دکتر کوروش صفوی از معدود زبانشناسان ایرانی است که جایگاه معتبری در عرصهی زبانشناسی جهانی دارد با این حال بسیار فروتن است و مهربان و در اتاق کوچکش در دانشگاه علامه به قول خودش، معلمی می کند. برای گفتوگو دربارهی زبان های صنفی به دیدارش رفتم دکتر صفوی همیشه برای من «استاد» است، از سالها پیش که افتخار شاگردی اش را داشتم و تا همیشه، در ابتدای صحبت. گفت برای این سوژه باید بیشتر به سراغ جامعه شناس زبان بروی و… اما به هر حال چند ساعتی حرف زدیم واین حاصل آن گفت وگو است.
ندا عابد
استاد آیا می توان به گویشهایی مثل زرگری، مرغی و… عنوان زبان صنفی داد؟
بهگونهای بله، اینها مجموعه ای از زبان ها هستند که متعلق به مشاغلی هستند که این مشاغل به لحاظ اقتصادی اهمیت خاص داشته یا دارند.
حتماً منظورتان از اهمیت خاص داشتن این نیست که مشاغل پردرآمدی هستند چون مثلا مطرب ها آدمی های پردرآمدی نبودند اما زبان مطربی داشتیم.
نه، اهمیت خاص به معنای وجود گنگ و گروهی خاص است که مطربها عضو آن بوده اند و بر همین اساس قرار بوده این ها از بقیه متمایز باشند. یعنی وقتی نگاه می کنیم می بینیم زبان «مطربی» را برای این می سازند تا بتوانند در درون گروه به گونهای که دیگران متوجه نشوند با هم حرف بزنند و بلد بودن این زبان خودش نشانهای از عضو گروه بودن است. زرگری و مرغی و… هم همین طور است.
آیا این ها برای ابداغ زبان خاص روی بدنهی زبان کار می کنند و تغییراتی در آن می دهند؟
نه، این ها کار خاصی نمی کنند، بلکه فقط یک سری قاعده های آوایی را که از قبل برای خودشان تعریف کرده اند، به زبان فارسی اضافه می کنند.
نمی دانم آیا می شود تشخیص داد که اول مطربی به وجود آمد یا مثلا مرغی؟ یعنی کدامیک از این زبان ها اول متولد شدند. بعد این سوال پیش می آید که مثلا «غ» زبان مرغی در همان جایی از واژه می نشیند که «ز» در زرگری مینشیند یعنی این تغییرات یک شکل هستند و این قاعده افزایی در مورد همه ی این زبان ها یک شکل هستند چرا؟
این شباهت در اصل نشان می دهد که آفرینش خلاقانه ای در آن ها نیست. نمی دانم که اول زرگری به وجود آمده یا مثلا مرغی. ولی به هر حال یکی اول بوده و افراد گروه بعدی با شنیدن آن زبان ترغیب شده اند که آن ها هم زبان خودشان را داشته باشند. بعد «ز» زرگری را در مرغی تبدیل به «غ» کرده اند چون این زبان ها مکتوب هم نبوده کار چندانی هم از نظر تاریخچهای روی آن ها صورت نگرفته، در نتیجه داده های زیادی در این زمینه نداریم در واقع سند نداریم. الان هم کم کم این زبانها در حال از بین رفتن است.
آیا دلیل آن ساختار ضعیف این زبان هاست یا گسترده شدن گروه هایی که به آن ها تکلم می کردند؟
الان دیگر جواهرفروشان با هم زرگری حرف نمیزنند چون آن اتحاد و محدودیت گروهی سابق وجود ندارد و دایره این صنف از آن تعداد محدود هفتاد سال پیش که مثلا ده نفر جواهر فروش بزرگ در بازار تهران بودند و پنج تا تبریز و… خارج شده و قدیمیها هم از بازار خارج شده اند.
البته شرایط زرگری به طور مشخص با زبان مطریی و مرغی و زبان قصاب ها فرق می کرده چون مثلا بازیگران تئاتر و نوازندگان و … در آن زمان ها کم تر موردپذیرش جامعه بودند یک زبان درون گروهی برای خودشان ساخته بودند مرغی را هم بیشتر اقشار فرودست جامعه حرف می زدند و.. اینها با زرگرها تفاوت داشتند اما با این حال این زبان هم در حال اضمحلال است.
