آيا هنر متعهد صرفاً به معناي هنر حزبي و ايدئولوژيک است؟
به نظر ميآيد هنر و ادبيات متعهد (Engagement Literature / Art) ميتواند به لحاظ اصطلاحي، معنايي بسيار فراتر از آنچه ژان پل سارتر (۱۹۸۰ – ۱۹۰۵) برآن تأکيد ميکرد، داشته باشد. به عبارت ديگر، همهي گرايشهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي، فکري، ديني و غيره، که در جستوجوي ساختاري هنري و ادبي هستند، کم و بيش در اين مجموعه جا ميگيرند. به عنوان مثال، محمدرضا حکيمي، عالم تجددخواه مذهبي، به جستوجوي تعريف و نمونههاي تعهد مذهبي در ادبيات منظوم اسلامي و شيعي در دو زبان فارسي و عربي برآمده است (ادبيات و تعهد در اسلام، ۱۳۵۸).
هنر متعهد را نبايد با هنر و ادبيات حزبي (Party Literature / Art) يکي دانست. چرا که هنر و ادبيات اخير، اغلب، بر اساس هدفها و سودهاي کوتاه مدت يک گروه سياسي در راه رسيدن به قدرت يا براي تثبيت آن شکل ميگيرد. در واقع، جنبهي سفارشي و تبليغاتي به اين نوع هنر، شکلي بسيار نازل ميدهد. نمونه ي پرشهرت آن در دوره ي دراز اتحاد جماهير شوروي پيشين ديده شد.
هنر ايدئولوژيک نيز گاه از نظر ردهشناسي در همان مجموعه ي هنر متعهد قرار ميگيرد. يعني هنگامي که مستقيم يا نامستقيم بر اساس عقيده و چهارچوب شکل گرفته باشد. اما، همچنان که ميدانيد، ايدئولوژي هم به لحاظ معنايي، وسعت يافته و از حوزه ي سياست و اجتماع فراتر رفته است.
در دهههاي ۱۳۵۰ و ۴۰ شمسي و اندکي پيش از آن، هنرمندان و به خصوص، شاعران و نويسندگاني که به چپگرايش داشتند، عليه هنرمنداني که چنين گرايشي نداشتند، صفآرايي و حتي تبليغ ميکردند و نمونهي جدلي آن جدل احمد شاملو با سهراب سپهري است. به نظر شما، آيا چنين رفتارهايي نافي آزادي انديشه و بيان نبود؟
البته، در اروپا هم چنين صفآراييهايي وجود داشت. به عنوان مثال، بايد از جدالها و جدلهاي سارتر،ريمون آرون (۱۹۸۳ – ۱۹۰۵) و آلبر کامو (۱۹۶۰ – ۱۹۱۳) ياد کرد. در کشور خود ما نيز از اين نوع جدالها و جدلها اندک نبوده است.
تجربه ي گرايش به سوسياليسم، مارکسيم، مارکسيسم لنيسنيسم و استالينيسم در ايران تجربه ي گستردهاي بوده است. اما بايد ميان شاعر و نويسندهاي که ديدگاههاي سوسيال دموکرات دارد، با گويندهاي که آراء استاليني بر ذهنش چيره است، فرق گذاشت.
دليلهاي مختلفي وجود دارد که به جدال و جدل ميان روشنفکران، شاعران و نويسندگان دامن ميزند و فقط به دو مورد اکتفا ميکنيم. يکي از آنها نفسِ تجدد، يعني نو شدن بود که بر اساس آن، جهان بايد به کلي دوباره ساخته، و نظم و آزادي و عدالت در آن جاري و ساري ميشد. دليل دوم مرتبط بود با نگاهها و رفتارهاي پر از ستيز و سوءظني که در دورهي موسوم به «جنگ سرد» و دو اردوگاهي شدن جهان به حد اعلاي خود رسيد.
