حرفی به گلایه یا…
بالاخره صدای اعتراض مجابی هم درآمد. مردی که در همه این سالها که خیلیها سکوت کردند و گاه به قهری معترض دور یک روزنامه یا نشریه را که وابستهاش می دانستند به این یا آن جریان خط کشیدند که چیزی برایش ننویسند و یا… بیهیچ حب و بغضی از هر نشریهای که به سراغش رفتند برای گفتوگو یا اظهارنظر با روی باز پذیرفت پرا که باور دارد فرهنگ را نمیشود با خط کشیهایی از این دست تکه،تکه کرد و شاید به همین دلیل وقتی کتاب ارزشمندش سرآمدان هنر ایران چاپ شد و نشریات مختلف تقریباً درباره ی انتشار این کتاب سکوت کردند صدایش درآمد و با گله از پرداخته نشدن به آثار پیشکسوتان ادبیات در نشریهها، آنها را محفلی و مُد گرا خواند.
او در گفتوگو با خبرنگار ایسنا، با انتقاد از فضای مطبوعات به خاطر بی توجهی به آثار و کتابهای پیشکسوتان، گفت: «حدود هشت ماه است که از من چندین کتاب منتشر شده است اما در هیچ نشریه و روزنامهای حتی یک خط نقد دربارهی یکی از این آثار منتشر نشده است. این درحالی است که همین افراد مدام از افرادی مثل من میخواهند که دربارهی آثار دیگران و موضوعات مختلف به آنها نوشته بدهیم.»
او دربارهی دلیل این موضوع توضیح داد: به نظرم، فضای روزنامهها و نشریات ادبی بیشتر فضایی محفلی است و همین باعث کمرغبتی به خواندن مطالبشان شده است. با این حال، آنها بیهوده مثل شبپرههای موهوم در این فضا بالبال میزنند.
البته جوان حق دارد به خود و همنسلانش بپردازد ولی نباید دیگران را نادیده بگیرد. ما هم زمانی کار روزنامهنگاری میکردیم و درعین اینکه به معاصران و همنسلان خودمان توجه میکردیم، به گذشتگان هم بها میدادیم، اما امروز میبینیم که این نشریات دربارهی شاعر بزرگی مثل محمد حقوقی که زیباترین شعرهای فارسی را گفته است و شعرهایش از شعر شاملو دستکمی ندارد، سکوت کردهاند و حتی دربارهی او و امثال او یک خط چیزی منتشر نمی کنند، ولی طبق مد میبینیم که دربارهی سیمین بهبهانی صدها مطلب شبیه به هم و تکراری نوشته میشود، در حالی که دربارهی منوچهر آتشی که به مراتب از سیمین شاعر بهتری بود، صحبتی نمیشود.
در عین حال می بینیم که برای شاعری مثل بهرام اردبیلی که شاعر متوسطی بود، ویژهنامه درمیآورند یا میروند نبش قبر می کنند و مثلا عباس نعلبندیان را علم میکنند که در تئاتر شخصیت بزرگی بود، اما در زمان حیاتش هیچکس راجع به او حرفی نزد تا اینکه او خودکشی کرد. فضای فعلی مطبوعات اینگونه است و انگار همه منتظرند تا کسی بمیرد و بعد شروع به آه و افسوس خوردن کنند…»
آن چه مجابی در گلایهاش گفته بود بهانهای شد برای تأملی در فاصلهای که بین نسل جوان هنر و ابدیات و پیشکسوتان افتاده است و محفلگرایی که البته سابقهای طولانیتر از عمر این نسل دارد و این گفتوگو حاصل این فکر است. گپ دوستانه یونس تراکمه، اسداله امرایی و هوشنگ اعلم.
تراکمه: مسئلهای که آقای دکتر مجابی مطرح کرده، مسئلهی مهمی است، نه به دلیل این که دکتر جواد مجابی گفته، بلکه اهمیت در خود مسئله است.
اعلم: جوانها وقتی از نسل گذشته برای کارهایشان تأییدیه میخواهند یا به مطلبی احیاناً نیاز دارند به سراغ قدیمیها میروند و در غیر این شرایط دیگر آنها را نمیشناسند….
تراکمه: توجه کنید! نسلی که تصور میکند بدون پشتوانهی نسلهای قبلیاش میتواند به جایی برسد، بازنده است.
اعلم: قطعاً چون از ریشه جدا شده.
تراکمه: مطرح کردن این حرف از طرف دکتر مجابی در این مقطع مهم است و باید دربارهاش حرف زد. این برای خود جوانهایی که در عرصه هستند مهم است. و گرنه تاریخ کار خودش را میکند و امثال مجابیها هر چه قرار بوده بشوند شدهاند و جایشان خوب یا بد در عرصهی ادبیات معلوم است. همانطور که میبینید از میان کسانی که در دههی هشتاد به عرصهی داستاننویسی آمدند فقط یک یا دو نفر ماندگار شدند و اسمشان ماند، بقیه چه شدند؟ کجا رفتند؟ حتی کسانی که با نوشتن یک رمان جایزه هم گرفتند، چهار سال بعد فراموش شدند. اهمیت این مسئله آن جاست که تا تو خودت را نشناسی و پیشینهی کاری را که انتخاب کردهای به درستی نکاویده باشی، نمیتوانی روی پایت بایستی و در این عرصه ماندگار باشی. خب اگر محمد حقوقی را در عرصهی شعر ندیدید آیا جایگاه حقوقی خدشهدار میشود؟ و اگر در مطبوعات دیده نشود و حرفی از او زده نشود ضرر میکند؟ ضرر را جوانهایی میکنند که ارتباطشان با آثار او قطع شده.