مثلا مطربها وقتی دیدند که این ها در جامعه پذیرفته نیستند، از این «عدم پذیریش» در بین خودشان به عنوان ارزش استفاده می کردند، یعنی این که طرف بلد بوده مطربی صحبت کند، این یعنی عضویت در آن گروه و چون عضویت طوری دیگری که نداشتند. الان اگر ترکی بلد باشی…
با کل لبنیاتیها و سوپرمارکتهای تهران میتوانی ارتباط برقرار کنی.
دقیقا! مثلا من خودم وقتی میروم سوپر محلهمان برای خرید با این که فقط چند کلمه ترکی بلدم، اما میفهمم وقتی با مغازهدار ترکی صبحت میکنم میبینیم جنس بهتری به من میدهد. چون از نگاه جامعهشناسی زبان این حالت یک نوع حس نزدیکی ایجاد میکند و این همان اتحادیهسازی است. قدیمها میگفتند اینها با هم «هم دندان» هستند اما واقعیت این است که نمیدانیم کدامیک از اینها اول به وجود آمد و یا چه کسی اول یکی از این زبانها را درست کرده اما این را مطمئن باش که آن اولین نفر زبانی به جز فارسی بلد نبود، وگرنه اگر ترکی، عربی یا …. را بلد بود حتما یک «زبان آمیخته» درست میکرد بنابراین این آدم اولین و تنها نظام آوایی که در ذهنش داشته فارسی بوده.
ولی واقعیت این است در یک دورهای خیلی از بازاریهای ما یا ترکی بلد بودند و یا ترک بودند به خصوص در صنف طلافروش که خود تبریز یکی از قطبهای آن بوده ولی زرگری یک زبان آمیخته نیست.
چون همیشه وحشت این را داشتهاند که نکند ترک دیگری هم باشد که فارسی بلد باشد یا برعکس.
خب پس این ماجرا ربطی به این ندارد که تنها نظام آوایی ذهن کسی که این زبانها را درست کرده، فارسی بوده شاید آن آدم این قدر زیرک بوده که فکر کرده هر نوع آمیختگی در این زبان صنفی میتواند باعث شود شنونده غریبه یک چیزهایی را بفهمد.
بله، میشود این طور گفت. در واقع وقتی قرار باشد افراد یک صنف یا اتحادیه به یک زبانی حرف بزنند، مثلا آن زبان آمیختهای از ترکی و فارسی باشد خب هر کسی یک کم از هر کدام این زبانها بلد باشد میفهمد چه میگویند. همین اصل هم بود که مردم بعد از مدتی هم زرگری را یاد گرفتند و قواعدش را به کار بردند بدون اینکه زرگر باشند. این شرایط باعث میشود که مخفی ماندن زبان در درازمدت غیرممکن باشد و خب وقتی هم زبان آن از کارکرد ابزار مخفیانه حرف زدن در بیاید و این کارکرد اجتماعی را از دست بدهد، آرام آرام از بین میرود و دیگر کسی به آن زبان حرف نمیزند. مثلا زرگری چند واکهی مشخص که بیشتر ندارد. ساختمان هجا را در آن تکرار میکنی. خیلی سخت نیست که افراد غیر صنف هم آن را یاد بگیرند و آن وقت مجبور میشوند مرتب آن را پیچیدهتر کنند و همین باعث میشود که زبان کمکم از بین برود.
آیا در کشورهای دیگر هم این زبانهای شغلی را که براساس تغییر در آواهای زبان اصلی به وجود آمده باشد داریم؟
بله، مثلا در زبان فرانسه داریم. میدانم که انگلیسیها یک زبان آهنگرها دارند که به آن میگویندSmith langbage اینها تمام هجاهای زبان انگلیسی را طوری تغییر میدادند که معرف صنفشان باشد.
