گفت و گو با ماندانا پرنیان همراه و همسر احمد نوری زاده در شماره ۱۲۶ ماهنامه آزما
از آغاز و آشناییتان با احمد نوریزاده بگویید.
نخستین ملاقات ما به بیست و سه سالگی من باز میگردد؛ هنگامی که به عنوان ایلوستراتور جوان نشر چشمه، افتخار همکاری با یکی از معتبرترین ناشران را یافتم. با حمایت جناب کیائیان این مجال فراهم آمده بود تا در کنار کار معلمی نقاشی، آموختهها و تجربیات دوران دانشجویی را به عرصهی کار حرفهای پیوند بزنم و با حضور در یک محیط فرهنگی تجربه اندوزی کنم و این همکاری از همان آغاز افتتاح کتابفروشی نشر چشمه در خیابان کریمخان در سال ۶۶، بود که بسیار مرا خوشحال کرد. چرا که به محلی برای دور هم بودن و بحث و فحص و ملاقات با اهل اندیشه تبدیل شد؛ و حضور در آنجا برای من تجربههای بسیار، همراه داشت. تا حدی که در شیدایی هرچه تمامتر با بزرگانی چون دکتر شفیعی کدکنی، محمود دولتآبادی، فریدون مشیری، احمد محمود، دکتر رضا براهنی، بابک احمدی و بسیاری فرهیختگان دیگر آشنا شدم.
در چنین فضایی، من به خوبی میدانستم که موقعیت تصویرسازیِ جلد کتابی که انتخاب نشر چشمه است، یعنی کسب اعتبار در عرصهی حرفهای و بالطبع حتی آشنایی با مؤلف یا مترجمی هم که من نمیشناختم، پیشاپیش باب چنین ذهنیتی را میگشود. در آن سالها، ملاقات با صاحب اثر دستور عمل و ضرورت کار طراحی جلد نبود و این امر فقط در موارد خاص صورت میگرفت.
خوب به خاطر دارم که آقای کیائیان در نوبتی که مسئلهی طراحی جلد کتاب «صد سال شعر ارمنی» را با من در میان گذاشتند، بلافاصله یادآور شدند که مؤلف و مترجم اثر “آقای نوریزاده” تأکید کردهاند که پیش از شروع کار باید با طراح ملاقات کنند، و توضیحات خودشان را ارائه دهند؛ در ضمن متذکر شدند که ایشان بسیار جدی و سختگر و نکتهسنج هستند و این ملاقات میتواند آسان نباشد!
با وجود همهی آن تذکرها و در عین حال، انضباط رسمیای که در دستور مراتب کاری خود من جا افتاده بود، واقعا نمیدانم که چرا روز قرار ملاقات، من از سر شیطنت یک جوان بیست و سه ساله، عامدانه چند دقیقهای دیر در جلسه حاضر شدم و همانجا متوجه شدم که احمد نوریزاده، آنقدرها هم که در موردش گفته بودند، دلهرهآور نیست… گفتگوی کاری ما شروع شد و ایشان با دقت و حساسیتی مثال زدنی، دیدگاههایشان را برای من شرح دادند؛ اگرچه که شاید با نگاهی ناباورانه به جوانی من، اطمینان نداشتند که آیا با همهی حواسم گوش میکنم یا نه؟! و در فاصلههای کوتاه از من سؤال میکردند که: متوجه شدید؟ دقت کردید؟ و قاعدتا با این رفتار مرا ملزم میکردند تا با تکرار آنچه که گفته بودند، خیالشان را آسوده کنم که حواسم جمع گفتههای ایشان است! در جریان طراحی جلد آن کتاب، دیدارهای ما در نشر چشمه به بیش از یک جلسه انجامید و صد البته که دانش و آگاهی احمد نوریزاده در خصوص ادبیات منظوم و منثور بر غنای هر دیدار میافزود و موجب میشد تا من در محضرش بسیار بیاموزم. و یک سال بعد، زمانی که من بیست و چهار سال داشتم و احمد نوریزاده چهل ساله بود، ما ازدواج کردیم و اکنون مادر و پدر دختر نازنینی هستیم که دانش آموختهی رشتهی فلسفه است.
متن کامل در صد و بیست و ششمین شماره ماهنامه آزما