کامل احمدنژاد گفت: شاعری شغل بهار نبود، بلکه سیاست بود! به تعبیر دیگر، شغل بهار سیاست بود نه شاعری و ملکالشعرایی را از طریق پدرش، بهارث برده است.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) کامل
احمدنژاد، استاد بازنشسته دانشگاه، مترجم و پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی،
پایاننامه دوره فوقلیسانس خود را در شهریورماه سال ۱۳۵۶ با عنوان نقد و
بررسی اشعار ملکالشعرای بهار با راهنمایی عبدالحسین زرینکوب بهپایان
برده است. بهمناسبت هجدهم آذرماه، زادروز ملکالشعرا محمدتقی بهار،
گفتوگویی با او انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
برچه اساس و چگونه پایان نامه خود را در مورد ملکالشعرای بهار انتخاب کردید؟
پایاننامه فوقلیسانس و دکتری من با استاد دکتر زرینکوب بود. پایاننامه
فوق لیسانس با پیشنهاد دکتر زرینکوب، نقد اشعار ملکالشعرای بهار انتخاب
شد. آن زمان در حد پنجاه و چند صفحه دستنویس مطلب نوشتم –البته دستخط
خودم بد نیست،- ولی آن را به دوستم که دستخط خوبی داشت دادم تا بنویسد.
بهچه نتیجهای رسیدید؟
آقای دکتر اسلامی ندوشن مقالهای در مجله یغما درمورد ملکالشعرای بهار چاپ
کرده است و در آنجا گفته است که بهار مرد خوشبختی است، یعنی با اینکه
زندان رفته، تبعید شده است و… اما بهخواستههایش رسیده است.
ملکالشعرای بهار در مستزادی -که در جواب سرمد دارد،- خودش را اینگونه معرفی و نقد کرده است:
سرمدا! شعری که گفتی خوب بود صاف و بیتعقید و خوش اسلوب بود
مطلبش مطلوب بود
لیک تاریخی که گفتی سربهسر باحقیقت جفت نامد درنظر
فکرکن بار دگر
من خود از اهل تتبع بودهام
جانب تقلید ره پیمودهام
وز تعب فرسودهام
لیک در هر سبک دارم من سخن
پیرو موضوع باشد سبک من
سبک نو، سبک کهن
نوترین سبکی که در دست شماست
بار اول از خیال بنده خاست
دفتر و دیوان گواست
بود در طرزکهن نقصی عظیم
رفع کردم نقص اسلوب قدیم
با خیال مستقیم
سبکها در طبع من ترکیب یافت
تاکه طرزی مستقل ترتیب یافت
خودش میگوید که اهل تتبع و تقلید است، اما مسائل روز را به سبک قدیم بیان
کرده است. بهار ستایشگر آزادی و صلح است. یعنی هیچ شاعری به اندازه بهار
از آزادی سخن نگفته است. سبک ایشان در قصیدهسرایی، سبک خراسانی است، البته
بهسبک عراقی نیز توجه داشته است، مثنوی، غزل، قطعه و… سروده است. اما
قویترین بخش اشعار ایشان، قصاید و بعد از آن تا حدودی مثنویهای او است،
غزل بهار چندان چنگی بهدل نمیزند! استاد زرینکوب که راهنمای رساله بود،
بهمن پیشنهاد داد که چند کتاب روانشناسی شخصیت بخوان که بتوانی از این
منظر نیز بهار را بررسی کنی. من چند کتاب در این زمینه پیدا کردم که بهترین
آنها کتاب روانشناسی شخصیت از علی اکبر سیاسی بود.
در بررسی اشعار بهار متوجه شدم که ایشان در مقابل هیچ چیزی -حتی در مقابل
معشوق- خاضع نشده است. گفتهاند که اگر معشوق «کنیز» و عاشق، «شاه» باشد،
آن شاه باید در مقابل کنیز تواضع و تذلل کند، چرا که اصل معشوق است. در
نتیجه شعر بهار قوی و فصیح است، اما به هر حال خود ایشان هم گفته است که
اهل تتبع و تقلید بوده است! گاهی از شعر شاعران قدیم بسیار استقبال و تقلید
کرده است و یا بر وزن آنها شعر سروده است، مثلا در مثنوی از شاعر کمتر
شناخته شده و مشهوری همانند «ربیعی پوشنجی» اقتباسی کرده است. حتی «اخوان»
گفته است که شعر: «از ملک سخن حکمگزاران همه رفتند…» را از «غزالی
مشهدی» گرفته است!