البته، از درون ادبيات متعهد، شماري نوشتهها و سرودههاي آزادي خواهانه و عدالتجويانه پديد آمد. بخشهايي از اين ادبيات که از گوهر ادبي (يا همان «ادبيت» در نقد ادبي متاخر) بهرهاي داشت. حالت ماندگارتري نسبت به بقيه ي اين مجموعه يافت. اما بخشهاي ديگر به سبب فقدان اين گوهر مشمول مرور زمان شد. با اين همه شک نيست که ادبيات متعهد پس از شهريور ۱۳۲۰ و به ويژه، پس از همسو شدن گروههاي سياسي براي سرنگوني حکومت پهلوي در دههي ۱۳۴۰، به سرعت، حالت هيجان و مبارزهجويي گستردهاي به خود گرفت. احمد شاملو (۱۳۷۹-۱۳۰۴) از سهراب سپهري (۱۳۵۹-۱۳۰۷) انتقاد ميکرد که چرا به سمت عرفان رفته است. حتي از خود شاملو هم انتقاد ميشد که چرا براي همسرش شعرهاي عاشقانه گفته است. م – سرشک از مهدي اخوان ثالث (۱۳۶۹-۱۳۰۷) انتقاد ميکرد که چرا از جامعه نااميد است. اما خسرو گلسرخي (۱۳۵۲-۱۳۲۲) هم از خود م،سرشک انتقاد ميکرد که چرا در شعرهايش طبيعت را وصف ميکند. شماري از اين نقدها محترمانه بود و شماري ديگر آميخته به جدالها و جدلهايي که در آن ها از درک آزادي و دموکراسي خبري نبود.
بي شک، اگر نقد ادبي، به شکل انتظام يافته و با حفظ حداقل معيارهاي اخلاقي انجام گيرد، ميتواند سبب تعاطي آراء و همانديشي شود. اما اگر با پرخاش، شعار و ناسزا همراه شود و حاصلش تخريب شخصيت باشد، به خشونت دامن مي زند. بدبختانه، در دهه ي ۱۳۹۰ هم نمونههايي از برخوردهاي نا درخور در ميان هنرمندان و نويسندگان ما ديده ميشود. البته، اسباب تأسف است.
در دهههاي ياد شده، فشار انديشه ي چپ سبب شد که بسياري از آثار ادبي خارجي، که با اين ايدئولوژي همسويي نداشت، ترجمه و منتشر نشود. آيا ميشود گفت که اين امر نوعي سانسور حاصل از انديشهي چپ بود؟
در دهه ي ۱۳۲۰ چپ گرايي تا حد زيادي مترادف با نوگرايي در ادب و هنر و فرهنگ بود. اما به تدريج گرايشهاي مختلفي در ميان چپگرايان به وجود آمد. بخشهايي از آنان از هنر متعهد و گروههايي ديگر از نوعي هنر حزبي پشتيباني ميکردند. با اين همه، بخشهايي کوچکتر از چپگرايان از هنر و ادبيات مدرن، بي توجه به تعهد اجتماعي و سياسي حمايت ميکردند. به عنوان مثال، بايد به نشريه علم و زندگي (دهه ي ۱۳۴۸-۱۲۸۰ که توسط خليل ملکي و يارانش نشر مييافت) يا مجله ي انديشه هنر ۱۳۳۰ تا اوايل دهه ي ۱۳۵۰ که به سردبيري ناصر وثوقي: ۱۳۸۹ – ۱۳۰۱ منتشر ميشد) اشاره کرد.
با اين همه، در مجموع، به سبب غلبه ي گفتمان «مبارزه»، آثاري که بر اساس آنها جهان در عرض چند روز، ماه و سال، ويران و از نو ساخته ميشد! در اولويت نشر يا مطالعه قرارداشت کما اين که هنوز مجموعه ي کامل آثار تي . اس . اليوت (که از نظر شمار بسيار زيادي، يکي از بزرگترين شاعران و صاحبنظران شعر در جهان مدرن است) به فارسي ترجمه نشده است و به نظر ميآيد که نمونههايي مانند آن اندک نباشند.