گفتوگو با دکتر مسعود کوثري
جامعهشناس و استاد دانشگاه
حوريه سپاسگذار
دکتر مسعود کوثري، جامعهشناس است، استاد دانشگاه و مدير انتشارات علمي و فرهنگي. و نويسندهي کتاب نشانهشناسي شهري با او به صحبت نشستيم دربارهي شاخهاي از ابتذال که رد پايش را در نشانههاي شهري تا نشانگان تصويري و در آثار فرهنگي محصولات و هنري سالهاي اخير ميتوان دنبال کرد.
تعريف شما از امر مبتذل چيست به خصوص در عرصهفرهنگ؟
به يک معنا امر مبتذل در دورههاي مختلف معاني و مصداقهاي مختلف داشته. در گذشته شايد مبتذل به معناي پديدهي کوچه بازاري در مقابل فرهنگ رسمي بوده يعني آنچه که مردم عادي در سطح جامعه توليد ميکردند در عرصههاي مختلف شعر، موسيقي و هنر و حتي رفتارهاي روزمره در مقابل آن فرهنگي که امرا و سلاطين و برگزيدگان جامعه داشتند و هنري که آنها مخاطبش بودند و استادان هر حوزه آن را توليد ميکردند. اين نگاه دوگانه در گذشته وجود داشته. اما با صنعتي شدن و پيدايش صنعت فرهنگ يک معناي جديد هم از ابتذال در فرهنگ به وجود آمده که اين معناي جديد ابتذال معناي فرهنگ توليد شده توسط صنعت فرهنگ در مقابل، معناي فرهنگ هنرمندانه يا فرهنگ توليدي نخبنگان با مخاطب نخبه است. يعني فرهنگي که از گرايشهاي سودمدارانه دور است فرهنگي که توسط صنعت فرهنگ يا به مقاصد تجاري توليد ميشود، مفهوم مبتذل رادارد. از اين دوران به بعد مفهوم جديدي از معناي امر مبتذل به وجود ميآيد و آن پديدهي توليد شده در فرهنگ عامه اتفاقاٌ به سمت فاخر بودن حرکت ميکند يعني به عنوان يک امر موزهاي و يک امر اگزوتيک عجيب و غريب حيثيتي پيدا ميکند که بيشتر به سمت فرهنگ نخبه و فاخر نزديک است، تا فرهنگ کوچهبازاري مبتذل قبلي. پس در اينجا يک فضاي جديد باز ميشود، علاوه بر اين برداشت جديدي هم از دههي ۱۹۵۰ به اين ماجرا اضافه ميشود و آن پيدايش مفهوم «خرده فرهنگ» يا «ضدفرهنگ» است که اينجا ابتذال؛ يعني آن چيزي که جوانها توليد ميکنند که نسل قبلي آن را قبول ندارد و برايش اعتباري قايل نيست بنابراين دو مفهوم ابتذال در اين دوران به وجود ميآيد. نخست ابتذال به معناي پديدهي فرهنگي توليدي مردم پسند يا فرهنگ ناشي از صنعت فرهنگ است و مفهوم دوم پديد آمده از فرهنگ زيرزميني، خرده فرهنگ و آن چيزي که کانونش، جوانها و رفتارهاي خارج از عرف آنهاست. دههي شصت ميلادي اوج اين مفهوم ابتذال به معناي خرده فرهنگ امر فرهنگي مربوط به جوانان است. از دههي هشتاد به بعد به نظر ميرسد که خود فرهنگ مردم پسند باز يک احترامي کسب ميکند. به سمت فرهنگ کمي مورد قبولتر حرکت ميکند و هنوز اين فرهنگ جوانان هست که به عنوان مبتذل شناخته ميشود. بنابراين ما يک حرکتي داشتيم که در آن سير دگرگوني مفهوم مبتذل را در طي چند دهه ميبينيم و ضمناً ميزان اين ابتذال هم در طول اين دوران تغيير کرده.
مفهوم ديگري هم تحت عنوان مبتذل در طول تاريخ وجود داشته و آن هم امري است که از دايرهي باورها و عقايد کسي يا گروهي خارج است و اين فرد يا گروه به اين دليل آن را امر مبتذل مينامند.
