ابتدا تعريفي از طنز ارائه ميکنم، طنزواژهاي آشنا نماست. به اين مفهوم که معمولاً بيشتر مردم با مفهوم کلي طنز آشنا هستند. در فرهنگ و ادب ايراني ماهيت مفهوم طنز با عناصري چون خنديدن، مسخره کرده، سرزنش کردن، غيرصريح انتقاد کردن، کنايه زدن، به رمز و پوشيده سخن گفتن و معاني در همين قلمرو همراه است. البته کاربرد طنز از منظر انواع ادبي در مقابل واژههايي همچون satire و Irony و humor و wit و … محصول دوران جديد است. کاربرد واژهي طنز و به معني امروز آن محصول آشنايي ايرانيان با تاريخ ادب و فرهنگ مغرب زمين است که بر اثر ترجمهي آثار ادبي طنزنويسان مغرب زمين به زبان فارسي مصطلح شده است و شايد بيش از نيم قرن از آن نميگذرد.
در مورد خاستگاه طنز در فرهنگ و ادب ايران زمين نميتوان به درستي قضاوت کرد. زيرا در قديميترين متون ادبي مارگههايي از طنز ديده ميشود. در ادبيات کلاسيک فارسي تا دوران معاصره طنز در مقام نوع ادبي خاص شناخته نيست و هرگز منتقدان و تذکره نويسان و بلاغيون از طنز به عنوان «نوع ادبي» سخن نگفتهاند. براساس تقسيمات ارسطو، شعر از نظر معني، ماهيت و اغراض آن به دو دسته تراژيک و کميک تقسيم ميشد و شعر کميک يا معادل آن «شعر هجوي» مختص بيان رذالتها و منشهاي پست افراد فرومايه و بدسرشت بود. قدامه بن جعفر، به تبعيت از ارسطو، شعر را به دو نوع مديحه و هجويه تقسيم ميکرد و ديگر اغراض و انواع شعر را منشعب از اين دو نوع ميدانست. بنابراين انواع شعر هجوي، هزلي، مستهجن، نقيضه، پارودي parody، تزريق گويي، کارنامهسرايي، تهکم، شهرآشوب، آيروني Irony و در نهايت طنز ذيل فروغ هجو تعريف و تبيين ميشد.
شايد بتوان قضاوت سلمان ساوجي، شاعر هم عصر عبيد زاکاني را از همين زاويه بررسي کرد. آنجا که عبيد زاکاني را «جهنميهجاگو» ميداند در حالي که براساس تعاريف و تقسيمبنديهاي امروز، در کل آثار عبيد زاکاني حتي يک بيت هجوآميز ديده نميشود. براي اينکه با تفاوت طنز با ديگر مقولات ادبي آشنا شويم، بهتر است بارزترين ويژگيهاي طنز را برشماريم: ۱- طنز عموماً با شوخطبعي و بذلهگويي آميخته است و غالباً خندهناک است و در لحظهي شنيدن باعث تبسم و گاه قهقهه شنونده ميشود. ۲- زبان طنز، زباني مؤثر است يعني پس از آنکه تبسم و قهقهه فروکش کرد، شمع انديشه روشن ميشود و آدميرا به انديشه واميدارد يعني زبان طنز فقط تأثير آني ندارد. بلکه با تحريک و تهييج احساسات آدميعقل را نيز به تفکر فراميخواند. ۳- زبان طنز، زبان تحقير است و نه ستايش، فرد طناز در پي تشويق و تهييج امري نيست بلکه مي-کوشد زشتي و حقارت امري را گوشزد کند. يعني تحقيرکنندهي چيزي است که خود حقير است. ۴- زبان طنز براي مردم هوشيار گزنده است. هرچند براي رومايگان ممکن است تنها سرگرمکننده باشد. ۵- طنز مربوط به زمان حال است، دستمايهها و سوژههاي طنز مربوط به مسايلي است که در جريان است و کمتر به گذشته و آينده ميپردازد. ۶- زبان طنز عفيف است و مانند هجو و هزل به بدزباني و توهين آلوده نيست. ۷- زبان طنز برنده و قاطع است. به همين دليل به تيغ جراحي تشبيه شده است. ۸- طنز هدف فردي ندارد. اگر فردي خاص را هدف قرار دهد به هجو نزديک ميشود و موجب خصومت و خشونت ميشود. ۹- اگر احياناً طنز فردي خاص را مطمح نظر داشته باشد، اين فرد نمايندهي يک طرز تفکر، يک حزب يا جمعيت خاصي است. ۱۰- طنز قوي معمولاً طنز تيپيکال است. يعني به جاي هدف قرار دادن فرد، يک تيپ يا طبقهي اجتماعي خاص را هدف قرار ميدهد و افکار و رفتار آنان را به نقد ميکشد.
