جهان آینده در سایه‌ی برآمدن گایا
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

سردبیر

جهان در آستانه‌ي دگرگوني است. نظم نويني در حال شکل گرفتن است. نظمي‌که شيوه‌ي زندگي و اداره‌ي جهان را به گونه‌اي متفاوت با آن‌چه امروز مي‌شناسيم تبديل خواهد کرد. و اين را مي‌توان از آن چه در حال اتفاق افتادن است دريافت. نشانه‌ها بسيار است. نشانه‌هايي که مي‌گويد رنسانسي در حال وقوع است. رنسانسي که جهان را دربرخواهد گرفت و خاستگاه اين رنسانس اين بار خاورميانه است.

در پهنه‌اي در جنوب سياسي جهان. جايي که امروز آن را بخشي از جهان سوم مي‌ناميم و در روند تکامل فرهنگ بشري از دوران غارنشيني تا قرن‌ها خاستگاه فرهنگ و تمدن بوده است و اين بار هم انگار جوانه‌هاي تغيير در همين رستنگاه سبز خواهد شد. رستنگاهي که در دوردست تاريخ خاستگاه تمدن و فرهنگ‌هاي متفاوت بشري بوده است و اين بار گويي پس از هزاران سال بار ديگر «ميترا» از خوابي کهن سربرآورده تا تعريف تازه‌اي از زندگي به دست دهد. تعريفي متفاوت با آن چه آغازگر دوران پدرسالاري زئوسي بود و حالا پس از قرن‌ها «گايا» مادر زمين که به خواست زئوس عصيان‌گر به اعماق اقيانوس‌ها تبعيد شد تا زئوس دسيسه‌باز بتواند نظم پدرسالاري را بر زمين حاکم گرداند خواهد آمد تا نظم نويني را براي زندگي بشر پي بريزد.

جهان امروز، جهاني کوچک شده است. بسيار کوچک‌تر از ذهنيتي که نسبت به آن داشتيم. و مدتهاست که آن چه تا کم‌تر از يک قرن پيش آن را وسعتي پهناور براي زيست ميلياردها انسان با فرهنگ‌ها و شيوه‌هاي زيست متفاوت و در سرزمين‌هايي دور از هم مي‌پنداشتيم. بسيار کوچک‌تر از آن چيزي شده است که در باور ما گنجيده بود و انگار نيرويي جادويي سرزمين‌هايي بسيار دور از هم را چنان در کنار هم قرار داده است که گمان مي‌کني از پنجره‌اي ناپيدا به خانه‌ي همسايه‌اي نگاه کني که تا ديروز خانه‌اش هزاران کيلومتر دورتر از تو بود و امروز همسايه ديوار به ديواري‌ست که مي‌تواني هر صبح را با تماشاي گل‌هايي که در باغچه خانه‌اش روييده است آغاز کني. امروز جغرافياي گسترده‌اي که تا ديروز آن را زيستگاه ميليون‌ها انسان با فرهنگ‌هاي متفاوت مي‌پنداشتيم به دهکده‌اي کوچک تبديل شده است که در آن فاصله‌ي بين خانه‌ي من تا خانه‌ي همسايه در آفريقا کم‌تر از قطر ديواري بين دو اتاق در يک خانه است. اين دهکده آن‌قدر کوچک است که مي‌توان از شرق آن‌که آفتاب در حال طلوع کردن است با برداشتن کمتر از  يک قدم به خانه‌ي همسايه‌اي سرک بکشي که در حال چيدن ميز شام است. انگار کره زمين در طي زماني کم‌تر از يک قرن در مشتي قوي چنان در هم فشرده شده که به سيارکي کوچک و به اندازه‌ي سيارک شازده کوچولو تبديل شده است. سيارکي که مي‌شود با يک قدم شازده کوچولو از شرق آن به غربش رفت و فاصله‌ي طلوع و غروب آفتاب در آن يک چشم به هم زدن است همان سيارکي که شازده کوچولو هر روز دهانه‌ي آتشفشان‌هايش را جارو مي‌کند تا سياره‌اش راحت‌تر نفس بکشد. و در دهکده‌اي چنين کوچک مناسبات انساني سياست‌ها و راه و رسم زندگي بي هيچ ترديدي تغيير خواهد کرد. در چنين دنيايي ستيزه‌جويي فرهنگ‌ها و قوميت‌ها و اعتقادات فرصتي براي بروز و ظهور نخواهند داشت. و جهان کوچک شده در حد يک خانه را نمي‌توان با زياده‌خواهي‌هاي خونبار اداره کرد و اين خانه‌ي کوچک به جاي پدران دژخيم که فقط در قرن بيستم به غير از دو جنگ جهاني که نيمي‌از جهان را ويران کرد و جان ميليون‌ها انسان را در اين دو جنگ و جنگ‌هاي قدرت طلبانه ديگر در جاي جاي جهان گرفت، نتيجه تفکر و قدرت‌طبي آن‌ها بود. اينک با ذهني رنجور نيازمند لطفي التيام‌بخش است و مهري مادرانه که آن را اداره کند و نشانه‌هاي اين تغيير را در قراين بسيار مي‌توان ديد و در دهکده‌اي تا اين اندازه کوچک شده ديگر نمي‌توان با معيارها و مقياس‌هايي که امروز بر آن حاکم است زندگي کرد و چگونه مي‌شود. در خانه‌اي که به وسعت يک غربيل است از ده‌ها قانون متفاوت پيروي کرد و در هياهوي برآمده از اين همه ناهماهنگي راحت زيست. آيا بايد تعريف ديگري از زندگي به دست داد؟ تعريفي متفاوت با تعاريف مردسالارانه و بقاي زندگي بر بنيان جنگ و ويراني و مرگ که تحفه‌ي هزاران سال مردسالاري زئوسي بوده است و آيا زن سالاري ميترايي صلح را به ساکنان زمين کوچک شده هديه خواهد کرد؟ و آيا مي‌توان از ناهمگوني‌ها همگوني تازه‌اي براي زيست در اين خانه پديد آورد و پرسش ديگر اين که آيا مي‌توان اداره‌ي چنين خانه‌اي را به ده‌ها خانه خدا سپرد؟ و يا بايد به فکر فقط يک کدخدا براي اداره‌ي اين زيستگاه کوچک بود و امور اين خانه را با همه‌ي تفاوت خواست‌ها، سليقه‌ها و انتظارات انساني به گونه‌اي هماهنگ و همگون ساخت و با همکاري همه‌ي انسان‌ها در سايه‌ي عاطفه‌اي مادرانه سامان داد؟ و با در نظر گرفتن همه‌ي تفاوت‌ها شکل زيستي متفاوتي را پي ريخت که شايد عادلانه‌تر باشد و لاجرم متعالي‌تر و اين‌که انسان فرداي نزديک نگاهي متفاوت با آن‌چه امروز دارد نسبت به زندگي جمعي داشته باشد و با حفظ همه‌ي يکساني‌ها و تفاوت‌ها به زندگي و حتي مرگ به شکلي ديگر بيانديشد.

