در آخرين روزهاي برگزاري نمايشگاه کتاب، نجف دريابندري از نمايشگاه بازديد کرد و در کنار اين بازديد گفتوگويي هم با خبرگزاري کتاب انجام داد. در اين گفتوگو او علت ترجمه نشدن يا کمتر ترجمه شدن آثار نويسندگان ايراني را کمارزش بودن آنها دانسته و گفته: «نويسندگان ما هنوز شاهکار خلق نکردهاند تا به زبانهاي ديگر ترجمه شود». چنين اظهار نظري از سوي مترجمي چون دريابندري برآنمان داشت تا نظر چند نويسنده و مترجم را در اين مورد جويا شويم.
ابوتراب خسروي،نويسنده
آقاي دريابندري چند سال پيش هم نيما و هدايت را رد کرد. او از بوف کور هدايت با لفظ پنير کپک زده ي فرانسوي اسم برد. اين اظهار نظر هم در ادامه همان حرف هاست. ما نويسنده اي مثل محمود دولت آبادي داريم که چيزي از ياشار کمال و ديگر نويسندگان نوبل گرفته کم ندارد. بعضي از داستان کوتاه هاي گلشيري و رمان هايش در دنيا مطرح هستند. از طرف ديگر آيا تمام کتاب هايي که به فارسي يا زبان هاي ديگر ترجمه مي شوند شاهکارند؟ پنجاه در صد از کتاب از طريق ترجمه منتقل مي شود و از همان پنجاه در صد مي شود متوجه شد که کتاب هاي درجه يکي نيستند. به نظر من ادبيات ما ادبيات نازلي نيست. احترام آقاي دريابندري محفوظ است، اما ايشان اطلاع دقيقي از ادبيات ايران ندارد. بعيد مي دانم اصلا از ادبيات چند سال اخير چيزي خوانده باشند. ما بيش از صد داستان کوتاه درخشان در طول داستان نويسي مان داريم از هدايت و ساعدي گرفته تا گلشيري و دولت آبادي. اين اسم ها پشتوانه ي ادبيات هستند. چنين حرف هايي بيشتر ناشي از بي اطلاعي و بي انصافي است.
اسدالله امرايي، مترجم
خيلي از کتابهاي نويسندگان ايراني به زبانهاي ديگر ترجمه شده است. اصل ماجرا اين است که نويسندگان ما در عرصه ي جهاني حرفي براي گفتن داشته باشند. آقاي دريابندري از جهتي درست ميگويد. داستان و رمان در کشور ما نوع ادبي وارداتي است. حداکثر عمر داستان نويسي ما در بهترين حالت صد سال است. بنابراين خيلي راه داريم تا به سطح کشورهاي صاحب اين نوع ادبي برسيم. علاوه بر اين زبان ما هم زبان مهجوري است. به هرحال و با وجود اين مسايل آثاري نوشته و ترجمه شدهاند. از بعضي از اين ترجمهها هم استقبال شده و از بعضي ديگر نشده است. نميتوانيم انتظار تيراژ ميليوني را داشته باشيم. زبان اسپانيايي که در بيست و چند کشور زبان رسميست، بيش از ۷۰۰ ميليون گويشور دارد. نويسنده ي آرژانتيني اگر نتواند در آرژانتين کتاب بنويسد، در کوبا مينويسد، اگر در کوبا نتواند بنويسد، در مکزيک مينويسد، اگر در مکزيک نتواند، در اسپانيا مينويسد و بدون واسطه و بدون نياز به ترجمه با مخاطبش ارتباط برقرار ميکند. اين زبان را نميتوانيد با زبان فارسي مقايسه کنيد. نويسنده ي ما به غير از ايران در جاي ديگري نميتواند مخاطب پيدا کند. حتي زبان افغانستان و تاجيکستان هم که فارسي است با فارسياي که ما صحبت ميکنيم و مينويسيم متفاوت است.
نويسنده ي ايراني زماني که از ايران خارج ميشود، مخاطبش را از دست ميدهد يا مجبور ميشود از رسانههاي جديد استفاده کند تا به هرحال نوشتهاش خوانده شود. با اين وجود به نظر من اگر کار خوبي خلق شود، به طور حتم ديده ميشود. مثل کلنل که خيلي راحت به چندين زبان ترجمه شده است. البته تبليغات هم مهم است و آژانسهاي ادبي هم بايد فعال باشند.
