ششمين روز از ماه بهمن سالگرد درگذشت مجتبي مينوي (۱۲۸۲ ـ ۱۳۵۵ هـ . ش) بود و نوزدهمين روز آن سالگرد تولدش. سيوهفتمين سالگرد وفات و يکصد و دهمين سالگرد ولادت از آن مناسبتها نيست که گردانندگان مجلات معمولاً «به بهانه»اش يادي از کسي کنند؛ اما دوستان گردانندهي آزما چنين قصدي دارند. از طرفي، تکرار نوشتههاي ديگران دربارهي زندگي و آثار مينوي را مايهي ملال ميبينم و از طرفي ديگر، وقت تنگ است و صفحاتي که در اختيار دارم تنگتر. پس، با استخراج پارهاي از ويژگيهاي علمي و اخلاقيِ مينوي از خلال نوشتههاي خود او و معاصرانش، برخي از مهمترين و کميابترين فضائل او را مرور خواهم کرد. باشد که مجالي براي داوري منصفانهتر درباب ستيهندگي او فراهم آيد.
عنوان «پژوهشگر ستيهنده» را گويا، پيش از همه، گردانندگان نشريهي کتاب امروز، که «خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود»، براي مينوي برگزيدند. بعدها يحيي آرينپور نيز همان را بر فصلي از کتابش، از نيما تا روزگار ما (صص ۱۷۹ ـ ۲۲۰)، نهاد که دربارهي زندگي و آثار مينوي بود. شهرت ستيهندگي مينوي به روزگار ما هم رسيده است و حتي نسلي که او را نديدهاند، با شنيدن نامش، پيش از هر چيز، ممکن است تصويري از مردي تندخو در خاطرشان نقش ببندد.
در دورهي ليسانس، استادي داشتم که مردي بود، در حوزهي کار خودش، بهحقيقت «دانشمند». کتابها و مقالاتي بسيار سودمند نوشته و ترجمه کرده بود. فارسي را خوب مينوشت و انگليسي را بسيار خوب ميدانست. در تدريس هم موفق بود و بسيار از او آموختم؛ اما صراحت و گاهي تندخويياش بسياري از دوستان را از او ميرماند. هرگز نتوانستم او را، که از هر دقيقهي کلاسش براي آموختن بهره ميگرفت، که هرگز در پي «ارتقا» و «امتياز» نبود و کمترين کوششي براي جلب دانشجويانش به گرفتن پاياننامه و نوشتن مقالات دواسمه با خود نميکرد و بهجاي افزودن بر مقالات «علمي ـ پژوهشي»اش، با رعايت اصول تحقيق و استناد به منابع اصيل و التزام به ذکر کامل و دقيقِ مأخذ براي حتي کماهميتترين نکتههايي که از کسي شنيده يا در جايي خوانده بود و آنگاه انتشار يادداشتها و مقالاتي که حاصل زحمت فراوانش بود در مجلات و روزنامههاي معمولي و «بيامتياز»، در ترويج «اخلاق علمي و پژوهشي» ميکوشيد، بداخلاق بخوانم؛ چرا که تندخويي و تندزبانيِ کسي را که از تزوير و حسادت و سخنچيني بهدور است و وجودش براي همگان سودمند، ميتوان برتافت و بودنش را شکرگزار بود. مينوي، بيترديد، نمونهاي است از اين نادرهکاران که، اگر با برچسب تندخويي ناديدهاش نگيريم، از شيوهي زندگي و کارش درسها ميتوان آموخت.
