محمدرضا یوسفی با اشاره به چالشِ نوشتن از عشق و شناخت بدن برای بچهها، در عین حال با بیان اینکه موضوع آموزش مهارتهای زندگی موضوع بهروز و روتینی است میگوید: به ندرت ناشری را میبینید که کتابی در زمینه مهارت زندگی نداشته باشد؛ مهارتهای زندگی ملعبه دست یکسری ناشر شده است.
این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در گفتوگو با ایسنا، درباره ضرورت پرداختن به آموزش مهارتهای زندگی برای بچهها و جایگاه این موضوع در کتابهای کودک و نوجوان، اظهار کرد: ابتدا باید مهارتها را تعریف کنیم؛ مهارتها برای گروههای سنی مختلف متفاوت است؛ یک فرد در سنین نوجوانانی باید مهارتهای خاصی را یاد بگیرد که در مرحله دبستان به آنهای نیازی ندارد. در واقع باید با توجه به گروههای سنی، مهارتهای زندگی را تقسیمبندی کنیم. آموزش و پروش ۹ مهارت را برای بچهها تعریف کرده بود که بچهها بایستی در کلاسهای متفاوت با آنها آشنا میشدند.
او افزود: مسئله دیگری که وجود دارد این است که معمولا آموزش و پرورش مهارتها را به نوعی تعریف میکند و خانوادهها به نوع دیگری؛ یعنی تعریفها از مهارتها متفاوت است؛ مثلا درباره عشق و آشنا شدن با این مفهوم، اینکه یک مهارت است یا غریزه و یا عرف اجتماعی و بچهها از چه سنی باید با این موضوع آشنا شوند، اختلاف وجود دارد. یکی دیگر از مهارتهایی که کودک باید یاد بگیرد این است که هرکسی نمیتواند وارد حریم خصوصی او بشود، اما آموزش و پروش در این زمینه مشکل دارد، اگر بخواهید بر اساس نظریه روانشناسان این مهارت و دانش را به کودک انتقال دهید با آموزش و پرورش به مشکل برمیخورید.
یوسفی خاطرنشان کرد: نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که تعریف مهارتهای زندگی چگونه تفسیر میشود. معمولا در مهدکودکها یکسری مهارتهای روتین را یاد میدهند که مشکلی ندارد؛ مثلا مهارت کارهای گروهی، در جمع بودن و مهارتهای انضباط شخصی. اما آنچه در جامعه ما هنوز جا نیفتاده و جامعه میخواهد با سنتهایش آن را حل کند، عشق است. جامعه ما و سیستم آموزش و پروش با این پدیده مشکل دارد و به دلیل بافت آموزههای سنتی جزء تابوهاست و کودک نباید درباره آن حرف بزند. جوامع سنتی میخواهند این مسئله به فراموشی سپرده شود و اصلا درباره آن صحبت نشود، در حالی که بخش عمده بحرانهای بچههای ما در دوران نوجوانی و جوانی همین مسئله است. اینها جزء ضروریات زندگی است.
او در ادامه اظهار کرد: معمولا کودکان به صورت غریزی میخواهند بدن خود را بشناسند، اما جامعه ما اینها را تابو کرده است. اگر کودکی اتفاقی برایش بیفتد، خانوادهها با او دعوا میکنند. علتش چیست؟ آموزش و پروش متوجه نیست که کودک بایستی این مسائل را بشناسد. بچه اینها را نمیداند و زمانی که به سن بلوغ میرسد به او غسل یاد میدهند. خب این بچه دچار تشنج روحی و روانی میشود. جلو یکی از شمارههای مجله «رشد» را به این دلیلکه در مطلبی به بچهها آموزش میداد که نگذارید به بدنتان دست بزنند، گرفتند. این شناختها برای کودکان مهم است. بسیاری از فجایع که در جامعه و جهان بهوجود میآید برای این است که کودک نسبت به حقوق فردی و اجتماعی خود اشرافی ندارد. اینها باید به صورت آموزههای اجتماعی و یا مهارت اجتماعی آموزش داده شود.
نویسنده «عکس یادگاری بگیریم» و «وقت قصه مرا صدا کن» تأکید کرد: ما نباید فکر کنیم مهارتهای زندگی فقط این است که کودک کار جمعی یاد بگیرد. ما باید مهارتها را جدیتر و بنیادیتر تلقی کنیم. سیستم آموزش و پروش ما به خاطر بافت سنتی نمیتواند پاسخگوی نیاز بچهها باشد و معلوم نیست چه عقدههایی در درون کودک شکل بگیرد و چه مسائلی در آینده برایش پیش بیاید.
او سپس با بیان اینکه موضوع آموزش مهارتهای زندگی موضوع بهروز و روتینی برای مردم است، گفت: این موضوع ملعبه دست یکسری ناشر شده است، به ندرت ناشری را میبینید که در این زمینه کتاب نداشته باشد. خب، علتش نیاز مردم است و مردم میخواهند کودکشان مهارتهای مختلف را یاد بگیرد. بخشی از اینها آموزش مستقیم است که مجموعه تألیف و ترجمه در بازار فراوان است. بخشی هم در بافت داستان و هنر به کودکان آموزش داده میشود.