این جوانها باید متوجه شوند که تا دنبالهی یک سلسله نباشند و داشتههای آنها را مال خود نکنند نمیتوانند قد بکشند.
متأسفانه این اتفاقی است که در حال رخ دادن است؛ جوانی میآید کتابی مینویسد، ناشر هم که الحمداله با کمترین سختگیری کتاب را چاپ میکند. بعد از چاپ کتاب نویسنده و کتابش مدتی در روزنامهها و فضای مجازی مطرح میشوند. کتابش را هم که میخوانی در حد یک تازه کار خوب است اما بعد از مدتی میبینی اصلاً نیست. در یک زمان دو تا سه ساله این «نبودن» اتفاق میافتد. طرح این بحث بیشتر توجه دادن به خود جوانهاست که بگوییم با این روحیه به جایی نمیرسی. مخاطب این بحث ما مجابیها نیستند، بلکه جوانهایی هستند که فکر میکنند دیگران را حذف میکنند تا خودشان بزرگ شوند و متوجه نمیشوند که این مجابی و حقوقی و … نیستند که حذف میشوند بلکه قطع این رشته به نبودن خودشان منجر میشود.
اعلم: جالب این جاست که همین جوانترها مهر تایید یک نفر پیشکسوت را بر پیشانی کتابشان یا نقدی که احتمالاً یک پیشکسوت مینویسد را عامل پذیرش خود و تأیید نهایی کارشان میدانند ولی زمانی که قرار است از آن طرف چیزی دیده شود و کارهای همین پیشکسوت از طرف نسل جوانتر نقد یا معرفی شود، این جوانها نیستند.
تراکمه: اینها متوجه نیستند که وقتی مهم میشوند و در مسیر جاری ادبیات کشور قرار میگیرند که در امتداد درست این جریان قرار گیرند. آقای امرایی چند نفر از داستاننویسان را میتوانی نام ببری که خیلی هم فعال بودند در همین چند سال اخیر خیلی هم دربارهشان نوشته شد و الان همچنان مطرحند؟
امرایی: واقعاً نمیشود به صورت جدی کسی را نام برد. فقط کسانی ماندهاند که اهمیت این پیوستگی را درک کردهاند. این درست عین یک رودخانه است. شما میتوانید یک برکهای باشی در کنار رودخانه بدون آن که به رود وصل باشی در این صورت بعد از مدتی بخار میشوی و از بین میروی، میتوانی وصل بشوی و با بزرگی رود و جریانی که به آن وصل است، اختلاط کنی و ماندگار بشوی. این جوانها وقتی میخواهند تأییدیه بگیرند میدانند باید وصل شوند. اما این که بعد از گرفتن تأییدیه فراموش میکنند شاید غرور جوانی است که تصوراتی از این دست به آنها میدهد. من با خیلی از این نویسندگان خارجی که مصاحبه میکنم، خیلی وقتها سعی میکنم سوالات کاربردی بپرسم که این جا برای خوانندهی ایرانی هم به درد بخورد و برای نویسندهی ایرانی هم مطرح است. هیچکس نمیتواند بگوید خانم جویس کرول اوتس که از اوباما هم مدال لیاقت گرفته، از بوش و ریگان و کلینتون هم مدال گرفته مثلاً عامل دست دولت است و نویسندههای جوانتر برای این که اعتبار پیدا کنند به او نزدیک میشوند.
تراکمه: آنها از او اعتبار میگیرند.
امرایی: خانم آلنده اعلام میکند که: خوشحالم قرار است آقای اوباما به من جایزه بدهد و بعد عکس خودش را با اوباما که مربوط به سالها پیش است، میگذارد روی فیسبوک و این در حالی است که اوباما یک سناتور جوان است. یعنی میخواهد بگوید این آدم از جوانی و وقتی که هنوز سیاستمدار مطرحی نبوده، مرا میشناخته یعنی در واقع او را بزرگ میکند که اعتبار خودش را بالا ببرد. در میان این همه نویسندهای که با آنها مصاحبه کردهام ندیدهام که یکی بگوید فلانی نویسندهی بدی است. کارهای همکارانشان را نقد میکنند ولی هیچکس به دیگری توهین نمیکند. کار خوب دیگری که در جاهای دیگر دنیا رایج است، این است که بزرگان در مورد کارهای جوانترها مینویسند. البته این آنجا این نوشتهها تجاری است. یعنی فلان نویسندهی با سابقه نقدی در مورد کار یک جوان مینویسد و بعد هم اجازه میدهد که نقل قولی هم از او در پشت کتاب این جوان نوشته شود. ولی بابت این کار پول میگیرد. این یک بیزینس است اما با حفظ آبرو یعنی در مورد هر نویسندهی جوانی هم این کار را نمیکند. آن جا بیزینس است این جا تعریف است. این جا اگر میخواهیم کسی از ما تعریف کند او را ابزار میکنیم. در حالی که آن جا نویسندهی باسابقهتر با این کار، اول خودش را بزرگ میکند و دوم این که گسترهی شاگردان خودش و علاقمندان به ادبیات را زیاد میکند. این فرق بین دو جامعه خیلی مهم است. آن طرف هم نویسندهی فوقالعاده داریم، نویسندهی متوسط و نویسندهای که حاضر نیستیم حتی کارش را ترجمه کنیم. اما هیچکدام از اینها همدیگر را نفی نمیکنند. باید متوجه باشیم که مخاطب هر کتاب و مجلهای یک گروهند، هر کسی نباید در این مورد اظهار نظر کند. در مورد رفتن به سراغ استادان برای کسب تأییدیه و نقد مثبت هم همینطور است چون اولاً آن جوان در ته دلش میداند که این آدم استاد است که به سراغ او آمده ولی باید اعتراف به این برتری را در ملاء عام نیز نشان بدهد.
