فریدون عموزادهخلیلی، معتقد است نشان هدهد سفید، میتواند در چندین لایه و سطح برای ادبیات کودک راهنمایی کننده قابل اعتمادی باشد و میگوید: این نشان ذائقه بچهها را مثل یک جهتنما نشان میدهد.
ایبنا، یکی از اصلیترین اهداف نویسندگان و ناشران از نوشتن و انتشار کتاب برای کودکان و نوجوانان جذب آنها به کتاب و کتابخوانی و در کنار آن آموزش مهارتهای مختلف زندگی، اخلاقی، علمی و اجتماعی به صورت غیرمستقیم به آنهاست. براین اساس ذائقه و سلیقه کودکان و نوجوانان از اهمیت ویژهای برخوردار است و نویسندگان همواره به دنبال برقراری ارتباط بیشتر با بچهها و شناخت روحیه و خواستههای آنها هستند تا بتوانند آثاری تولید کنند که پاسخگوی نیاز کودکان و نوجوانان باشد.
در این راستا به تازگی جشنوارهای به عنوان نشان هدهد سفید راهاندازی شده که کودکان و نوجوانان داوران آن هستند و این نشان به کتابهایی اهدا میشود که از نظر بچهها بهترینند. به این بهانه گفتوگویی داشتیم با فریدون عموزاده خلیلی، دبیر نخستین جشنواره نشان هدهد سفید، که جوایزی مانند جایزه کتاب سال کودک و نوجوان، تندیس مرغک طلایی کانون، قلم بلورین کانون، نشان نقرهای لاکپشت پرنده، برگزیده نویسندگان برتر ۲۰ سال اول انقلاب، جایزه یونیسف و … را در کارنامهاش دارد.
جایزه نشان هدهد سفید چه تفاوتی با انبوه جایزههای دیگری که در زمینه ادبیات کودک و نوجوان برگزار میشود، دارد؟
هدهد سفید جایزه مخاطبان به کتابهاست، این اصلیترین تفاوت این جایزه با سایر جایزههاست. ضمن احترام به سایر جایزهها، اما در جایزههای دیگر، این بزرگترها هستند که داوری و انتخاب میکنند و اینجا بچهها. آنجا البته بزرگترها، متخصص و کارشناس و منتقد حرفهایاند. ولی اینجا در هدهد سفید، بچهها خودشانند، آماتورند، البته بچههای کتابخوانی که عضو کتابخانههای عمومی کشور هستند.
آیا واقعا به چنین جایزهای نیاز هست و آیا انتخاب بچهها، خارج از پز و فیگورِ اینکه بچهها در داوری مشارکت داشتهاند، تاثیر مثبتی هم در جریان ادبیات کودک خواهد داشت؟
من گمان میکنم حتما به چنین جایزهای نیاز هست. صرف نظر از اینکه در تمام دنیا سازوکارهایی برای دست یافتن به کتابهای محبوب مخاطبان کودک و نوجوان وجود دارد، این جایزه فایدههای زیادی به حال ادبیات کودک ما دارد. این که جایزهای، سمت و سوی نگاه مخاطب را مشخص میکند، میتواند هیچ وقت از خودمان پرسیدهایم که چرا بچههای ما کتابهای ما را نمیخوانند و این تشنگی سیریناپذیر را نسبت به کتابهای ترجمه دارند؟ آیا فکر نمیکنیم شاید یکی از دلایلش این باشد که ذائقه و علاقه مخاطب، اغلب برای ما اولویت نداشته؟ ما باید کتاب خواندن را برای بچهها آغشته به لذت کنیم، باید لحظات کتاب خواندن برای بچهها، عمیقا لحظههایی لذتبخش باشد. این لذت را نخواهیم شناخت مگر اینکه قبل از آن سنجهای واقعی، عینی و بیواسطه از ذائقه و علایقشان داشته باشیمدر چندین لایه و سطح برای همه ما و برای ادبیات کودک راهنمایی کننده قابل اعتمادی باشد. برای نویسندگان، پدیدآورندگان و ناشران میتواند مفید باشد چون ذائقه بچهها را مثل یک جهتنما به آنها نشان میدهد و با این جهتیابی آنها میتوانند سمتوسوی تولیدات بعدیشان را تنظیم کنند. برای برنامهریزان فرهنگی میتواند مفید باشد، برای روانشناسان و جامعهشناسان میتواند دادههای علمی فراهم کنند و هزار و یک فایده دیگر.