احمد پوری، مترجم
با تمام احترامی که برای جناب آقای دریابندری قایلم معتقدم دلیل این که آثار نویسندگان ایرانی کم تر به زبان های دیگر برگردانده می شوند این نیست که کارهایشان ارزش ترجمه ندارند. مشکل خود ترجمه است. مترجمان زبان های دیگر هستند که باید آثار ایرانی را بخوانند و ترجمه کنند. لازم نیست یک نوشته حتما شاهکار باشد تا ترجمه شود. در فرهنگ های دیگر هم کارهایی خلق شده اند که شاهکار نیستند، ولی با این وجود ترجمه شده اند مثل” بادبادک باز خالد حسینی” که به زبان های بسیاری ترجمه شد.اصل مسئله این است که ما تا به حال مترجم زبده ی خارجی که بومی باشد ندشته ایم. علتش هم این است که در عرصه ی فرهنگ حضور فعال و جهانی نداریم. اگر روزی مردم کشورهای دیگر هم زبان ما را یاد بگیرند حتما در بین شان کسانی پیدا می شوند که به ادبیات ما علاقه مند شوند و در پی ترجمه ی آثار ادبی ما بر بیایند
محمدهاشـم اکبریانی،نویسنده
من از جهاتی با حرف آقای دریابندری موافق هستم. آثار خیلی از نویسندگان ما چه آن هایی که داخل ایران هستند و چه آن هایی که در خارج از ایران اقامت دارند به زبان های دیگر ترجمه شده است. خیلی از آن ها اصلا به زبان همان کشوری که در آن زندگی می کنند کتاب نوشته اند. ولی هیچ کدام جایزه ای در حد پولیتزر، پن یا نوبل نگرفته اند. در صورتی که فیلم های ایرانی با اقبال روبرو شده اند. حتی بعضی از بازیگران ما در جهان مطرح شده اند. ما در
زمینه ی ادبیات حتی از کشورهای همسایه هم عقبیم. در افغانستان نویسنده ای مثل عتیق رحیمی را داریم که کتاب سنگ صبور را نوشته و جایزه ی گنکور را برده است. یا در آن طرف در ترکیه اورهان پاموک نوبل می گیرد. ولی چنین اتفاقی برای ادبیات ما نیفتاده است. در عوض در سینما خیلی موفق تر بوده ایم. اشتباهی که بعضی از جریان های سیاسی می کنند این است که می گویند علت این که فیلم های ایرانی جایزه های جهانی گرفته اند، سیاه نمایی بوده که در آن ها وجود داشته است. یا اقبال از آثار نویسندگان افغان دلایل سیاسی داشته است. البته که پارامترهای دیگری هم مطرح است. ولی خود آن اثر ادبی هم باید قابلیت مطرح شدن داشته باشد. آثار خالد حسینی ۳۶ میلیون تیراژ داشته است. خیلی ها دلیل آن را عامه پسند بودن کارهایش می دانند. چه اشکالی دارد؟ چرا ما بلد نیستیم رمان عامه پسندی بنویسیم که این مقدار خواننده داشته باشد. علاوه بر آن در حوزه ی ادبیات نخبه گرا هم همان طور که گفتم سنگ صبور عتیق رحیمی با استقبال فوق العاده ای مواجه شده است. البته عوامل جانبی مثل اقتصادهم تاثیر زیادی دارند. کارگردان ما از همان سینما ارتزاق می کند و
می تواند زندگی اش را وقف سینما کند. ولی نویسنده ی ما مجبور است برای گذران زندگی کارهای دیگری جز نویسندگی داشته باشد. بنابراین تمام ذهنش نمی تواند درگیر نوشتن باشد. علاوه بر این ذهن نویسندگان ما هنوز درگیر مسایل سنتی هستند. مثلا هنوز عشق را همان عشق سنتی آسمانی
می دانند و نه یک عشق مدرن زمینی. من هم معتقدم در ایران هنوز شاهکار ادبی خلق نشده که ترجمه شود. ظرفیت خلق شاهکار در نویسندگان ما هست. ولی عوامل جانبی مانع از عینیت پیدا کردن این ظرفیت می شود. عامل دیگری که خیلی ها آن را مطرح
می کنند سانسور است. سانسور البته عامل بازدارنده ای است و باعث می شود نویسنده نتواند توان واقعی خودش را نشان دهد. ولی باز هم دو تبصره وجود دارد. یکی این که آن دسته از نویسندگان ما هم که در خارج از کشور هستند و یا اصلا در همان کشورها به دنیا آمده اند و با سانسور مواجه نیستند هم اثر ادبی خوبی خلق نکرده اند. از طرف دیگر در هشت سال گذشته که با شدیدترین سانسورها مواجه بوده ایم، فیلمی مثل جدایی نادر از سیمین ساخته شد. بنابراین نمی توانیم همه مشکلات را از سانسور بدانیم.
رضا رضایی، مترجم
به نظرم اگر شاهکارهایی هم خلق شده باشند،تعدادشان محدود است. وقتی آثار ایرانی را با آثاری که ترجمه می کنم مقایسه می کنم می بینم آثار ایرانی ضعیف تر هستند. اما علت ترجمه نشدن آثار ایرانی چیز دیگری است. ما باید مترجم بومی داشته باشیم. یعنی مترجمی که زبان مادری اش زبان مقصد باشد. اگر زبان مقصد، زبان مادری مترجم نباشد
نمی تواند ترجمه ی خوبی انجام دهد. ممکن است گفته شود خیلی از کتاب هایی که به زبان فارسی ترجمه می شوند کارهای خوبی نیستند. می خواهم بگویم مترجم یا ناشری که برای آن کار سرمایه گذاری کرده است، قطعا فکر می کند کتاب درجه یکی را ارایه می دهد. ترجمه یک کتاب به معنی درجه یک بودن آن کتاب نیست. خیلی از بست سلرها هم شاهکار نیستند. در ترجمه کتاب به زبان دیگر خیلی از مسایل دیگر مثل مسایل اقتصادی تاثیر گذار است.