یک نویسندهای میشود حسین سناپور که در جمعی رشد کردهاست که آدمی مثل گلشیری آن بالا میایستاد و آن قدر خاکی و متواضع برخورد میکرد که هیچ ایراد رفتاری بر او وارد نبود. اما بزرگی خودش را هم داشت و خوب خیلیها از زیر عبای او بیرون آمدهاند. اینها باید لحاظ بشود آن کسی که این قاعده را نادیده بگیرد یقیناً ماندگار نمیشود.
خیلیها بودهاند در طی سالیان که آمدند خوش درخشیدند ولی حالا اصلاً اسمی از آنها نیست و تعدادشان هم کم نیست.
اعلم: این تلنگری که دکتر مجابی زده به نظر میرسد، میتوان این طور ترجمهاش کرد که؛ افراد فرهیختهی نسل قبل برای بخشی از همکاران مطبوعاتی ما گاه به عنوان زینت المجالس تلقی میشوند یعنی طرف میخواهد صفحهاش را با نام فلان بزرگوار پر کند و میرود زنگ میزند و صحبت میکند و این صفحهها پر میشود ولی وقتی قرار است دربارهی اینها و کارهایشان صحبت بشود اعتنا کم است. در واقع نوعی استفادهی ابزاری میکنند از افراد شاخص نسل گذشته تا استفادهی منطقی و بهرهورانه. الان در همهی صفحات ادبی روزنامهها (که الحمدالله همهی روزنامهها حداقل یک صفحهی ادبی دارند) اینها هستند، گاهی به بهانهی تولدشان، گاهی به بهانهی یک اظهار نظر و … اما زمانی که قرار است به صورت جدی دربارهی اینها صحبت بشود انگار فراموش شدهاند. آیا نسل جوان فراموشکار شده یا قاعدهی بازی را بلد نیست.
تراکمه: من قبلاً هم گفتهام، در این انقطاعی که بعد از انقلاب در جریان ادبیات معاصر اتفاق افتاده، نسل جوان ما تقصیر ندارد. او ناگزیر منقطع شده است از این جریان. ادبیات معاصر ما یک جریان بیپشتوانه نیست بلکه به رودخانهی عظیم ادبیات فارسی وصل است. اگر بپذیریم نزدیک به صد سال پیش ادبیات معاصر ما با هدایت و نیما شروع شد، تا دههی شصت این جریان جاری بود، زمانی که نیما زنده است شاملو بهعنوان شاعر مطرح نسل بعدیاش مطرح میشود، در واقع مثل دوی امدادی که هر نسل چوب امدادی را به نسل بعدی میسپارد. خب این طبیعی است انقلاب شده، انقلابی با یک ایدئولوژی مشخص. و از همان دههی شصت فعالیتهایی شروع شد برای شکل دادن به هنر و ادبیاتی که با این ایدئولوژی به جهان اطرافش نگاه میکرد. و این یک حرکت موازی بود که خیلی هم برایش هزینه شد، هم در سینما و تئاتر و ادبیات. اما این حرکت موازی بدون پشتوانه بود. این تجربه بارها تکرار شده و همیشه یک جریان ادبی و فرهنگی رسمی بهوجود آمده که پول و امکانات بسیار در اختیار دارد. همیشه در همه جای دنیا در موقعیتهای مشابه همینطور بوده است. یک جریانی هم ادامهی طبیعی همان ادبیات با پشتوانهی ادبی چند صد ساله هست که به حرکت خودش آرام و پیوسته ادامه میدهد. و پس از سالها میبینیم میراث ادبی این قبیل جوامع نه از میان آن ادبیات حاکم، که از بین حرکت اصیل و در اقلیت پیدا میشود. البته کسانی هم هستند که در کشوری که تیراژ کتاب در آن هزارتاست میگویند ششصد هزارتا تیراز کتابم است. شاید هم به تعبیری درست بگویند؛ طرف حقالتألیف ششصد هزار تا را گرفته، شاید آن ناشر دولتی هم بودجهی چاپ ششصد هزارتا را گرفته اما…
