پرسش اولم خيلي کلي است، به نظر شما ادبيات چيست؟
بگذاريد نخست نظر صورتگرايان جديد را دربارهي ادبيات بگويم. آنها بر اين باورند که هرگاه فيزيک و خود پوستهي کلام در محور توجه مخاطب قرار گيرد ما درحوزهي «ادبيت» يا ادبي بودن قرار ميگيريم. بدين معنا که اگر مثلا شما درصف اتوبوس ايستادهايد شهروندي در کنارتان بايستد و از شما بپرسد که آيا بليط اضافه براي ميدان آزادي داريد؟ شما فورا پيام را درمييابيد. او با هر لهجهاي که بپرسد شما پيام را دريافت ميکنيد زيرا دالها و مدلولها باهم انطباق کامل دارند. بليط اتوبوس، ميدان آزادي و رفتن به آنجا همه براي شما روشن است؛ به بيان ديگر آنچه در محور توجه قرار ميگيرد، پيام است. اما اگر همين شهروند در کنارتان بايستد و بگويد: بليط اضافه براي ابديت داريد؟ شما هيچ پيامي دريافت نميکنيد. زيرا در اينجا دالهاي بليط و سفر و ابديت با مدلولهاي خود انطباق ندارند. بنابراين شما در حوزهي ادبي بودن قرارميگيريد. در ادبيات واژهها به صورت «کُد» عمل ميکنند و به چيزي غير از خود دلالت دارند. به بيان ديگر، ادبيات استعارهايست که هرکس برمبناي تداعيهاي دروني خويش آن را ميگشايد. درحقيقت فرماليستها بافت موقعيتي زبان را که کلام در آن سريان دارد سازندهي زبان ويژه ميدانند. مثلا اگر بافت کلام مسايل روزمرهي زندگي باشد، کلام به گونهاي جريان مييابد که دال و مدلول با هم مطابقت دارند؛ اما اگر بافت کلام درموقعيتي خيالي و شاعرانه باشد، نظام دال و مدلولي به هم ميريزد و قانون اين نظام به تعداد مخاطبان، داراي دگرگوني خواهد بود.
هرکبوتر ميپرد زي جانبي
وين کبوتر جانب بيجانبي
اين چه کبوتري است که به سويي ميپرد که سويي نيست. چهگونه ميتوان پرواز کرد اما به هيچ طرف. در اينجا کبوتر، جانب و پريدن، دالهايي هستند که با مدلولهاي متعارف خود، انطباق ندارند، اين بافت موقعيتي است که ما را در حوزهي شعريت (ادبيت) قرار داده است.
البته گذشتگان هم تاحدي همين تعريف را از ادبيات دارند. عين القضات همداني، شعر را آيينهاي ميداند که بايد تصوير مخاطب را نشان دهد و نه تصوير شاعر را. او ميگويد اگر غير از اين باشد مثل اين است که آينه، تنها تصوير آينهساز را نشان دهد و نه مردم را. قدما تعريفي کلي از ادبيات نداشتند. آنها تنها شعر را مدنظر داشتند. حتي ارسطو نيز به شعر پرداخته است او به هنري ديگر که موضوع آن سخن است، اشاره ميکند که احتمالا مقصودش ادبيات است. بنده هم شعر را از ادبيات جدا ميدانم. خواجه نصير طوسي عنصر تخييل را اصل شعر ميداند و وزن را از آن جهت که به نوعي ايجاد تخييل ميکند، مورد توجه قرار ميدهد و مثل ارسطو به کساني که هر هذياني را که وزن وقافيه داشته باشد، شعر ميدانند، اعتراض ميکند. خواجه در معيارالاشعار ميگويدکه ميگويند در اشعار يونان قافيه معتبر نبوده است. همچنين او معتقد است که يک ايراني کتابي را گردآوري کرده است که اشعار بدون قافيه را درخود دارد و بعد هم خواجه نصير نتيجه ميگيرد که قافيه از فصول ذاتي شعر نيست.