صداقت و صراحت و پرهيز از رياکاري
اغلب کساني که با مينوي معاشر بودهاند بر يکرنگي و صداقت او گواهي دادهاند، و در جامعهاي که اغلب مردمانش چنان با تزوير و ريا و زندگي دوگانهي اندروني و بيروني خو گرفتهاند که در اغلب موارد خودشان هم متوجه دروغگويي و رياکاري خود نيستند، همين صفتِ رشکبرانگيز کافي است تا کسي را بزرگ بدانيم. کسي که آن چه را در دل دارد، بد يا خوب، آشکارا به روي ديگران بياورد، از آفتِ غيبت و ريا و دروغ مصون خواهد بود. به باور ذبيحالله صفا «او نه تند بود و نه خشن، بلکه مردي بود مهربان که فقط در خط مطالعات خود پيش ميرفت و، چون عادت به جستجوي حقايق و بيان آنها داشت، از هرچه خلاف حقيقت ميشمرد بيزار بود و در برخورد با آن از آشفتگي و برافروختگي خودداري نميتوانست کرد و همين حالت را خردهگيران تنگحوصله به تندي و خشونت او تعبير ميکردند »۱. محمدامين رياحي نيز او را چنين تصوير کرده است: «بزرگمردي که صريح بود، و آنچه بر دل داشت بيپروا ميگفت، و هرگز کينهي کسي را به دل نميگرفت. برعکس بسياري از مردم زمانه که چهرهاي مهربان و دلي پر از کينه و تزوير دارند، او اگر گاهي قيافهاي سرد و خشک به خود ميگرفت اما دلش سراسر مهر و صفا و گرمي و مردمي بود »۲٫مينوي سخن دروغ را تاب نميآورده است. از استادم، دکتر سعيد حميديان، شنيدهام که در روزگار دانشجويي ايشان، جلسهاي در تالار فردوسي دانشکدهي ادبيات دانشگاه تهران برقرار بوده و استادي نامدار، در آغاز سخنش، به رسم رياکارانهي معمول، چيزي به اين مضمون گفته است که قرار نبود سخنراني کنم و مايل هم نبودم و تنها به اصرار آقاي مينوي پذيرفتم. مينوي نيز، در حضور چند صد دانشجو و استاد، از خجالت او درآمده و فرياد برآورده است که من کِي چنين چيزي از شما خواستهام؟ ممکن است برخي در چنين مواقعي حفظ آبروي شخص را «مستحب» بدانند، اما ترديدي نيست که پرهيز از دروغ «واجب» است. وانگهي، اگر ديگراني هم از صراحت مينوي برخوردار ميبودند، ممکن نبود بسياري از سخنرانان از اين دروغ کليشهاي ــ که از فرط تکرارش ديگر عذر سخنراناني را هم که حقيقتاً در ميانهي مجلسي بدون اطلاع قبلي به سخنراني دعوت ميشوند دروغ يا بهانه مينماياند ــ پرهيز کنند؟
مينوي از کساني نبود که خودشان بيپروا عقايدشان را بيان ميکنند و صراحت ديگران را تاب نميآورند. پاسخش به نامهي محمدتقي بهار (ملکالشعرا)، در زمستان ۱۳۲۷، شاهدي بر اين مدعاست. بهار، که در آن زمان در لزنِ سوئيس بستري بوده است، در نامهاش بر مضمون يکي از جملههاي متني که مينوي دربارهي حلاج نوشته و در يکي از برنامههايش در راديو لندن خوانده بوده است خردهاي ميگيرد و از او ميخواهد که، اگر اصل جمله همان بوده و خطاي شنوايي در کار نبوده است، دليل خود را بر نقل آن مطلب بنويسد. پاسخ مينوي چنين است: «بناي بنده همواره بر اين است که عبارات را چنان تلفيق کنم که مجال اشتباه در آن نباشد و بيش از يک معني از آن مفهوم نشود، اما معلوم ميشود که گاهي موفق نميشوم و جملههايي مينويسم که در ذهن ديگران معنائي غير از آن چه من اراده دارم تصور ميپذيرد. عبارتي که به ذهن حضرت عالي شبههاي القاء کند حقا که بايد بد عبارتي باشد و بايد آن را اصلاح کرد» و پس از توضيح مطلب و بازنويسي جمله، اين نکته را با حسرت اضافه ميکند که: «اي کاش همهي مردم بنا را براين ميگذاشتند که با يکديگر رک و راست باشند و اگر ايرادي دارند بگويند و از روي حسن نيت و انصاف با هم بحث کنند تا اختلافات مرتفع گردد و صلح و صفا جهان را بگيرد »۳. سالها بعد، مينوي جملهي محل بحث را به همان صورتي که براي بهار نوشته بود بهچاپ رساند .۴
رعايت اخلاق علمي و پژوهشي