این را قبلاً هم گفتهام که یک بار زنده یاد خاچیکیان به من گفت در همان سالهای دههی شصت که فیلم خام بسیار کم بود و سینماگران خیلی با امساک کار میکردند، یک بار وزارت ارشاد او را دعوت میکند و اطاقی را که تا سقف نوار فیلم بوده به او نشان میدهند که فلان فیلمساز جوان این همه فیلم گرفته و تو بیا از اینها یک فیلم سینمایی در بیاور. خاچیکیان میگفت من فقط با حسرت به اینها نگاه میکردم. مطمئن باشید ادبیات معاصر آثار ماندگارش را نه از بین آن آثاری که متکی است به حمایت رسمی هستند، که از میان آثار کسانی پیدا میکند خارج از این دایرهی رسمی تولید شدهاند. از بین آثار همین جوانهایی که تلاش میکنند، پوستشان کنده میشود تا این حفرهی پشت سرشان را پر کنند و وصل شوند به آن جریان اصیل ادبیات خلاقه و مستقل. ندیدن فلان آدم نسل گذشته لطمهای به جایگاه این آدم نمیزند و آنها را نه بالاتر میبرد و نه پایینتر میآورد و اینها بعد از سالها کار کردن بر اساس عملکردشان هر چه بودهاند همان هستند خوب، عالی یا متوسط. اما اتصال به جریان ادبی پشت سر، از بیهقی تا امروز، است که از جوان امروز یک نویسنده یا شاعر عضو این جریان ادبی و قابل توجه میسازد. باور من این است که در یک جامعه ادبیات نمیمیرد. اگر ما در دو دههی اخیر یک نویسندهی ماندگار به معنای واقعی ندیدهایم و همه مقطعی بودهاند، نمیتوانیم بگوییم که فاتحهی ادبیات خوانده شده. باید صبر کنیم تا آدم شاخص این نسل در ادبیات معلوم بشود. این آدم شاخص یا یکی از همینهاست که میشناسیم و یا یک گوشهای دارد کار خودش را میکند و پیدا میشود. ولی آدم شاخص هر نسلی وقتی ظاهر میشود که خودش به خلاء پشت سرش پی ببرد و شروع به جستوجو کند. سراغ آنها که زندهاند برود و آثار آنها که رفتهاند را بخواند تا وصل شود.
امرایی: یک ضربالمثلی در ترکی هست که میگوید: «چشمه باید خودش بجوشد، با آب ریختن در چشمه نمیتوان چشمه ساخت.» این خرجها و هزینهها در حکم آب ریختن در چشمه است. اخیراً یکی از جوایز ادبی حرف و حدیثهایی مطرح شد و کلی حاشیه از جمله این که یکی از مسئولان دربارهی محمود دولتابادی گفته بود اقای دولتآبادی شأنیت داوری نداشته. ممکن است شما به خود دولتآبادی بگویید به طور حتم بگوید که اصلاً نمیخواهم داور بشوم یا حتی بگوید داوری بلد نیستم و به صورت ژنی داستاننویسم. اما دولتآبادی در صحبتهایش قبل از اظهار نظر این مسئول گفته بود با توجه به این که به آثار من توجهی نمیشود اگر فکر میکنید. من از این جا میروم اشتباه میکنید من در کشورم میمانم (نقل به مضمون) من نوشتم که جالب این جاست که هیچکس به امثال دولتآبادی ۵۵ میلیون نداده که یک کتاب بنویسد. در ۳۰۸ صفحه و آن کتاب در هزار نسخه چاپ بشود.
ببینید صفحهای چند تمام میشود این کتاب و بعد هم به سبب مضمون کتاب جمع بشود و به ارشاد هم ایراد بگیرند که چرا مجوز داده …! با پول خرج کردن نویسنده درست نمیشود. در فیلم کمالالملک مرحوم حاتمی حرفی در دهان ناصرالدین شاه گذاشته بود یا شاید هم حرف خود ناصرالدین شاه بوده ولی جالب بود، وقتی کمالالملک جوان را میآورند به ناصرالدین شاه معرفی میکنند و میگویند دست پروردهی فلان استاد است و انشاءاله در سایهی توجهات حضرتعالی از این نوابغ باز هم تولید میکنیم. ناصرالدین شاه میگوید: «عالم هنر مزرعهی بلال نیست که هر قدر کود بدهیم بلال بیشتری برداریم.» بنابراین با پول خرج کردن هنرمند و نویسنده تربیت نمیشود ولی با میدان دادن و فرصت دادن استعدادهایی که هست شکوفا میشود به قول گلشیری نویسنده «آنی» دارد که باید بروز پیدا کند. اگر پول هم خرجش نکنی او کار خودش را میکند و کم نیستند آدمهایی که در تنگدستی به اوج رسیدهاند. البته اگر کمکش کنی و کتابش را بخری و به کتابخانهها بفرستی وظیفهات را انجام دادهای! اما با پول خرج کردن نویسنده تربیت نمیشود.
البته هنوز نویسندههایی این درایت را دارند که باید به جریان ادبی وصل شوند و اینها بعد از سیراب شدن و تربیت شدن توان نویسندگیشان، راه خودشان را جدا میکنند.