حالا اجازه بدهيد به سروقت ادبيات برويم. اگر نظر فرماليستها را جمع کنيم ادبيات را اينگونه تعريف مي کنند: «ادبيات نوعي نوشته است که نمايشگر درهم ريختن سازمان يافته گفتار متداول است.»
همان چيزي که استادم دکتر شفيعي کدکني، در «رستاخيز کلمات» فرمودهاند. در اينجا و در همين تعريف ساده ميتوان علت آفرينش ادبيات و به بيان ديگر ابداع ادبيات را ازسوي انسان، دريافت. هنگامي که ما بهطور سازمان يافته (قانونمند) گفتار متداول را درهم ميريزيم، زبان را متکاثف ميکنيم. با خروج از نُرم زبان و ناآشنا کردن (آشناييزدايي) آن براي مخاطب، ذهن او را به چيزي ژرفتر از آنچه او در ذهن دارد، معطوف ميکنيم. اين تکاثفِ زبان، حوزهي معنايي واژهها و تداعيهاي آن را به تعداد مخاطبان، گسترش ميدهد. در اين مصرع حافظ (کس ندارد ذوق مستي ميگساران را چه شد) کلمه ذوق، کلمهاي است که اين مصرع را به شعري عميق تبديل کرده است. زيرا کلمهي ذوق، به معناي تمايل و امثال آن نيست. اگر حافظ ميگفت کس ندارد ميل مستي، ميل نميتوانست نقشي عميق را در اين روايت، بازي کند؛ زيرا حافظ زمانهاي را به تصوير ميکشد که ارزشهاي اجتماعي دچار وارونگي است. اگر مستي را به معناي صِرف مستي و يا حقطلبي و سرمست شدن از حق، بدانيم، در هر دو صورت، واژهي ذوق، داراي تکاثفي بسيار گسترده ميگردد. و ذوق، تمامي چيزهاي عافيتسازي را در برميگيرد که يک انسان و يک جامعهي سالم و امن، داراي آن است.
بنابراين، ادبيات براي ارتباط عميقتر و ژرفتر انسانها بايکديگر ابداع شده است. چنين ارتباطي انواع سوء تفاهمهاي ميان انسانها را از ميان ميبرد. شاعران بزرگ جهان همواره انسان را به سوي تجربهي عشق سوق دادهاند. عشق انسان را به صورت جوهري، تعريف ميکند و کرامت انساني را والاترين ارزش ميداند. حافظ شيرازي تمامي کوششاش اين است که همه عاشق شوند و به ادراکي ناب از هستي دست يابند. در اين راه تنها ادبيات است که مهمترين عامل انتقال انديشه است.
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاري که در اين گنبد دوار بماند
من اين بيت حافظ را عصارهي ادبيات فارسي و بهترين هديهي ادبيات ايران به جهان ميدانم، همان هديهاي که گوته و نيچه و بورخس و نيکلسون و آن ماري شيمل و امثال اينها را مجذوب خود ساخت.