و این یعنی این زبانها فقط متعلق به فارسی زبانان و جامعهی ما نیست و همهی جوامع در شرایط اجتماعی خاص چنین زبانهایی داشتهاند؟
بله، مثلا تا آن جا که ما میدانیم در زمان عثمانیها فارسی دانستن یک پُز فرهنگی بوده به هر حال اینها ترکی صحبت میکردند چون زبان مادریشان بوده ولی فارسی در آن زمان، زبان فرهنگی آنها بوده خطشان را هم از فارسی گرفته بودند، اینها وقتی میخواستند یک زبان صنفی درست کنند، سعی میکردند که در زبان فارسی تغییرات هجایی ایجاد کنند و این باعث میشد که عدهی کمتری آن را بفهمند.
نقطهی افتراق این زبانها با زبان مخفی فقط در ساخت واژه است؟
نه فقط ساخت واژه. بلکه واژههایی که به مدلولهایی دلالت میکنند که هیچ وجه اشتراک معنایی مسبوق به ذهن با آن ندارد.
البته به جز واژگان تخصصی هر صنف که در هر یک از این زبانها هست که همهی مردم آنها را نمیفهمند.
بله خب، این واژگان حتی وقتی مثلا دو نفر فارسی زبان حرف میزنند که کارگر ساختمانی یا دندان پزشک یا شاغل در هر شغل دیگری هستند و از اصطلاحات مربوط به کارشان استفاده میکنند برای افرادی که شغلی غیر از آن شغل دارند، قابل فهم نیست.
در زبان مخفی، اصطلاحی ساخته میشود که هیچ ربطی به مدلولی که به آن دلالت میکند ندارد ولی به ساختار آوایی زبان دست زده نمیشود. اما میل به این که حرفهای سخنگویان به آن زبان، مخفی بماند در هر دو مشترک است.
سخنگویان به «زبان مخفی» و «زبان ساختگی» دو تفاوت عمده دارند. در زبان مخفی از تمام قواعد یک زبان پایه استفاده شده و سعی میکنند تغییر در واژگان و معنی واژگان ایجاد کنند. یعنی هم واژههای جدید بسازند و هم معنایی را که واژگان حال حاضر زبان به آن دلالت میکنند را تغییر دهند و آنها را در معنای دیگری به کار ببرند. در واقع پایهی فارسی به انگلیسی یا فرانسه یا… است. ولی در زبان ساختگی فقط قواعد آوایی است که تغییر میکند و معنای واژگان، تغییر نمیکند. مثلا آن که میگوید «بیزی یازا» در کلمه اصلی «بیا» ی فارسی تغییر معنی ایجاد نمیکند ولی تغییر آوایی به وجود میآورد. در حالی که معنای هر دو آنها یکی است. اما در زبان مخفی اگر بیا استفاده بشود در یک معنای دیگر است، مثلا میگویند فلانی «کامبیز» است. یعنی بچهی لوس و سرخ و سفید و به اصطلاح «بچه ننه» است. کلمهی کامبیز که معنای اصلیش این نیست.
ولی دلیل به وجود آمدن هر دو یکی است و آن هم میل به مخفی ماندن حرفها در بین یک گروه خاص است.
بله، دقیقا. ولی به هر حال زبان مخفی هیچ گاه صنفی نبوده
جوان ها مثلا آن زمانی هم که زرگری ومطربی و قصابی و … رواج داشته هم برای خودشان اصطلاحاتی داشتند که پدر و مادر نفهمند چه میگویند.
یکی از واژههایی که مثلا سه نسل قبل جزو زبان مخفی جوانها بوده و ما امروز به راحتی آن را در فارسی به کار میبریم «نازک نارنجی»است. در زمان پدر من این ترکیب جزو زبان داشمشتیهای تهران بوده و به دختر خانمهای خیلی سانتی مانتال اطلاق میشده. مثلا همان لغت کامبیز که گفتیم به پسرهای ننر و لوس اطلاق میشود. این اصطلاحات ممکن است از بین برود و ممکن هم هست مثل همین نازک نارنجی در زبان باقی بماند و بعد از گذشت یک نسل جزو زبان بشود آن وقت همه فکر میکنند این لغت از اول همین معنی را میداده.
این هم یک تفاوت دیگر زبان مخفی با زبانهای صنفی است که لغات چون از بدنهی اصلی زبان گرفته و ساخته میشوند میتوانند به تدریج جزو زبان هم بشوند.