اما بعضی از منتقدان به این نوع داوریها و انتخابها (یعنی انتخاب بچهها)، میگویند ما نباید مهارمان را دست بچهها بدهیم و دنبالهرو آنها شویم. میگویند علاقه و ذائقه بچهها شاید خلاف مصلحتشان باشد.
برای من تفاوت زاویه نگاهمان در ادبیات کودک، از همین نقطه شروع میشود. بگذارید صریحتر بگویم: هیچ وقت از خودمان پرسیدهایم که چرا بچههای ما کتابهای ما را نمیخوانند و این تشنگی سیریناپذیر را نسبت به کتابهای ترجمه دارند؟ آیا فکر نمیکنیم شاید یکی از دلایلش این باشد که ذائقه و علاقه مخاطب، اغلب برای ما اولویت نداشته؟ ما باید کتاب خواندن را برای بچهها آغشته به لذت کنیم، باید لحظات کتاب خواندن برای بچهها، عمیقا لحظههایی لذتبخش باشد. این لذت را نخواهیم شناخت مگر اینکه قبل از آن سنجهای واقعی، عینی و بیواسطه از ذائقه و علایقشان داشته باشیم. متاسفانه یا خوشبختانه من مثل بعضی از دوستان عزیزم فکر نمیکنم که ما نویسندهها، روانشناسها، بزرگترها بهتر از خود بچهها میفهمیم که بچهها چه چیزی را بیشتر دوست دارند. رسیدن به جوهر اصلی ذائقه بچهها. هر راهی که داشته باشد، یکی از بهترین و سهلترین آنها پرسیدن از خود خود آنهاست. ما چرا باید بترسیم از اینکه از خود آنها بپرسیم؟ صرف نظر از احساس شخصیتی که از این مشارکت در داوری و انتخاب، به بچهها داده میشود، چه کسی بهتر، درونیتر و خودآگاهتر از خود آنها میتواند بگوید از چیزی خوشش آمده یا نه؟
نظر بعضی از نویسندگان و کارشناسان که این انتقاد را دارند این است که بچهها شاید اشتباه کنند، ما با تایید انتخابشان به این اشتباه دامن میزنیم.
من در اصل این پیشفرض اشکال میبینم. چرا فرض را بر این میگذاریم که بچهها در دوست داشتنشان اشتباه میکنند؟ ذوق و سلیقه و علایق این بچهها کجا و در کدام شرایط محیطی بالیده و پرورش پیدا کرده؟ در بدترین حالت میشود همان علایق بزرگترها که کمی پالایش شده. و در بهترین حالتش هسته اصلی و زلال علاقه فطریشان بهروز میکند که احتمالا آمیختهای است از زیبایی، طنز، مهربانی، حقیقت، خیر، خوبی و اینها. نگرانیای اگر باشد، از رای و نظر واقعی بچهها نیست، نگرانی باید این باشد که آیا ما میتوانیم به رای و نظر واقعی بچهها دست پیدا کنیم یا نه؟ من میگویم بله، اگر ما شرایط اعلام نظر را با روشها و سازوکارهای دقیق و منطقی، برایشان مهیا کنیم، کمترین اعوجاج و انحراف معیار در نظر و انتخاب واقعیشان به وجود میآید.