اين از گذشته و از زمان سقراط وجود داشته، زماني که حاکمان آتن ميگويند؛ «حرفهاي سقراط جوانان را فاسد ميکند.» يعني حرفهاي سقراط «مبتذل» است. و از همان زمان در طول تاريخ اين تعبير وجود داشته در دوران آلمان نازي هنرمندان اکسپرسيونيست به اين ابتذال متهم شدند و بسياري از آتليههاي اينها تعطيل و حتي منفجر شد و خيليهايشان تبعيد شدند، فرار و حتي خودکشي کردند و بنابراين در دورانهاي مختلف اين رابطه بين سياست و فرهنگ و اطلاق کلمه مبتذل به آنچه در دايرهي مورد قبول فلان جريان سياسي نبوده، وجود داشته. مبتذل و فاسد واژههائيست که براي اين مفهوم فرهنگي به کار رفته و اين جنبه از مفهوم امر مبتذل تنها جنبهايست که در طول تاريخ ثابت مانده.
با توجه به همهي اين معاني که گفتيم اگر بخواهيم بخشي از اين مفهوم ابتذال را که طي چند سال اخير در قالب کاربرد کلمات رکيک به محض عصباني شدن خطاب به همشهريهايمان تجلي پيدا کرده بررسي کنيم، اولين نکتهاي که به آن ميرسيم اين است که تهران به عنوان پايتخت و برخي از شهرهاي بزرگتر بيشتر از وجود اين ابتذال رنج ميبرد و هرچه به سمت شهرهاي کوچکتر مي رويم آرامش و ادب بيشتري بين مردم حکمفرماست. آيا عامل پديد آمدن اين ابتذال رفتاري عصبيتهاي ناشي از فضاي شهري است، يا مهاجرتها و خرده فرهنگهايي که در تهران دور هم جمع شدهاند، و به طور خلاصه چهقدر از اين ابتذال رفتاري در تهران ناشي از فضاي شهري است که در آن زندگي ميکنيم؟
ابتذالي که ميتوان در فضاي شهري از آن صحبت کرد داراي دو جنبه است. دو جنبهاي که هم به همديگر ربط دارد و هم نه. بخشي از اين ابتذال رفتاري به پرخاشگريهاي زباني مربوط ميشود که اين پرخاشگريهاي زباني را خيلي روشن و متبلور در استاديومهاي ورزشي ميتوان ديد. کمي کمتر از آن اما با وسعت بسيار زياد در شبکههاي اجتماعي و در متن کامنتهايي که افراد ميتوان ديد کمي از آن کمدامنهتر اما عميقتر و تأثيرگذارتر در رفتارهاي شهري. پرخاشگريهايي که در ترافيک و در رفتارهاي روزمره در صفها و … به وجود ميآيد. اين يک سطح از ابتذال است که دليل اين سطح از ابتذال و رشد پرخاشگري زباني بسته شدن مجاري تعامل و حاکميت کمرنگ قانون در جامعه است. يعني زماني اين پرخاشگريهاي زباني و حتي پرخاشگريهاي بدني زياد ميشود که مجاري تعامل مدني و اجتماعي محدود يا بسته ميشوند. با توجه به فرهنگ ديرينهي ايرانيها، که همواره جاهايي که نميتوانستند حقشان را بگيرند به بدگويي ميپرداختند و در يک دورهاي به ويژه از دوران قاجار به اين طرف ناسزاهاي «چارواداري» به يک فرهنگ شناخته شده و داراي واژگان معلوم تبديل شده. وقتي که مجاري تعامل اجتماعي مسدود باشد و اين انسداد اجتماعي به وجود ميآيد اين پرخاشگري زباني زياد ميشود و متأسفانه در جامعهي ما اين مسئله گسترش پيدا کرده. يعني وقتي شما به درست يا غلط کارهايت را نميتواني از مجاري شناخته شده و رسمي پيش ببري به پرخاشگري زباني ميرسي و حتي کسي که قصد به اصطلاح دور زدن مجاري قانوني را داشته باشد و احساس کند که ميتواند اين کار را بکند از اين سلاح استفاده ميکند و با اين پرخاشگري زباني ميتواند به سرکوب ديگران بپردازد و آن زيادهخواهي خودش را ارضاء کند. بنابراين انسداد اجتماعي و رشد خودخواهي و رشد فردگرايي منفي در کشور ما باعث شده که پرخاشگري زباني هم روزبهروز بيشتر شود. تقريباً اگر از مفهوم فوکو استفاده کنيم که از بحث قدرت مويرگي صحبت ميکند. قدرت نه به معناي رابطهي حاکم و محکوم بلکه به عنوان يک قدرت منتشر در جامعه اگر