مصطفی خرامان با بیان اینکه میگویند درباره کافه رفتن برای نوجوانان ننویسید اظهار میکند: نوجوانان کتابهای بیخطری را که ما درباره نوجوانی مینویسیم، نمیخوانند.
این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در گفتوگو با ایسنا درباره مفاهیم بزرگسالانه در ادبیات کودک و نوجوان با اشاره به شیوه تربیتی کودکان و نوجوانان در دوران گذشته اظهار کرد: معمولا بچهها بعد از طی کردن دوران کودکی در نوجوانی با پدرشان به شکار میرفتند و بعدها در دوره کشاورزی با پدرشان به مزارع میرفتند، هم کار یاد میگرفتند و هم بزرگ میشدند. بچهها در معرض حوادثی قرار میگرفتند که در دوره زندگیشان رواج داشت. در آن دوره خیلی از بزرگترها رویشان نمیشد درباره رفتار با دیگران و مسائل دیگری صحبت کنند و فامیل کمکم صحبت میکردند اما الان دیگر این چیزها نیست. پدرها هشت صبح سر کار میروند تا ۱۰ شب و عملا هیچ پدری با فرزندش مراودهای ندارد. این پسربچه از کجا یاد بگیرد مرد شود؟ مدرسه. بچهها از صبح تا ۱۲-۱۳ به مدرسه میروند و تمام میشود. البته الان که کروناست و به مدرسه هم نمیروند. بچهها باید از کجا یاد بگیرند؟ از ادبیات. ادبیات میتواند کمک کند تا بچهها نسبت به مسائل آگاه شوند.
او سپس گفت: ادبیات جایی است که میشود درباه عشق، بیدادگری و مسائل دیگری که یک نوجوان در آینده با آنها مواجه میشود، صحبت کرد. قوش زمانی که بچههایش بزرگ میشوند آنها را از خانه بیرون میکند یا روباه اول زمستان بچههایش را بیرون میکند اما آدمها مستقل شدن بچههایشان را به عقب میاندازند. اگر پسر ۳۰سالهای بیرون از خانهاش باشد زمانی که به خانه برگردد، بلافاصله میپرسند تا الان کجا بودی؟ الان تنها کانالی که باز است، کانال کتاب است.
خرامان در ادامه درباره شیوه بیان مفاهیم نیز گفت: زمانی که ما نویسندگان میخواهیم کتابی بنویسیم به تمام مسائلی که ممکن است نوجوانان با آنها درگیر شوند فکر میکنیم. الان مسائل نوجوانان ما مسائل خیلی معمولی است، زندگی بدون فراز و فرود. همه موبایلی دارند و دائم در موبایل سرگرماند و چیزی از زندگی نمیفهمند، خرج خانه را پدر و مادر میآورند و بچهها شام و ناهاری میخورند و همینطور امورات میگذرد و بعد میگوییم چرا جوانان کار نمیکنند و یا چرا بلد نیستند کار کنند. خب آنها یاد نگرفتهاند. چه کسی باید به آنها یاد بدهد؟ بنابراین اگر ما قرار است رمانی برای نوجوان بنویسیم باید کمی از این مسائل را به آنها یاد بدهیم. این را که مرزش کجاست، فرهنگ و رسوم یک کشور تعیین میکند. چند وقت پیش یکی از دوستان میگفت در کتاب نوجوان از کافه رفتن و این چیزها صحبت نکنید! آیا نوجوانان کافه نمیروند؟ میروند. اگر میروند چرا نباید در کتابهایمان راجع به آن صحبت کنیم؟ چرا نگوییم اگر کافه رفتی، آداب کافه رفتن اینطور است؟ زمانی که با یک خانم کافه میروی آداب صحبت کردن اینطوری است. این آداب را چه کسی به بچهها یاد میدهد؟ پدرها به پسرها یاد میدهند؟ مادرها به دخترها میگویند؟ در کتابها هم نمیشود گفت. البته در کتابهای ترجمه با وجود اینکه سانسور میشود میتوان رگههایی پیدا کرد.