چه تعريف و تمايزي بين آثار ادبي (بهخصوص در مقايسه با آثار قدما) و آثار غيرادبي وجود دارد؟
ببينيد پرسش شما، در باب تمايز ميان آثار اصيل ادبي و غير ادبي، پرسشي مخاطرهآميز و دشوار است؛ زيرا به تعداد مخاطبان ادبيات، ارزشگزاري وجود دارد. ممکن است شما کتاب بامداد خمار، را رماني اصيل ندانيد درحالي که ممکن است کساني آن را بسيار اصيل بدانند. من رمان دميان اثر هرمان هسه را سالها پيش به دوتن از بستگانم دادم. اين دو خواننده دوخواهر بودند. يکي گفت دميان شاهکار است و بهترين رماني است که تا به حال خواندهام. خواهر دوم گفت نويسندهي اين رمان ديوانهاي بيش نيست. بايد عرض کنم، رمانهايي که ما آنها را اغلب، رمان عامهپسند ميدانيم در بسياري موارد رمانهايي اجتماعي هستند که نقد اجتماعي در آنها کاملا مشهود است. درحالي که ممکن است رماني که براي مخاطب خاص و فرهيخته نوشته شده است، چندان اجتماعي نباشد و بيشتر شگردهاي روايت در آن داستان، مدنظر باشد. بنده به چيزي با عنوان اصالت ادبي اعتقاد ندارم. ممکن است مقصود شما از اصالت ادبي فخامت زبان باشد. اگر چنين است، بايد ببينيد که در همه جاي جهان چهگونه منتقدان شعر نو، به مرور آن را پذيرفتند و قانع شدند که به زبان روزمره هم ميتوان شعر گفت حتي بدون وزن و قافيه و امروزه تعريفي که از شعر ميشود عنصر ابهام در آن مهم است و نه تعقيد. زيرا ابهام است که اثر هنري را چندصدايي ميکند. يادم ميآيد درکلاسهاي درس استادم مرحوم دکتر شهيدي، استاد با توضيح بيتي (شايد از خاقاني) و تشريح صورخيال آن چنان سرحال شدند و به وجد آمدند که با آوردن «جيغ بنفش» به کوبيدن شعر نو پرداختند و فرمودند شاعر اين است نه کساني که از جيغ بنفش حرف ميزنند. بيش از سي سال از آن روز گذشته است شايد دکتر علي محمدسجادي يا دکتر واعظ و يا دوستان ديگرم يادشان باشد که کدام دانشجو با استاد به مناقشه برخاست و استاد را آنچنان در پيچ و خم نوگرايي گرفتار کرد که استاد تقريبا قانع شدند که همه شاعران نوگرا نخست از سوي محافظهکاران، مورد انتقاد قرار ميگيرند و خاقاني هم در زمان خودش نوگرا بوده است.
اگر نظر مرا بخواهيد من از کثرت آثار منتشر شده ناراحت نيستم، هر چه بيشتر چاپ شود بهتر است. اينها همه تجربيات آدمهايي است که ميخواهند با ديگران ارتباط برقرار کنند. اصلا تنها آرمان من اين است که همهي مردم بتوانند فکر کنند و بنويسند. يعني همه با هم فکر کنيم. يادم افتاد سالها پيش رهبرچين به آمريکا رفته بود (اگر اشتباه نکنم دنگ شيائوپينگ بود) و در سخنراني خود در تفاوت جامعهي سرمايهداري و نظام جامعهگرا در حضور رييسجمهور آمريکا گفت: «شما ميخواهيد پولدار باشيد. بله پولدارشدن چيز خوبي است، اما ما ميخواهيم که همهمان باهم پولدار شويم.» در حقيقت حتي در آثاري که ما شايد آنها را غيراصيل بدانيم، ممکن است چيزهايي باشد که مخاطبان زيادي را به خود جلب کند. ميدانيم که بسياري از آثاري که ميفرماييد چاپ ميشود با سرمايهي نويسنده و شاعر انجام ميگيرد؛ زيرا ناشران ميدانند که اين افراد که مشهور نيستند، مشترياني نخواهند داشت. در حالي که گاهي چنين آثاري ممکن است به چاپ دوم هم برسد. البته نوعي مافياي خود ساخته در نشر وجود دارد که بازار نشر کتاب را آلوده کرده است. من نويسندگاني را ميشناسم که کتابشان را با سرمايهي خودشان چاپ ميکنند و پس از چند ماه به زور از ناشرخود ميخواهند که چاپ دوم کتاب را برايشان بيرون بدهد، در حالي که تمامي نسخ چاپ اول موجود است. ناشر هم که به پول نياز دارد اين کار را انجام ميدهد. نويسنده در حقيقت ميخواهد خودش را نويسندهاي پرمخاطب معرفي کند.(متأسفانه اين امر رواج يافته است). بايد بگويم که چنين کارهايي که در حوزهي نشر کتاب صورت ميگيرد، محصول بازار آشفتهي دانش و کتاب در کشور ماست. همانطور که بازار آهن، اتومبيل، خواروبار و… آشفته است بازار دانش و معنويت هم آشفته است. وقتي که روبهروي دانشگاه تهران، مغازههايي هستند که رسما پايان نامه ي کارشناسي ارشد و رسالهي دکترا و پروژه و امثال آن را جار ميزنند و ميفروشند، و کساني (صرفِ خويشاوندي باکسي) بدون کنکور و بدون معدل بالا و امثال آن وارد دانشگاه ميشوند و جاي دانشجويان واقعي را ميگيرند، کتابسازي و امثال آن هم رواج مييابد چون بايد اين افراد دکترا بگيرند و در پست سياسي بالايي که مينشينند عنوان دکترا يدک بکشند.