از مفهوم قدرت صحبت کنيم، يک نوع ديکتاتوري منبسط زباني، در حال گسترش در جامعه است. يعني هر کسي سعي ميکند بر ديگري سلطه و حکومت پيدا کند به کمک زبان و هنجارشکني زباني. زبان اينجا استعارهايست از رابطهي قهرآميزي که بين افراد وجود دارد. در يک سطحي در خانواده و در سطح گستردهتر در جامعه. بنابراين يک نوع ديکتاتوري مويرگي زباني در جامعه رشد پيدا ميکند. اگر نهادهاي قانوني ضعيف باشند، يا ميل به تبعيت از قانون کاهش يابد، يا اين تصور به وجود آيد که از راه قانون نميتوان کاري کرد، معمولاً اين پرخاشگري زباني گسترش بيش از حد مييابد و جامعه را به وضع بسيار خطرناکي ميرساند. بر همين اساس ما جلوههاي اين پرخاشگري رفتاري را در ادبيات، سينما، تئاتر و ساير محصولات فرهنگي توليدي اين جامعه هم ببينيم و به تدريج شايد اين رفتار مبتذل تبديل به نوعي عرف بشود و حتي تبديل به نوعي پُز روشنفکرانه هم بشود به صورتي که سطح نخبه و روشنفکر يا روشنفکرنما، جامعه هم سعي کند از اين الفاظ و رفتار مبتذل استفاده کند. در دورهي ديگري بين سالهاي پنجاه تا پنجاهوهفت که انقلاب شد، يک دورهي ديگر هم در ادبيات و سينما ردپاي کاربرد اين نوع واژگان و رفتارهاي خشن را ميبينيم. چون آن شکل سلطه و کنترل و پرخاشگري پديدآورندهي يک شکل زباني خاصي هم هست. حرف رسمي را در اين عرصه هايدگر زده، که «زبان خانهي وجود است». اين زبان آن شکل پرخاشگري را به خود ميگيرد و فرم يا شکل واسطه در تعاملات اجتماعي به شکل زباني تجلي مييابد. سطح دوم از ابتذال، فقدان آداب معاشرت و اتيکيتهاي اجتماعي است. يعني اين هم در جامعهي ما به سمت نوعي ابتذال مي رود و حتي رفته. اينکه فرد چهقدر برايش مهم است که در نظر عموم مردم خوب جلوه کند و رفتاري مبتني بر آداب و اتيکت اجتماعي از خود بروز بدهد. اين سطح از رفتارها هم وقتي آدمها به ديگران اهميت نميدهند و هر کس فقط به خودش و آن ديکتاتوري وجودياش فکر ميکند، قطعاً رشد ميکند و خطر آن براي سلامت جامعه بسيار زياد است. اين بياعتنايي به افراد جامعه و محيط اطراف را شما در بي توجهي به پوششها – نه فقط پوشش جوانها – و سکنات عامهي مردم ميبينيد.
تجلي همهي اين صحبتهايي را که فرموديد در تهران چندين برابر ساير شهرها ميبينيم، باز هم سؤالم را تکرار ميکنم، چرا؟ کدام ويژگي تهران به جز پايتخت بودن و بزرگترين شهر ايران بودن عامل پديد آمدن يا دست کم تجلي بخشي از اين رفتارهاست؟ شهري که روزگاري همهي آدمهاي يک محله مثل يک خانواده بودند و به هم ميرسيدند، امروز شده محل زندگي آدمهايي که فقط «من» را ميشناسند.
در جامعهشناسي مبحثي هست که مبتني بر «نظريهي شبکهاي» در جامعه است. اين نظريهي شبکهاي معتقد است که در جوامع کوچکتر و در محلات و اجتماعات کوچک روابط قوي حاکم است و در شهرهاي بزرگ يا جامعه به مفهوم کلي روابط ضعيف. يک استدلال اين است که ما بپذيريم که هميشه روابط قوي از روابط ضعيف بهتر است و بنابراين بايد برگرديم به محله محوري و ساختار شهرهاي کوچک، ساختاري که همه همديگر را ميشناسند و يک نوع از کنترل اجتماعي در آنجا وجود دارد. اما اتفاقاً جامعهشناسي معتقد است که هر يک نظام اجتماعي، يک سيستم اجتماعي در اين است که بتواند در آن روابط ضعيف و گسترده، نظم و قانون و تعاملات اجتماعي را برقرار کند. بنابراين ما به جاي حسرت خوردن و ميل به حرکت به سوي محلهها و اجتماعات کوچک قديمي بايد بتوانيم در اين سطح بزرگتر نظم و رعايت حق ديگران را نهادينه کنيم. اين هنري است که بايد به آن برسيم.