نقش بهار را در شعر نو چگونه ارزیابی میکند؟
زمانی انجمن دانشکده را تشکیل داد و مجلهای نیز باهمین عنوان منتشر
میکرد. در آنجا شاعران و نویسندگان جوان را جمع کرده است و سعی کردهاند
که از اسلوب قدیم کمی فاصله بگیرند. بهار بهاقتضای روزنامهنگای، سعی کرده
است که در نثر سادهتر بنویسد. خود ایشان میگوید در نثر تاریخ بیهقی را
الگو قرار داده بودم، اما بهجهت نیاز روز، از آن چشمپوشی و صرفنظر کردم.
این را در همین جا بگویم که نثر بهار بهقوت شعر او نیست! بهعنوان مثال
سوسیالیزم و سوسیالیست و مسایلی از این قبیل را بهجای هم به کار برده است!
منظورم این است –چنانکه پیشتر هم گفتم،- نثر ایشان به پختگی شعرش نیست.
البته هرچند که بهار، بیشتر پیرو شعر قدیم (کلاسیک) بوده است، اما تصنیف
«مرغ سحر» ایشان مثل شعر نو است. چهقدر این شعر تاثیرگذار بوده و ورد
زبانها شده است! منظورم این است که بهار واقعا تلاش داشت که بهسمت
نوگرایی و نو شدن برود ولی موفق نشد که این کار را عملی بکند و صورت (جامه)
عمل بپوشاند و بهسرانجام برساند! بعد از او کسان دیگری همانند آزادیستان
تبریز، نیما و دیگران آمدند و این راه را ادامه دادند. البته چنانکه
پیشتر هم عرض کردم، سبک شعری بهار بیشتر بهاسلوب قدیم است اما در مسمط و
مستزاد سادهتر شده است. چون مستزاد مثل شعر نو است، یعنی کوتاه و بلند
شده است، بههمینخاطر نیز بعضیها معتقدند که نیما شعر نو را از مستزاد
گرفته است.
شعر بهار را چهگونه ارزیابی میکنید؟
شاعری شغل بهار نبود، بلکه سیاست بود! به تعبیر دیگر، شغل بهار سیاست بود
نه شاعری و ملکالشعرایی را از طریق پدرش، بهارث برده است. در هجده سالگی،
توسط مظفرالدین شاه بهجای پدرش انتخاب میشود، بنابراین ملکالشعرایی را
رها میکند و جذب مسائل سیاسی میشود. در عین حال در طول عمرش ۳ یا ۴ نشریه
منتشر میکند. یکی روزنامه خراسان بود که قبل از ملکالشعرای بهار منتشر
میشد، اما بعدا ایشان مسئولیت آن را برعهده میگیرد. اینکه بعضیها
بهاشتباه فکر میکنند که نشریه بهار از آنِ بهار است درست نیست، در حقیقت
نشریه بهار از آنِ یوسف اعتصامالملک پدر پروین اعتصامی است، نشریه نوبهار و
تازه بهار از آن بهار است. در نشریه نوبهار، بهروسها خیلی بد و بیراه
میگفت، چون روسها صاحب نفوذ و قدرت بودند، آن را تعطیل کردند. البته
بعدها منتشر شد. در نتیجه در مسائل سیاسی زمان خودش دخالت مستقیم داشته
است.
حدود ۶ دوره نماینده مجلس بود، در زمان نخستوزیری دوم قوامالسلطنه،
چندماهی وزیر فرهنگ شده است. ولی با رضا شاه درافتاد و در حدود هفده سالی،
مجبور شد که مسایل سیاسی را کنار بگذارد. از رضا شاه بد گفته است، اما
بعدها مجبور شده است که ایشان را مدح کند. چندباری که برای تفریح بهکوه
میرفتیم، دکتر شفیعیکدکنی را در آنجا میدیدم، در مورد شعر و مسائلی از
این قبیل که صحبت میشد، نظر ایشان این بود که اشعار مدحی بهار ضعیف است.
ولی من گفتم که بخشی از قویترین اشعار بهار همانهایی که در ستایش رضاشاه
سروده است.
