جمال ميرصادقي داستاننويس است، داستاننويسي پيشکسوت. سالهاست کسوت معلمي را هم به نويسندگي اضافه کرده است. هميشه با روي باز پذيرندهي جوانترهاست و از هيچ کوششي براي معرفي آنها فروگذار نميکند. اين همه سال تدريس روحيهي او را کاملاً به اصطلاح «معلمي» کرده به همين دليل وقتي سؤال اولم را با او در ميان گذاشتم و پرسيدم به نظر شما چرا داستانهاي مستند طي سالهاي اخير، در دنيا طرفداران بسيار يافته؟ گفت: در کتاب فرهنگ داستاننويسي، تعريف داستان مستند اينطور آمده؛ و شروع کرد از روي متن کتاب اين قسمت را خواند:
«رمان مستند، گونهاي از رمان است که بر اساس حوادث و اتفاقات مستند نوشته شده باشد و نويسنده اين حوادث و اتفاقات را تنظيم و بازنويسي ميکند. رمان مستند را برادران کنگور، و نويسندگان فرانسوي بنيان گذاشتند. البته اصطلاح «رمان مستند» را آنها براي رمانهاي خود انتخاب کردند اما رمانهاي آنها با رمانهاي مستندگونهي اخلافشان متفاوت بود. در قرن بيستم چنين رمانهايي مانند نمايش مستندگونه براساس اسناد با استفاده از مقالههاي روزنامه اي، گزارشهاي قانوني، حقوقي و نامههاي اداري نوشته شد. نمونههاي بارز اين نوع رمان «تراژدي آمريکايي» نوشتهي «تئودور درايزر» است. نوع ديگر، رمانهايي است که با موضوعات و مسايل مهم سروکار داشته باشد و اغلب شخصيتهاي رمان با اين مسائل درگير باشند. مثل رمان «آمريکايي آرام» نوشتهي گراهام گرين. اولين بار ترومن کاپوتي اصطلاح رمان «غيرتخيلي» را براي رمان خودش «در کمال خونسردي» انتخاب کرد. در اينگونه رمان حوادث برحسب منابع و اسناد تاريخي (مثلاً جنايت هولناکي که در کانزاس آمريکا اتفاق افتاد) و نوشته ميشود. زمان در اين رمان غير خطي است برخلاف نوشتههاي تاريخي و مستند حالتها و احساسهاي دروني و روحي شخصيتها درک ميشود. ترومن از خصوصيتهاي اين گونه رمان در آثار ديگرش هم بهره گرفته است.»
و بعد از خواندن اين تعريف اضافه کرد: اينها اساس يک رمان هستند اما کاپوتي يک عامل ديگر به اين رمانها اضافه کرد، عاملي که بنيان رمان را از قصهها جدا کرد و آن «خصوصيت روانشناختي» است. در رمانهاي دورههاي قبل اين خصوصيت روانشناختي مشاهده نميشود مثلاً هزار و يک شب، شاهنامه و قصههاي بلند فارسي اين ويژگي را دارند که در آنها تنها به خوبي و بدي يک شخصيت اشاره ميشود. يک آدم يا خوب است يا بد. امروزه نويسندگان حوادث را مبنا قرار ميدهند و برخلاف رمان مستندگونه شخصيتپردازي ميکنند و به خصوصيات روانشناختي قهرمانها ميپردازند. فرق قصههاي گذشته و رمانهاي امروز اين است که به جاي خرق عادت، به حقيقت مانندي ميپردازد. چه داستان واقعي باشد، چه خيالي – مثل مزرعه حيوانات جرج اورول – با وجود اينکه اين داستان تمثيلي و است ولي خصوصيت باورپذيري را در خود دارد. بنابراين نويسنده در کل داستانهاي مستندگونه و غيرتخيلي امروز سعي ميکند الگوي رمانهاي واقعي را تقليد بکند و داستان فقط ذکر حادثه نباشد.(آزما)
چهار دهه قبل، زمينهي قالب اکثر داستانها و رمانها زمينهي چپگرا و سياسي بود. بعد از فروپاشي شوروي اين تِم کمي تخفيف پيدا کرد و حالا هم بيش از يک دهه است که داستانهاي مستند براساس وقايع اجتماعي مثل جنگها و قيامهاي مردمي طرفداران بسيار پيدا کرده آيا ميتوان گفت مبناي ادبيات داستاني مستند همان ادبيات سياسي است؟
بايد بگويم الگوي نوشتن تغيير نکرده است فقط خصوصيات روانشناختي و حقيقت مانندي زيادي شده است.