اعلم: چند مسئله اینجا مطرح میشود، یکی نگاه کمیت گرای ادبیات رسمی است یکی برکهای که در کنار رودخانهی اصلی ایجاد شده و خیلیها گمان میکنند در این فضای فراخ و آرام راحتتر میشود شنا کرد و این برکه را انتخاب میکنند و تمایلی هم ندارند (و یا با سلیقه و تفکرشان یکی نیست) وارد آن رودخانهی اصلی بشوند. چون به هر حال شنا در رودخانه دشوارتر است از آبتنی در برکه رودخانه و غلتیدن و سر به سنگ خوردن و زخمی شدن دارد. میخواهم بگویم در سالهای بعد از انقلاب کسانی در سکوت کار خودشان را در حد امکانات ادامه دادند و یکی از این آدمها جواد مجابی است. او یک سری کارهایی کرده از جمله چند شناختنامهی ارزشمند منتشر کرده و این کتاب سرآمدن هنر ایران بسیار کار ارزشمندی است و خودش یک مجموعه سند است، برای نسل جوانی که از وجود خیلی از هنرمندانی که در این کتاب کارشان بررسی شده بیخبراست. در واقع این آدم تلاش کرده بخشی از این حلقهی وصل را ایجاد کند و چنین کاری به اعتبار همین وجه سندیت باید آنقدر اعتنابرانگیز باشد که دستکم کارش بررسی بشود. ولی در این جور مواقع سکوت میشود، و این ناراحتکننده است، الان مهم فرد نیست، مهم اثری است که خلق شده و معرفی کردن آن.
در حالی که بسیاری از یادداشتهایی که از فلان بازیگر تئاتر یا نویسندههای آماتور و بیشتر هم دل نوشته های شخصی است و در صفحات ادبی روزنامهها منتشر میشود فاقد حداقل اطلاعات و آگاهی برای خواننده است یعنی یک صفحه از اینها را که میخوانی هیچچیز به تو نمیدهد. آیا این یک آسیب نیست؟
تراکمه: گفتیم که لطمهی این عدم اعتنا به مباحث جدی را خود جوانی میخورد که حرص و ولعی برای بیشتر دانستن ندارد و تا این ولع نباشد هیچ اتفاقی هم نمیافتد. پس لطمه را اول آن جوان میخورد و بعد ادبیاتی که دچار رکود میشود. این ولع باید باشد از سر سیری نمیشود چیزی را خواند یا چیزی خلق کرد چون اگر بدون توجه چیزی را بخوانی در ذهنت ماندگار نمیشود.
الان هم اتفاقاً و بر خلاف تصور بعضیها در جامعهی ما از نظر سیاسی شرایط خوبی هست چون به نظرم در یک دورهی توهمزدایی زندگی میکنیم. دیگر، بر خلاف دوران اصلاحات، دچار این توهم نیستیم که تغییر شرایط سیاسی و بهبود این شرایط، الزاماً در شرایط فرهنگی هم بهبودی حاصل میشود. بهبود شرایط فرهنگی در گرو حل مشکل ممیزی است. ممیزی کم و زیاد و خوب و بد ندارد و در هر حد و میزانش مترادف است با مرگ خلاقیت و ادبیات. در مورد جوایز ادبی هم، بهنظر من، باید از همین زاویه نگاه کرد. انگار جوایز خصوصی از بین رفتند تا دستگاه متولی ممیزی جایزه دایر کند و یا شهرداری مسابقهی انشاء نویسی راه بیاندازد. در صورتیکه اگر نیات این دستگاهها خیر باشد و واقعاً منظورشان کمک به ارتقاء فرهنگی جامعه باشد باید این بودجه ها را صرف افزایش و تکمیل کتابخانه های سراسر کشور بکنند.
امرایی: یکی از دلایلی که طی چند سال اخیر من بیشتر داستان کوتاه ترجمه کردهام همین است چون داستان کوتاه اگر قرار باشد ممیزی بشود کل داستان را از یک مجموعه برمیدارم ولی در رمان اگر یک بخشهایی حذف شود بر شاکلهی اصلی داستان لطمه میبیند نگاه من در مورد جوایز کمی متفاوت است. فکر میکنم جوایز دولتی برای این که به آن جایزه اعتبار بدهند سراغ برخی از نویسندگان اصیل ما رفتهاند. اما درست این بود که دوستان یا داوری را میپذیرفتند یا برنده شدن را. معمولاً داور یک بخش در بخش دیگر کاندیدا میشود. ولی اصل قضیه به نظر من کوشش برگزارکنندگان این جوایز برای دعوت از بعضی چهرهها اعتبار بیشتر کسب کردن است.
تراکمه: منظور من این است که جوانها باید هوشیار باشند که کارشان را از طریق درست پیبگیرند.
امرایی: تصادفاً این عین اتفاقی است که در مورد خود جلال رخ داده دوستی نوشته بود همین جلال آل احمدی که سعی دارید فقط با خسی در میقات او را معرفی کنید، در همین اثر هم از دیدن چشمهای شهلای فلان خانم در مکه لذت میبرد و آن را توصیف میکند. ولی شما آن جلال و یا آن بخشی از نگاه جلال را نمیخواهی ببینی. به هر حال آل احمد یک دوره نیروی سومی بوده، یک دوره کمونیست بوده و یک دوره مسلمان دو آتشه هم بوده. اما یک تکه از شخصیت را میگیرند و در باقی قسمتهایش کاری ندارند. ولی سندها و عکسها هست، نمیشود خیلی از چیزها را منکر شد.