یک چیز دیگر، وقتی ما به طور طبیعی و عرفی و بدون برنامهریزی، طی چندین و چند مرحله از فرایند تولید و عرضه کتاب، داریم نگرش و گرایش و سلیقه خودمان را در کتابها، نمیگویم تحمیل، میگویم تزریق یا لحاظ میکنیم، چرا باید نگران باشیم؟ الان من توضیحی به شما میدهم که ببینید اصلا فرصت اشتباه برایشان فراهم نمیشود که ما را نگران کند. من حداقل ۷ مرحله فیلتر یا رجحان سلیقه ما بزرگترها را شناسایی کردهام. اسم این فیلترها را هم به شوخی گذاشتهام ۷خان ذائقه بزرگترها. خان اولش، خود ماییم، ما نویسندهها. من نویسنده یا شاعر وقتی داستان یا شعری مینویسم، بر اساس ذائقه و سلیقه چه کسی مینویسم؟ جز سلیقه خودم؟ من که نمیآیم ذائقه بچهها را بگذارم جلوم و از رویش داستان بنویسم. در بهترین حالت، اگر خیلی ذائقه مخاطب برایم مهم باشد، بر اساس برداشتی که خودم از آن ذائقه دارم، مینویسم، یعنی حداکثر یک بازنمایی میکنم از آن ذائقه در آینه ذهنی خودم. چه بسا برداشت من از ذائقه بچهها خیلی دور و غیرواقعی باشد.
خان دوم سلیقه تصویرگر است. تصویرگر کتاب را بر تصویرگر کتاب را بر اساس ذائقه چه کسی نقاشی میکند؟ جز سلیقه خودش؟ و ناشر چی؟ آیا ناشر جز کتابی را که خودش میپسندند چاپ میکند؟ حالا وزارت ارشاد به چه کتابهایی مجوز میدهد؟ جز به کتابهایی که مطابقت داشته باشد با ملاکهایی که تعریف کرده و سلیقههای کارشناسان کتاب؟ مراکز توزیع و پخش کتاب چطور؟ کتابخانهها، مدارس، ایستگاههای مترو و همه جاهایی که کتاب، آنجا عرضه میشود، اینها بر اساس کدام سلیقه یا ملاک کتابهایشان را انتخاب و عرضه میکنند؟ بچهها یا بزرگترها؟اساس ذائقه چه کسی نقاشی میکند؟ جز سلیقه خودش؟ و ناشر چی؟ آیا ناشر جز کتابی را که خودش میپسندند چاپ میکند؟ حالا وزارت ارشاد به چه کتابهایی مجوز میدهد؟ جز به کتابهایی که مطابقت داشته باشد با ملاکهایی که تعریف کرده و سلیقههای کارشناسان کتاب؟ مراکز توزیع و پخش کتاب چطور؟ کتابخانهها، مدارس، ایستگاههای مترو و همه جاهایی که کتاب، آنجا عرضه میشود، اینها بر اساس کدام سلیقه یا ملاک کتابهایشان را انتخاب و عرضه میکنند؟ بچهها یا بزرگترها؟ و بالاخره به مرحله ترویج و معرفی میرسیم. رسانهها و کانالهای تبلیغ و ترویج کتاب چطور؟… میبینید، هر چه پیش میرویم با سلیقه و ملاکهای بزرگترها مواجهایم که در کمال دلسوزی و حسن نیت، دارند اعمال سلیقه میکنند.
میماند خان هفتم که همان بحث شیرین جایزهها و فهرستهاست که تلاقی میکند به نشان هدهد سفید. در همه این جایزهها، نویسندگان و منتقدان و کارشناسان بزرگی نشستهاند و در ساز و کاری کاملا حرفهای کتابهای برتر و مناسب را برای بچهها انتخاب میکنند و بهشان جایزه میدهند. حالا آیا واقعا این توقع زیادی است که بچهها بگویند لطفا اجازه بدهید ما هم با احترام به همه انتخابهای شما، بیاییم و از میان کتابهایی که همه آن ۷خان سلیقه بزرگترها را پشت سر گذاشتهاند، کتابهای مورد علاقه خودمان را انتخاب کنیم و بهشان نشان بدهیم؟ همه حرف هدهد سفید همین است. آن جایزهها، جایزه حرفهایهاست، یک نوع جام جهانی جایزهها… و مدال هدهد سفید میخواهد المپیک جایزههای کتاب باشد.
