علي نصيريان، در ۱۵ بهمن ۱۳۱۳ به دنيا آمد. از هنرستان هنرپيشگي تهران فارغالتحصيل شد. فعاليت هنرياش را در ۱۳۳۱ با بازي در تئاتر جامعهي باربد آغاز کرد. در سال ۱۳۳۵ جايزهي نخستين مسابقهي نمايشنامهنويسي را براي نمايش بلبل سرگشته دريافت کرد. فيلم «گاو» نخستين فعاليت سينمايي او بوده است. وي در ۱۳۸۰ به عنوان يکي از چهرههاي ماندگار ايراني در رشتهي بازيگري تئاتر و سينما انتخاب شد.
از آثار او ميتوان به:
شکارچي شنبه (۱۳۹۰)
پستچي سه بار در نميزند (۱۳۸۷)
ديوانهاي از قفس پريد (۱۳۸۱)
کميته مجازات (۱۳۷۷)
برج مينو (۱۳۷۴)
بوي پيراهن يوسف (۱۳۷۴)
دزد و نويسنده (۱۳۶۵)
شير سنگي (۱۳۶۵)
ناخدا خورشيد (۱۳۶۵)
کفش¬هاي ميرزا نوروز (۱۳۶۴)
کمال الملک (۱۳۶۲)
دايره مينا (۱۳۵۷)
پستچي (۱۳۵۱)
آقاي هالو (۱۳۴۹)
گاو (۱۳۴۸) و … را نام برد
محمود دولتآبادي قبل از آن که شروع به نوشتن کند وارد تئاتر و سپس سينما شد و هرچند در هيچکدام به فعاليت ادامه نداد اما براي هنرمندان تئاتر و سينما همراهي آشناست. به همين دليل در يک صبح زمستاني به اتفاق دکتر شکرريز به ديدار استاد علي نصيريان رفتيم تا درباره ي تئاتر و محمود دولتآبادي با او به گفتوگو بنشينيم.
آقاي نصيريان پيش از هر چيز درباره ي اقتباس ادبي در سينما، تاريخچه ي آن در ايران و در تئاتر و سينما بگوييد.
اگر بخواهم به تاريخچه ي اقتباس اشاره کنم بايد بگويم براي نخستين بار در دوره ي قاجار و اوايل دوره ي پهلوي، اقتباس يا “آداپتاسيون” را آخوندزاده مطرح کرد که آنهم بهواسطه ي ترجمههاي جعفر قراچهداغي بود که متوني را با شازده طاهر ميرزا، از زبان ترکي به فارسي ترجمه کرده بود. در اوايل شکلگيري تئاتر در ايران، آداپتاسيون بسيار رواج داشت زيرا جامعه پذيراي متون ترجمهشده نبود. به عنوان مثال کمالالوزاره محمودي؛ تارتوف را که قبلا ترجمه شدهبود به شکلي ايراني و با عنوان” حاجي ريايي خان” يا تارتوف شرقي اجرا کرد و بعدها هم سيد علي خان نصر چند نمايشنامه از مولير را ايرانيزه و اجرا کرد. همين برگردان شخصيتها به فرهنگ ايراني موجب ارتباط بيشتر مردم با نمايشنامهها و به طور کلي تئاتر شد. تا اين که کم کم جامعه آماده شد که آثار خارجي را به شکل اصلياش ببيند و آثاري از اسکار وايلد اجرا شد و يا استپانيان که نمايشنامههاي چخوف را ترجمه کرد و کارها با اسامي خارجي مثل ژان، پيير و روي صحنه رفت.
در مورد اقتباس تاتري يا سينمايي از آثار دولتآبادي نظرتان چيست؟
در مورد آقاي دولتآبادي بايد بگويم شخصيتها در آثار او جايگاه بسيار ارزندهاي دارند. عمق آثار، ساختار و همچنين زيباييشناسي تمام رمانهايش منحصر بهفرد است. به همين دليل فکر ميکنم ساختن فيلم يا اجراي نمايشي از آثار ايشان در عين حال که بسيار ارزنده است بسيار دشوار خواهد بود. به عنوان مثال دقت کنيد داستان”جاي خالي سلوچ” چه قدر تصوير دارد، چه قدر ديالوگهاي بينظير دارد و تصورش را بکنيد، فيلمي که از اين اثر ساخته شود چه خواهد بود و چه ويژگي هايي بايد داشته باشد.