جاي آن است که خون موج زند در دل لعل
زين تغابن که خزف ميشکند بازارش
با اين حال انتشار لاطائلات در کنار مطالب سودمند باعث ميشود تا مخاطب بتواند انتخاب کند. همانطور که ما در سنين نوجواني آثاري بازاري ميخوانديم و خيلي زود به سوي کتابهاي سودمند و برتر کشيده شديم.
به گمان من وزارت ارشاد، وظيفهاي خطير در سامان دادن به کتاب و پژوهش دارد. اما متأسفانه دلواپسان آنقدر دلواپساند که نميخواهند مديران فاسد را از حوزهي دانشگاه و سازمانهاي پژوهشي بردارند. اين دلواپسان از فروش پاياننامه و مدارک دانشگاهي و علمي، اصلا دلواپس نميشوند. همين گروهها هستند که چوب لاي چرخ وزارت ارشاد و وزارت علوم ميگذارند و مانع کار آنان ميشوند. بگذريم درد دل زياد است.
با اين اوصاف وضعيت ادبيات امروز را چهگونه ميبينيد؟
متأسفانه تعداد کساني که ضرورت زمانه را درک ميکنند انگشت شماراند. بسياري از کساني که توانايي پرداختن جدي به ادبيات معاصر را دارند، به دلايلي يا به مطالب عرفاني و شرح و بسط آن روي آوردهاند و يا اينکه فرهنگ لغت مينويسند زيرا از همه چيز بيخطرتر است. اصولا روي آوردن به ادبيات معاصر مخاطرهآميز است. زيرا چنانچه از برخي شعرا و نويسندگان معاصر حرف بزنيد ممکن است، مورد بيمهري قرار بگيريد. يعني پژوهشگر خودش را از پيش، سانسور ميکند. بنده بارها گفتهام که بايد اين نگاه از روي سر دانشگاه و اصولا از روي سر علم و دانش برداشته شود. در غير اين صورت، بايد شاهد رکود علمي در سطحي هولناک باشيم. البته همين الآن هم شرايط خوبي نست. زيرا با تبليغات و به رخ کشيدن آمار مقالات چاپ شده دانش به دست نميآيد. مقالاتي که تقريبا هيچ مراجعه کننده ندارد. برخي مجلات دانشگاهي براي اينکه امتيازشان بالا برود از نويسندگاني که برايشان مقاله مينويسند ميخواهند تا حداقل يکي دو ارجاع به مقالات شمارههاي پيشين مجله مورد نظر، را در مقاله ي خود بياورند.
اما يک چيز را خاطر نشان کنم و آن اين است که چرخ تمدن و فرهيختگي را نمي توان از حرکت باز داشت زيرا آگاهي و دانايي هديهي خداوند به انسان است و انسان جبرا به سوي آگاهي و دانايي ميرود. ادبيات ايران همواره خردگرا و پويا بوده و هست. ادبيات معاصر ما اگر چه با عقبات و دشواريهاي فراواني روبهروبوده اما، ريشههايي که اين ادبيات از آن جان گرفته است آنچنان عميق در زمين ذهن و زبان ما جاگرفته است که هرگز از حرکت باز نميماند.