چرا فکر ميکنيد انسان معاصر، علاقهمند به اين واقعگرايي شده است؟
انسانهاي معاصر سه گروه هستند؛ گروهي که از سياست و شرايط مادي فضاي اطرافشان زده شدهاند و سراغ رمانهاي جادويي مثل هريپاتر ميروند. اينها آنقدر دنياي شلوغي دارند که ميخواهند از اين خيالپردازي لذت ببرند و لحظاتي در دنياي تخيل و جادوي محض غرق شوند. گروه دوم به دنبال کسب اطلاعات هستند، رمانهاي مورد نظر، رمانهايي ماندگارند که با ارائهي اطلاعات بُعد فکري بشر را پرورش و ذهنيت او را گسترش ميدهند و انسان از آنها ياد ميگيرد. گروه سوم علاقمندان به داستانهاي پليسي و سرگرمکننده هستند.
امروزه همه با استفاده از يک گوشي موبايل و دسترسي به اينترنت، به سرعت از اطلاعات دنيا با خبر مي شوند تمايل و تشنگي به دريافت اطلاعات ظاهراً به سبب دسترسي دايمي به اطلاعات بايد کم شده باشد؟
در اينترنت وقتي به دنبال يک مورد ميگردي، چهل هزار مورد در اختيار خواننده قرار ميگيرد و فرد گيج ميشود. اما اين رمانها فقط يک خصوصيت خاص را مورد بررسي قرار ميدهند. در اينترنت ديدگاههاي وسيع مطرح ميشود اما وقتي يک نويسنده دربارهي جنگ در نقطهي خاصي از دنيا يا يک موضوع ديگر مينويسد موضوع را از ديد خودش به مخاطب ارائه ميکند و اطلاعات را ردهبندي ميکند. اينکه تمايل بشر براي خواندن اين وقايع از طريق رمان کاهش نمييابد به دليل اين است که رمان مستند وقايع را خاص ميکند و مطالبي که در اينترنت مشاهده ميشود جنبهي عام دارد.
فضاي سياسي جهاني را چهقدر در اين قضيه مؤثر ميدانيد؟
دستهاي از رمانها، «رمانهاي رسالتي» هستند که در تعريف ادبيات متعهد ميگنجند و تقسيم ميشوند به رمانهاي اجتماعي، رمانهاي انتقادي و رمانهاي سياسي. فضاي سياسي جهان قطعاً ميتواند بر مخاطب تأثيرگذار باشد، آنقدر اطلاعات در اين زمينه گسترده شده که مطالعهي يک رمان که يک ديدگاه خاص را مطرح ميکند به شدت ميتواند تأثيرگذار باشد. رمانهاي من اغلب خصوصيت رمانهاي سياسي و انتقاد اجتماعي را دارد. در آنها يک تز مشخص مطرح ميشود. فرض کنيد زمان شاه و مسائلي که اتفاق ميافتد را مطرح ميکند و کل رمان در يک فضاي سياسي ميگذرد. به غير از آنکه يک رمان است و سرگرمکننده است، اطلاعاتي هم دربارهي آن زمان ميدهد در صدر مشروطيت «مسالکالمحسنين» را داريم که دربارهي آن دوران توضيح ميدهد و قالب نسبتاً داستاني دارد. همچنين «سياحتنامهي ابراهيم بيک» که يک نوع رمانواره است. (البته خصوصيت کامل رمان را ندارد و با مقاله مخلوط شده است) اما مسالکالمحسنين، و تهران مخوف ابتداي جريان شکلگيري رمان در ايران است. اولين رماني که الگوي فرنگي دارد «چشمهايش» است. درواقع انسانهاي امروزي به دنبال کسب اطلاعات بود که سمت خواندن اينگونه رمانها کشيده شد و روند رشد رمان ادامه پيدا کرد. بشر هميشه تشنهي کسب اطلاعات است هر کسي ميخواهد خودش و زندگياش را رشد دهد و افکارش را گسترش بدهد. آنها که قصد دارند فضاي ذهنيشان را رشد و ارتقاء دهند، غير از اينکه از اينترنت اطلاعات دريافت ميکنند به رمان هم روي ميآورند، زيرا در حين کسب اطلاعات و گسترش افق فکري سرگرم هم ميشوند. البته اينترنت نيز در کاهش مطالعه تأثير داشته است، آنقدر که در گذشته به کتاب روي ميآوردند امروزه اين اتفاق نميافتد.