یعنی شما اعتقادی به لزوم راهنمایی برای کتابخوانی بچهها ندارید؟
حتما دارم. مگر میشود به راهنمایی قائل نباشیم. سالانه دارد ۱۵ تا ۲۰ هزار عنوان کتاب برای بچهها چاپ میشود قطعا بچهها میان این انبوه کتاب سردرگم میشوند. حتما به راهنما و راهنمایی نیاز دارند. بحث هدهد سفید اصلا این نیست که از ارزش و ضرورت کار سایر فهرستها و جایزهها کم کند، همه آنها، ارزش خودشان را برای راهنمایی بچهها و ترویج کتابخوانی دارند. هدهد سفید میگوید جای این انتخاب، این جایزه، این مدال، در کنار آن همه جایزه خالی بوده و هیچکدام آنها نمیتواند و نتوانسته جای این انتخاب را پر کنند.
شما گفتید باید به رای صادقانه بچهها رسید، شما به چه سازوکارهایی برای اینکه به رای خالص بچهها برسید فکر کردید؟
قاعدتا سازوکار ما بر اساس ظرفیتها و امکانات موجود پایهریزی شده است. اولین و بهترین ظرفیت، خود کتابخانهها بودند. من در طول ۲۰-۳۰ سال گذشته حداقل ۳-۴ بار دورخیز کردهام برای اینکه جایزه یا نهادی برای انتخاب بچهها در زمینه کتاب ایجاد کنیم. در سروش نوجوان در سال ۶۸ یا ۶۹، در روزنامه آفتابگردان در دهه ۷۰، در نشریه دوچرخه در دهه ۸۰ … اما اعتراف میکنم هیچوقت این رویا محقق نشد. بزرگترین مانع و علتش این بود که ما هیچوقت نمیتوانستیم بچهها را به طور گسترده برای کتابخوانی در اختیار داشته باشیم، همچنین خود کتابهای در دسترس را. هر دوره با ۱۰۰ یا ۱۵۰ داور که به سختی فراهم میشد به انجام میرسید، یعنی عملا به انجام نمیرسید، آن هدف اصلی را تامین نمیکرد. چون مهمترین پارامتر در این داوری، کثرت عدد داوران است. شاید باید رای تعداد کثیری داور را داشته باشی. کتابخانهها هر دوی این مولفهها را کامل در اختیار دارند؛ هم بچهها و هم کتابها. من وقتی این طرح را با آقای مختارپور، دبیرکل نهاد کتابخانهها مطرح کردم، ایشان به گرمی از آن استقبال کردند. واقعا اگر ایشان و نهاد پا پیش نمیگذاشتند هیچ وقت این رویا محقق نمیشد. من قبلا این طرح را با چند نهاد مرتبط دیگر مطرح کرده بودم، بگذارید بگویم متاسفانه هیچ وقت اهمیت کار از طرف آن نهادها درک نمیشد. از این جهت درک و همراهی نهاد کتابخانهها با این ایده برایم شوقآور بود.