با توجه به اهميت زبان و تاکيد بر زبان و زبانشناسي آيا ديگر عناصر برسازنده ي ادبيات به حاشيه رانده نشده است؟
اين طبيعي است. وقتي که بيدانشي، در جامعه قبح خود را ازدست ميدهد و افراد فرهيخته در منگنهي غيرمنطقي بيدانشان از کار بازميماند، طبيعي است که عناصر سازندهي ادبيات پويا به حاشيه رانده شود. در اينجا بايد عرض کنم که برخي از جنبههاي ادبيات معاصر شايد به حاشيه رانده شده است وهر چند از جهت ادبي. ميدانيم که سياست همواره براي خودش خط قرمزهايي دارد که به سادگي نميتوان از آنها عبور کرد. اما اين نکته را هم بگويم که معمولا سياستمداران رده بالاي کشور با شاعران و نويسندگان بزرگ مشکلي ندارند، بلکه اين برخي از نويسندگان و شاعران وابسته به مراکز قدرت هستند که از بزرگان ادبيات معاصر در هراسند و ميدانند که با مطرح بودن بزرگان اين ادبيات، و آشنايي با سير انديشهي آنان، جاي اينان تنگ ميشود. وگرنه چند سال پيش مقام معظم رهبري در پاسخ يکي از دانشجويان (پونه ندايي – که اکنون سردبير مجله شوکران است) که درباره ي ادبيات معاصر پرسيده بود، فرمودند: «اگر مقصودتان از شاعران آن آقا و آن خانم است (شاملو و فروغ) از نظر من اشکالي ندارد که اشعارشان در دانشگاه مورد پژوهش قرارگيرد.» ايشان همچنين افزودند «اگر شاعران و نويسندگاني باشند که حتي ما را هم قبول نداشته باشند اما آثارشان قابل توجه باشد چه اشکالي دارد که در دانشگاه آثارشان مورد پژوهش قرارگيرد.» و بعد هم ايشان گفتند که از اشعار رهي معيري خوششان ميآيد.
همانطور که ميدانيد زبانشناسان همان زباني را که مردم با آن سخن ميگويند به رسميت ميشناسند. بنابراين اگر مردم اين زمانه زبان غير فخيم را در آثارشان ميآورند، ضرورت زمانه است زيرا بيشتر مخاطبان اگر چه مدرک دارند اما کمسواد هستند. همين ترم که اوراق دانشجويان دکتري ادبيات را تصحيح ميکردم دانشجويي نوشته بود: «اين شعر بُحتُري شاعر عرب، «راجب» ايوان مدائن است.» خوب ببينيد وقتي دانشجوي دکتري ادبيات فارسي، راجع به، را راجب، مينويسند ديگر شما از غير اهل ادب چه انتظاري داريد. افزون بر زبان، عناصر سازندهي ادبيات بسيار است. مهمترين آن داشتن سير انديشه است. يکي از آفاتي که ادبيات و هنر ما را به شدت تهديد ميکند اين است که ما فاقد سيرانديشگي شدهايم و تنها مضمونسازيهاي شعارگونه را که آنها را هم از ادبيات گذشته و احيانا از ترجمههاي خارجي فراگرفتهايم به کار ميبريم؛ بنابراين بيشتر آثار امروز کشور ما فضايي براي انديشيدن نيست. مثل بيشتر فيلمها و سريالهاي تلويزيوني ما که از اين طرف و آن طرف (از ناتوراليستهاي اروپاي شمالي – آمريکاييها – آثار نجيب محفوظ…) مضمون دزدي ميکنيم. من برخلاف شما نگران زبان نيستم. زيرا زبان فارسي با ادبيات غني خود که در گذشته دارد، آيندهاي روشن دارد اما آنچه مرا ميآزارد چنانکه گفتم، ايناست که ادبيات معاصر ما به سوي فقدان مسأله پيش ميرود