يعني مثلاً کنار اتوبان براي ساخت مجتمع فروشگاهي، سينمايي کورش مجوز ندهيم که همه چيز را از ترافيک تا آسايش مردم و قيمت زمينها را در آن محله به هم ريخته و فرياد مردم رابلند کرده…؟
بله. يکي از چيزهايي که «تصادمهاي اجتماعي» را زياد ميکند (از تصادم مقصودم تصادف اتومبيل نيست، تصادم به مفهوم برخوردهاي ناخوشايند بين افراد) اين است که ما نتوانيم توزيع مناسبي از شرايط تعامل اجتماعي در سراسر شهر به وجود بياوريم و طوري شهر را طراحي کنيم که ميزان اين تصادمهاي انساني افزايش يابد، چون هر قدر احتمال ايجاد اين تصادمهاي اجتماعي بين افراد بالاتر برود، امکان پيدايش تنش، اضطراب و پرخاشگري اجتماعي بالاتر ميرود. بايد يک توزيع متعادل وجود داشته باشد. قطعاً ما وقتي يک مسير را مسدود ميکنيم و باعث ميشويم حجم تعاملات به صورت غيرواقعي در يک نقطه بالا برود احتمال برخوردهاي پرخاشگرانه و مبتذل بين افراد هم بالا ميرود. که متأسفانه به نظر ميرسد که برنامهريزي شهري ما دچار نوعي سوداگري بسيار وحشتناک شده به ويژه در تهران، که هر زميني را طلا فرض ميکند و به هر قيمتي و با هر هزينهاي حاضر است آن را بگيرد و تبديل به مجتمعهاي مسکوني و تجاري بکند و متأسفانه نظام برنامهريزي و مديريت شهري ما به دليل اينکه بتواند بر اين شهر بزرگ مديريت کند، نياز به پول دارد، به اين خواستهها تن ميدهد و در نهايت اسير آن سوداگري ميشود. که اين سوداگري در دوران قبل از انقلاب هم در دورههاي مشخصي در تهران تشديد شد و متأسفانه در دههي اخير به حد افراط رسيده و به يک نوعي بخشهاي مختلف اين شهر دارد به فروش ميرسد. به سوداگراني که هدفشان فقط پول است. اما پولي هم که سيستم مديريت تهران از اين طريق به دست ميآورد، به ضد خودش تبديل ميشود. به قول مولوي که ميگويد: «خون به خون شستن محال است، اين محال…» درواقع با پولي که از فروش تهران به دست ميآيد، نميتوان تهران را به درستي مديريت کرد چون ما بخشهايي از تهران را از دست ميدهيم که ديگر قابل احيا نيست. مثل باغهاي تهران يا خانههاي قديمي اين شهر که بخشي از هويت آن است و از بين رفتن اينها و جايگزين شدنشان با برخي فضاهاي ناهنجار روزبهروز بيشتر احتمال برخوردهاي پرخاشگرانه و بروز رفتارهاي مبتذل در بين شهروندان را افزايش ميدهد. خب تهران حکم سرمشق براي کل کشور را دارد. و آنچه در شهر تهران به عنوان پايتخت کم است (نميگويم نيست ميگويم کم است) نشانههاييست که آرامش را به جامعه القا کند. آنچه که ما در تهران روزبهروز بيشتر شدنش را شاهديم، نشانههاي تجاري است که در جاي خودش مهم است به هر حال شهر بزرگ شهر تجاري است، و يک بخشي از نشانهها هم نشانههاي تجاري بودن شهر است. يک بخشي از مديريت شهري به تابلوهاي قوانين برميگردد ولي بين اين دو تا يک حوزهي اجتماعي بايد باشد که نوعي آرامش را بايد به شهروند بدهد و دايم به او تذکر بدهد که بايد در تعامل درستي با همشهريات باشي و اين تعامل درست يک ارزش است. ميزان اين فضاها در تهران کم است و متأسفانه حجم اين فضاي مهم تنها به تابلوهاي زيباسازي شهر اختصاص پيدا کرده که با هزينههاي گران مدت کوتاهي در شهر نصب ميشود و حاوي پيامهاي اخلاقي است ولي اين پيامهاي اخلاقي ممکن است چون از جايگاه موعظه بيان ميشود اثر نداشته باشد، که ندارد. اين روح آرامش خواهي و تعامل بايد در کالبد شهر خودش را نشان بدهد و وقتي کسي به اين کالبد نگاه ميکند، احساس کند که به فرد معلول احترام گذاشته ميشود اين فرق ميکند که يک پوستر نصب کنيد که روي آن نوشته باشد: «به معلولين احترام بگذاريد»، بلکه بايد وقتي پلههاي ويژهي معلولان را ميبيني ياد آن ملاحظات و تعامل انساني بيافتي که سطح اين موارد در جامعهي ما بسيار کم است و ديده نميشود و بيشتر تبليغات ما زودگذر و کم اثر است.