واقعيت اين است که ذائقهي انسان امروز به دليل درگيري با دنياي مجازي به سمت مطالعات اينترنتي رفته است تا مطالعه رمانها؟
در ابتداي تولد رمان، خدمتکارها بودند که رمان ميخواندند، بعد آرام آرام اشراف به مطالعهي رمان گرايش پيدا کردند و خصوصيتي شد که جنبهي عام پيدا کرد. ولي روزگار هر قدر گذشت، انسانها را براساس نحوهي تفکر جدا کرده است. يک سري رمان هاي عامهپسند و يک سري رمانهاي جدي و تفسيري داريم که شکاف ايجاد شده بين روشنفکراني که داستانهاي جيمز جويس ميخوانند و يا در اينجا رمانهاي احمد محمود و رمانهاي دولتآبادي را ميخوانند، با کسي که داستانهاي عامهپسند ميخواند بيشتر شده. الان در ذائقهها تغيير ايجاد شده و رمانهاي مؤدبپور، فهيمه رحيمي خيلي بيشتر خوانده ميشود و اين به وجود آورندهي شکاف جدي است. به اين گروه ميتوان خوانندگان داستانهاي اينترنتي را هم اضافه کرد. يک نويسندهي فرانسوي ميگويد: وقتي ديدم کارم خيلي فروش پيدا کرده، ترديد پيدا کردم چه اتفاقي افتاده که رمان من که هميشه فروش چنداني نداشته اکنون فروش آن افزايش يافته است. همين بنيادي شد که بگويند رمان مرده است. درواقع وجود عنصر سرگرمي و شيريني در رمانها بشر را مشغول ميکند. و بعد از آن مطرح کردند که ما رمان را براي افراد نخبه مينويسيم رئاليسم جادويي در عين حال که خصوصيت نخبهگرايي را داشت تودهي مردم را نيز با خود همراه کرد و فروش آن به سطح بالايي رسيد. اين دو رويکرد که ابتدا از هم جدا شده بودند باز به هم نزديک شدند. درواقع ما با رمانهايي روبهرو هستيم که هم نخبهگرا هستند و هم عوام را در نظر گرفتهاند. ميبينيم که «صد سال تنهايي» هم نخبهگراست و هم عامهپسند. اما اينکه گروهي روي آوردهاند به رمانهاي مستندگونه چون هم خصوصيات مورد پسند عوام را دارد و هم ويژگي نخبهگرايي را. زيرا رمانهاي مستند هم بر محور حوادث است، که عامهي مردم ميپسندند و هم اطلاعاتي دارد که نخبهها از آن خوششان ميآيد.
بنابراين ميبينم ذائقهي جهاني انتخاب داستان عوض شده است. عشق، حسادت، دشمني هماني است که در گذشته بوده است اما ديدگاهها نسبت به آن تغيير کرده است. آن چيزي که ما از عشق در ليلي و مجنون ميبينيم الان از لحاظ درون مايه تغيير کرده است.
چهقدر احاطه شدن انسان امروزي در فضاي تکنولوژيک و کم شدن ارتباطات انساني از يک طرف عنصر تخيل را آن قدر قوي ميکند که ميشود هري پاتر، يا آنقدر ضعيف ميکند که ميشود مستندهاي امروزي؟
ميگويند انسان در حال حاضر دارد به سمت روبات شدن ميرود و اين عامل ميتواند نقش مؤثري در ايجاد اين مسئله داشته باشد. ظاهراً انسانها درحال دور شدن از اصالت انساني خود و تبديل شدن به ماشين هستند حتي اين داستانهاي «علمي خيالي» که مينويسند. نمايان گر همين فکر است و در کتاب داستانهاي خيالي حتي از شهري حرف زده ميشود که روباتها آن را ميگردانند. اما من فکر نميکنم انسان هيچ وقت از انسانيت به کامل خود دور شود.