خاطره اختصاصی نقل کنم، رعدی آذرخشی، هم سیاستمدار و هم ادیب بود، ادبیات
تطبیقی خوانده بود. روزی استاد دکتر فرشیدورد بهمن گفت که رعدی دوست دارد
بخشی از کتابها فارسی دبیرستان را برای نوههایش که در آمریکا هستند، -جهت
اینکه مطالب درسی دبیرستانهای اینجا را مطالعه کنند،- بفرستد. چون من
آن زمان هفتهای ۱ روز برای تالیف کتابهای درسی به معاونت آموزشی آموزش و
پرورش -که آن زمان مسئولیت آن برعهده دکتر حداد عادل بود،- میرفتم، از من
خواست که چنین کاری را انجام بدهم. من نیز بهخاطر احترامی که برای دکتر
فرشیدورد قائل بودم، چنین کاری را انجام دادم و کتابها را ارسال کردم.
بعدها دکتر فرشیدورد گفت که آقای رعدی آذرخشی علاقهمند است که شما را
ببیند و باهم صحبتی داشته باشید. من هم از خدا میخواستم، چون هم بهخاطر
شعر «من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان» که برای برادرش سروده و هم
اینکه آدم مهمی بود و بد نیست بدانید که دانشکده ادبیات دانشگاه ملی را
ایشان تاسیس کرده است و با دربار نیز ارتباط داشت.
در آن دیدار از چند مطلب سخن گفت، از جمله خاطرهای از اخوان و بهار نقل
کرد و گفت: دربار، هزار و پانصد تومان پول بهمن داد که به ملکالشعرای
بهار بدهم، بلکه از این طریق دل ایشان را بهدست بیاورم! هزار و پانصد
تومان آن موقع، پول کمی هم نبود! ایشان گفت وقتی پول را به ملکالشعرا بهار
دادم، نپذیرفت و در جواب من گفت، «صفرایم را نمینشاند»! در نتیجه در همین
میدان توپخانه، ایشان را در زیرزمین و انفرادی و… زندانی کردند، بعد از
مدتی بهاصفهان تبعید شد. منظور این است که بهار آدم بدون انعطافی نبود،
به سمت آزادی میل داشت، اما بالاخره انسان است، نیاز بهزندگی دارد و باید
زندگی بکند. در نتیجه خودش میگوید که دیگران برای «نام و نان» مدح
میگویند و من برای «حفظ آبرو و جان» مدح گفتهام! بنابراین تعبیر خود
ایشان از مدح این است. از همین روی نیز با توجه بهدوستی که با
قوامالسلطنه داشت، وزارت فرهنگ را پذیرفت. اما رئیس پلیس آن زمان با بهار
بد و به نوعی دشمن بود، خودش هم در این زمینه میگوید: «دشمن بنده بود
درگاهی»! حتی اگر رضاشاه نیز بیخیال میشد، آنها ول بکن قضیه نبودند!
بههمین خاطر هم در دانشگاه استخدام نشد و این مساله به پسر ایشان نیز
بهارث رسید و در دانشگاه استخدام نشد!
بههر صورت این مسائل تا شهریور ۱۳۲۰ که رضاشاه رفت، ادامه پیدا کرد. بهار
کتابی با عنوان تاریخ احزاب سیاسی ایران دارد، آن زمانی که من در مورد بهار
تحقیق میکردم، اسم کتاب در میان فیشها بود، ولی خود کتاب را از روی قفسه
برداشته بودند! چون در آن کتاب از رضاشاه خیلی بد گفته است، کتاب را کلا
جمع کرده بودند و نایاب بود! در آن کتاب نوشته است، کسانی که اسم پهلوی را
برای ایشان انتخاب کردهاند، میدانستند که فامیلی او «پالانی» بوده است؟!
بعد از انقلاب این کتاب، دوباره چاپ شد.
وجه تمایز ملکالشعرای بهار با دیگر شاعران در چیست؟
ایشان نوعی تداوم در کارهایش داشت، هم در صحنه سیاسی و هم در صحنه ادبی
ایران نقش داشته است. با انتشار نشریات مختلفی که پیشتر بیان کردم، یعنی
خراسان، نوبهار، تازه بهار و دانشکده، در سیاست و ادبیات دخالت میکرد.