اعلم: همین برخورد گزینشی در جایزه دادنها هم هست. در تمام محافل بینالمللی رسم است هیئت داوران دلایل انتخاب را ذکر میکنند ولی در جوایز ما هیچدلیلی گفته نمیشود و فقط یک سری اسم اعلام میشود که برنده شدهاند. و احتمالاً با یک کلیگوییهایی در مورد اثر خب مخاطب نمیفهمد بالاخره این کتاب به سبب نثر زیبایش برنده شد یا موضوع یا تکنیک یا …؟ و این دقیقاً از یک طرف گزینش ملاحظاتی است. و از یک طرف هم نشانهی سلیقهای است که آن چیزی را مطرح میکند که خودش میپسندد.
تراکمه: به نظر من میشود یک جلسه گذاشت برای جوایز ادبی. ولی این جا اگر مطرح میشود بحث خود جوایز نیست، بحث آگاه کردن آن جوان است که آهای یادت باشد این جایزه جریان ادبی نمیسازد و تو خودت تا نخواهی و کوشش سخت نکنی، نخوانی و به سر چشمه وصل نشوی قادر به خلاقیت نیستی. مهم این است که توی جوان چه قدر بتوانی دستاوردهای ادبی آدمهای قبلتر را «مالخودت» بکنی، از صافی درونت بگذرانی و اثر خودت را تولید کنی و بتوانی دستاوردهای نسل قبل از خودت را که با سلسله مراتبی به جریان ادبی این کشور وصل است به یک امر درونی تبدیل کنی. باید شاملو را مال خودت کنی و از شاملو بگذری، گلشیری را ببینی، بخوانی، بفهمی و از او گذرکنی و بقیه هم همینطور. این مال خود کردن به حرف نیست بلکه کاری است مشکل. به هر حال پشت هر کدام از کارهای ماندگار ادبیات ما یک قدرت هست، باید آن قدرت را کشف کرد و این راحت نیست.
امرایی: شما آن را خواندهاید و در روحت رسوب کرده و اثر خودت را خلق میکنی، نتیجه این میشود که جریانهای ادبیات خوب و درست غرب (غرب به معنی غرب و شرق سیاسی نیست، غرب به معنای خارج از مرزماست) میبینید دارید ادبیات آمریکا و زبان انگلیسی را میخوانید، اما ابلوموف را باید خوانده باشی و اگر مخاطب ایرانی هم آن را خوانده باشد، میفهمد نوکر معروفتر از خود ابلوموف در فلان سریال طنز تلویزیونی ما میشود «حیف نون» اگر نخوانده باشی خب این روند ناآگاهی ادامه مییابد. بعد مثلاً فیلم میسازیم بر اساس فرانی و زویی بعد میبریم در کوچهی سلینجر در نیویورک نمایش میدهیم و وکلایش میآیند و فیلم را پایین میکشند که کو حق کپی رایتش؟
تراکمه: در صورتی که اگر کارگردان فرانی و زویی را طوری خوانده بود که در خودش هضم کرده بود اقتباسش شاید این قدر گام به گام و عین کتاب نبود و روایت خودش را از فرانی و زویی میداد.
اعلم: الان در کلاسهای داستاننویسی ما به هیچ وجه اجبار به خواندن اثر خاصی نیست بلکه از همان گام اول خلاقیت، درس میدهند، یعنی شما اثری از ضرورت خواندن آثار ارزشمند جهان را نمیبینی که طرف را با یک الگوی عالی کار روبهرو کند.
امرایی: من یادداشتی برای یکی از خبرگزاریها فرستادم جالب بود. یک دورهی فشردهی چهار روزه در آمریکا برای داستاننویسان گذاشته شده و آن که این دوره را گذاشته فقط ۱۲ نفر شاگرد را میپذیرد و افرادی که در کلاسش ثبت نام میکنند باید داستاننویس باشند و در رزومهی خودش هم نام دهها نویسندهی بزرگ جهان را میبینیم، که این آقای مدرس ویراستار آنها بوده. آدمهایی مثل کرول اوتس، فیلیپ راث، آرتور میلر، شصت اسم داده که هر کدام در جایگاه خودشان غول هستند. از برخی نقل قول آورده که اظهار نظر او را در مورد کارشان تحسین کردهاند و البته از زندهها که نگویند جعل کرده است و گفته طی این چهار روز همه وقت شاگردان درگیر کلاس است. گیریم همان یک کتابی که نوشتیم شاهکار ولی آدم با یک کتاب که علامه نمیشود و نمیتواند کلاس بگذارد. آن جا این کلاس را برای رماننویسها گذاشته و اعلام کرده ۹ صبح تا ۶ بعداز ظهر که یک سره کلاس هست صبح داستان خودت را میخوانی و بحث میشود در موردش بعد از ظهر داستان استاد داستاننویسی را میخوانی به عنوان تکلیف و روی آن کار میکنی.
تراکمه: کشف قدرت در هر اثر خوبی راهگشا است. باید فهمید بوف کور چرا بعد از این همه سال بوف کور است؟ باید ده بار بوف کور را خواند تا بشود از هدایت عبور کرد و روی سر او ایستاد و قد کشید.