وقتی میگوییم «بیزی یازا» (در زرگری یعنی بیا) یک کارآوایی روی زبان کردهایم که واژه را نسبت به بافت اصلی زبان غریب کرده اما نازک نارنجی اصطلاح فارسی متعلق به بدنهی زبان است و زبان آن را جذب میکند.
اما واژههایی مثل «اُسکُل» که از زبان مخفی آمده چندان هم جزو زبان اصلی فارسی نیست، اما پذیرفته شده؟
جزو زبان نیست، اما وقتی در بافت زبان فارسی قرار میگیرد. ناخودآگاه، شنونده، بخشی از معنای آن را تشخیص میدهد. مثلا پسر من وقتی دبیرستان میرفت یک روزهایی میآمد خانه و میگفت امروز مدرسه «گیربازار» بود. من این اصطلاحات را به کار نمیبردم ولی میفهمیدم چه میگوید. الان بعد از چند سال خودم هم گاهی میگویم فلانی گیر داده به من. بدون اینکه احساسی کنم این ترکیب خاص چند سال بیشتر نیست که وارد فارسی شده و یا متعلق به جوانها بوده و حالا من دارم آن را به کار میبرم و این یعنی زبان این ترکیب را پذیرفته. این نشان زنده بودن زبان است. ما در همین زبان مخفی هم دو جور اصطلاح و نشانه داریم یکی مثل همین گیر دادن که لایه دوم و سوم معنایی آن تا حدودی معرف معنی آن است و یکی هم مثل اسکل یا کامبیز که در لایهی دوم و سوم معناییاش هیچ نشانهای از مدلولی که در زبان مخفی به آن دلالت میکند وجود ندارد.
طبیعی است که اگر واژه سازی جدید اتفاق بیفتد مردم کمی در برابر پذیرش آن بیشتر مقاومت میکنند اما اگر ترکیب یا واژهای که برای مدلول متفاوتی از معنای قبلاش به کار میرود، قبلا در زبان وجود داشته باشد و فقط معنای آن تغییر کند، سریعتر مورد پذیرش قرار میگیرد. به نسبت واژهای که جدید ساخته شده و یا واژهای که به لحاظ آوایی با زبان غریبه است. گاهی حتی اصطلاحاتی مثل پاچهخواری که از طریق یک برنامهی تلویزیونی وارد زبان شد سریع در جامعه جا میافتد. چون ترکیب اصلی آن از بدنهی زبان فارسی گرفته شده بود و حتی کمتر از یک نسل هم طول کشید.
اما خیلی از واژههای زبان مخفی فعلی را نمیشود به راحتی فهمید مثل «خفن».
اما میشود از قرار گرفتن این لغت در بافت یک جمله، معنای حدودی آن را حدس زد. مثلا میگویند «این ماشن خیلی خفن است» خب میشود حدس زد منظور چیست. ولی بعضی از لغتها را باید اول در فضایش قرار بگیری و بعد حدس بزنی که منظور چیست.
ولی بالاخره ریشهی این لغتهای زبان مخفی که خیلی بامعنای اصلی فاصله دارند، از یک جایی میآید. این که معمولا خانوادههای مرفهتر اسم بچههایشان را براساس اسامی ایرانی مثل کامران و کامبیز و… میگذاشتند، یک تداعی دور و طعنهآمیز دارد به معنای کامبیز در بافت زبان مخفی، ولی خیلی از این لغتها هیچ نزدیکی با معنای مدلولشان ندارند. واقعا اینها از کجا میآیند که به سرعت هم در آن معنی در بافت زبان مخفی جا میافتند؟ نمیشود انتظار داشت که جوانهایی که این اصطلاحات را میسازند زبانشناس باشند.
اصلا. زبان شناس کارش این است که بعد از ساخته شدن یک زبان میآید به سراغ آن که میبیند چهطور شده که این زبان ساخته شده و ساختمان آوایی و معنایی آن چیست. خیلی نمیشود فهمید که چه کسی این را اولین بار ساخته مثلا اسکل را شاید بشود فهمید به لحاظ قیاسی از روی یک لغت دیگر چهطور ساخته شده ولی اینکه چه کسی اولین بار آن را ساخته را نمیشود به راحتی فهمید و رای داد.