با توجه به ديدگاه تئاتري و تاکيد بر نگاه خاص شما به تئاتر و متون نمايشي؛ دولتآبادي از نگاه علي نصيريان کيست؟
متاسفانه هيچ وقت فرصتي پيش نيامد که در تئاتر با ايشان همکاري کنم اما اين امکان در فيلم گاو فراهم شد. خاطرم هست که ايشان پدرشان را براي ايفاي نقش کدخدا به آقاي مهرجويي معرفي کردند، اما نميدانم چه پيش آمد که نشد و در نهايت آقاي جعفر والي نقش را بازي کردند. البته اين نکته را هم اضافه کنم که آقاي والي در اين فيلم گريم شدند و تا قبل آن هيچ کدام از ما در فيلمها گريم نميشديم. آقاي دولتآبادي آن موقع خيلي جوان بود و در فيلم هم نقش يک جوان را بازي کرد که البته تيپش هم به نقش خيلي ميآمد و نتيجه کار هم چيزي شدکه حتما ديدهايد و کار موفقي از آب درآمد. آن چه مسلم است، اساس کار دولتآبادي مبتني بر کيفيت است. تمام وقايعي که در کليدرروي ميدهد با تاريخ پيوند عميق دارد. در حقيقت بيان گردوره اي از تاريخ يک ملت است . شخصيتهاي اين رمان به درستي تعريف شدهاند. دولتآبادي در آثارش تعريف درستي از روستايي ارائه داد. قبلاً روستايي را مسخره ميکردند و دست ميانداختند(مثل عمقليصمد در آثار مجيد محسني) اما با خواندن کليدر پي ميبريد که آن ها چه کساني بودند. روستايي ما با تاريخ پيوند دارد. از آن گذشته کليدر جدا از داستان، يک تمثيل است که فارغ از زمان و مکان است. آثار ادبي ما مثل معادن بکري هستند که دستنخورده باقيماندهاند. مثل منظومهها، عاشقانهها و حتي ديوان عطار. کسي مثل ژانکلود کريير از منطقالطير عطار “کنفرانس مرغان” را اقتباس ميکند.
به نظر شما ابعاد تصويري آثار دولت آبادي و قابليت تبديل شدنشان به تئاتر يا فيلم چه قدر است؟
آثار و به خصوص شخصيتها در داستانهاي او کاملا تصويري هستند. آثار دولتآبادي به شدت نمايشي است، درام است. همان طور که ميدانيد دولتآبادي بازيگر تئاتر بود که بعدها دست به قلم برد و نويسنده شد. دولتآبادي نويسندهي ارزندهاي است که کارهاي درخشاني دارد. او سرشار است، خلاق است و اميدوارم که هميشه بنويسد و بنويسد. نميدانم چه اتفاقي افتاد که دولتآبادي از تئاتر رفت اما از اين بابت بسيار خوشحالم. زيرا در جاي ديگري که بسيار شايستهتر و بهتر است درخشيد.او هميشه ي تاريخ جايگاه درست خودش را دارد. اگر درباره ي” مارال” حرف ميزند ميداند که چه ميخواهد. او کلمات را درست به کار ميبرد.
در” جاي خالي سلوچ”، نگاه اجتماعي، فرهنگي، سياسي و روانشناسانه ي اورا مي توان ديد.دولتآبادي اين شهامت را داشته است که دردها را بيان کند. آن هم به شکلي درست، دقيق و فارغ از هرگونه جهتگيري و قضاوت. مطرح کردن سياست به شکلي مستقيم و صريح کاري پسنديده نيست. اما به نظر من بيان کردن آن به شکلي که دولتآبادي آن را مطرح کرده است بسيار پسنديده و مبارک است. آن چه مسلم است،اين که او نويسنده اي ملي و متعلق به همه ي ملت است. کسي است که با قلمش آلام و رنجهاي يک ملت را بيان ميکند. از اين رو بايد سعه ي صدر داشته باشيم وقضاوتهاي شتابزده و گاه غلط درباره ي او نکنيم. به طور کلي نبايد از نگاههايي که با نگاه ما متفاوت است بترسيم. نبايد ظرفيتهاي يک ملت و يک فرهنگ را ناديده گرفت. فرهنگ؛ زبان و آئينه ي حيات يک ملت است. ظرفيت ما خيلي بيشتر از آن چيزي است که ميبينيم و نشان داده ميشود.