۱۱- هدف طنز، تخريب نيست بلکه اصلاح است. طنزنويس درواقع مصلح اجتماعي است.
۱۲- طنز همواره با چاشني صدق و حقيقت همراه است. مخاطب طنز بايد به عشق و دوستي و حقمداري طنزنويس اعتماد داشته باشد.
۱۳- زبان طنز در عين استفاده از ساختارهاي ادبي مثل کنايه – ابهام – ايهام – مبالغه و … نرم و مطبوع است و ميتوان آن را فهميد.
سير تحول طنز در دوران کلاسيک تا عبيد زاکاني
عبيد زاکاني در تاريخ ادب فارسي نقطهي عطف طنزسرايي است. اگر بخواهيم تاريخ طنز را تقسيمبندي کنيم. شايد بتوان اين تاريخ را به دو مقطع طنز قبل از عبيد و طنز بعد از عبيد تقسيم کرد. طنز و عبيد هميشه در ذهن ايرانيان دو واژهي توأمان هستند. اما طنز قبل از عبيد:
از کيفيت طنز قبل از اسلام در ايران هيچگونه اطلاعي در دست نيست چون آثار ادبي به جاي مانده از اين دوران به قدري ناچيزند که بررسي و تبيين طنز در اين دوره. عملاً غيرممکن است و البته اين امر به آن معنا نيست که در اين دوران طنز وجود نداشته، بلکه ما از کم و کيف آن بياطلاع هستيم. پس از ورود اسلام به قلمرو امپراطوري ايران، به ويژه بعد از روي کار آمدن دولتهاي اموي و عباسي، بار ديگر عصبيتهاي جاهلي قوم عرب احيا شد. و قوم عرب در مقام قوميغالب در پي اثبات سيادت و فرمانروايي و تحقير ملتهاي ديگر بود و شاعران و ادباي عرب ضمن خوارداشت موالي يا همان قوم مغلوب منکر هرگونه مدنيت براي آنان بودند. به تدريج عدهاي از شاعران تازيگوي ايراني در مقابل کژانديشيها و ظلمهايي که عرب بر عجم روا ميداشت از مجدو عظمت ايرانيان دفاع کردند و نهضت شعوبيه شکل گرفت. شاعراني چون؛ اسماعيل بن يسار نسائي، بشار بن برد طخارستاني، عبدالسلام بن رغبان، ابراهيم بن ممشاد اصفهاني و… از برجسته ترين شاعران اين دورهاند که در شعر آنها علاوه بر هجو قوم عرب رگههايي از طنز و انتقاد نيز ديده ميشود.
ترانههاي طنز
از قرون اوليهي اسلاميچند ترانه ي فارسي به نقل از کتابهاي عربي به دست ما رسيده است که از نظر تاريخي بسيار ارزشمند هستند و اتفاقاً همهي اين ترانههاي متضمن هجو و طنز هستند و شايد يکي از دلايل ماندگاري آنها وجود اين اعتراضها و هجويات در اين ترانهها باشد. زيرا اين ادبيات و ترانهها اگرچه از نظر استحکام واژگاني و نحوي و مضوعي چندان درخور اعتنا نيستند، به دليل متون اعتراضيشان مقبول طبعها و قرار گرفته و در افواه مردم جاري شده و در نهايت به عنوان اسناد تاريخي ثبت شدهاند.