نویسنده «آرزوی سوم»، «سنگ و شیشه» و «کلاه حصیری» خاطرنشان کرد: کاملا مشخص است که در رمان نوجوان چه مسائلی را باید مطرح کنیم؛ مسائلی که نوجوانان با آنها درگیر میشوند. ممکن است در داستان بزرگسال خشونت داشته باشیم اما در داستان نوجوان خشونت نداشته باشیم یا تلطیف شده باشد. نوجوانان کتابهای بیخطری را که ما درباره نوجوانی مینویسیم، نمیخوانند و سراغ کتاب بزرگسال میروند زیرا آنجا دنیا کمی واقعیتر است.
او درباره مسئله خشونت برای نوجوانان و اتفاقی که اخیرا برای یک دختر نوجوان رخ داد نیز گفت: اینها مسائل مبتلابه جامعه است. بچهها خشونت نمیبینند؟ حال ما برای بچهها از گل و بلبل بگوییم؟ نمیگوییم گل و بلبل نباشد، خوب است اما خشونت وجود دارد. اگر آن دختری که قمه کشیده، در کتابی خوانده بود که اگر دوستت خیانت کرد، فکر نکن دنیا به آخر رسیده و راه دیگری انتخاب کن مسئله به گونه دیگری حل میشد اما چون کسی نگفته فکر کرده دنیا به آخر رسیده و با خود گفته با قمه ماجرا را حل میکنم.
خرامان همچنین درباره بیان مفاهیمی چون جهانبینی فلسفی، مسائل ایدئولوژیک و نژادپرستی برای نوجوانان اظهار کرد: الان ما در دورهای قرار داریم که همه به اینترنت دسترسی دارند، باز هم از این حرفها بزنیم که بچهها اگر درباره این مسائل بخوانند، یاد میگیرند درست نیست. واقعا اینطور نیست که فکر کنیم با پنهان کردن مسائل و پاستوریزه نگه داشتن بچهها، آنها را حفظ میکنیم. درباره مسائل فلسفی نیز ما به عنوان نویسنده باید فلسفهای برای زندگیمان داشته باشیم. فلاسفه درباره چه مسائل مهمی صحبت کردهاند، باید اینها در کتابهای ما باشد. عشق چیست؟ آزادی چیست؟ مرز آزادی کجاست؟ کجا آزادیم و کجا در بند؟ مشکل ما نویسندهها این است که خودمان فلسفه برای زندگی نداریم و بنابراین در کتابهایمان به بچهها فلسفه یاد نمیدهیم.
او با اشاره به یکی از کلاسهای داستاننویسیاش برای نوجوانان گفت: ما در کلاسها به نوجوانان دو کتاب تألیفی و ترجمه برای مطالعه میدادیم که بعد از خواندنشان از نویسنده کتاب دعوت میکردیم تا گپ بزنند. میتوانم بگویم ما در مقابله نویسندگان با نوجوانان شکست خوردهایم. نوجوان میگوید این چیست که نوشتهای؟ چرا اینطور است؟ چرا آن دختر به پسر چیزی نگفت؟ چرا این پسر فلان کار را نکرد؟ میخواهم بگویم نگاه و دیدمان نسبت به نوجوانان کمی اشتباه است. ما با بچههایمان حرف نمیزنیم و بحث نمیکنیم و میتوان گفت اصلا آنها را نمیشناسیم و بعد برای همان بچهها کتاب مینویسیم. البته نویسندهها هم میفهمند اما موانع زیاد است. کسی که به من گفت درباره کافه رفتن ننویسید از کسانی است که قرار است به کتابها مجوز بدهند. ما در محدوده خیابان ولیعصر هستیم و در سه چهار سال گذشته بیش از ۱۰۰ کافه باز شده و در اکثر مواقع دختر و پسرها با هم به کافه میروند، در این شرایط میگویند اسمی از کافه نبرید زیرا ممکن است بچهها ترغیب شوند تا به کافه بروند. برای گفتن مسائل عشقی و عاطفی، مسائل سیاسی و… موانع بسیاری داریم زیرا فوری کسانی موضع میگیرند، ممکن است مشکل پیدا کنید و بگویند از فلان چیز طرفداری کردهاید و نویسنده مجبور به خودسانسوری میشود. کاری هم نمیشود کرد؛ یا مجبوریم کار نوشتن را تعطیل کنیم که کار خوبی نیست و یا کجدار و مریز ماجرا را پیش ببریم.