مهتاب خسروشاهی
اعتراض، صداي خستگي آدمياست در برابر آنچه او را بيتاب کرده است؛ آنچه او را آزرده و آنچه جسم و روان او را خسته کردهاست. اعتراض اما شکلهاي مختلفي دارد؛ از فرياد کردن در کوچههاي شهري که خستهاش کرده تا خلق آثار هنري و ادبي. سياهان آمريکا در قرن نوزدهم ميلادي، عکاسي را به صداي بلند اعتراض خود تبديل کردند؛ صداي اعتراض به تبعيض نژادي و «فردريک داگلاس۱» يکي از کنشگران آن دوران، سرمدار اين حرکت اعتراضي بود. آنچه درپي ميخوانيد، نقد و بررسي عکسهاي سياهپوستان بهعنوان ابزاري براي خودتوانمندسازي در قرن نوزدهم ميلادي بهعنوان شيوهاي اعتراضي است.
عنوان پُرعکسترين روشفنکر و کنشگر سياسي- فرهنگي قرن نوزدهم آمريکا از آن اوست. «فرديک داگلاس» که او را بيشتر متفکري پيشرو در زمينهي جنبشهاي فرهنگي- سياسي ميشناسند. او هنر عکاسي را بهعنوان راهي براي اعتراض به تبعيض عليه سياهان آمريکا انتخاب کرد. و تلاش کرد تا از اين هنر براي ترويج تغيير نگاه به جامعهي سياهپوستان و تشويق آنها براي دستيابي به برابري اجتماعي- فرهنگي استفاده کند.
پرترههاي سياه استوديويي
داگلاس دربارهي عکس و آنچه آن را به شاخصي اعتراضي در ميان سياهپوستان تبديل کرد ميگويد:« عکس، زماني شاخصي تجملي و منحصر بهفرد در ميان ثروتمندان بود، اکنون به امکان- امتيازي عموميتبديل شده است. دختر خدمتکار هم ممکن است امروز عکسي داشته باشد که ثروت پادشاهان پنجاه سال پيش هم نميتواند آن را خريداري کرده و داشته باشد»
« ژست گرفتن» براي عکس، به عملي قدرتمند براي آمريکاييهاي آفريقاييتبار تبديل شد. اين کار، راهي براي مقابله با کاريکاتورهاي نژادپرستانه بود که چهره آفريقاييها را مخدوش کرده و جامعهي سياهپوستان را به سخره ميگرفتند. آفريقاييها با حضور در عکسهاي جمعي در محيطهاي شهري و روستايي تلاش ميکردند تا وقار خود را به رخ بکشند.
نخستين شکل موفق عکاسي،« داگرئوتيپ» بود. تصويري که روي مس با روکش نقره صيقلي چاپ شده بود. اما نقطهي عطف، تولد عکسهاي چاپي بود. اين اتفاق جديد به عکاسان اجازه ميداد تا تصاوير افراد را روي کاغذ و با هزينهي بسيار کمتر چاپ کرده و به اين ترتيب عکس در اختيار عموم مردم قرار گرفت. بهاين ترتيب هر شخصي ميتوانست يک عکس از چهرهي خودش داشته باشد و اين يک اتفاق بينظير بود. حالا فرقي نميکرد که سياه باشي يا سفيد، ميتوانستي عکسي از چهرهي خودت داشته باشي.
خويشاوندان در يک آلبوم
در دوران ويکتوريا، مردم تصاوير خود را به عزيزانشان هديه ميدادند. درواقع مبادلهي عکس ميان عزيزان و عشاق، رايج شده بود. اين اتفاق ابتدا ميان سفيدپوستان، مانند يک امتياز ويژه و دستنيافتي بود. اما «آرابلا چاپمن۲»، اين استثنا و قاعده را به نفع سياهان شکست. او معلم موسيقي آفريقايي- آمريکايي از کشور آلباني بود که در نيويورک زندگي و تدريس ميکرد. آرابلا، دو مجموعه به صورت آلبوم عکس جمعاوري کرد. اولين آلبوم، آلبوميخصوصي از تصاوير خانوادگي خودش بود؛ نخستين آلبوم از يک خانوادهي سياهپوست. دومين آلبوم، مجموعهاي از عکسها شامل عکس دوستان و شخصيتهاي سياسي بود که تماشاي آن براي عموم آزاد بود. اين دو آلبوم گاميرو به جلو براي جامعه سياهان بود تا نشان دهد امکانات ميتوانند فراتر از طبقههاي اجتماعي و رنگها حرکت کنند.