با متولی شدن نهاد، حالا ما چهار هزار هزار کتابخانه در اختیار داشتیم با یک میلیون و پانصد هزار عضو کودک و نوجوان. این بچهها به طور مستمر به کتابخانه میروند؛ در یک روند طبیعی، بدون تحمیل، بدون تهدید، بدون تطمیع کتاب مورد علاقهشان را انتخاب میکنند. ممکن است آن وسط از راهنمایی یک کتابدار یا مسئولان کتابخانه هم بهره ببرند. ولی وقتی یک بچهها بیشتر از هرکسی میفهمند که واقعا کجا جدی گرفته شدهاند و کجا دارند نقش بچگیشان را بازی میکنند. بچهها در هدهد سفید باورشان شده که به عنوان داوران واقعی جدی گرفته شدهاند و رایشان، رای خودشان است و بسکتاب در سراسر کشور در یک سال ۵۰ هزار بار به امانت میرود، این میتواند تا حدود زیادی خیالت را راحت کند که مورد توجه بچهها قرار گرفته. این پارامتر اول بود. که ما را نزدیک میکرد به آن درجه خلوص داوری: آمار کتابهای پرامانت. بعد ما آمدیم با کمک کتابدارهای سراسر کشور به یک فهرست حدود هشت هزار نفره از اعضای فعال کودک و نوجوان کتابخانهها رسیدیم. و از میان آنها هزار نفر را بر اساس امتیازهایی مثل سابقه عضویت، تعداد کتابهای امانت گرفته شده در یک سال و مشارکت در فعالیتهای کتابخوانی، انتخاب کردیم. آن هزار نفر آمدند و طی یک پروسه ۴ ماهه ۱۰۰ کتابی را که بیشترین آمار امانت را داشتند، خواندند و بر اساس کاربرگهایی که برایشان ارسال شده بود، به کتابها امتیاز دادند. به این ترتیب فهرست محبوبترین کتابها حاصل شد؛ در ۲ مرحله فقط با رای و نظر بچهها.
یعنی شما فکر میکنید مو، لای درز انتخاب بچهها نمیرود؟
قطعا اینطور نیست. همیشه میتوان به شرایط مطلوبتر فکر کرد. مثلا به اینکه کاش بتوان تعداد کتابهای موجود در کتابخانهها را خیلی بیشتر و کاملتر کرد. یا اینکه کاش بشود دوره بعد به جای هزار داور، دو هزار داور یا حتی پنج هزار داور برای مرحله نهایی انتخاب کرد. مسلما افزایش تعداد این داوران درجه خلوص انتخاب را بالا میبرد. یا کاش بتوان به مرور از طریق آموزش و پرورش و جاهای دیگر که بچهها را در اختیار دارند، بچهها بیشتری را تشویق کرد که عضو کتابخانهها شوند تا تعداد اعضای کتابخانهها به عدد نجومی چند میلیون برسد و آن داوران پنج هزار تایی مثلا، واقعا عصاره قشر عظیمی از بچههای ایران باشد. یا کاش بتوان در آینده از طریق فضای مجازی به آرای داوران دست پیدا کرد. همه اینها رویاهای تکمیلی ماست که میتواند درجه اعتبار این جایزه را افزایش بدهد.
شما در صحبتتان در روز مراسم اهدای نشان هدهد سفید، از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و دبیر کل نهاد کتابخانهها، خواستید که به خاطر بچهها این حرکت را حمایت کنند و تداوم دهند. چقدر به تداوم حرکت امیدوارید؟
خیلی امیدوارم. دلیلی برای ناامیدی نیست. از آن روز، هر کسی که معنی این نشان و انتخاب را فهمیده، از آن استقبال و تشویقش کرده. وزیر و دبیرکل، گمانم باورشان این است که حرکت، حرکت خوب لازمی است. مدیران نهاد و کارشناسانش، کتابداران شهرهای مختلف، بچههای عضو کتابخانهها، همگی با صمیمیت و اشتیاق و انگیزه با این حرکت همراه شدهاند. پس چرا باید به ادامهاش امیدوار نباشیم؟
خود بچهها چه نظری درباره هدهد سفید دارند؟ آیا از آنها پرسیده شده؟
از آنها پرسیده نشده، اما در عمل و در فرآیند داوری، نشان دادهاند که چقدر برایشان جذاب بوده و چقدر به هیجانشان آورده. این را از مشارکتشان در داوری کتابها و نوشتههایشان در کتاب هدهد سفید میفهمیم. بگذارید آخرین جمله را به شما بگویم و بیشتر سرتان را درد نیاورم، بچهها بیشتر از هرکسی میفهمند که واقعا کجا جدی گرفته شدهاند و کجا دارند نقش بچگیشان را بازی میکنند. بچهها در هدهد سفید باورشان شده که به عنوان داوران واقعی جدی گرفته شدهاند و رایشان، رای خودشان است و بس.