اولين شعر طنزآميز از قرون اوليهي اسلامي، «سرود مردم بخارا» در وصف عشقبازيهاي سعيد بن عثمان سردار تازي با خاتون بخاراست. گويند در اين زمان حاکم بخارا زني بود زيباروي، سعيد عاشق او شد و اهل بخارا از اين معني پرده برداشتند و شعري سرودند به اين مضمون:« گو و خميرت ور اومده/خاتون دروغ گندهي به اين معني که خاتون خميرت ور آومده اين قطعه هجو مربوط به سال ۱۰ هجري است. دومين طنزي که در تاريخ ادبيات ما آمده، مربوط به وقايع سال ۶۰ هجري مربوط به يزيدبن مفرق در هجو آل زياد است. چون اين شاعر ابن زياد را هجو کرده بود، عباد بن زياد، برادر عبيدالله او را دستگير کرد و چون نتوانست از يزيد فرمان قتل او را بگيرد او را به نبيذ شيرين (يک نوع باده) با شبرم نوشاند طبيعتش روان شد، گربه و سگي با او در يک بند بستند و با جامهي آلوده در کوچههاي بصره ميگرداندند، کودکان بصره پشت سر او راه افتادند و فرياد زدند اين چيست؟ و يزيدبن مفرق ميخواند: «آب است و نبيذ است و عصارات ذبيب است / دنبهاي فربه و پيه است، سميه روسپيذ است…» قطعهي ديگري مربوط به وقايع سال ۱۰۸ هجري است، سرودهي مردم خراسان در مذمت ابومنظر اسدبن عبدالله القصري اين شخص به ختلان لشکر کشيد و با خاقان ترک جنگيد و شکست خورد و به خراسان فرار کرد، مردم خراسان دربارهي او ابياتي سرودند، کودکان بلخ در کوچهها ميخواندند.
«از خَتَلان آمذيه، به روح تبا آمذيه، آوار باز آمذيه / خشک و نزار آمذيه …» اين سه قطعه قديميترين قطعات طنز هستند که از سالهاي اوليه هجري باقي ماندهاند. اما در قرن سوم پس از اعلام استقلال يعقوب ليث صفاري و شعرگويي شاعران فارسي زبان مجموعاً ۵۷ بيت از ۷ شاعر باقي ماند. که هيچکدام هجو و هزل و طنز نيست پس نميتوان دربارهي ظنز در شعر فارسي در اين دوره قضاوت کرد. در قرن چهارم يا عهد ساماني که دربار سامانيان مجمع شعرا، فضلا و دانشمندان بود، رودکي و دقيقي و کسايي و فردوسي پرورش يافتگان اين دوره هستند. تعداد شعرهايي که با مضامين طنز و هزل و هجو در اين دوره سروده شده زياد نيست و معمولاً اين نوع شعرها در حد اعتدال هستند براي مثال ۱۰۴۵ بيت منتسب به رودکي است و فقط در ۱۴ بيت آن مضمونهاي هزل و هجو ديده ميشود. از تعداد فراوان شاعران بدون ديوان، در شعر حدود ۱۵ يا ۱۶ شاعر مضمونهاي هزل و هجو ديده ميشود. که حدود هزار و هشتصد بيت از اين پنجاه شاعر بدون ديوان به ثبت رسيده که ۱۶۰ بيت هزل و هجو در بين اين هزار و هشتصد بيت ديده ميشود. که فقط ۷۰ بيت آن متعلق به منجيک ترمذي است و بقيه از شاعران ديگر. براي نمونه يک دوبيتي از طنزهاي منجيک را ذکر ميکنيم:
اي مجلسيان حضرت شاه، درياي شما نهنگ دارد
از بهر خدا مرا بگوييد تا نان شما چه رنگ دارد
قرن پنجم
در اين قرن بيست منظومهي چاپي و حدود ۳۰۰۰ بيت پراکنده از شاعران بي ديوان وجود دارد. در اين دوره هزل و هجو و اعتراض مثل ساير انواع و اغراض شعري وجود دارد. تفاوت محسوس با قرن چهارم ندارد. زيرا اغلب شاعران اين عصر تربيت شدهي دوران ساماني هستند و در رفاه تنعم بهسر ميبرند و اين خوشگذرانيها در شعر آنها متجلي است و چون هجو و هزل و طنز و اغراض ديگر مايههاي خودش را از فقر ناکاميها و يأس و مشکلات اجتماعي ميگيرد و در شعر شاعران طراز اول اين دوره مثل عنصري و فرخي و منوچهري ديده نميشود. و اگر در ديوان ناصرخسرو ابيات هجوي و انتقادي ديده ميشود، به واسطهي عقايد و جهانبيني اوست که مخالف دربار عباسيان است. يا مثلاً هجونامهي فردوسي در باب محمود غزنوي نيز در همين دوران است. در قرن پنجم از مجموع ۱۵۴ شاعر بيديوان اين عصر ۳۲۰۰ بيت به دست آمده که حدود ۲۰۰ بيت در اشعار ۳۴ شاعر ديده ميشود. که نسبت بسيار کمياست. بعضي از شاعران اين دوره در هزل و هجو معروفند مثل کافرک قزويني، نجيبي فرغاني، لبيبي، اماره مروزي و …
