به بهانهي ۷ مهر روز مولانا
کيخسرو پورناظري/ نوازنده و آهنگساز
تأثيري که «حضرت مولانا» بر من گذاشته است در يک جمله خلاصه ميشود: «من با شعرهاي مولانا زندگي ميکنم». روزي نيست که من ارتباط مستقيم با اين اشعار نداشته باشم و همواره تا پاسي از شب زندگيام با او سپري ميشود. از بدو تولد گروه «شمس» که تا به امروز ۳۶ سال از آن ميگذرد اشعار مولانا محوريت، مرکزيت و اولويت اشعار آهنگها و آثارمان را تشکيل داده و کارهاي ما بر اين اشعار پياده شده است. در هرکجاي جهان که اجرايي داشتهايم توانستهايم علاوه بر معرفي ساز تنبور، افتخار اين را هم داشته باشيم که شعر مولانا را تکرار کنيم و جهان را با آنها بيشتر آشنا کنيم.
زماني تشکيل گروه، با اينکه از ابتدا خودمان انتخاب کرده بوديم که پايه و اساس کار، اشعار حضرت مولانا باشد فکر نميکرديم که تا اين اندازه بتوانيم در پيشبرد و گسترش زبان مولانا در جهان مؤثر باشيم.
تأثير موسيقي بر روي تمام موجودات، اعم از گياه، حيوان و انسان به يک گونه است و در جان همگي نفوذ ميکند. اگر اين موسيقي با شعر، حنجره و نفس همراه شود تأثيرش دهها برابر ميشود. ما وقتي يک موسيقي را با شعر مولانا اجرا ميکنيم، شنونده چه زبان فارسي بداند چه نه، جوهرهي موسيقي را درک ميکند و موج و تأثير کلمات چنان قدرتي دارد که تمام مخاطبان را مسحور خود ميکند، حال آن کسي که زبان فارسي را بلد نيست، تنها کيفيت آن را دريافت ميکند و آن کسي که زبان اشعار را ميداند کميت را نيز در کنار کيفيت اشعار خواهد فهميد. اين استقبال گسترده و فراواني که تاکنون در سطح جهان از کارهاي ما شده است که من معتقدم درصد بالايي از آن را وامدار اشعار مولانا هستيم، نشان ميدهد اين شعرها و آهنگها تا عمق نهاد و تار و پود شنونده نشسته است؛ پس حضرت «مولانا» متعلق به همهي جهان است، اکنون همهي جهان از تفکر انسانسازي، انسانشناسي و انديشههاي بلند و عرفاني اين حضرت بهره ميبرند. بيشترين ترجمهها در سالهاي اخير در سراسر دنيا آثار متعلق به مولانا بوده و اين يادگارها به اکثر زبانهاي زنده دنيا ترجمه شده است و بخاطر انديشهي انساني حضرت مولانا، تمام دنيا او را متعلق به خود ميدانند.
اما اگر بخواهيم از منظر جغرافيايي نگاه کنيم مولانا خراساني است، چراکه بلخ جز خراسان بوده و او خود را اهل بلخ ميدانسته و حالا با گذشت زمان جغرافيا اينگونه تغيير کرده که بلخ جز افغانستان باشد، ولي تمام زبان، اشعار و متون حضرت، به جز تعداد محدود ابياتي که به زبان عربي و ترکي دارد، به زبان فارسي است و پر است از اصطلاحات صوفيانه و عارفانه فارسي و ايراني و مهمتر از همه اينها پير و مرشدش «شمس تبريز»ي است.
زماني حضرت با پدرش به قونيه هجرت ميکند و ترکيه روي اين داستان که مقبرهي مولانا در قونيه واقع شده، دست گذاشته و ادعا دارد مولانا متعلق به آنهاست؛ اما به نظر من اين يک امر مصنوع است چون پيش از هرچيز مولانا را نميتوان به يک جغرافيا محدود کرد و اگر قرار بر اين محدوديت باشد او متعلق به عرفان و زبان فارسي و ايران بزرگ فرهنگي است و تمامي مراسم سماع دراويش مولوي نيز به زبان فارسي اجرا ميشود. اينکه اشعارش را به ترکي ترجمه کردند و مزارش در ترکيه است دليل بر اين نيست که فرهنگ ايراني او ناديده گرفته شود. آنها حق اين را دارند که از حضرت سهم ببرند ولي حق اين را ندارند که بخواهند خود را صاحب انديشه و شکوه مولانا بدانند.