وقتی کسی در مورد چیزی اصرار میکند مثل این است که با یک گیره به طرف وصل شده و او را رها نمیکند. این معنا به ترکیب «گیر دادن» یک جایی ربط پیدا میکند، اما وقتی آدم گیج را میگویم اسکول معنایش خیلی دورتر از معنای اسم پرندهایست که برای زمستان خود دانه جمع میکند و میگویند گیج است … اما به هر حال اینها یک اصل و اساسی دارد.
خیلی از اینها براساس تلفظها و اطلاقهایی به وجود آمده که فرد گوینده به اشتباه به کار برده و یا توانایی درست گفتنش را نداشته. من یک مثال میزنم تا این مسئله روشنتر شود. یکی از اقوام ما خانم مسن و نورانی و بسیار دوست داشتنی است به نام حبیبه خانم. بچههای او وقتی کوچک بودند نمیتوانستند اسم او را درست تلفظ کنند به او میگفتند «حبه». حالا هم ما در فامیل هر پیرزنی که خیلی نازنین و دوست داشتنی است به این اسم میخوانیم و به او میگویم «حبه». از یک طرف این حبه میتواند در قیاس با شیرینی قند قرار بگیرد (که قطعا ضعف گفتار بچههای حبیبه خانم علت این نزدیکی معنایی نیست و این کاملا اتفاقی است) الان سه نسل از خانوادهی ما وقتی میگویند فلان پیرزن را دیدم «حبه» بود یعنی یک پیرزن شیرین و دوست داشتنی را دیدهاند. اگر این لغت کمی در جامعه بیشتر رواچ پیدا کند کسی شأن نزول اولیهاش را که حبیبه خانم بوده و اشکال تلفظ بچههایش را به یاد نمیآورد و میگویند به قیاس از حبه قند به وجود آمده در حالی که این بچهها نمیتوانستند اسم مادرشان را درست تلفظ کنند.
زبانهای زرگری و مطربی تکنیک و قاعدهای دارند که برزبان اصلی اعمال میشود و روشن است. اما وقتی یک گروهی به سرعت برق و باد یک واژهای را که ساخته میشود میپذیرند کمی عجیب است. که چرا به این سرعت آن مفهوم دال و مدلوی جدید پیدا میکند؟ اینها در واقع در ستیز با فرهنگ رایج به وجود میآید ولی به سرعت هم جذب میشوند.
مسئله این است که اصلا تعریف ما از فرهنگ چیست؟ در بسیاری از مصاحبهها و میزگردها و… خیلی وقتها میبینی آدمهای تحصیل کرده میراث فرهنگی را در مفهوم فرهنگ به کار میبرند. مثلا میگویند: «این سینا بخشی از فرهنگ ماست» در صورتی که این سینا میراث فرهنگی ماست، یا مسجد شیخ لطفالله میراث فرهنگی ماست؛ و نه بخشی از فرهنگ ما. فرهنگ آن مجموعه از باورها و رفتارهای اجتماعی است که در جامعه نهادینه شده. در حالی که یک جایی میبینیم که گروهی سعی میکنند خودشان را از بقیه مجزا نگه دارند این متمایز نگه داشتن مثلا در زبان قاجار با فرانسه صحبت کردن بود. در دروهی عثمانی ترکیه عدهای با فارسی صحبت کردن تمایز را بین خودشان و کل جامعه ایجاد میکردند. جوانها هم از این استفاده میکنند که بگویند ما به بقیه فرق داریم.
اما در مورد جوانها دوره به دوره فرق میکند و تداوم دارد.
بله، چون این بخشی از فرهنگ ماست که در دورههای مختلف در این واژههای خودش را نشان میدهد. در جوامع مختلف مثلا در آلمان یا هلند، هیچ وقت یک جوان سعی نمیکند که از یک فرد پیر یا دو نسل قبل از خودش به لحاظ زبانی متمایز بشود بلکه این تمایز را در رنگ ماشین یا پیراهن و یا مدل موهایش میبینی.
چون آنها در جامعهشان اجازهی جوانی کردن از این طریق را بیشتر دارند.