قرن ششم
در تاريخ شعر فارسي شايد هيچ دورهاي مثل اين قرن اخلاق عموميتنزل پيدا نکرده. اخلاق عموميچنان به انحطاط کشيده شد که شرم و حيا منسوخ شده و گستاخي رواج پيدا کرده. شاعران نيز مانند حکام و ساير طبقات مردم گوي بدنامياز يکديگر ربودهاند. زبان رسميمملکت چنان به فحش و رکاکت لفظ آلوده شده که هزلگويي هيچ قبحي ندارد. تا آنجا که شاعران مهذبي مثل سنايي و خاقاني و مولوي ابايي از کاربرد کلمات هزل ندارند با وجود اينکه شاعران اين عصر غالباً حکيم و سخندان هستند متأسفانه نتوانستهاند از تأثير اخلاق منحط زمانهي خود مصون بمانند متهم کردن به بيديني و بدديني، حتي هجو خود، زن و فرزند و خويشان در اين دوران رواج کامل دارد. کارنامهسرايي، شهرآشوب محصول اين دوره است، هم سلاطين غزنوي، هم سلجوقي و هم قُزها همه در غلامبارگي و شراب نوشي غرق هستند. سوزني و انوري از شاعران نامبردار در هزل و رکاکت لفظ از شاعران اين دوره هستند.
سنايي، پيشرو عبيد
قرن ششم شاعري به نام سنايي غزنوي دارد که به نظر نگارنده او در طنز اجتماعي پيشرو عبيد است، چون سنايي هجو و هزل را به سمت اشعار انتقادي و اجتماعي سوق ميدهد و اولين کسي است که در شعرش طنز به صورت وسيع وجود دارد. درواقع سنايي آيينهاي است رو به روي اصناف مردم زمانهي خود به اين قطعه توجه کنيد:
مرد هوشيار در اين عهد کم است
ورکسي هست به دين متهم است
زيرکان را ز در عالم مشاح و کُرم است، وقت کَرَم است (کُرم = اندوه)
هست پنهان چو سفيهان، چو قد
هرکه را در ره حلمت قَدَم است
پادشاه را ز پي شهوت و آز
رخ به سيمين برو سيمين منم است…
سنايي ميگويد جامعهاي که من در آن زندگي ميکنم شاه و فقيه و صوفي و زاهد همه به دنبال بدکاري و بدناميهستند. از دورهي سنايي به بعد است که هزلها هجوهاي رکيک جنبهي تعليمييافته و به نوعي به نقد اجتماعي تبديل ميشود. و به همين دليل ميتوان او را پيشگام عبيد در طنز اجتماعي و سياسي دانست.
قرن هفتم و هشتم
پس از هجوم مغول در سال ۶۱۶ هجري و انقراض دولت خوارزمشاهي هر ۶۲۸ شهرهاي ايران يکي پس از ديگري مورد تاخت و تاز و غارت اين قوم وحشي قرار گرفت و دو قرن دوران پرآشوب براي مردم ايران رقم خورد. اين دوران از سياه ترين دورانهاي حيات ملي ايران است. شعر و نثر فارسي اما چون دورههاي قبل ادامه داشت و بزرگاني چون مولوي – سعدي – خواجوي – کرماني – ابن يمين فريوروي، اوحدي، حافظ، سلمان ساوجي و عبيد در اين عصر زندگي ميکردند.
پس از مرگ سلطان ابوسعيد بهادر خان تجزيهي ممالک ايلخاني شروع شد و سرداران متنفذ ابوسعيد هر يک در گوشهاي به ايجاد حکومتهاي کوچک دست زدند. شيخ ابواسحاق اينجو در فارس فردي شعردوست بود و در درگاه او پيوسته شاعران بزرگي چون حافظ و عبيد به سر
ميبردند. عطا ملک جويني اوضاع عصر عبيد را اينگونه بيان ميکند:
آزاده دلان گوش به مالش دادند و از حسرت و غم سينه به نالش دادند
پشت هنر آن رو شکست درست کاين بيهنران پشـــت به بالش دادند
از هزالان معروف اين عصر پوربهاي جامي– سراج قمري و عبيد زاکاني هستند .
و اما عبيد
عبيد کيست؟ متأسفانه شرح زندگي و سوانح سرآمدن علم و فرهنگ ايران زمين آنچنان که بايد شناخته شده نيست به همين دليل بهانهي خوبي به دست افسانه سرايان داده تا با افسانهبافي و جعل اتفاقات، شخصيتي موهوم از آنان ارائه کنند. به هر حال با استناد به مقدمه ي بسيار سودمند عباس اقبال و پروين اتابکي بايد گفت شوربختانه حتي تاريخ ولادت و وفات اين فرزانه دوران نيز مبهم است. اگر همشهري معاصر عبيد يعني حمدلله مستوفي در مقدمهي کوتاهش بر تاريخ گزيده از عبيد سخن نگفته بود، همين اندک اطلاع هم از او در دسترس نبود. عبيد شاعر و نويسندهي قرن هشتم و معاصر حافظ شيرازي است. او مثل بسياري از شاعران همدوره و اخلاف خود بزرگان را مدح گفته و احتمالاً از تنعمات مدح نيز متنم شده است. شاه ابواسحاق، امير مبارزالدين و شاه شجاع را مدح کرده و مثنوي عشاق نامهاش را به شاه ابواسحاق اهدا کرده. اما شگفت آنکه با حافظ هم عصر و هم شهري بوده و هر دو به يک دربار رفت و آمد ميکردند. در آثار هيچ کدام از ديگري سخني گفته نشده. ولي از سعدي شيرازي هر دو بسيار تقليد کرده و عبيد ابياتي از او را تضمين کرده است. و سلمان ساوجي او را «جهنميهجاگو» خوانده:
جهنميهجاگو، عبيد زاکاني، برهن است به بيدولتي و بيديني
اگرچه نيست ز قزوين و روستازادهست وليک ميشود اندر حديث قزويني
با آنکه عبيد در طنز و هزل شهره شده ولي در همهي قالبها و محتواهاي شعري، شعر سروده است.
زمانه عبيد
عبيد از معدود کساني است که در برابر ناهنجاريهاي اجتماعي سر تعظيم فرود نياورده و با آن همکاري نکرده است و در برابر آن شرايط موضع انتقادي گرفته است.
او در عصر افول قدرت ايلخانان مغول پس از مرگ ابوسعيد، بهادرخان آخرين پادشاه ايلخاني و ظهور امير تيمور گورکاني و تسخير ايران در اين عصر که هر روز از هر گوشه ي کشور يکي از وابستگان ايلخاني سر برميآورد. و اختلافها بر سر قدرت کميفضاي بستهي سياسي را بازتر کرده. عبيد سينه از ناگفتنيها گشوده و اوضاع نابسامان جامعهي خود را در قالب طنز بيان کرده است.
نوآوري در شيوهي بيان
عبيد در طنز مبتکر و مبدع نيست و بسياري از حکايات رسالهي دلگشا و بسياري از ابيات او در ادبيات عربي و فارسي و افواه مردم جاري بوده است. اما ابتکار او در خلق رسالههايي چون «اخلاق الاشراف» رساله صدپند است. او دربارهي بسياري از مسايل مبتلا به جامعهي خود زبان به اعتراض گشوده و اگر او را با هر شاعر ديگري حتي با معاصرانش مثل حافظ مقايسه کنيم، جسارت او را در حوزهي انتقاد از صاحبان قدرت بايد ستايش کنيم. در حوزهي طنز حافظ با اين همه مقبوليت و مشروعيت، نتوانسته به پاي عبيد برسد.
ميخور که شيخ و زاهد و مفتي و محتسب
چون نيک بنگري همه تزوير ميکنند
واقعيت اين است که اگر افراد را در ساحت تاريخي زيست آنها قضاوت کنيم آنگاه به شهامت و جسارت عبيد بيشتري خواهيم برد.