تبحر ایشان در قصیدهسرایی بود، ولی جغد جنگ را ۱ سال قبل از فوتشان سروده
است، هرچند عدهای میگویند که در این شعر نان بهنرخ روز خورده است! چون
جنگ جهانی دوم کاملا مردم را آزرده و افسرده کرده بود. از همین روی هم مردم
این شعر را پسندیدهاند! و این شعر در حقیقت بهنوعی نیاز جامعه بود، ولی
بهنظر من، این شعر از نوعی صلابت و اصالت برخوردار است و تاریخ مصرف
ندارد:
فغان ز جغد جنگ ومرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او…
سرانجام نیز میگوید:
شد اقتدا به اوستاد دامغان
فغان از این غراب بین و وای او
ملکالشعری بهار رسما کفتر باز بود و شعری در این زمینه هم دارد:
بیایید ای کبوترهای دلخواه
بدن کافورگون، پاها چو شنگرف….
«مرغ سحر» شاید بهنوعی خیلی هم فصیح نباشد، اما زبانحال ملتی است که درد
دارد، او ستایشگر آزادی بود و بدون اینکه حتی خود ایشان بداند، مثل شعر
نو است، «مرغ سحر ناله سر کن…» بهنظر من همین شعر راهی برای شعر نو باز
میکند.
شعر تشبیه است، کسی که بلد باشد تشبیه بسازد، شاعر است، در قصیده دماوندیه میگوید:
ای دیو سپید پای در بند
ای کنبد گیتی ای دماوند
از سیم بهسر یکی کله خود
زآهن بهمیان یکی کمربند…
این شعر پر از تشبیهات بکر و تازه است.
بهار، اعتماد بهنفس خیلی قوی و خوبی داشت، مثلا اگر سکهای به او
میدانند، نگاه میکرد و میگفت مربوط بهتیرداد دوم اشکانی و… فلان و
فلان است، در حالیکه واقعا مشخص نبود درست است یا نه! چنانکه عرض کردم،
این ناشی از اعتماد بهنفس ایشان بود. اما بههرحال ممکن است که مثلا عربی
را مثل استاد فروزانفر ندانسته باشد، یا ممکن است که پهلوی را خوب ندانسته
باشد، اما آدم بسیار پویایی بود، دانستههایش را قابل استفاده کرده است و
همین هم علت شهرت او شده است. مکی نوشته است بعد از آنکه آدمهای رضا شاه،
عشقی را هدف قرار دادند، دربیمارستان بستری شد و بعد هم فوت کرد. زمانیکه
در بیمارستان بستری بود، بهار بهعیادت ایشان آمد، وقتی که وارد اتاق شد،
عشقی گفت: قاتل من آمد، یعنی ایشان مرا تحریک و تشویق کرد و باعث قتل من
شد.
تفاوت ایرج میرزا و بهار را در چه میدانید؟
ایرج بدون اینکه ادعایی داشته باشد بهنو شدن شعر خیلی کمک کرده است، بهار
تعبیری در مورد شعر ایرج دارد و میگوید، «شعر ایرج شیک بود»
در مرگ ایرج بهسبک خود او (ایرج) میگوید:
سکته کرد و مرد ایرج میزا
قلب ما افسرد ایرج میرزا
بهار بعد از آن مرثیه دیگری بهسبک خود برای ایرج میرزا گفته است:
ایرجا رفتی و اشعار تو ماند
کوچ کردی تو و آثار تو ماند
چون کند قافله کوچ از صحرا
مینهد آتشی از خویش به جا
بار بستی تو ز سرمنزل من
آتشت ماند ولی در دل من
بعد عمری دل یاران بردن
دل ما سوختی از این مردن
ایرج، طبع روان شاعری به معنای واقعی کلمه داشت، خودش هم میگوید:
شاعری طبع روان میخواهد
نه معانی و بیان میخواهد
ایرج بدون اینکه ادعایی داشته باشد، بهنو شدن شعر خیلی کمک کرده است و
خیلی هم قاطی سیاست نشد. بهار از نظر سرودن شعر و مضامین و تصاویر و
تکنیکهای شعری، خیلی از ایرج میرزا قویتر است، ولی شعر ایرج نوتر و
امروزیتر است. چنانکه پیشتر هم عرض کردم، بهار در شعر معاصر (نو)
تاثیرگذار بوده است، اما فکر میکنم تاثیر ایرج بیشتر بوده است.