محمدرضا یوسفی تأکید کرد: بدون استثنا هر داستانی برای کودک نوشته میشود به شکلی مهارتهای اجتماعی را به او آموزش میدهد. میتوان گفت بیان مهارت زندگی گریزناپذیر است، هرچند نویسنده ممکن است این مهارت را به صورت مستقیم نگوید و هرچه آموزهها در حوزه ادبیات و داستان غیرمستقیم باشد، تأثیرگذاری عمیقتری در ناخودآگاه کودکان دارد.
او همچنین بیان کرد: بدون تردید نویسندههایی که با مهارتهای زندگی به صورت سطحی برخورد میکنند، یعنی آموزش مهارت را به خود داستان ترجیح میدهد، داستان را نمیشناسند. یکی از مصیبتهای ما این است که چپ و راست داستان فلسفی منتشر میشود، این کتابها حرف فلسفی دارند، اما ساختار داستانی ندارند یا میخواهند مهارت اجتماعی را به بچهها یاد بدهند، نویسنده مهارتها را میشناسد، اما هنر و داستان را نمیشناسد و از آن برداشت ابتدایی دارد. این موضوع فقط با تألیف مرتبط نیست و در ترجمه هم این مسئله را داریم. کسی که داستان را نوشته داستان و هنر را نمیشناخته و فرد نمیدانسته داستان چگونه باید سامان بگیرد تا غیرمستقیم مهارت را به کودک آموزش بدهد.
این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در ادامه گفت: معمولا نویسندههایی که ناتواناند، تجربه اولیهشان است و قدرت قلم ندارند این کارها را انجام میدهند. در بازار کتاب از این موارد فراوان است. هر روانشناسی به خود اجازه میدهد داستان مهارتی و آموزشی بنویسد، در صورتی که داستان را به معنای واقعی نمیشناسد. داستان یک تخصص است. یکی از عناصر داستان درونمایه است، مهارت میتواند درونمایه باشد، بقیه عناصر داستان چه میشود؟ عناصر داستانی باید دست به دست هم دهند تا داستان خلاق و منحصربه فردی وجود بیاید. نمیشود که نویسنده فقط درونمایه را بشناسد و بخواهد مهارتی را به کودک آموزش بدهد؛ در این صورت کارهای ساده و خیلی سطحی وارد بازار میشود.
او تأکید کرد: بهنظرم نویسندهایکه بخواهد مهارتها زندگی را به کودکان آموزش بدهد، باید ادبیات داستانی را بشناسد. این جبر است و تا زمانی که این حوزه را نشناخته نباید وارد این حوزه شود، اما درصد زیادی از این کتابها اینطور است که یک روانشناس درباره موضوعی احساس ضرورت و شروع به نوشتن میکند، اما زمانی که کتاب را میخوانید، میبینید چرت و پرت است، زیرا این نویسنده از داستان شناخت ندارد.
یوسفی افزود: یکی از واژههایی که دربارهاش کتاب زیاد است، «خلاقیت» و آموزش مهارت خلاقیت به کودک است، اما این واژه رشتهرشته، دستمالی و سطحی شده است. همهچیز خلاق شده و هرکس به خود اجازه میدهد، داستان خلاق به کودک یاد بدهد. البته بیشتر دکان شده است و اگر از این افراد فرد بخواهید خلاقیت را تعریف کنند، ناتوان هستند.
او با تأکید بر اینکه کسی که میخواهد اثری را خلق کند باید دانش کافی داشته باشد، اظهار کرد: اغلب کسانی که مینویسند یا مربی هستند و یا احساس میکنند باید مهارتها را به بچهها یاد بدهند. بنابراین تعدادی کتاب تهیه میکنند و میخوانند و با الهام گرفتن از آنها مینویسد. من این موضوع را در حوزه قصهگویی هم دیدهام؛ فاجعه است. آنها داستان روزنامهای میخرند و براساس تجربه فردی و یا قصهگوییای که از تلویزیون یاد گرفتهاند برای بچهها قصهگویی میکنند و بعد هم نتیجه میگیرند بچهها قصه دوست ندارند؛ از خودشان هم نمیپرسند که من بلد هستم قصه بگویم یا نه؟
این نویسنده در پایان تأکید کرد: نویسنده باید قصه را بشناسد و درونمایهای را که احساس میکند بچهها در آن ضعیف هستند در دل قصه بگذارد و آموزش بدهد. قصههای فولکلوریک مثلا «بز زنگولهپا» ۱۰ قرن است که مانده، این قصه یک قصه مهارتی است و میخواهد به کودک آموزش بدهد زمانی که پدر و مادر در خانه نیستند، بچهها در را به روی غریبهها باز نکنند. این قصه این مهارت را به شکل فانتزی به بچهها آموزش میدهد. فولکلوریک در مهارتآموزی قوی است، اما چون مربیان ما اینها را نمیشناسند، دنبال ترجمه میروند و خود را سرگرم میکنند و آخر سر هم قصه الکی به بچهها میدهند.