در هشتم اکتبر سال جاري کميتهي اهداکنندهي جايزهي نوبل اعلام کرد که جايزهي نوبل ادبيات سال ۲۰۱۵ را به «اسوتلانا آلکساندروونا آلکسييويچ» (روسي: Светлана Александровна Алексиевич) اعطا ميکند که مجموعهي آثارش از نظر نوع و چشمانداز از ويژگي خاصي برخوردار است. او چهاردهمين زن برندهي جايزهي نوبل ادبيات است و البته اولين زن روس که به دريافت اين جايزه نايل آمده است. پيش از او به نويسندگاني از روسيه جايزه دادهاند. ايوان بونين، بوريس پاسترناک (که جايزه را نپذيرفت) و ميخاييل شولوخف، جوزف برادسکي و آلکساندر سولژنيتسن. همهي نويسندهها و شاعران روس زبان که تا کنون نوبل ادبي گرفتهاند به جز ميخاييل شولوخف، همگي تبعيدي يا مخالف حکومت بودند. اسوتلانا آلکسييويچ هم در روزگاري که در روسيه حکومت شوروي برقرار بود، مخالف شوروي بود و الان هم از مخالفان حکومت فعلي روسيه است.
اسوتلانا الکساندرونا آلکسييويچ در ۳۱ ماه مه ۱۹۴۸در غرب اوکراين به دنيا آمد. مادرش اوکرايني بود و پدرش اهل بلاروس. آلکسييويچ برخلاف ساير برندگان نوبل ادبيات رمان نويس و داستان نويس نيست و بيشتر روزنامهنگار منتقد و مستند نگار است. معروفترين کار او «صداهايي از چرنوبيل» است که پس از انفجار نيروگاه اتمي چرنوبيل نوشت. آکادمي سوئد آثار آلکسييويچ را «چندصدايي… مظهر مصيبت و عذاب و شهامت عصر ما» دانست، و اينکه او با «بهرهگيري از شيوهي شگفتآور خويش به تأليف دقيق مجموعهاي از آمال انساني پرداخته است». آلکسييويچ نوشته است: «من فقط به ثبت خشک و خالي تاريخ ماجراها و وقايع نميپردازم، بلکه تاريخ احساسات و عواطف انساني را مينگارم. آنچه مردم در جريان حادثه به آن ميانديشند يا به ياد ميآورند برايم اهميت دارد. آنچه باور دارند و يا درباره ي آن دچار سو تفاهم شدهاند يا وهم و اميد و هراسي که تجربه ميکنند. به هر صورت تجسم يا آفرينش اين مسايل با ذکر دقيق جزييات در چنين ابعادي غيرممکن است. خيلي زود فراموش ميکنيم که ده يا بيست سال يا پنجاه سال پيش چه وضعي داشتهايم… براي آگاهي از جزييات اين مسايل به تحقيق دربارهي خود زندگي ميپردازم… علاقهي من به زندگي به وقايعي نظير جنگ، چرنوبيل يا خودکشي ربطي ندارد. آنچه برايم اهميت دارد، حوادثي است که براي انسان پيش ميايد.» علاقهي اسوتلانا به آنچه بر سر انسان ميايد در سطر سطر نوشتههايش مستتر است. داستان «مردي که مثل پرنده پرواز کرد» برگرفته از مجموعهاي شامل ده، دوازده روايت خودکشي است که آلکسييويچ تحت عنوان مسحور مرگ در روسيه منتشر کرده بود. او در مقدمه نوشته است که ميخواسته است به « صداي انساني غريب و تنها بپردازد. صداهايي که يکسان نيست و هر کدام رازي از آن خود دارد.» در سال ۲۰۱۳ برندهي جوايزي همچون جايزهي صلح کتابفروشان آلمان و جايزهي مديسي شدهاست.
«کارنامهي کميتهي نوبل بهخصوص در مورد دو جايزهي ادبيات و صلح که اولي در سوئد و دومي نروژ قرار دارد، عاري از سياسيکاري نيست و در حالي که بسياري از نويسندگان بزرگ امروز جهان زندهاند، اعطاي جايزه به آلکسييويچ به اين شائبهي نه چندان بيربط دامن زد. حتي در استدلالهاي کميتهي نوبل هم تأکيد زيادي روي ارزش ادبي کارهاي آلکسييويچ نشد. آثار او کولاژي از صداي آسيبديدگان و در حاشيهماندگان نظام شوروي و پساشورويست و مخالفت او با روسيه و سياستهاي آن ميتواند قرائن و دلايلي براي کساني باشد که جايزه را صرفاً سياسي ميبينند. بيترديد اگر ارزش صرف ادبي آثار مطرح بود، شايد نامزدهايي مانند فيليپ راث، جويس کرول اوتس يا هاروکي موراکامي شايستهتر ميبودند. آلکسييويچ بعد از اعلان خبر دريافت جايزه گفت: «مقامهاي رسمي بلاروس طوري رفتار ميکنند که گويا من وجود ندارم.» به رغم اختلاف ديدگاههاي سياسي او با روسيه وزير فرهنگ روسيه دريافت جايزهي نوبل ادبيات ۲۰۱۵ را به آلکسييويچ تبريک گفت و آن را مايهي فخر زبان و ادبيات روس دانست. اسوتلانا الکسييويچ غير از ايران در ساير کشورهاي جهان نيز چندان شناخته شده نبود. خيلي از برندگان نوبل ادبيات سالهاي اخير هم در ايران ناشناخته بودند و حتي بعد از برنده شدن هم چندان اقبالي به آثار آنها صورت نگرفت، گرچه از ارزشهاي ادبي کارشان کم نميشود. نويسندگاني مثل لوکلزيو، هرتا مولر، ترانسترومر و پاتريک موديانو عمدهي شهرتشان در مرزهاي زباني خودشان بود.از اين نويسنده سه کتاب به انگليسي ترجمه شده است. جِيمي گامبرل نويسنده و مترجم آثار معاصر روسي به زيبان انگليسي و از نويسندگان ضميمهي ادبي نيويرک تايمز و گرانتا و کلمات بدون مرز است. داستان حاضر از روي ترجمهي انگليسي ايشان برگرداندهام. در برگردان برخي اصطلاحات خاص روانشناسي و روانکاوي از کمکهاي بيدريغ خانم دکتر سپيده رستگار بهره بردهام. نکتهاي هم در باب ضبط فارسي اسم نويسنده بگويم. با توجه به اينکه حرف اول اسم نويسنده ساکن است براي سهولت تلفط همزهاي به اول اضافه ميکنند.