زندان «مسئله» و مفهومي مدرن است. تا پيش از عصر مدرن، زندان روال خاصي نداشت. مجرمان به دليل اينکه عمل مجرمانهشان قداست پادشاه را زيرسوال ميبرد، مجازات ميشدند و مجازاتها معمولا تناسبي با جرم نداشت، چرا که عمل مجرمانه دو قرباني داشت؛ نخست قرباني اصلي و ديگري پادشاه يا حاکم که عمل مجرم ساحت ملکوتي او را لکهدار ميکرد. به همين دليل زندانهاي طويلالمدت با شرايط بازداشت غيرانساني، تعزيرهايي چون بريدن دست و پا و گوش و… در نهايت اعدام اعمال ميشد. (فراموش نکنيم که قوانين حقوق بشري محصول تفکر مدرن است.) گاهي نيز در جوامع کهن از جمله روم باستان مجرمان به دليل شکستن تابوها يا برخي کارهاي مجرمانه ديگر از تمامي حقوق شهروندي و انساني خود محروم ميشدند. به انسانهاي پس از اين محروميت هوموساکر گفته ميشد. چنين شخصي به «وضعيت استثنايي» ميرسيد و هرآن ممکن بود کسي او را بکشد بدون اينکه کسي کار کشنده را«عمل مجرمانه» بداند. در عصر جديد اين مفهوم را «کارل اشميت» در کتاب«الهيات سياسي» (با ترجمه ي ليلا چمن خواه به فارسي منتشر شده است) مطرح کرد و بعدها جورچيو آگامبن در کتاب «وضعيت استثنايي»
(اين کتاب نيز با ترجمه ي پويا ايماني به فارسي منتشر شده) آن را بسط داد. هوموساکر عملا زندگي برهنهاي داشت و ميتوان گفت که انساني در نوبت اعدام بود.
اما از عصر روشنگري به بعد اعتراضهاي عليه سيستم و سازوکار زندان شکل گرفت. نظامهاي تقنيني جوامع در عصر مدرن به اين نتيجه رسيدند که بايد به جاي مجازات بدني مجرمان به مجازات روحي آنها فکر کرد و آنها پس از تعذيب بايد دوباره به جامعه برگردند. يعني بايد بازپروري شوند.در عصر جديد مجرم بدل به يک ابژه شناسايي بدل شد، چرا که قاضي بايد تمام زندگي مجرم را بررسي کند تا بتواند متوجه شود که مثلا او در چه وضعيت روحي و جسمي جرم را مرتکب شده تا بتواند مجازاتي در خور جرم درنظر بگيرد.