بي‌ترديد در سالياني نزديک در اين دهکده‌ي کوچک، تفکري جمعي حاکم خواهد بود تفکري که در ساختاري يگانه متبلور مي‌شود و با چنين تفکري است که مي‌توان تعريف تازه و ديگرگونه‌ي از آزادي و زندگي به دست داد.

تفاوت اما فقط در کوچک شدن اين زيستگاه انساني نيست و ظاهرا بايد اين حقيقت را پذيرفت که دوران حاکميت انديشه‌هاي زئوس و المپ نشيناني که هزاران سال است با عناوين گوناگوني حکم رانده‌اند به پايان رسيده و «گايا» مادر زمين از بند اسارت زئوس رهيده است و بار ديگر بر زمين حکم خواهد راند. حکمي‌برآمده از عاطفه‌ي بنيادين هستي. چنين جهاني اگر باشد بي‌ترديد از جنگ و خونريزي و بيشتر خواهي نشاني در آن نخواهد ماند و انساني که در طي قرن‌ها حاکميت مردسالاري زمين و خانه محل زيست خود را به نابودي کشيده درياها را آلوده کرده و خشکانده است. جنگل‌ها را براي ساخت خانه‌هايي هرچه دنگال‌تر تراشيده است و همه چيز اين خانه را با وهم زندگي مدرن به تيشه تاراج سپرده خواهد توانست به اصل زندگي بازگردد و هر صبح با نغمه‌ي پرندگان خوشخوان بيدار شود و هر شب با صداي زنجره‌ها به خواب رود. واقعيت اين است که اين رجعت به اصل زندگي اجتناب ناپذير است و مقاومت انسان در برابر اين دگرگوني ناگزير تنها يک معني خواهد داشت و آن هم رسيدن به خط پايان خواهد بود. پاياني هولناک که شايد پس از هزاران سال انسان‌هايي ديگر از دل جنگل‌ها و غارها سربرآورند و تمدن‌هاي ديگري را پي بريزند بي آن که تجربه‌اي از دوران زندگي پيش از حضور خود بر زمين جز در افسانه‌ها و آن چه اساطير خواهند ناميد داشته باشند و شايد يک بار ديگر زندگي تلخي را که در چند هزار سال اخير تجربه کرده اند تکرار کنند و چرخ زندگي را به گونه‌اي بچرخانند که تا امروز چرخانده اند با جنگ و خونريزي و تلاش از سر ناآگاهي براي نابودي زمين و طي کردن دوراني ديگر همانند دوران‌هايي که به عقيده‌ي بسياري از دانشمندان بارها تکرار شده است بدون آن که سرانجامي‌خشنودکننده داشته باشد و بدون آن که انسان‌هاي آينده هم دريابند که زندگي بدون مهر و معنويت جز سرانجامي‌تلخ نخواهد داشت و دريابند که زندگي در سايه‌ي انديشه‌هاي زئوسي نتيجه‌اش همان خواهد شد که امروز شده است. روزگاري که برترين آرزوي بسياري از زندگانش چيزي جز مرگ نيست. مرگي که انگار تنها دليل به دنيا آمدن انسان است. انساني که متولد مي‌شود تا ذره ذره زجر بکشد و هر روز و هر ساعت بميرد و در فاصله‌هاي کوتاه ميان لحظه‌اي مردن که برايش عادت شده خودش را به شادي‌هاي حقير دلخوش کند تا لحظه مرگ نهايي‌اش فرا برسد و به خاک برگردد. تا شايد دوباره و دوباره و به ناچار و بي که بداند اين زجر ابدي را تکرار کند.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY