سخن از شاعريست، با چشمانداز سيّال «اسب سفيد وحشي» که از اسطوره تا تاريخ، کلامي از جنس آفتاب و شن را بر آستانهي «عشق، مرد، مرگ» به خدمت هستي جهان شعر گرفته است. روايتهاي آتشي در حوزهي شعر، روايتي از رنگينکمان گذشتههاي بومي، تا به امروز و آيندههايي که در راه است. زبان شاعر، در اين رهگذر از کارکردي بهره ميگيرد، که انديشه و دغدغههاي انساني و زيستن را پيوسته به همراه دارد. گفتنيست که «عدالت»، «عشق» و دلبستگي به آزادي آدمي، در چشمانداز سرودههاي آشتي، همواره جايگاه روشني را با خود بر دوش ميکشد.
«عبدوي» «جط» دوباره ميآيد
– با سينهاش هنوز مدار عتيق زخم –
از تپههاي آن سوي گزدان، خواهد آمد
از تپههاي ماسه،
که آنجا
ناگاه
«ده تير» نارفيقان گٌل کرد
و ده شقايق سرخ
بر سينهي ستبر «عبدو»
گل داد…
(آغاز شعر «ظهور» گزينه اشعار، ص ۱۹۰)
آتشي همواره زندگاني و روزگار شاعرانهي پرشيب و فرازي داشت. اما هيچگاه از دنياي شعر دور نمانده بود در دههي ۴۰ و ۵۰ در صحنهي ادبيات زمانه خود بود، به ويژه در دههي ۵۰ با ايجاد حلقهي «شعر ناب» گروهي از شاعران جوان را در مجلهي تماشا گردهم آورده بود که بعدها بسياري از آنها به سمت يافتههاي شعري خودشان رفتند همچون سيدعلي صالحي، هرمز عليپور و … باري آتشي در همهي فرصتهاي شاعرانگياش چهرهاي تأثيرگذار در فضاهاي سنت شعري از يک سو و تلاش براي در چشمانداز شعر پيشرو، از سوي ديگر در رفت و آمد بود.
شکي نيست وي با ظرفيتهاي زبانياش، مقولهي فرم و خيالانگيزي و مضمونگرايي را در حوزهي معماري شعر، پيوسته مدنظر داشت چرا که دستمايههاي کار شاعر، همانا هدايت شکل و محتوا چه در قلمرو شعر نيمايي و چه حوزهي شعر کلاسيک، پيوسته مشهود بوده است. آتشي در ميانهي دههي پنجاه مدتي گوشهنشيني اختيار کرد و بازگشت به زاد و بومش را برگزيد و تا دههي هفتاد، در خانهي پدري ماند، اما چندي به طول نکشيد، که به تهران برگشت و با چاپ چندين مجموعهي تازهي شعر، به صحنهي شعر امروز بازگشت و با انبوهي از تجربههاي ذهني و زباني در مؤسسهي فرهنگي – هنري «کارنامه» به سرپرستي بخش شعر نشريه «کارنامه» برگزيده شد و تا پايان عمر در آنجا به آموزش شعر در حوزهي شعر جوان پرداخت. آتشي اين بار فضاهاي شعرياش را به عشق و طبيعت نزديک و نزديکتر کرد.
«نامت / گلواژهاي به سپيداي ماهتاب و سپيده است
با عطر باغ اطلسي
و دشتهاي گرم شب بوهاي دشتستان
نامت تمام شبهايم
و گستره خميده ي روياهايم را
پُر ميکند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مدّ ميشود»
(بخشي از شعر «وصف گل سوري» / گزينهاشعار، ص ۳۱۸)
بيگمان نقش زبان و نگاه سيّال و گاه اسطورهاي شاعر، و حس طبيعتگرايانه جاري در سرودههايش، خود فرصت تازهاي بود که از منظر عاطفي و نگرش ارجاعي، در کار آتشي به وضوح ديده ميشود. از سوي ديگر نگرش بومي و اشارههاي تمثيلي شاعر، خود با نوعي تصويرگرايي هستي شناسانه در شعر امروز، جايگاه روشني را به دنبال دارد. البته گاه زبان در چرخش خود با حس نوعي اعتراض و شرايط جنوبي، خود را به نمايش ميگذارد، اما از جهتي به ساختار فضاهاي تصويري آميختگي جدي را در پي داشت.
نمايش فضاهاي شهري و گزارههايي از طبيعت و دغدغههاي انسان تاريخي از ويژگيهاي شعر آتشي به حساب ميآيد. در شعر آتشي، انسان درگير با خود و آن ديگري همواره حضور دارد. با اين همه چشمانداز بومي بودن و زبان شعري کلاسيک در اينجا و آنجاي آثارش ديده ميشود. اما بازتاب جريانهاي سفر سياسي و اجتماعي همواره در شعر آتشي چندان حضور روشني نداشته و ندارد. چرا که نگاه و زبان شاعر، همواره در پي شکار لحظههاي ناب شاعرانه بود و چشمانداز انديشه و تخيل به گونهاي از روايت و تمثيل بهره ميگرفت. البته دلزدگيهاي عاطفي و فرهنگي به شکلي در شعر آتشي ديده ميشود و اگر پيامي در آن به صحنه ميآمد، در مراحل بعدي و جانبي، خود را به نمايش ميگذاشت آشتي، در منظر سرودههايش، همواره با نگرش جوششي به کار شعر ميپرداخت و همواره در پي اثبات چيزي نبوده است. با اين همه از دردمندي زمانهاش بيخبر نبوده است.
«آدمک! زماني
گل ميدهد در آتش رنگ و نور
و ارتفاع مييابد
در پيکر بلوغ
آنک! زمانه ميشکند در تب نياز
و پاي دوست
از کوچههاي شمشاد ميآيد»
(بخش پاياني شعر «رشد» / گزينهاشعار، ص ۳۲۴)
آتشي شاعر مدرني بود و در کلاسهايش به شعر «پست مدرن» شاعران جواني گوش ميسپرد هرچند که با آنان همواره همنوايي ئميکرد. وي شاعري واقعگرا و پر از خاطرههاي «شکست» و «گريز» بود. جريانهاي عشق، زيبايي، طبيعت و انسان و مرگ، همواره چشمانداز شعرش را پٌر ميکرد.
نگاه عاطفي و انسانياش، به ماندگاري شعرش همواره مدد ميکرد. آتشي يک صداي ماندگار در شعر امروز به حساب ميآيد. با خاموشياش، دنياي شعرياش پيوسته زنده بود و هست او اهل مفاهيمي از جنس زيبايي، عدالت و نيکي آدمي بود. فرهنگ روزگارش را بهدرستي ميشناخت.
يادش تازه باد