اعلم: متأسفانه نسل جوان به سمت شناخت نسل قبل از خودش نمیرود بلکه به نظر میرسد به دو شکل قصد تخریب نسل گذشته را دارد یکی به شکل ترور شخصیت فردی آنها و یکی هم بیاعتبار نشان دادن آثار آنها. یعنی شروع میکنند به روشهای مختلف نشان بدهند که ای بابا آن قدر هم که میگویند گلشیری، گلشیری نبوده و یا ای بابا او خاستگاهش جای دیگری است!! یا میآیند اثر او را تخریب میکنند، و میگویند دوران فلان شاعر یا فلان کتاب گذشته، خب اگر دوران شاملو گذشته نسل تو به من چه داده؟ بعد از شاملو جریان شعر به کجا رسیده؟ آیا میخواهی آن جریان را قیچی کنی و یک جریان جدید به وجود آوری؟ که این امکانپذیر نیست و این حکایت همان چشمه است.
امرایی: اینجا دو تا نکته هست، من فکر میکنم در بحث انقطاع تاریخی جوان مورد نظر ما مقصر نیست بلکه جریانی هست که میخواهد نوع ادبیات مورد نظر خودش را رواج بدهد. کارور در یکی از داستانهایش اشاره میکند به داستاننویسی که داستانی نوشته که قهرمان داستانش در سرما گیر کرده و چند دانه کبریت دارد و مدام کبریت میکشد تا یخ نزند و سرانجام آخرین کبریتی که دارد و شعلهی کوچکی را روشن میکند و یک کپهی برف از بالا میریزد و آن را خاموش میکند. خب این داستان در تلاش آتش جک لندن است. او از جک لندن اسم نمیبرد اما میگوید ما داستاننویسهای قدری داشتیم، اما امروز دیگر از این نوع داستانها نمینویسند. بله امروز دیگر این نوع داستان نمینویسند. اما برای این که داستاننویس شوند، این داستانها را میخوانند. امروز در تمام کلاسهای داستاننویسی دنیا همه راسکو لنیکوف را میشناسند، یعنی تکلیف مشخص است تازه این کلاسی که گفتم برای ۱ نفر گذاشته شده، برای افراد تثبیت شده است. آن هم در شرایطی که اینها اول باید کارهایشان را بفرستند و این آقا آنها را انتخاب کند. این جا وارد هر کلاس داستاننویسی میشوی، ۵۰ نفر نشستهاند در هر دوره به هر نفر یک بار نوبت میرسد که داستانش را بخواند، بیآن که تکلیفی برای افراد مشخص شود.
اعلم: شخصیت پردازی در داستان مهمترین اصل است این جا فقط به هنرجو میگویند اگر در داستانت یک مکانیک داری، باید مثلا لمپنی! حرف بزند و دکتر هم مثل دکتر! مودب و اتوکشیده! بعد شما این یک را مقایسه کنید با خلق شخصیتی مثل راسکو لنیکوف که خواننده همراه او عرق میریزد، کابوس میبیند دچار اضطراب است، بس که این شخصیت زنده است.
تراکمه: این همان بحث ماست، امرایی نمونههای عینی را میگوید. کارور فقط مخاطب راسکو لنیکوف نبوده، اما الان اینها را میخوانند و فقط اسمش را در نوشتن میگویند. در داخل باید بدانیم اینها در تلهی نسلهای قبل نیفتادهاند آدمهای بزرگی بودهاند که از بین صدها و هزاران نفر دیگر برکشیده شدهاند و نسل فعلی باید آن قدر بخواند که دلایل این برکشیده شدن در او نشست کند و نهادینه بشود. داستان گلشیری را میخوانند و تحلیل هم میکنند اما هنوز در حد گلشیری ماندهاند.
امرایی: کاش در حد گلشیری مانده بودند اصلاً به او نرسیدهاند.
تراکمه: این همان قسمت سخت کار است یعنی نباید حتی در حد صادق هدایت ماند باید نویسندهی خوب امروز بود یعنی نویسنده سال ۱۳۹۳ نویسندهی خوب امروزی که پشت سرش غولهایی مثل هدایت و گلشیری و ساعدی و صادقی و خیلیهای دیگر هم هستند و او از آنها برگذشته. این مهم است. بدون این کارها چه طور جرأت میکنی رمان چاپ کنی و برایش رونمایی هم بگیری در حالی که پشت سرت اینها هستند. یعنی اینها از غولها برگذشتهاند؟ پس چرا ما نمیبینیم؟ و یک اثر در خور خلق نمیشود.
اعلم: خیلی از این نویسندگان نه تنها فکر میکنند که از بزرگان برگذشتهاند، بلکه به فکر جهانی شدن! هم هستند.
تراکمه: خب چوبش را خودشان میخورند. تا به حال ضررش را به جز اینها و ادبیات معاصر چه کسی داده؟ ستارههای یک سالهاند مگر غیر از این است؟
اعلم: برمیگردیم به ادامه بحث. مجابی، گلشیری، نجفی، نجف دریابندری که یک عمر کار کردهاند، عمری را گذاشتهاند که کاری را به نحو احسن در حد توانشان انجام بدهند. و آن کس که میخواهد به جریان ادبی معاصر بپیوندد باید انرژی معادل بخشی از کاری که اینها کردهاند صرف کند تا بتواند به این بدنه وصل شود و ادامه بدهد.