از آنجا که شما هم جامعهشناس هستيد و هم اهل ادبيات، اين سؤال را ميتوان از شما پرسيد که؛ تهران به هر حال قلب ايران است و قطعاً تعيين آنچه به عنوان رفتارهاي ناهنجار و مبتذل از آن ياد کرديم به شدت در سالهاي اخير در اين قلب بيمار رواج يافته و در مقابل ميبينيم که ردپاي اين ماجرا به وضوح در محصولات فرنگي ما در عرصهي سينما، و به خصوص ادبيات به شکل افراطي و خارج از عرف ديده ميشود و تصور پديد آورندگان اين آثار هم اين است که آنچه در اين قالب توليد ميشود آيينهي جامعه است و همان آدمي که اگر ده دقيقه در صف بايستد دعوايش ميشود و از کلمات مبتذل استفاده ميکند به عنوان مخاطب خودش را در اين آثار ميبيند، از ديد جامعهشناختي آيا در اين سيکل نقطهي آغاز جامعه است يا محصولات فرهنگي؟
اين طبيعي است که هميشهي تاريخ يک رابطهي متقابل بين ادبيات و جامعه وجود داشته و دارد. ادبيات نه انعکاسدهندهي کامل جامعه است و نه جامعه عامل مؤثر و تام و تمام توليدات ادبي ولي به نظر ميرسد که در اين جا خود آن نويسنده يا کارگردان کسي است که تمايل دارد فرياد بکشد. يعني اين اثري که توليد ميکند، نه اينکه آيينهي جامعه باشد و از اين نظر کارگردان يا نويسنده خشنود است که تصويري از جامعه توليد کرده، بلکه وقتي شما در ادبيات، فيلم يا موسيقي فرياد ميشنويد، کلام مبتذل و رفتار مبتذل ميبينيد، اين بازتاب رفتار پديدآورندهي اثر است و فرياد خود اوست. و نشاندهندهي اين نکته است که براي خود آن کارگردان و نويسنده هم راههاي تعامل بسته است. يعني نوعي پرخاشگري و رفتار مبتذل است که در پديدآورندگان آثار فرهنگي هم به عنوان عضو همين جامعهي بدون تعامل وجود دارد. بنابراين نميتوان گفت اين آثار آيينهي جامعه است و با اين حرف پديدآورندگان اين آثار را تطهير کنيم. همانطور که پرخاشگري و حرف مبتذل در بين افراد عادي جامعه ديده ميشود، پرخاشگري ادبي يا سينمايي و … نيز شيوهي پرخاشگري اهل هنر و فرهنگ است. مثلاً شما در کتابهاي آل احمد رد پاي نوعي زبان خاص، با نثري شتابناک و لحني گزنده را ميبينيد که در عين گزندگي بيادبانه نيست در نتيجه کارهاي او مبتذل نيست دست کم از نظر زباني.
در صورتي که آل احمد معروف است به اينکه اکثر جدلهاي ادبي را بين دوستانش آغاز ميکرده و آدم رکي هم بوده.