شکستن تابوي قدرت
بسياري از مستبدان در زمان عبيد و حتي امروز در ذهنشان تلقي مضحکي از قدرت دارند. قدرت را با سايهي خدا و تمام حقيقت ميپنداشتند و ميپندارند. در زمانهي عبيد هم بسياري از سلاطين و امرا چنين تلقي داشتند و هيچ مخالفتي را برنميتافتند سعدي به صراحت دربارهي اين تلقي حاکم در زمانهي زندگياش ميگويد:
خلاف راي سلطان راي جستن به خون خويش باشد دست شستن
اگر خود روز را گويد شبست اين ببايد گفت اينک ماه و پروين
اين افراد با چنين ذهنيت بيماري مدعي فهم همه چيز بودند، بسياري از طنزهاي عبيد اين تابوي قدرت را درهم ميشکست. شکستن استبداد ذهني ارباب قدرت و تمسخر فهم و درک ناقص آنان جزو ارکان اصلي شعر عبيد است.
تفاوت طنز عبيد با معاصرانش
اگر بخواهيم تفاوت عبيد را با پارهاي از طنزنويسان قبل از او برشماريم بايد بگوييم که در آثار تعدادي از معاصران او رگههايي از طنز و هزل ديده ميشو و مثل حافظ و سعدي.
اما در عصر عبيد غلبه با شوخيهاي ادبي و زباني هيچ حد و مرزي نميشناسد حتي تند و تيز و گزنده ميشود. هيچ اصول اخلاقي حرمت ندارد طنز عبيد برخلاف بسياري از همعصرانش جنبهي فردي ندارد و به جاي نيش و کنايه به يک زاهد يا قاضي خاصي، متوجه تيپهاي اجتماعي است، قاضيان – زاهدان – حاکمان و… خاتونان و … است. طنز او متوجه مردم گمنام و اهل کوچه و باز ار نيست، بلکه روي سخن او با حاکمان و امرا و آدمهاي شاخص و قدرتمند جامعه است. برخلاف برخي شاعران، که هزل و هجو را حربهاي براي ترساندن حاکمان و متمولان و سرکيسه کردن آنها ميکردند. عبيد هرگز کسي را تهديد نکرده و از قلم خود نان نخورده است و ديگر اينکه طنز و هزل و هجو براي بسيياري از شاعران امري حاشيهاي است براي عبيد امري اصلي است.
انگيزههاي طنز عبيد
انگيزههايي که معمولاً يک شاعر را واداي ميکند براي خلق يک اثر هنري ميتواند انگيزههاي رواني – اجتماعي – سياسي – ديني يا هنري باشد که در مورد عبيد انگيزههاي رواني – اجتماعي – سياسي و هنري در سرودن اشعارش مؤثر بوده. انگيزهي رواني حساس بودن روح لطيف شاعر در برابر نامردميها و عياشيها و فلاکت طبقات محروم جامعه و گاهي مسايل شخصي و عقدههاي رواني شاعر ميتواند انگيزهي سرودن طنز باشد. اين انگيزهها از درون شاعر را به سرودن طنز واميدارند. عامل اصلي اين انگيزه ميتواند قدرناشناسي ممدوحان، بياعتناي به او و … باشد. شاعران وقتي ميبينند دانش و انديشه کم تري و تملق و چاپلوسي پرقدر و ارزش ميشود به سراغ طنز و هجو و هزل ميروند. انگيزههاي اجتماعي اما از بيرون شاعر را وادار به سرودن در وادي طنز و هزل ميکند. فساد اجتماعي همهي طبقات مردم، نابسامانيهاي حاکم بر جامعه و ساير ناملايمات جامعه، انگيزههاي سياسي يعني ظلم و جور زورگويان و فقدان قدرت لازم براي گرفتن حق مظلومان شاعر را به سمت سرودن طنز سوق ميدهد. تا حرف مظلومان را در قالب طنز و هجو بزند. انگيزههاي ديني، وقتي حکومتها دين را وجهالمصالحه قرار ميدهند براي استثمار مردم انگيزههاي زيباشناسي و کمالجويي که باعث به وجود آمدن طنز ميشود. و عبيد بر مبناي همهي اين انگيزهها اشعار طنزي در نهايت زيبايي و گويايي در تقابل با ظلم رايج در زمانهاش و با هجو ظالمان سروده که به واسطهي نگاه فراگير و محتوا و فرم زيبا قرنهاست که ماندگار و خواندني است، و عبيد را پيشاهنگ شعر طنز در ادب فارسي ساخته است.