حتما این طور است. و این همان چیزی است که نسلهاست ما نداریم و همیشه بچههای ساکت که نفسشان به زور دربیاید مصداق بچهی خوب بوده. جوانها هر کاری کردهاند از سوی بزرگترها مورد اعتراض و امر و نهی قرار گرفتهاند و آنها هم برای این که از این جامعه متمایز بشوند به جای پوشیدن فلان شلوار و درست کردن مو به فلان شکل یک زبان مخفی درست میکنند. جوان جامعهی ما اگر لباس متفاوتی بپوشد میگویند جلف است، زشت است و… پس میرود به سوی یک عامل متمایز کننده دیگر. جوان هم وقتی کنار پدر و مادر نشسته به زبان مخفی حرف نمیزند چون آنها منظور او را نمیفهمند. و قرار هم نیست بفهمند او کنار هم سنها و در واقع هم صنفهای خودش که مینشیند به این زبان حرف میزند و از این تفاوت لذت میبرد.
در سه نسل قبل هم خانواده و هم جامعه سد اصلی بودند در برابر این تخلیهی انرژی و میل به متفاوت بودن که در بین جوانها وجود داشت. اما امروز خانوادهها تا حد زیادی این حالت را کمتر دارند ولی جامعه یک سد قویتر در برابر جوانها قرار داده.
بله و بعد میبینیم واژهای مثل گیردادن وارد زبان خانوادهها هم میشود. این جا پدر و مادر هم با بچههایشان نقطهی مشترکی پیدا میکند. این عوامل باید از نگاه جامعهشناسی زبان مورد مطالعه قرار گیرد.
وقتی هنوز در چند نسل این میل به داشتن زبان مخفی نه تنها کم نمیشود، بلکه واژههایی با فاصلهی بیشتر از مدلول ساخته میشود، این یعنی که این سد در برابر جوانان هنوز وجود دارد.
برای حفظ زبانهای شغلی اجباری وجود نداشته در نتیجه منجر به از بین رفتن آن میشود ولی در مورد جوانها نیاز به داشتن زبان مخفی دوره به دوره تکرار میشود. چون این سد وجود دارد این سدها فقط جوان را وادار میکند که مدام از نسل قبلیاش تقلید کند. پس فقط در اصطلاحات نوآوری میکند. وقتی یک جوان شلوار لی پاره میپوشد میخواهد با این کار جوانی کند و خودش را تخلیه کند و اگر مادرش هر روز این پارگی را بدوزد و بگوید کار بدی است خب او سراغ راه دیگری میرود.
الان دیگر سطح آگاهی اجتماعی خانوادهها به سطح دانستههای بچهها نزدیکتر شده و به همین دلیل هم برخی از اصطلاحات جوانها که براساس فناوری کامپیوتر و اینترنت رایج شده مثلا « تو چتیم» – یعنی در حال گفتگو هستیم – برای خانواده ها هم قابل فهم شده و احتمالا این سد در مورد جامعه سختتر شده جامعهشناسی در واقع شکل تعمیم یافته روانشناسی است.
دقیقا همین طور است جامعه شناس زبان وظیفهاش همین است که این دلایل و ریشهها را بشناسد.
در جریان تهیهی این پرونده فهمیدم که کار چندانی در زمینهی این نوع زبانها صورت نگرفته به نظر شما چرا؟
چون از یک جایی به بعد بچهها نمیدانند این زبانها را چه طور بنویسند، دیگر این که یادم هست یک زمانی دانشجویی پایان نامهی دکتری خودش را در مورد خط سیاق (خط حسابداری قدیمی) نوشت و خیلی هم زحمت کشید. اما همان لحظهی ورود به جلسه دفاع یکی از اساتید شناخته شده خطاب به او گفت این هم شد موضوع که به سراغش بروی؟!
خب تحقیق دربارهی این زبانها، هم ظاهرا وضعیت مشابهی دارد. اما کموبیش در پژوهشگاه در مورد آنها کار شده این زبانها دُژ واژههایی هم دارد که محقق نمیداند باید با آن چه کند اما به هر حال هستند، و واقعیت این است که فیلترینگ ذهنی خود بچهها هم هست، و استادان راهنما هم ترجیح میدهند روی مباحث دیگر کار کنند.
اما واجب است که ساختار زبانی اینها یک جایی حفظ شود.
قطعا.