با توجه يه صحبتهاي قبلي شما درباره ي اقتباس و همچنين بُعد تصويري و نمايشي آثار دولتآبادي، چرا هنرمندان سينما و تئاتر به سراغ آثار او نميروند؟ آيا اين ناشي از عدم توانايي آن هاست يا ضعف تکينيکي کار و يا…؟
ببينيد دولتآبادي در داستانهايش فضاسازي ميکند، او کلمات را درست به کار ميبرد. از طرف ديگر ما کارگردانان خوبي داريم که آگاه هستند و از نظر تکنيک هم بسيارقوي هستيم و تاکيد ميکنم ازتجهيزات هيچ چيز کم نداريم. اما در پاسخ سوال بايد بگويم که بخشي از اين مسئله به تواناييهاي کارگردانان باز ميگردد وبخش ديگر هم مساله ي مميزي است. البته بايد اين را هم اضافه کنم که منظورم اين نيست که هيچ قاعده و قانوني و چارچوبي وجود نداشته باشد. به هرحال هر جامعهاي محذورات خودش را دارد که قابل احترام هستند. اما بايد اعتماد کرد. نبايد يک سويه و به يک سمت نگاه کنيم. هيچ چيز ايستا نيست.همه چيز در جنبش و حرکت است. نگاه کردن از منظرهاي متفارت باعث تنوع فرهنگي ميشود. باعث رشد مي شود. اصلاً گلهي من همين است اقتباس از آثار ادبي ما هميشه بسيار موفق بوده. نگاه کنيد به فيلمهاي گاو، آرامش در حضور ديگران، دايره ي مينا، دائي جان ناپلئون. اين ها نشان دهنده ي ظرفيت ادبيات معاصر ماست. حالا شايد – آنطور که ميگويند- در آثار دولتآبادي هم اندکي چپ نمايي باشد. اما خب، چه اِشکالي دارد که اين را به حساب دغدغهاش براي ملت بگذارند؟ اين ها نويسندگان ملي ما هستند. اين جز ارادت و دل سپردگي دولتآبادي و امثال او به فرهنگ يک ملت و زبان فارسي چيز ديگري نيست.
با توجه به فضاي داستاني و اقليمي که داستانهاي دولتآبادي در آن ها روي ميدهد آيا شما در آثار ايشان تفاوتي ميان جامعه ي شهري و جامعه روستايي قائل ميشويد؟
نه. من چنين تفاوتي قائل نميشوم. آثارش نماد آدمهايي است که زندگي ميکنند. کساني هستند که زمان و مکان ندارند. ميتوانند هميشه باشند.دولتآبادي نويسنده است که ملتي را آئينگي ميکند.
قلم و زبان محمود دولتآبادي را چه گونه ميبينيد؟
آنچه مسلم است دولتآبادي زبان ما را نگاه داشته و آن را حفظ کردهاست. سبک او تداوم نثر خراساني است که امثال بهار، شفيعي کدکني هم آن را حفظ کردند. زبان آن منطقه بسيار غني است در واقع آن منطقه فرهنگ بسيار غني دارد.
اگر زماني اثري بر اساس يکي از رمانهاي دولتآبادي ساختهشود دوست داريد به جاي کدام يک از شخصيتها باشيد؟
البته االان حضور ذهن ندارم. اما نقشهاي بسياري هست. نقشهايي که متناسب با سن و سال و فيزيک من است و هم توانايي اجراي آن ها را دارم. تمام شخصيتهاي رمانهاي ايشان دوستداشتني هستند.
از نظر شما جايگاه آقاي دولتآبادي در جامعه ي کتابخوان و هنرمند ايران چه گونه است.؟
همان طور که پيش از اين هم گفتم ايشان ابتدا بازيگر تئاتر بود و بعدها شروع به نوشتن کرد. از اين بابت خيلي خوشحالم که توانست جايگاه شايستهاش را پيدا کند. به هرحال جايگاه مشخص و مثبتي دارد. خلاق است و اميدوارم که همچنان بنويسد.
اگر الان آقاي دولتآبادي روبرويتان باشند به ايشان چه ميگوئيد؟
آقاي دولتآبادي عزيز، زماني که با شما آشنا شدم اصلا فکر نميکردم که چنين مرد بزرگي باشي. اما الان تو نويسندهاي هستي که افتخار ميکنم. اصلاَ فکر نميکردم چنين حجم فرهنگي داشتهباشي. شما با خون دل و عرق جبين نوشتي و من ديدم اي واي! من با چه مرد بزرگي همکار بودم. از صميم دل ميگويم به تو افتخار ميکنم. افتخار ميکنم به کارها و کتابهايت. لذت ميبرم. خدا به شما عمر بدهد.