کارآفريني، فراتر از رنگها
هنر عکاسي در آمريکاي قرن نوزدهم به تجارتي مطمئن تبديل شده بود اما هنوز آمريکاييهاي آفريقاييتبار فرصت حضور در اين اتفاق تازه را نيافته بودند تا آنکه «برادران گودريج» نخستين استوديوهاي عکاسي سياهپوستان را در سال ۱۸۴۷ ميلادي تاسيس کردند. اين تجارت ابتدا در يورک، پنسيلوانيا افتتاح شد و در سال ۱۸۶۳ ميلادي به ساگيناو، ميشيگان نقل مکان کرد. برادران گودريج – نامهاي گلنالوين، والاس و ويليام- به خاطر توليد پرترههاي استوديويي با ساختارهاي مختلف از سياهپوستان شهرت يافتند. عکاسيهاي اين سه برادر از ساختمانهاي جديد در ساگيناو، ميشيگان؛ بلاياي طبيعي، تصويرهاي سهبعدي از آتشسوزي، سيل و ساير اتفاقات باعث شد تا سياهپوستان وارد هنر- صنعت عکاسي شده و اين حرفه از انحصار سفيدپوستان خارج شود. درواقع آنچه برادران گودريج به ثبت رساندند، گاميمهم در امکان انتخاب مشاغل جديد در ميان سياهپوستان و عبور از کليشههاي شغلي براي سياهپوستان بود.
زندگي سياهپوستان مستند ميشود
تا کميپيش از اين، حقيقي از زندگي سياهپوستان به ثبت نرسيده بود. آنچه بود، فقط شنيدههايي از زندگي آنها بود. اما توسعهي استوديوهاي عکاسي سياهپوستان اين امکان را فراهم کرد تا زندگي آنها مستند شده و واقعيتها به ثبت برسند. «هاروي سي جکسون» نخستين استوديوي عکاسي متعلق به سياهپوستان را در ديترويت به سال ۱۹۱۵ ميلادي تاسيس کرد. پس از اين اتفاق، جکسون تلاش کرد تا لحظههاي زندگي سياهپوستان را به ثبت رسانده و صداي آنها باشد. او حتي براي ثبت بهتر لحظههاي تلخ و شيرين سياهپوستان، صحنههاي سينمايي در تصاوير خلق کرد.
يکي از عکسهاي ماندگار او، تصاوير به ثبت رسيدهي جکسون از مراسم دريافت وام مسکن بود. اين مراسم که در خانهي «فيليس ويتلي» در سال ۱۸۹۷ ميلادي بود. اين وام براي ساخت مسکني ويژهي سالمندان و زنان با هدف بهبود وضعيت زندگي آنها به ويتلي ارايه شده بود. جکسون سعي کرد تمام لحظههاي خاص ايجاد شده در اين مراسم را با تصوير ثبت کند. مراسم سوزاندن برگهي وام مسکن، يکي از رسمهاي سنتي سياهپوستان است که پس از پرداخت آخرين قسط وام انجام ميشود. در اين تصاوير ميبينيم که هر سياهپوست، آتشي نمادين براي سوزاندن برگهي وام مسکن به همراه دارد. او حتي از افراد پشت دوربين نيز عکاسي کرد تا به اين ترتيب فرهنگ- سنت سياهپوستان آمريکا را به تصوير بکشد.
اين نقطه، آغاز درگيري بيشتر سياهپوستان آمريکايي آفريقايي تبار با هنر عکاسي در قرن نوزدهم ميلادي بود و سياهپوستان وارد دنياي هنر عکاسي شدند. اين، تغيير نه تنها زمينهساز شغلي جديد براي سياهپوستان بود؛ بلکه براي آنها فرصتي فراهم کرد تا فرهنگ، آداب و رسوم و لحظههاي زندگي خود را مستند کنند.
