مصرف شدن سلاحهاي ذخيره شده در انبارها و البته ويران کردن شهرها و خانهها و هر آنچه ساخته شده بود براي زندگي و … شنبهي سياه آغاز ديگري بود براي برپا شدن آتش ديگر شماري از رزمندگان فلسطيني از مرز گذشتند و هر کدام با انباني از خشم و حس انتقام و کساني را کشتند و کساني را به اسارت گرفتند و آتش اينگونه شعلهور شد و آتش انتقام و ماشين جنگي رژيم صهيونيستي هم به حرکت درآمد براي ويران کردن نوار غزه و نابود کردن حماس – نيرويي که براي آزادي فلسطين در کنار دهها، گروه ديگر به وجود آمده بود و در غزه حکم ميراند – هزاران موشک و خمپاره از دو سو شليک شد. هزاران نفر کشته شدند پير و جوان و کودک. خانهها ويران شد و منطقه در لهيب آتش قرار گرفت و آمريکا وارد معرکه شد. ناوهاي هواپيمابر و زيردريايي و نيروي انساني و بار ديگر سياستمداران با هم دست دادند و به دوربينها لبخند زدند و براي حقوق بشر دل سوزاندند اما هيچکدام نگفتند که داستان اين جنگ در کجا نوشته شد. و به دستور چه کساني بشکههاي باروت را آتش زدند.
با گذشت بيش از يک ماه از آغاز جنگ و کشته شدن هزاران انسان بي گناه و ويراني هر آنچه که بايد ويران ميشد و شد. سياستمداران نگران حقوق بشر. همچنان نگرانيهاي خود را تکرار کردند و همچنان به دوربينهاي خبري لبخند ميزنند و زمينها همچنان به گورستان تبديل ميشود و سازمان ملل همچنان به عنوان يکي از بيخاصيتترين سازمانهاي جهاني تشکيل جلسه ميدهد و ابراز تأسف ميکنند و از نگرانيهايشان بابت گسترش دامنه جنگ ميگويند و از وحشتشان که مبادا. تروريست!ها به کشورهايشان رخنه کنند و آنها را به دردسر بياندازند و حاميان هر دو سوي نبرد در شهرهاي بزرگ جهان تظاهرات به راه مياندازند و به نفع اين يا آنطرف جنگ شعار ميدهند و سياستمداران همچنان به دوربينها لبخند ميزنند و به خاطر پايمال شدن حقوق بشر. چشمهايشان را قرمز ميکنند و هرگز نميگويند واقعا چه کساني حقوق بشر را پايمال کردهاند و چه کساني مسئول مرگ هزاران انسان بيگناهند و به آتش کشيده شدن هزاران زندگي. آنها وظيفهشان ابراز نگراني به خاطر از بين رفتن حقوق بشر است!! بشريتي که همچنان در حال نابود شدن است. نميدانم شايد اگر سياستمداران نباشند و مسندهاي قدرت از وجود مردان و زنان نگران حقوق بشر! خالي بماند و تعيين شيوهي زندگي انسانها به خود انسانها سپرده شود. جهان جاي مناسبتري براي زندگي خواهد بود و بشريت نشان خواهد داد که راحتتر و بهتر حقوق خود را حفظ خواهد کرد و ديگر نيازي نخواهد بود که کساني به دوربينها لبخند بزنند و از حقوق بشر دفاع کنند و آنوقت شايد صداي بمب و موشک و خمپاره خاموش شود و مردم راحتتر در کنار هم زندگي کنند. … اما در اين معرکه آتش و خون که در منطقه به راه افتاده است. و ما زير آوار خبرهايي از بمبارانها و کشتار مردم بي گناه در حال دفن شدن هستيم. تکرار خبرهاي مربوط به جنگ و ويراني و مرگ و تحليل رويدادها و پرداختن به اين که سرانجام اين غايله به کجا خواهد رسيد. شايد وظيفهي روزنامهها و رسانههاي يوميه باشد اما قطعا نميتواند وظيفهي ماهنامهها تلقي شود آن هم ماهنامهاي مثل آزما که خط مشي آن نوشتن از هنر و ادبيات است با اين باور که آن چه سرانجام باقي خواهد ماند و ميتواند به رويش دوباره ي زندگي حتي بر خاکستر آن منجر شود. هنر و ادبيات است و گفتن و نوشتن در باب اين هر دو. هرچند به زباني الکن و نهچندان رسا چون باور داريم شعلهي يک کبريت هم ميتواند نويد روشنايي باشد در بدترين تاريکيها و به همين اعتبار اين شمارهي آزما را اختصاص داديم به داستان و مطالبي دربارهي نوشتن داستان و دست کم با اين اميد که در اين هياهوي پر از اندوه خواندن داستان بتواند کمي از بار سنگين غصههايمان بکاهد. اين هم خودش اميدي است هرچند براي دلخوشي.