احسنت، و دوران زندگي او مشهور است به دوران پرتنش و مجادلهي قلمي زياد. و بين اکثر نويسندگان و شعرا مجادلهي قلمي وجود داشته ولي در آثار بسياري از اينها ما بيادبي و بدزباني نميبينيم، گرچه که زبانشان تند است ولي در آثار جديد ادبي و سينمايي و … تبديل به يک بيادبي مفرط شده و بدزباني جاي آن را گرفته. زبان گزنده و هشداردهنده در ادبيات، فيلم و آثار ادبي ديگر خوب است اما ضرورتاً به معناي بدزباني نيست کما اينکه در بسياري جاها نويسنده يا فيلمساز مجبور است شخصيت ويژهاي با ديالوگهاي خاص طراحي کند ولي اين در شرايط فعلي تبديل به يک مُد در داستانها و فيلمهاي ما شده و همين کاربرد بيش از حد و بدون دليل زبان ناشايست، آثار واجد اين خصلت را تبديل به آثاري «مبتذل» کرده است.
يک تحقيق دانشگاهي در بين پانصد فيلم و هزاروصد داستان جديد پنج سال اخير نشان ميدهد که: ۱- مسئلهي کاربرد و زبان تند همراه با ناسزا در آثار ادبي و فيلمهاي ما روندي رو به رشد داشته. ۲- نسبت اين مسئله در آثار نويسندگان و فيلمسازان تهراني به مراتب از شهرستانيها بيشتر و شديدتر بوده فضاي فرهنگي و فيزيکي تهران را چهقدر در اين ماجرا مؤثر ميدانيد؟ و راهحل به نظر شما چيست؟
اگر يادتان باشد، ترانهسرايان زودتر از همه اين حرکت را شروع کردند و در آنچه به نام «پاپ واسوخت» مشهور شد ما آغاز اين ابتذال را ميبينيم يعني نشان داد که يک بنبست اجتماعي در روابط عاطفي وجود دارد و اين بنبست خودش را در اين نوع موسيقي با اشعاري که شامل مفاهيمي چون :گم شو، دندان کرم خوردهاي، از زندگي من برو بيرون و … نشان داد. خب اين بنبست به ساير روابط هم رسيد و در سينما و ادبيات هم خودش را نشان داد و طبيعي است که اين يک نماد و يک نشانهي عارضي است از انسداد روابط اجتماعي که وجود دارد و اين نشانههاي بيمارگونهاش خودش را نشان ميدهد. و طبيعتاً همانطور که همه چيز در روابط اجتماعي و در پي آن، در هنر ميتواند تبديل به مُد بشود اين شکل از تعامل اجتماعي هم ميتواند به سرعت تبديل به کليشه بشود، که شده. مثل همهي دورانها که ممکن است يک شکل از نشان دادن فقر مُد بشود. مثلاً در فيلمهاي سينمايي دههي ۵۰ و ۶۰ نشان دادن يک گونهي مشخصي از فقر مُد شده بود و کليشه شده بود و شما هر فيلمي که ميبينيد اين سکانسها و نماها در آن مشترک است. کما اينکه مثلاً در يکي دو دههي اخير نشان دادن پرخاشگري بين زوجين مدتي مُد شده بود و هر فيلمي که ميديدي پر از اين صحنهها بود و يا اصلاً محور آن همين مسئله بود، خب اين يک کليشه و مُد است. راهحل به نظر من فضاسازي براي تسهيل در گفتوگوي درست اجتماعي و عاطفي است و ميدان دادن به اينکه افراد بتوانند حرف خودشان را بزنند، مهم است. ميدان گستردهي اجتماعي که تعاملات در آن فرصت تصحيح پيدا کند و از آن طرف هم البته گستردگي نظام حقوقي و قضايي مهم است. به نحوي که افراد احساس کنند، مجاري فعالي براي رسيدن به حقوقشان کافي است و مسئلهي سوم اين است که ما به کمک رسانهها آداب اجتماعي را به جامعه برگردانيم يعني از طريق ارزشگزاري بر اين آداب به عنوان يک داشتهي ارزشمند آن را به امري گرانبها و داراي ارزش تبديل کنيم که مردم به سمت رعايت آنها پيش بروند. همين حالا و سالها پيش هم البته بسيار از آزار خانگي وآزار جنسي در غرب گفته ميشود ولي هيچکس از آزار رباني صحبت نميکند و کمتر به آن توجه ميشود. آزار زباني به عنوان يک پديدهي مبتذل در حال شيوع بايد به عنوان جرم شناخته شود و ما سعي کنيم اين مفهوم را جا بيندازيم که خطاب زشت، ناسزا و … جرم است و بايد از آن پرهيز کرد. به نظر من اين زبان و رفتار مبتذل در حال گسترش است و متأسفانه چيزي است که ميتواند جامعهي ما را نابود کند.