عبور از اتهام و تحقير
براي چندين دهه، رنگينپوستان آماج تحقير و توهين قرار داشتند. اواخر قرن نوزدهم، رسانههاي جمعي تصاوير تحقيرآميزي را از سياهپوستان آمريکايي منتشر کردند که در اين تصاوير جامعهي سياهان، پَست، دلقک و خطرناک نشان داده ميشدند. اين نکته از موسيقي تا حتي تبليغات را نيز شامل ميشد. تکامل راديو و تلويزيون نيز به اين حقارت دامن زد و زمينهاي شد تا سفيدپوستان آمريکايي، حقارت را در سياهپوستان آمريکايي « تثبيت کرده» و رفتار خود را تلاشي براي احقاق حقوق خود بدانند.
اگرچه هنوز هم اين تصاوير موجود است اما مطالعات انجام شده در سال ۲۰۱۷ ميلادي نشان داد که رسانهها به عمد خانوادههاي سياهپوست را فقيرتر، جنايتکارتر و بيثباتتر از خانوادههاي سفيدپوست نشان ميدادند.
انتشار اين تصاوير باعث شد تا رنگينپوستان راه مبارزه و مقاومت را بياموزند؛ استفاده از دوربين براي نشان دادن حقيقت خود. «بل هوکس۳» دربارهي عکس و دوربين و مبارزهي رنگينپوستان ميگويد:«دوربين، ابزاري جادويي براي آوارگان و بهحاشيهراندهشدگان بود. مداخلهاي فوري براي مبارزه با ديدگاه جامعه دربارهي سياهان. راهي براي مبارزه با تصاوير سياهي که جامعهي آمريکا از رنگينپوستان به نمايش ميگذاشت»
در سال ۲۰۱۳ ميلادي، مورخ و مجموعهداري به نام « فرانک موريل۴»، بيش از ۲۳۰ پرتره از رنگينپوستان را در ميان پنج هزار و ۳۰۰ نگاتيو شيشهاي عکس از « ويليام بولارد»۴، يافت. اين پرترهها نشان ميداد که خانوادههاي معمولي طبقهي کارگر رنگينپوست با عکاسي از زندگي خود تلاش ميکردند تا حقيقت وجودي و زندگي خود را به ثبت برسانند. اين عکسها مربوط به سال ۱۸۹۷ تا ۱۹۱۷ ميلادي است. پرترههاي بولارد از اين نظر منحصربهفردند که برخلاف عکسهاي سفيدپوستان آن دوران که در شرايطي خاص به تصوير کشيده ميشدند، از زندگي روزمره مردم رنگينپوست حکايت داشت و آنها را در عاديترين حالت زندگي- مثل نشستن در ايوان خانه- به تصوير کشيده است.
عکسها، نماد تابآوري و آرزو
وجود واحدهاي خانوادگياي که بولارد آنها را به تصوير کشيده بود، يک دستاورد بود؛ چراکه در آن زمان بردگي و جدايي خانوادهها از يکديگر، سوژهاي دردناک بود. درواقع عکسهاي بولارد، آرزوي خانوادههاي سياهان، يعني کنار هم بودن را به تصوير کشيده بود. از سوي ديگر، براي مردميکه خاطرههايشان محو و نابود شده بود، عکسها فرصتي براي حفظ داستانها، آدمها، آرزوها و خاطرهها براي نسل آينده بود.
در سال ۱۹۰۰ ميلادي، سه نفر يعني «رُز»، « ادوارد» و «آبراهام پرکينز» سوژهي عکاسي بولارد شده و در حياط خلوت خود در ووستر، روبروي دوربين قرار گرفتند. اين سه خواهر و برادر و ساير اعضاي خانواده او در کاروليناي جنوبي و در بردگي به دنيا آمدند و اکنون توانسته بودند در مزرعهاي که ادوارد آن را خريداري کرده بود، ساکن شوند. آنها، تجسم پيوندهاي خانوادگي، پيروزي و استقامت بودند که مقابل دوربين بولارد ايستادند.