اندکي پس از درگذشت مينوي، ايرج افشار او را «استادي از اقليمِ نميدانم» خواند.۵غلامحسين يوسفي، چند روزي پس از درگذشت مينوي، گفته بود: «با اينهمه دانش و آگاهي، مينوي ــ به شيوهي علماي حقيقي ــ بيشتر ميگفت: نميدانم. يعني تا چيزي بر او مسلم نبود و در آن باب تحقيق نکرده بود، به اظهار نظر نميپرداخت. » ۶خود مينوي نيز در جايي نوشته است: «تحقيق و تتبع بايد بر سند و مدرک و مأخذ مبتني باشد نه بر خيالبافي و اختراع. ما به مدرسه ميرويم و در دانشگاه نزد استاد درس ميخوانيم و کتابهاي معتبر و موثوق و معتمد را به راهنمايي استادان ميشناسيم از براي آنکه علم را از محل صحيح آن بياموزيم که اگر طلبکار مطالب خيالي و حدسي باشيم محتاج به زحمت تعلم و درس خواندن نزد استاد نيستيم، دبستان المذاهب و جامع التمثيل و قصهي حسين کرد ميخوانيم […] همواره به ما گفتهاند لاأدري نصف العلم، نميدانم نيمي از دانايي است؛ اما ما بدين گفتهي متين زرين اعتنا نکردهايم و از اين بيم داشتهايم که در جواب سؤالي اقرار به ندانستن کنيم مبادا ما را جاهل مطلق بپندارند.۷ […] اوستادي که بيشرمانه دعوي دانستن همه چيز را ميکند و کسر شأنش ميشود که فلان چيز را بگويد نميدانم و حاضر نباشد که از داناتر از خود مطلب صحيحي را بشنود و بياموزد و اذعان کند که فلان مطلب را از فلان کس ياد گرفتم در خطر آن است که در آن چه ميداند نيز متهم به ناداني شود »۸. التزام مينوي به رعايت اخلاق پژوهشي تا حدي بوده که نهتنها مشخصات مأخذ هر قول مکتوب را نقل ميکرده است، بلکه در بسياري موارد، اگر نکتهاي را از زبان کسي ميشنيده، از ذکر نام گوينده و سپاسگزاري از او دريغ نميکرده است. او در اغلب مقالاتش حق کساني را که در پژوهش آن موضوع فضل تقدم داشتهاند مراعات کرده است. از جمله، در پايان متن رسالهي مختصري در عروض منظوم، منسوب به اديب صابر، نوشته است: «کار تصحيح به آخر رسيده بود که به تذکار صديق عزيز آقاي دکتر زرينکوب به دورهي مجلهي يادگار مراجعه کردم. در شمارهي دهم سال اولِ آن اين رساله چاپ شده است. نسخهاي که مرحوم اقبال آشتياني در دست داشته است بسيار بد و پرغلط بوده و آن چاپ مفيد فايدهاي نيست. معهذا در تصحيح دو کلمه بنده را ياري کرد. ياد اين استاد ديگر ما نيز بخير ». ۹
انتقادپذيري
مينوي، همانقدر که در کار ديگران به ديدهي انتقاد مينگريسته، انتقادپذير هم بوده است. نوشتهاش در آغازِ چاپهاي دوم به بعدِ ترجمهي کليله و دمنه در سپاسگزاري از سيد محمد فرزان، و اظهار تأسفش از اينکه ديگران به شيوهي فرزان عمل نکرده و نکتههاي انتقادي خود را برايش نفرستادهاند، گواه نقدپذيريِ اوست. پويايي ذهن مينوي و بيتعصبي و انصاف علمي او سبب ميشد که در برخي عقايدش تجديد نظر کند و از اعتراف به خطاي خود شرمسار نباشد .۱۰ در اواخر عمرش گفته بود: «بنده اگر امروز بخواهم چيزهايي را که خودم روزگاري با شيوهي نثر مصنوع و مسجع ــ که در مدرسه ياد گرفته بودم ــ [نوشتهام] بهچاپ برسانم، فقط به عنوان يادگاري دورهي حماقتم چاپ خواهم کرد. »۱۱در انتقاد از نيما هم گفته است: «عيب او اين بود که خودش را بيش از آن چه که بود تصور ميکرد. و کيست که خودش را بالاتر از آنکه هست نداند؟ مگر خود بنده غير از اين هستم؟ » ۱۲
غيرت علمي
غلامحسين يوسفي، به نقل از علياکبر فياض، تندخويي مينوي را به «خشم مقدس»۱۳ تعبير کرده است . به باور زرياب خويي «مينوي عاشق زبان فارسي و ادب و فرهنگ ايران بود و اين عشق با آب و گِل او آميخته بود. دوستيها و دشمنيهاي او با اشخاص بر سر همين معشوق بود و من به ياد ندارم که مينوي با کسي بر سر اسباب دنيوي نزاعي داشته باشد. هدف حملات او کساني بودند که به زعم او با نداشتن صلاحيت لغتسازي و اشتقاقبازي ميکردند و يا متون قديم را با بيدقتي بهچاپ ميرساندند و يا فلان کلمه را در جاي خود بهکار نميبردند. […] او فارسي و ادب آن را تا حد عشق ستايش ميکرد و کدام عاشقي است که ننگ حمله و بياحترامي به معشوق را تحمل کند؟ »۱۴. مقصود از نقل اين سخنان ترغيب به خشم و پرخاش و تندخويي نيست، و چه بهتر که صريحترين انتقادات علمي را هم با زبان نرم و خوش بتوان گفت؛ اما فضائل چنين کسي را، در سايهي تندخويياش، نديدن ستمي است که بر او روا ميداريم. مينوي خطاها و سهوالقلمهاي پژوهندگان و نويسندگان را، اعمّ از زندگان و درگذشتگان، بهصراحت نقد ميکرد و در زمرهي کساني بود که «حقيقت» را از دوستان و استادان خود دوستتر ميدارند؛ اما لحن او، اگر در اعتراض به کمسواداني که شايستگي ورود به عرصهي تحقيق را ندارند پرخاشگرانه است، در انتقاد از خطايي که به نوشتهي پژوهشگري دانشمند راه مييابد معمولاً ملايم است و محترمانه. نمونهاش مقالهاي است که دربارهي واژهي «الاهه/ الهه» و اصالت آن در زبان عربي، و در رد سخن «همکار فاضل» خود، عبدالحسين زرينکوب، نوشته است. در پايان اين مقاله ميخوانيم: «آقاي زرينکوب به شيوهي اهل تحقيق با ليتَ و لعلّ و ظاهراً سخن گفتهاند و شأن ايشان اجل از اين است که بنده در اين گفتار تعرضي به ايشان کرده باشم؛ ولي تميز از ميان برخاسته و نقاداني هر روز در مجلدات [ظاهراً: مجلات] و در راديو دم از تصحيح اغلاط ما ميزنند و داعيهي صاحبرأيي دارند که شکيباترين و بردبارترين مردم را آخر از کوره در ميکنند.»۱۵گويي، در روزگار خود، زمانهي ما را پيش چشم ميديده که در مجلس يادبود سيد محمد فرزان (فروردين ۱۳۴۹) گفته است: «بيش از بيست سال است که بنده التماس ميکنم تحصيل دانش را در اين مملکت نجات دهيد و اين عبارت از مزاياي قانوني آن استفاده نمايد و آثار مترتّبهي بر آن را از ميان ببريد بياييد آتش در اين ديپلمها بزنيد و قوانيني را که حقوقي به ازاي آنها قائل شده است به دريا افگنيد تا مردم مملکت جز براي آموختن به دانشگاهها نروند و علم را فقط براي علم بياموزند و آن چه را که فعلاً به پشتيباني تصديق رسمي ادعاي دانستن آن را ميکنند واقعاً بدانند يا دعوي نکنند »۱۶. لحظهاي تصور کنيد که اگر مينوي اين روزگار را در مييافت و انبوه مجلات «علمي ـ پژوهشي» و مقالات دو يا چنداسمه و پذيرش سالانه صدها دانشجو در دورهي دکتري را ميديد، چه ميگفت و چه حالي مييافت.
مفصلتر از آن شد که ميخواستم. بسيار حرفها و نکتهها و يادداشتها نيز نانوشته ماند. از ذهن منظم و روشمند مينوي، دقت کمنظيرش در مطالعه و تحقيق و تصحيح، تسلط او بر چند زبان خارجي، جامعالاطرافي و نوگرايي او، توانايي کممانندش در فارسينويسي ــ که با نمونههاي کوتاه و پراکندهاي که از نوشتههايش آوردهام تا حدودي ميتوان به آن پي برد ــ، خدمت فرهنگياش در عکسبرداري از نسخههاي خطي کتابخانههاي ترکيه و … ننوشتم. در ذکر نمونهها به نوشتههايي که در دسترس بود، يا مطالبي که در ذهن داشتم، بسنده کردم. بيگمان، با بررسي دقيق منابع گوناگون، نمونههاي بيشتر و بهتري ميتوان يافت. اميدوارم اين نوشته را خوانندگان نه دفاع از تندخويي و ستيزهجويي که کوششي براي شناساندن برخي ويژگيهاي پژوهشگري سختکوش تلقي کنند که، با تجربهي تحصيل در محيطهاي گوناگون و برخورداري از محضر بزرگترين مستشرقان و ايرانشناسان زمانهي خود، و البته با داشتن خصوصياتي فردي، فراتر از زمانهاش بوده و چهبسا قدرش، چنانکه ميبايد، دانسته نشده است. دريغ است چند کلمهاي از خدمت فرهنگي ديگر او ننويسم. مينوي کتابخانهاي را که در منزل مسکوني خود، با بيش از ۲۵هزار جلد کتاب خطي و چاپي و ميکروفيلم فراهم آورده و هر جلد از آنها را با رنج فراوان و صرفهجويي در هزينههاي زندگي به دست آورده بود، به ملت ايران تقديم کرد و گفت: «بنده از دسترسي نداشتن به کتاب خيلي زجر کشيدهام، و دلم ميخواهد آيندگان بيآنکه زجر بکشند اين کتابها را در دسترس داشته باشند. »۱۷