تراکمه: وقتی اسد امرایی، مریم خوزان را استاد خودش میداند، این فقط یادآوری مریم خوزان نیست، بلکه میگوید از خوزان چه یاد گرفته یعنی دارد پیشینهی خودش را میدهد، و میخواهد بگوید قصد برگذشتن از خوزان را دارد. صورت مسئله این است. یعنی اگر کسی ابعاد واقعیت را تشخیص دهد و بفهمد که در چه سرزمینی و با چه پشتوانة فرهنگی غنیای دارد دست بهقلم میبرد، یا منصرف میشود و یا در خودش میبیند این توان را که مرد این میدان هست.
اعلم: یکی از چیزهایی که امرایی را در ترجمه برای من متمایز میکند این شناخت و تکیهی اوست بر پشت سرش. من، مرور با معاشرت طی سالها این را فهمیدم خیلی از مترجمین هستند که خیلی خوب زبان میدانند اما به این میراث توجه ندارند. مترجمینی که وقتی کارشان را میخوانی نمیفهمی چرا به دلت نمینشیند. اما علت آن همین گسسته بودن و متکی بودن به تکنیک صرف است. این را نسل جدیدباید بفهمد فقط تکنیک مهم نیست. همین امروز من میتوانم یک کتاب را سه قسمت کنم و بدهم چند دارالترجمه، ترجمهاش کننند و چاپش کنم یا با مترجم کامپیوتری ترجمهاش کنم کاری که متأسفانه خیلی از به اصطلاح مترجمین نوظهور میکنند اما نمیشود حتی یک صفحهاش را خواند. حالا سوال من این است که تاریخ با اینها چه خواهد کرد؟ شک ندارم آن غربال بیرحم تاریخ کار خودش را میکند و همه را میریزد دور.
امرایی : زمانی که مرحوم قاضی کتاب «کمون پاریس» را ترجمه کرده بود جوانی از ترجمهی او ایراد گرفته بود. از جمله چیزهایی که ایراد گرفته بود اشتباهی بود که مرحوم قاضی از کاربرد دو واژهی استیل و استیلو گرفته بود. یادم نیست این یادداشت در دنیای سخن چاپ شده بود یا آدینه، و مرحوم قاضی یک یادداشت به مجله دادهبود و از این جوان تشکر کرده بود و گفته بود چه کار خوبی کردهای تذکر دادی و در ادامه گفته بود من مترجم به معنی واقعی کلمه نیستم و فقط به این دلیل که کسی نبود این کتاب را ترجمه کند ترجمه کردم. و این را قاضی بزرگ در نهایت تواضع میگوید. و این میشود درس برای من نوعی، هیچ خبری نیست و بسیار کسانی هستند که از تو باسوادترند، شاید امکان عرضهی اثرشان را نداشتند. یکی از مواردی که فیسبوک برایم جالب است آن است که گاهی در جایگزینی لغات گیر میکنم و آن را به اشتراک میگذارم. یک بار یکی از همکاران گفت این کار را نکن میگویند بیسوادی! گفتم اشتراک فکری مفهومش بیسوادی نیست من به جای خیلی حرفها و تصاویر بیمعنی از دوستانم کمک فکری میگیرم.
اعلم: وقتی ویژهنامهی عباس جوانمرد را منتشر کردیم خیلی از تاتریها گفتند مگر جوانمرد زنده است؟ این زشت است که این جوانهای تاتری از ریشهها بیخبرند و با همان ویژهنامه بود که باعث شد بقیهی سراغش رفتند و کلی از تجربههایش را در اختیار هنرمندان گذاشت.
تراکمه: مسئله این است که این بده بستان دو طرفه است. ناگهان میبینی در عرض چهارسال یک نفر چنان از یاد میرود که حتی نمیدانند زنده است یا نه.
اعلم: البته کمی هم انصاف به خرج دهیم تعدادی از این شخصیتهای نسل گذشته که تعدادشان هم کم نیست به دلایلی که شاید هم برای خودشان موجه باشد، از به وجود آمدن این دیالوگ استقبال نمیکنند خودشان را در برج عاجی حبس کردهاند در صورتی که زمانی بود شما میدانستی د ر فلان کافه و فلان روز هفته میتوانی فلان شخصیت ادبی مورد نظرت را ببینی.
تراکمه: بخشی از این تفکر به این دلیل است که عادت شده که فلان آدم در یک جایی فریز شود. ما او را به این فریز شدن هل دادهایم و از عدم این ارتباط فقط ادبیات ضرر میکند.
اعلم: ولی شاید لازم است گاهی قدمی هم از آن طرف برداشته
شود. متأسفانه جامعهی ادبی ما دچار نوعی تنگ نظری هم هست و این روی
بخشی از نسل جوان هم تأثیر گذاشته و نسل جوان فکر میکند اگر
فلان بزرگتر مطرح شود من کمرنگ میشوم پس
او نباشد تا من پررنگتر بشوم و بخشی از این عملکرد مربوط میشود به
همین تنگ نظرهای رایج در بین بزرگترها که گهگاه میبینیم.