عکسها، فرصت انتقال احترام و ثبات
رنگينپوستان در قابهاي جديد خود، خانوادههايي جوان و شکوفا را به تصوير ميکشيدند. براي مثال در سال ۱۹۰۴ ميلادي، توماس، اهل ويرجينيا و مارگرت ديلون همسر او با سه فرزند خود در سالن منزلشان عکس گرفتهاند. توماس با پاهاي ضربدري و دست در جيب با کت و شلوار شيک و مارگارت با لبخند و پيراهني زيبا، عشق و آراستگي را به مخاطب منتقل ميکنند. پس زمينهي عکس، تصوير خانهي آنهاست با کاغذ ديواري گلدار، پردههاي توري و تابلوهاي زيبا ديده ميشود.
اين قاب و مشابه اين تصاوير، کليشه خانوادههاي بينوا، ناکارآمد و درهم ريخته رنگينپوستان را ميشکند. اگرچه بعضي از آنها حتي براي سفيدپوستان کار ميکردند؛ اما فارغ از شغل خود، در تلاش براي داشتن زندگي با ثبات بودند که اين، در تصاوير ثبت شده از آنها ديده شده و احترام و ثبات يک خانواده عادي را نشان ميدهد.
کليشهي مردان سياهپوست شکست
الگوها و کليشههاي ذهني جوامع دربارهي مهاجران، رنگينپوستان و همهي آنهايي که به شکلي « متفاوت» محسوب ميشوند؛ دوستانه نيست. در سالهاي ۱۹۰۰ ميلادي، کليشهي مرد سياهپوست، شخصي «متجاوز»، «جانوري سياه» و يا «جانور وحشي» بود. اما با قرار گرفتن خانوادههاي سياهپوست- مانند ديلونها- در مقابل دوربين بولارد، کليشه شکسته شد.
در اوج حمله به مردان سياهپوست، بعضي از خانوادهها، عکسهاي خود را روي مردان خانواده متمرکز کردند. براي مثال در سال ۱۹۰۴ ميلادي، «ريموند شويلر»، کارگر راه آهني که اصالتا اهل نيويورک بود با چهار فرزندش در پارکي پوشيده از برف، مقابل دوربين قرار گرفت. جالب است که او در تصوير، لباس شواليههاي پيتياس را پوشيده؛ نمادي از برادري، مسووليت و حمايت از خانواده.
کليشهي زنان سياهپوست شکست
زنان سياهپوست نيز از کليشهها مبرا نبودند. کليشهي «مامي» يا زن بيبند و بار سياه، انگ ديگري بود که سفيدپوستان به سياهان وارد کرده بودند. زنان سياهپوست با نشان دادن احترام و آراستگي، با اين انگ مبارزه کردند. تصوير زنان سياهپوست در خانواده، کنار فرزندان يا همسر و فرزندان، راهکار بسيار خوبي براي شکست اين کليشه بود؛ زناني که صبحها به شستن رختهاي چرک سفيدپوستان مشغول بودند، در خانه، «خانم» بودند و تصويرهاي خانوادگي بيانگر همين مفهوم بود.
قابهاي تاريخ براي امروز
مجموعه عکسهاي «زونلي۵»، در سال ۲۰۱۷ ميلادي با عنوان «مقاومت آرام»، چهرهي ديگري از رنگينپوستان را به تصوير کشيد. درواقع اين مجموعه پرترههاي تاريخي بودند که زندگي، فرهنگ و آداب و رسوم سياهان آمريکا را به تصوير ميکشيدند. در اين تصاوير سياهپوستان آمريکايي در کنار خودروهاي شخصي خود ژست گرفته بودند.
براي عيد پاک لباسهاي شيک پوشيده و در بعضي ديگر از عکسها با فرزندان خود درحال بازي هستند. اين پرترهها شکاف بين کليشهها و واقعيت را نشان ميدهند. دريچههايي که نشان ميدهد براي سالها زندگي حقيقي خانوادههاي سختکوش سياه پوست در آمريکا محو شده بود و آنها با ثبت اين تصاوير با کليشهها به آراميو در سکوت مبارزه ميکردند..